روان شناسی و مشاوره و مقالات روان شناسیُ اختلالات رفتاری و روانی

روان شناسی و مشاوره و مقالات روان شناسیُ اختلالات رفتاری و روانی

مقالات روان شناسی و مشاوره و اختلالات رفتاری و روانی
روان شناسی و مشاوره و مقالات روان شناسیُ اختلالات رفتاری و روانی

روان شناسی و مشاوره و مقالات روان شناسیُ اختلالات رفتاری و روانی

مقالات روان شناسی و مشاوره و اختلالات رفتاری و روانی

جایگاه انرژی درمانی :

جایگاه انرژی درمانی :


انرژی درمانی هم یک نوع هیپنوتیزم است . اگر کسی دستش طوری درد می کند که نمی تواند بالا بیاورد ، در واقع نفس او اراده ی قوی در حرکت دادن دستش ندارد در نتیجه دست او ضعیف شده و متقابلاً اراده او برای مقابله با ضعف دست او نیز ضعیف شده است و لذا نمی تواند دست خود را بالا بیاورد . حالا فردی که با تمرکز می تواند اراده خود را به او منتقل کند ، به شخص القاء می کند که تو می توانی دست خود را بالا بیاوری ، و این تصور را در خیال او تثبیت می کند . اگر نفس او این تلقین را پذیرفت ، دست خود را بالا می آورد ، و اگر درمان درد او به این است که چند روز دستش را تکان بدهد ، تکان می دهد و بعد هم که این خیال رفت ، چون چند روز دست خود را تکان داد ، دستش خوب می شود ، ولی تاثیر هیپنوتیزم در همان چند روز بود ، بقیه مربوط به بدن خود اوست . طرف مقابل پذیرفته که سردرد دارد ، با هیپنوتیزم به او القاء می کنی نه تو سرت درد نمی کند ، چون از اول سر درد او به ذهن و خیال او مربوط بود ، اگر پذیرفت سردردی نیست ، سردردش خوب می شود . چیزی که بعضی مواقع خود شما با نصیحت به طرف القاء می کنید ، حال اگر طرف توانست بپذیرد ، نتیجه می گیرد . بشر با انتقال خیال ، مسئله ای را که اصل آن خیالی بوده است می تواند تغییر دهد .

نوع دیگری از انرژی درمانی هست که با هیپنوتیزم فرق میکند ، از آنجایی که نفس بعضی از افراد تکویناً و به صورت خدادادی قدرت انتقال دارد ، می توانند اراده و توانایی خود را به دیگری منتقل نمایند . شما می بینید یکی قدش بلند است و دیگری کوتاه ، یکی هوشش زیاد است و دیگری کم ، به بعضی ها هم خداوند توانایی هایی می دهد که خود آنها حتی در ابتدا نمی دانند چنین توانایی هایی دارند . نفس طرف این توانایی را دارد که بتواند توانایی های نفس خود را به فرد دیگری منتقل کند . لذا اگر الان بنده دستم را نمی توانم بالا بیاورم با انتقال توانایی شخصی که توانایی انتقال قدرت نفس خود را به من دارد ، ممکن است بتوانم این کار را بکنم . بستگی دارد که بنده چقدر برایم امکان دارد توانایی های القاء شده را بگیرم . البته قدرت نفس آن شخص هم که قدرت خود را انتقال می دهد در این امر نقش دارد ، به همین جهت همه به یک اندازه شفا نمی یابند . بعضی ها هم مشکلشان بیش از اینهاست و به همین جهت اصلاً درمان نمی شوند . اگر آن نفس ، قدرت طرف مقابل را گرفت و از آن متاثر شد ، خودش آن را ادامه می دهد و آرام آرام با اراده هایی که اعمال می کند ، درمان می شود .
در مورد انبیاء الهی و ائمه ی معصومین «علیهم السلام» موضوع شفا دادن فرق می کند ، قلب آنها مظهر اسماء الهی است ، حال اگر مصلحت بدانند اسم خاصی را که مناسب رفع مشکل طرف است القاء می کنند و مشکل حل می شود . حضرت عیسی « علیه السلام » مظهر اسم حَیّ اند و لذا مرده را زنده می کنند . حضرت پروردگار در این امور به واسطه ی ذات مقدس حضرت عیسی « علیه السلام » بر روح و روان طرف جلوه می کند .
در بعضی موارد دیده شده است که طرف هیچ هنری ندارد و فقط از جهل مردم استفاده می کند و قصد منفعت جویی در میان است ، هیچ گونه زحمتی حتی در حد کسب هیپنوتیزم هم به خود نداده است ، که این نوع افراد مورد بحث ما نیست . بعضی ها با القائات ساده ، خیال طرف را تحت تاثیر قرار می دهند ، آن آدم ساده هم فکر می کند طرف کاری برایش کرده است . عبدالملک مروان از تعبیرکنندگان خواب پرسید من چند سال دیگر حکومت می کنم ؟ هیچ کدام چیزی نگفتند ، او عصبانی شد و آنها را تهدید به مرگ کرد . یکی از آنها گفت قربان ، شما چهل سال دیگر حکومت می کنید ، پرسید از کجا می گویی ؟ گفت امشب حضرتعالی چهل دُرّ قرمز در خواب می بیند که هر دُرّ ، نشانه ی یک سال حکومت شما است . خلیفه با این امید که امشب چهل دُرّ قرمز را در خواب ببیند خوابید ، فردا که بیدار شد گفت به آن مُعّبر جایزه های فراوان بدهید ، چون به واقع من چهل دُرّ قرمز در خواب دیدم . بقیه معبرها از همکارشان پرسیدند تو چطوری آن حرف را زدی ؟ گفت : می دانید که خلیفه آدم ساده و زودباوری است و به همین جهت هر چیزی به او تلقین کنید در خاطرش می ماند . من به او تلقین کردم چهل دُرّ قرمز در خواب می بیند ، خیال او چهل در برای خودش ساخت و به دنبال آن بود که در خواب آن چهل دُرّی را که خودش ساخته بود دید . و از این طریق جان خودم و شما را نجات دادم . از این کارها زیاد می شود ، گاهی خودمان نمی دانیم که چقدر تحت تاثیر خیالاتی هستیم که به ما تلقین شده است . اگر انسان با اصول و با عقل و حی الهی زندگی نکند زندگی اش پر از تلقین است ، هر چند ظاهر طرف تحصیل کرده است ولی زندگی اش پر است از همین تلقینات غیرواقعی که نه پایه استدلالی دارد و نه پایه ی الهی .
یک محقق ایتالیایی با توجه به خرافاتی که انگلیسی ها در زندگی خود پذیرفته اند ثابت کرد ، خرافی ترین مردم دنیا انگلیسی ها هستند . یعنی انگلیسی ها از آن موش پرست های هندی هم خرافی ترند . و واقعاً هم این طوری است که خرافی ترین مردم دنیا در اروپا هستند ، منتها در پوشش تکنولوژی آن را پنهان کرده اند .
در تحقیقاتی که شده دروغ ترین مجله های دنیا ، مجله هایی است که درباره ی روح و خواب و این گونه موضوعات سخن می گویند . بعضی از مطالب این مجلات بعداً دروغ بودنش افشا و معلوم شد که حدود ده سال مردم را بازی داده اند . کتاب « عالم عجیب ارواح » از آقای ابطحی تحت تاثیر همین مجلات نوشته شده است .
... ادامه دارد.
منبع:کتاب « جایگاه جن ، شیطان و جادوگر در عالم

آیا بخت بستن یک واقعیت است یا توهم ؟

آیا بخت بستن یک واقعیت است یا توهم ؟ جواب : شما دوباره به آیه ای که قبلا هم مطرح شد توجه کنید ، می فرماید : « و ما هم بضارین به من احد الا باذن الله » (32) هیچ جادوگری نمی تواند هیچ ضرری به کسی برساند مگر به اذن خدا . پس به این معنی که کسی اراده کند بخت شما را ببندد نداریم ، اما اگر خدا مصلحت دید کسی را تنبیه کند ممکن است آن تنبیه از طریق جادوگری انجام گیرد . هیچ کس با اراده ی خود نمی تواند بخت کسی را ببندد ، اما همین طور که می شود با ضربه ای که بر صورت کسی می زنند او را تنبیه کنند ، همین طور هم بعضی ها را از طریق جادوگر تنبیه می کنند ، تا آدم ها در دل این سختی ، امتحان بدهند . اگر مثلاً شما با یک ماشین سواری تصادف کردید و پایتان شکست ، می گویید خدا این طوری امتحانم کرد . یا اگر کسی پشت سر شما حرف زد که آبروی شما را ببرد ، باز باید متوجه باشید که دارید امتحان می شوید ، زیرا خداوند می فرماید : « ان الله یدافع عن الذین آمنوا » (33) خدا مدافع مومنان است پس اگر کسی بخواهد پشت سر شما حرف بزند و آبروی شما را ببرد نمی تواند ، منتها عمل او ، زمینه ی امتحان شدن شما را فراهم می کند . حال اگر کسی تصمیم بگیرد از طریق جادوگر بخت شما را ببندد ، مثل همان کسی است که تصمیم می گیرد پشت سر شما حرف بزند ، به ظاهر می تواند ، همان طور که او به ظاهر این طرف و آن طرف می رود و پشت سر شما به این و آن بد می گوید . شما هم ممکن است با سادگی تمام بگویید ؛ وای ! آبرویم رفت ، ولی اگر ببینیم دنیا و آبرو و عزت در دست خداست ، با بدگوییهای او توسل شما به خدا زیادتر می شود ، زیرا « و لله العزه و لرسوله و للمومنین و لکن المنافقین لا یعلمون » (34) عزت از خدا و رسول او و مومنین است ولی این نکته را منافقین نمی فهمند . رژیم شاه چقدر تلاش کرد تا در جریان 15 خرداد سال 42 حضرت امام خمینی « قدس سره » را بی آبرو کند ، دروغ برای ایشان ساختند که از « جمال عبدالناصر » رئیس جمهور مصر پول گرفته تا در ایران اغتشاش کند . آیا این کارها نتیجه داد یا اینکه حضرت امام خمینی « قدس سره » آبرومندترین فرد دنیا شدند ؟ بله می شود یک جادوگری به کمک جنی ها یک شیطنتی بکند اما شما با توکل به خدا تمام نقشه های جادوگر و جن را هیچ می گیرید و بدون هیچ عکس العملی به زندگی دینی خود ادامه می دهید ، و در آن صورت آنها هیچ غلطی نمی توانند بکنند . ما چوب بی توکل بودنمان را می خوریم .

گر کسی به ناحق پشت سر شما با تهمت هایی که زد ، بی آبرویی راه انداخت به طوری که در شهر هر کسی شما را ببیند بگوید عجب ؛ این بوده که این کارها را کرده ! حال شما دو کار می توانید بکنید ،یکی اینکه بگویید من دیگر در این شهر نمی توانم زندگی کنم ، آبرویم رفت ، بلند می شوی و به شهر دیگری می روی . این در حالی است که این ذهنیت به دنبال شما است که در شهر خودم آبرویم رفته ، همیشه این سیاهی دنبالتان هست . اما یک وقت می گویی خدایا خودت که بهتر می دانی ، پس خودت مدافع من باش . شما هم در حد وُسع و توان خود ، از خود دفاع می کنی . یک سال نمی گذرد درست برعکس می شود ، آبروی آن کسی که می خواسته آبروی شما را ببرد ، از کف او می رود ، و از آن مهمتر در این جریان حضور خداوند را در زندگی خود احساس می کنی . ولی اگر بد امتحان داده بودی و نقش طرفی که می خواسته آبروی شما را ببرد ، نقشی موثر می پنداشتی ، شما از شهر خوت هم که می رفتی ، باز نقش آن فرد برایت یک نقش موثر باقی می ماند و هرگز از آن طریق به خدا نمی رسیدی . اگر از شهر می رفتی چوب خودت را خورده بودی و نه چوب آن طرف را . برای پیدا کردن چنین بصیرتی به ما فرموده اند سوره های معوذتین ( فلق و ناس ) را بخوانید . می فرماید : « قل اعوذ برب الفلق » ؛ بگو همواره به پروردگاری که سیاهی ها را می شکافد پناه می برم . « قل اعوذ برب الناس » ؛ بگو به پروردگاری که کلیه امور انسان ها به دست اوست پناه می برم . با توجه به این آیات دیگر کسی نمی تواند در روان شما صاحب نقش و اثر باشد . وقتی می گویی : « قل اعوذ برب الناس ، ملک الناس ، اله الناس » ؛ پروردگار و حاکم و معبود انسان ها پناه می بری ، پس دیگر هیچ کس در جان شما کاره ای نیست . درست است که عده ای « النفاثات فی العقد » ؛ هستند و در گره ها و تصمیم ها می دمند ، اما با پناه بردن به خداوند ، هم کار آنها را خنثی میکنی ، هم بهره ی نزدیکی به خداوند نصیب تو می شود . درست است این طرف دارد در غیاب شما ، شما را ضایع می کند ولی اگر با آرامش کامل و در حد توان خود از خود دفاع کنید و بقیه اش را به خدا بسپارید ، درست امتحان داده اید و چند قدم جلو آمده اید و آن سختی برای شما پنجره ی ورود به عالم بهتری می شود .
در روایت قدسی داریم که خداوند می فرماید : « و عزتی و جلالی و مجدی و ارتفاعی علی عرشی لاقطعن امل کل مومل غیری بالیاس و لاکسونه ثوب المذله عندالناس و لانحینه من قربی و لابعدنه من فضلی أ یومل غیری فی الشدائد و الشدائد بیدی و یرجو غیری و یقرع بالفکر باب غیری و بیدی مفاتیح الابواب و هی مغلقه و بابی مفتوح لمن دعانی فمن ذا الذی املنی لنوائبه فقطعته دونها و من ذا الذی رجانی لعظیمه فقطعت رجاء منی جعلت آمال عبادی عندی محفوظه فلم یرضوا بحفظی و ملات سماواتی ممن لایمل من تسبیحی و امرتهم ان لا یغلقوا الابواب بینی و بین عبادی فلم یثقلوا بقولی ألم یعلم [ ان ] من طرقته نائبه من نوائبی انه لا یملک کشفها احد غیری الا من بعد اذنی ـ فما لی اراه لاهیا عنی اعطیته بجودی ما لم یسالنی ثم انتزعته عنه فلم یسالنی رده و سال غیری أ فیرانی ابدا بالعطاء قبل السماله ثم اسال فلا اجیب سائلی أ بخیل انا فیبخلنی عبدی أ و لیس الجود و الکرم لی أ و لیس العفو و الرحمه بیدی أ و لیس انا محل الآمال فمن یقطعها دونی افلا یخشی المومنون ان یوملوا غیری فلو ان اهل سماواتی و اهل ارضی املوا جمیعا ثم اعطیت کل واحد منهم مثل ما امل الجمیع ما انتقص من ملکی مثل عضو ذره و کیف ینقص ملک انا قیمه فیا بؤساً للقانطین من رحمتی و یا بوسا لمن عصانی و لم یراقبنی » (35)
به عزت و جلال و بزرگواری و رفعتم بر عرشم سوگند که آرزوی هر کس را که به غیر من امید بندد ، به نومیدی بدل می کنم . و به او نزد مردم جامه خواری می پوشانم ، و او را از تقرب خود می رانم و از فضلم دور میکنم . آیا او در گرفتاری ها به غیر من آرزو می بندد ، در صورتی که گرفتاری ها به دست من است ؟ و به غیر من امیدوار می شود و در فکر خود در خانه ی جز مرا می کوبد ؟ با آن که کلیدهای همه درهای بسته نزد من است و در خانه ی من برای کسی که مرا بخواند باز است .
کیست که در گرفتاری هایش به من امید بسته و من امیدش را قطع کرده باشم ؟ کیست که در کارهای بزرگش به من امیدوار گشته و من امیدش را از خود بریده باشم ؟ من آرزوهای بندگانم را نزد خود محفوظ داشته و آنها به حفظ و نگهداری من راضی نگشتند ، و آسمان هایم را از کسانی که از تسبیحم خسته نشوند ( فرشتگان ) پر کردم و به آنها دستور دادم که درهای میان من و بندگانم را نبندند . ولی آنها به قول من اعتماد نکردند ، مگر آن بنده نمی داند که چون حادثه ای از حوادث من او را بکوبد ، کسی جز به اذن من آن را از او بر ندارد ، پس چرا از من روی گردان است ؟ من با جود و بخشش خود آنچه را از من نخواسته به او می دهم سپس آن را از او می گیرم ، و او برگشتش را از من نمی خواهد و از غیر من می خواهد ؟ او درباره ی من فکر میکند که ابتدا و پیش از خواستن او عطا می کنم ، ولی چون از من بخواهد به سائل خود جواب نمی گویم ؟ مگر من بخیلم که بنده ام مرا بخیل می داند ؟ مگر هر جود و کرمی از من نیست ؟ مگر عفو و رحمت دست من نیست ؟
مگر من محل آرزوها نیستم ؟ پس چه کسی می تواند آرزوها را پیش از رسیدن به من قطع کند ؟ آیا آنها که به غیر من امید دارند نمی ترسند ؟ اگر همه ی اهل آسمان ها و زمینم به من امید بندند ، و به هر یک از آنها به اندازه ی امیدواری همه دهم ، به قدر عضو مورچه ای از ملکم کاشته نشود ، چگونه کاسته شود از ملکی که من سرپرست او هستم ؟ پس بدا به حال آنها که از رحمتم نومیدند ، و بدا به حال آنها که نافرمانیم کنند و از من پروا نکنند .
وقتی امام خمینی « قدس سره » را به نجف تبعید کردند ، عوامل رژیم شاه شایع کردند که ایشان یک آخوند سیاسی بی سوادی است که چون نمی توانسته است درس بدهد شلوغ کرده است . آنها امید داشتند با این شایعات هیچ کس پای درس حضرت امام « رحمه الله علیه » نرود ، ولی زمانی نگذشت که ایشان از جمله ی آبرودارترین شخصیت های حوزه ی علمیه ی نجف شدند ، چون با امیدواری به لطف خدا ، فقط وظیفه ی خود را انجام دادند . باید متوجه بود در هر حادثه ای می خواهند ما را امتحان کنند ، اگر توانستیم بگوییم ؛ خدایا هر طور تو راضی هستی ما راضی خواهیم بود ، منور به مقام رضا می شویم . خدایا ! هر طور بخواهی ، ما همان را می خواهیم ، می خواهی ما تنها باشیم ، ما هم تنهایی را می خواهیم ، می خواهی بی نام و نشان زندگی کنیم و بمیریم ، ما هم همین را میخواهیم . این نوع رویکرد به مسائل ، شخصیتی از شما می سازد هزار برابر بالاتر از آنکه بخواهید آرزوهای دنیایی تان برآورده شود و برای تحقق آن آرزوها به فالگیر و رمال پناه ببرید و او هم به شما بگوید بخت تان را بسته اند باید پول بدهید تا باز کنم و از این طریق خود را در مقابل پروردگارتان روسیاه کنید .
... ادامه دارد.

پی نوشت‌ها:
 

32) سوره ی بقره ، آیه ی 102
33) سوره ی حج ، آیه ی 38
34) سوره منافقین ، آیه ی 8
35) الکافی ، ج 2 ، ص 67 ، باب التفویض الی الله و التوکل علیه .
 

منبع: کتاب « جایگاه جن ، شیطان و جادوگر در عالم »

چگونه عاشق می شویم

 چگونه عاشق می شویم


ـ آیا برایتان اتفاق افتاده است که به دنبال همسری مسئول و جا افتاده باشید و بعد ببینید که شخصی غیر مسئول و غیر قابل اتکاء را یافته اید که شما را مرتباً دیوانه می کند ؟
ـ آیا تا به حال به خود گفته اید که خواستار رابطه ای دراز مدت و به دنبال کسی هستید که به شما پایبند باشد ، اما عاشق کسی شوید که در دسترس تان نباشد و توانایی تعهد دادن به شما را نیز نداشته باشد ؟
ـ آیا شده است که سوگند یاد کنید تا هرگز به شخصی سرد و بی احساس علاقه مند نشوید و ببینید که دوباره درگیر کسی شده اید که شما را آن گونه که استحقاق آن را دارید دوست ندارد ؟
ـ آیا تا به حال اندیشیده اید که چرا و چگونه چنین افرادی را انتخاب کردید ؟
ما می پنداریم که می دانیم از همسرمان چه می خواهیم .ما به دنبال ویژگی های منفی و ناسالم نیستیم .ویژگی هایی مثبت و ارزنده می خواهیم . بنابراین وقتی خود را با فردی که با خواسته های مطلوب ما متفاوت است و چندان هم فوق العاده به نظر نمی آید می یابیم ، ناامید می شویم .
مطمئنم که هریک از شما به دنبال صفات و ویژگی های خاصی در همسرآینده تان هستید .حتی ممکن است که فهرستی از خصوصیات و ویژگی های دلخواهتان را نیز ترتیب داده باشید .اگر می خواستید به یکی از بستگان یا دوستان خود بسپارید که چنان چه کسی را با شخصیت مطلوبتان سراغ داشته و می شناسند به شما معرفی کنند ، احتمالاً چنین فهرستی را درباره ی همسر مطلوب خود به آن ها نشان می دادید :

فهرست ویژگی های مطلوب :


ـ جذاب
ـ حساس
ـ مهربان
ـ از لحاظ روحی باز
ـ توانایی بیان احساسات
ـ عدم ترس از صمیمیت
ـ شغل موفق
ـ عدم اعتیاد به کار
ـ شوخ طبعی
ـ احساس محبوبیت به من دهد
ـ سالم
ـ وفادار
ـ پایبند به ازدواج و خانواده
حقیقت امر این است که اگر مجبور بودید این فهرست را با افرادی که عملاً پیدا کردید مطابقت دهید ، فهرست ویژگی های مطلوب شما ، به «توصیف های طنزآمیز »زیر بدل می شد :
خود شیفته :بازنده ای تخریب شده که استعدادهای بالقوه ی زیادی داشته با آن کاری صورت نمی دهد .ترجیحاً ناپخته و غیر مسئول است و تنبل بودن را نیز به آن بیافزایید .ناتوانی جنسی یک امتیاز محسوب می شود .هیچ مهارت یا سابقه ی موفقیتی از ما انتظار نمی رود .اگر به دنبال کسی می گردید که به او قول های تو خالی بدهید و دیگران را برای شکست هایتان سرزنش کنید ، آن گاه می توانید به من پیشنهاد ازدواج بدهید .توجه :به مردان شاغل ، جواب مثبت داده نخواهد شد .
آیا متأهل بوده اید و یا نامزد دارید ، ولی پایبند هیچ کدام نیستید؟ اگر چنین است ، پس من آن زنی هستم که به دنبالش می گردید .من به دنبال شوهری غیر قابل دسترس برای ازدواجی طولانی ، دردناک و مأیوس کننده هستم .هیچ وقت یا انرژی خاصی لازم نیست .من تمام کارها را انجام می دهم .روز یا شب تماس بگیرید .من منتظر شما هستم .اگر دوست دارید دروغ بگویید ، مرا دنبال خود بکشانید و در ضمن چنانچه به غیر از خودتان به چیز دیگری فکری نمی کنید ، پس مقصود من شما بوده اید .آن گمشده ی من هستید .
روشن است که هرگز هیچ یک از ما چنین توصیف های احمقانه ای از همسر مطلوب خود نمی نویسیم و روابطی از نوع بالا را قبول نیز نمی کنیم .با وجود این کسانی را برای ازدواج انتخاب می کنیم که با توصیف های فوق همخوانی دارند .
این مقاله به این منظور طراحی شده است تا به شما در فهم این که چرا چنین افرادی را انتخاب کرده اید ، کمک کند .

انتخاب هایتان را در جدولی ثبت کنید


هدف از تمرین زیر این است که دید بهتری نسبت به روبطتان به شما بدهد . این تمرین را به مدت چندین سال در سمینارهای خود به کار برده ام و همواره مفید واقع شده است .توجه :این یکی از مهمترین تمرین های این کتاب است .لطفاً دستورالعمل ها را با دقت بخوانید .برای پرکردن هر قسمت ، وقت کافی در نظر بگیرید .
تمرین به اینصورت انجام می شود :
مرحله (1):روی یک تکه کاغذ سفید فهرستی از تمام اشخاصی را که به آن ها علاقه مند شده اید ، تهیه کنید .شخصی را که در حال حاضر نیز به او علاقه مند هستید ، منظور کنید .کسانی را که فقط چند بار دیده اید وارد
نکنید .به یاد داشته باشید هر کسی را که از لحاظ روحی به او وابسته بودید نیز حتماً منظور کنید .در مقابل هر اسم ،فضایی خالی در نظر بگیرید ، به طوری که بعداً برای نوشتن ، جا داشته باشید .اگر فقط یک نفر را در زندگی تان داشته اید ، فقط اسم آن یک نفر را بنویسید .
مرحله ی (2):زیر اسم هر شخصی ، فهرستی از منفی ترین ویژگی های شخصیتی او را ترتیب دهید .منظور ، آن قسمت از شخصیت آنان است که بیش از بقیه از آن بیزار بودند .از نوشتن جملات کامل خودداری کنید ، بلکه ویژگی شخصیتی او را در قالب یک یا دو کلمه ، جمع بندی کنید .به طور مثال :همسر «ماری »در تمام طول زندگی چهار ساله شان ، مرتباً شغلش را از دست می داد .پس او چنین می نویسد :بیکار . ویژگی های مثبت را در این فهرست وارد نکنید .
مرحله ی (3):وقتی که این قسمت را انجام دادید ، دوباره فهرست تان را بخوانید .این بار کلماتی را که چند بار تکرار شده اند مشخص کنید .
مرحله ی (4):از کلمات و ویژگی های شخصیتی ای که بیش از یک بار به کار رفته اند و همچنین از آن هایی که به نظرتان مهم می آیند «لیستی خلاصه »تهیه کنید .
مرحله ی (5):روی فهرست خلاصه و فهرست قبلی ، فکرکنید و از خودتان این سؤالات را بپرسید :
ـ آیا الگوهای خاصی در روابطم به چشم می خورند که باید از آن ها بر حذر باشم ؟
ـ آیا در روابطم با گذشت زمان ، روند خاصی دیده می شود ؟ آیا انتخاب هایم مرتباً بهتر شده و یا بدتر و بدتر شدند ؟ آیا روابطم بهتر و بهتر شده و یا ناگهان دوباره همچون گذشته ، بد و خراب می شوند ؟
ـ آیا تهیه ی فهرست نکات شخصیتی بعضی دیگر ساده تر است ؟
ـ آیا کسانی که درحال حاضر به آن ها علاقه مند هستم ، به طرز محسوسی از اشخاص قبل متفاوت ترند .بهتر ،بدتر ،یا دقیقاً مثل قبل اند ؟

توصیف طنزآمیز همسر مطلوب شما


حال که جدولی از انتخاب هایتان را تهیه کردید ، وقت آن است که با حقایقی درباره ی اشخاصی که انتخاب کرده اید ، رو به رو شوید .
برای درک این که اصولاً در زندگی در پی چه کسی هستید به اشخاصی که انتخاب کرده اید ، دقت کنید.
ـ شما هرگز تصادفی با افراد زندگی تان ملاقات نمی کنید .
ـ شما از بدشانسی به کسی علاقه مند نمی شوید .
ـ این تصادفی نیست که به اشخاصی که ویژگی های مشترک و خاصی دارند ، گرایش دارید .

چیزی را می یابید که در پی آنید


معتقدم ما چیزی را پس می گیریم که از خودتان صادر می کنیم و ضمیر ناخودآگاه ما ، احتیاجات خاصی دارد و براساس همان احتیاجات است که اشخاص خاصی را در زندگی مان ،انتخاب می کنیم .«آن »براین ادعای خود که حقیقتاً مردی مهربان ،گشاده ، با ثبات و مسئول می خواهد ، اصرار می ورزید .اما همان طور که در فهرست خلاصه اش نشان داده شد ، به مردانی علاقه مند می شد که عصبانی ، غیرقابل اعتماد ، خودشیفته ، بیکار و دارای اختلالات جنسی بودند .«میشل »ادعا می کرد چشم به راه زنی قوی و مستقل است ، با وجود این مرتباً به زن هایی کم عقل و معتاد به ماجراجویی که باید نجات داده می شد ،علاقه پیدا می کرد .
مؤثرترین روش برای درک این موضوع که ضمیر ناخودآگاه ما به دنبال چه نوع خاصی از افراد است ، این است که توصیف طنزآمیز آن ها را بنویسیم .شما عملاً اجزای سازنده ی لازم برای این کار را در فهرست خلاصه ی انتخاب های عشقی تان در دسترس دارید .
به این ترتیب که :
توصیف طنزآمیزتان را بر اساس ویژگی هایی که در فهرست خلاصه تان آمده است ،بنویسید .سعی کنید این توصیف را تا حد ممکن رک و طنزآمیز بنویسید .
حتی می توانید انتخاب هایتان را مسخره کنید .در واقع هر چه این چنین توصیفی دراماتیک ،وحشتناک و تکان دهنده تر باشد ، در رهایی شما از الگوهای منفی و مخرب مؤثرتر خواهد بود .
در زیر انتخاب های عشقی «آن »مجدداً آورده شده است :
عصبانی
غیرصادق
دمدمی مزاج
غیر مسئول و غیر قابل اعتماد
ناتوانی جنسی
خودخواه
بیکار
بیزار از صحبت درباره ی احساسات
کنترل گر
در زیر یک نمونه توصیف طنزآمیز «آن »آورده شده است .
عصبانی ، معتاد به کنترل دیگران و بیکار به منظور رابطه ای طولانی و تحقیرآمیز.عصبانیت ، فریبکاری و این مهارت که از ترس ،براندام من لرزه بیاندازد، ازالزامات است ، زیرا این طریقی است که من دوست دارم .هرچه غیر قابل پیش بینی تر باشد و مرا به حدس زدن وادار نماید ، خوشحال تر خواهم بود .به مردانی که در زندگی هدفمند و بلند پرواز بوده و هیچ گاه بدهکار نبوده اند ، جواب مثبت داده نخواهد شد .اگر به رغم غیر قابل دسترس و نفرت انگیز بودنتان به دنبال کسی هستند که بی شائبه دوستتان بدارد ،آنگاه من همسر مورد نظر شما هستم .«همیشه دیر رسیدن »و دروغگویی از امتیازات محسوب می شوند .اگرناتوانی جنسی دارید ، من آن طور وانمود خواهم کرد که شما طبیعی هستید و هرگز شکایتی نخواهم داشت .هروقت که شما خواستید ، می توانید به خواستگاری بیایید .آخر ناسلامتی شما رئیس هستید !
در زیر فهرست خلاصه ی انتخاب های احساسی «میشل »را آورده ایم: ماجراجو
کنترل گر
وسواسی
قربانی
از لحاظ روحی بی ثبات
ناپخته
ناتوانی جنسی
در زیر نمونه ای از توصیف طنزآمیز «میشل »نیز آورده شده است :
آیا از خودتان بیزارید ؟ آیا از دنیا بیزارید ؟ آیا دوست دارید دیگران را مرتباً برای اتفاق های زندگی تان سرزنش کنید ؟ من به دنبال زنی ناپخته ، کم عقل و سرد مزاج هستم که در تمام طول بیست و چهار ساعت ، گله و شکایت کند ف و مدام نق بزند .پرخوری ، اعتیاد و سایر وسواس ها ، از امتیازات مطلق محسوب می شوند .شما باید متخصص بیرون پریدن از ماشین های در حال حرکت ،اوقات تلخی و از کوره در رفتن در رستوران های گران قیمت باشید .آیا از این که لمس تان کنند ، نفرت دارید ؟ پس به راستی محبوب مطلوب من هستید .اگر کمتر از روزی یک بار به والدین تان زنگ می زنید ، به شما پاسخ مثبت داده نخواهد شد ، زیرا من به دنبال کسی هستم که بزرگ نشده باشد ، برای گرفتن وقت خواستگاری ، نیمه شب و یا حتی به محل کارم در بین یک جلسه مهم ، تلفن بزنید .از این که با تلفن خود تولید مزاحمت کرده باشید ،نگران نباشید ، زیرا هیچ چیز به اندازه ی شما و آخرین بحران زندگی تان برایم اهمیت ندارد .
نوشتن توصیف طنزآمیزهمسر مطلوبتان می تواند شما را رو در روی خودتان قرار دهد ، زیرا شما را وادار می کند تا به انتخاب هایتان نگاه کنید .این روش راهی مؤثر برای تغیر برنامه ریزی احساسی شما از طریق استخراج پیام های «ناخودآگاه تان »و تبدیل آن به پیام هایی«خودآگاه »می باشد .
از انجام این تمرین سرباز نزنید ،حتی اگر انجام آن آسان نباشد ، روی آگهی خود تا بدان جا که تأثیر گذار باشد و شما را بخنداند کار کنید .
در زیر چند نمونه از توصیف هایی که برخی از شرکت کنندگان در سمینارهای من نوشته اند ، آورده شده است .
«سینتیا »پیش از جدایی از شوهرش ، سی و دوسال با او زندگی کرده بود .او این توصیف را براساس فهرستی که از رابطه اش استخراج کرده بود ،نوشت :
یک عوضی دمدمی مزاج که حزف زدن نمی داند .زبان ایماء و اشاره نیز پذیرفته است .چشم به راه مردی هستم که با چسب خود را به کاناپه بچسباند . شب و روز روزنامه و مجله ی ورزشی بخواند و مدام آروغ بزند .هرچه کسل کننده تر باشید ، بیشتر از شما خوشم خواهد آمد .احتیاجی نیست حمام بروید یا دوش بگیرید .می خواهم که مشمئز شوم .«انکار »و نادیده گرفتن مشکلات و واقعیت ها ،از الزامات محسوب می شوند .ناتوانی جنسی نیز یک امتیاز محسوب می شود .هرگز لازم نیست بپذیرید مشکلی داریم .
«کارل »سی وشش ساله ،مرتباً به زن هایی علاقمند می شود که چندان علاقه ای به او نشان نمی دادند ، یا طوری رفتار می کردند که انگار او برایشان خواستنی نیست .نمونه ای از توصیف طنزآمیز او ، از این قرار است :
می دانم روزی شما را خواهم دید. مردی فوق العاده سطحی ،ظاهر بین و دیوانه ی پول و ماشین و عاشق این که ادم های مهم شما را ببینند.من برای شما کسرشأن خواهم بود.با وجود این منت بگذارید ،بلکه با شما «آدمی »بشوم.از این که مرا مرتباً تحقیر کنید،لذت خواهم برد.من به زنی احتیاج دارم که موجب احساس بی کفایتی در من بشود .«تحقیر من»امتیاز عمده محسوب می شود.خصوصاً در حضور دوستان ،اگر ساعت ها به لباس پوشیدن و آرایش خود می پردازید و سال هاست که کتابی نخوانده اید،پس شما همان کسی هستید که من به دنبالش می گردم.لطفاً بشتابید .از شما می خواهم که باعث شوید احساس بی ارزشی کنم.
درطول سالیان ، به هزاران نفر کمک کردم که با تهیه ی جدول انتخاب های عشقی شان و نوشتن «توصیف طنزآمیز »همسر مطلوب خود ، چیزهایی را درک کنند و بیاموزند.به یاد داشته باشید که ما در این جا خود ، به ویژگی های مثبت اشخاص نظر نداریم ، بلکه به انگاره های منفی و مطلوب ، تأکید بیشتری داریم .
شناسایی انگاره های همیشگی و منفی در روابط تان اولین قدم در جهت حذف آن الگوها می باشد .

درک برنامه ریزی احساسی تان


آیا هیچ اندیشیده اید که :
ـ به رابطه با کسانی ادامه داده اید که می دانستید برایتان مناسب نیستند ؟
ـ چرا همیشه به نوع خاصی از افراد ، علاقه مند می شوید ؟
ـ اشخاص مورد علاقه تان ، ویژگی هایی دارند که نمی پسندید ؟
ضرب المثلی است که می گوید :«اگر من باهوش بودم ، پس چرا از چنین رابطه ی احمقانه ای سر درآوردم ؟ »
پاسخ این سؤال در فهم دلایل انتخاب های شماست .
آن گاه که دلایل انتخاب هایتان را درک کنید ، قادرخواهید بود که انتخابی نو و بهتر داشته باشید .
باقی این مقاله به این اختصاص داده شده است که درباره ی انتخاب هایتان بینشی به شما بدهد .چه درگذشته و چه در حال .همین که مشغول خواندن این مقاله هستید ، بار دیگر فهرست خلاصه ی ویژگی های منفی و توصیف طنزآمیزتان را مرور کنید .این به تمرکز هرچه بیشتر شما در موضوع های به خصوصی که می خواهید درباره شان بدانید ، کمک می کند .
همانطور که قبلاً گفتم ، افرادی که انتخاب می کنید ، هرگز نه از روی تصادف و نه به دلیل بدشانسی ، بلکه به جهت برنامه ریزی احساسی شما می باشند . برنامه ریزی احساسی شما مجموعه ای از تصمیمات و باورهایی است که در کودکی درباره ی خود ، دیگران و دنیای اطرافتان ، به طورعموم داشتید . هر روزه تجربیاتی گردآوری می کنید .هریک از این تجربیات سبب می شوند که تصمیماتی درباره ی خود ،مردم و زندگی تان بگیرید .به طرز مشابهی که یک کامپیوتر را با اطلاعاتی پایه ای برنامه ریزی می کنید .ذهن خود را نیز با باورهایتان برنامه ریزی می کنید .این برنامه ریزی تعیین می کند باقی عمرتان را چگونه بیاندیشید و چگونه رفتار کنید .
به عبارت دیگر، تجارب زندگی شما موجب می شوند تصمیمات به خصوصی درباره ی خود اتخاذ کنید !مجموعه ای از این تصمیمات ، برنامه ریزی احساسی شما به حساب می آید که این به نوبه ی خود ، انتخاب های احساسی شما را در بزرگسالی رقم می زند .
تجربه های زندگی =تصمیمات =برنامه ریزی احساسی =انتخاب های عشقی
چیز دیگری که باید از آن آگاه باشید ،این است که قسمت اعظم این برنامه ریزی احساسی ، هنگامی که خیلی کوچک بودید ،اتفاق می افتاده است . روانشناسان تخمین می زنند که :
ـ از زمان تولد تا سن پنج سالگی ، 50 % از برنامه ریزی احساسی تان را دریافت می کنید .
ـ بین پنج تا هشت سالگی ،30% برنامه ریزی احساسی تان رادریافت می کنید .
این به آن معناست که از لحاظ روانی تا سن هشت سالگی ، حدود 80 % برنامه ریزی احساسی تان انجام پذیرفته است .
به عبارت دیگر 80 %از تصمیم گیری هایتان درباره ی خود و دیگران ، قبلاً اتفاق افتاده اند .
ـ بین هشت و هیجده سالگی ، 15 % دیگر از باقیمانده ی برنامه ریزی احساسی تان را دریافت می کنید .
بنابراین وقتی هیجده ساله هستید ، 95 % برنامه ریزی شده اید .از این زمان به بعد فقط 5 % برنامه ریزی احساسی شما باقی مانده است .ممکن است این 5% رقم قابل ملاحظه ای به نظر نیاید ، ولی من از طریق همین 5 % است که به دیگران کمک می کنم تا زندگی شان را تغییر دهند .این امیدوار کننده است که شما با استفاده از این 5% می توانید 95% دیگر را دریابید و سپس تغییر دهید .
احتمالاً تاکنون فهمیده اید که چگونه ذهن ناخودآگاه تان که تا 95 % برنامه ریزی شده ،مسئول انتخاب های ضعیف شما می باشد .هرچند که 5% ذهن شما که خودآگاه است ،در جستجوی همسری فوق العاده باشد که بی شائبه عشق بورزد و با شما خوش رفتار باشد .
همین که دلیل رفتارهایتان را درک کنید ، قادرخواهید بود رفتار خود را برای همیشه تغییر دهید .
برنامه ریزی احساسی ناخودآگاه شما ،مسئول بسیاری از دردهایی است که در زندگی عشقی تان تجربه نمی کنید .

کشف تصمیمات تان درباره ی عشق


گام بعدی درک برنامه ریزی احساسی تان است .گویی دفترچه ی راهنمای یک کامپیوتر را برای مغزتان می خوانید .در زیر تمرینی است که به کمک شما خواهد آمد .

تمرین :نمایش برنامه ریزی احساسی تان


مرحله ی (1):فهرستی از دردناکترین وقایع و تجربیاتی تهیه کنید که از زمان کودکی تا آن زمان که خانه را ترک می کردید داشتید .چیزهایی نظیر الکلی بودن یکی از والدینتان یا تجربه های شخصی (تنبیه شدن و یا مسخره شدن به وسیله ی یکی از والدین )را نیز منظور کنید .

مثال (شرایط ):


ـ پدر و مادرم از یکدیگر جدا شده بودند .
ـ مادر و پدرم همیشه با هم دعوا داشتند .
ـ مرا همیشه با «خواهر مطلوبم »مقایسه می کردند .
ـ اضافه وزن داشتم و به این خاطر مسخره می شدم و مورد آزار قرار می گرفتم .
ـ پدر هیچ وقت به خانه نمی آمد و به مادر خیانت می کرد .
ـ ما هشت تا بچه بودیم و برای گردش و تفریح ، وقت یا پول کافی نداشتیم .
ـ مامان فوق العاده عصبانی و دمدمی مزاج بود .
ـ پدر هرگز به من ابراز محبت نمی کرد و هیچ گاه نشد که از من تعریف کند .
ـ وقتی ده ساله بودم ، مادرم به علت سرطان از دنیا رفت .
ـ یک ناپدری داشتم که از من بیزار بود .
ـ ما از لحاظ مذهبی بسیار سفت و سخت بار آمده بودیم و در ترس همیشگی از گناه زندگی می کردیم .

مثال (حوادث و وقایع ):


ـ برادر کوچکترم متولد شد و مرا نادیده گرفتند .
ـ پدرم قول داد که به جشن تولدم خواهد آمد ، اما هیچ وقت پیدایش نشد .
ـ دیدم که پدرم ، برادرم را کتک می زد.
ـ فکر کردم مادرم مرا در مغازه گذاشته و رفته است .
ـ پدرم مرا در دریا رها کرد و نزدیک بود که غرق شوم .
ـ وقتی یازده ساله بودم بهترین دوستم با من قهر کرد و به همه گفت که از من متنفر است .
مرحله ی (2):با دقت به چیزهایی که در فهرست تان نوشته اید فکر کنید و از خود بپرسید :«بعد از وقایع با تجربیات فوق ، چه تصمیماتی راجع به خود ، دیگران ویا زندگی گرفتم ؟ »سپس آن تصمیم را در برابر خاطره ی مربوط بنویسید .برای این کار وقت کافی اختصاص دهید .اگر درباره ی یک مورد ، چیزی به نظرتان نمی رسد ، به سراغ بعدی بروید و بعداً به آن مورد بپردازید .اگر بسیاری از تصمیمات شما شبیه به هم به نظر می آیند ، تعجب نکنید .

مثال ها:


موقعیت یا حادثه                تصمیم :
پدر و مادرم از هم جدا شده بودند./من به اندازه ی کافی دوست داشتنی نیستم
موقعیت یا حادثه                تصمیم :
مادر و پدرهمیشه با هم دعوا داشتند ./من مجبورم که خوب باشم تا باعث عصبانیت کسی نشوم ؛ از من پذیرفته نیست که عصبانی باشم .
من چاق بودم و همیشه اذیتم می کردند ./من همانگونه که هستم دوست داشتنی نیستم و باید تلاش کنم تا مرا دوست داشته باشند .
پدرهیچوقت خانه نبود و به مادر خیانت می کرد ./مردها قابل اعتماد نیستند و زن ها «پادری »هستند .
مادر، فوق العاده عصبانی و دمدمی بود./اگراحساساتم را بیان کنم ، در امان نخواهم بود .به این معنی که باید حال کسی را بد کنم .
پدرهیچوقت به من ابراز علاقه نمی کرد و هرگز نشد که از من تعریف کند ./
باید خیلی تلاش کنم تا مرا دوست بدارند .
مادرم ،وقتی ده ساله بودم از سرطان فوت شد ./من مجبورم از همه مواظبت کنم .
من دیدم که پدر ، برادرم را کتک می زد ./من مجبورم خوب باشم تا صدمه نبینم .نمی توانم کسانی که دوستشان دارم را محافظت کنم .
ناپدری ام از من متنفر بود./کسانی که مرا (مادرم )را دوست دارند ، مرا ترک می کنند .
ما از لحاظ مذهبی خیلی سفت و سخت بار آمده بودیم و در ترس همیشگی از گناه زندگی می کردیم ./این پذیرفته نیست که خوش باشم و حتی به راه های درست و شرعی از روابط جنسی لذت ببرم .
پدر قول داده بود به جشن تولدم بیاید ولی هیچوقت پیدایش نشد ./مردها غیر مسئول هستند و نمی توانم روی آن ها حساب کنم .
مرحله ی (3):بعد از این که به تصمیماتی که به دنبال هر یک از تجارب و یا شرایط فوق گرفتید ، فکرکردید ، آنگاه برنامه ریزی احساسی خود و انتخاب های متأثر ازبرنامه ریزی احساسی تان را بنویسید .این مشکل ترین مرحله ی این تمرین و درعین حال مهمترین مرحله ی آن است .ممکن است چند روز وقت لازم داشته باشید تا درباره ی آن بیاندیشید و با دوستان یا همسرتان درباره اش صحبت کنید .این کار به شما کمک می کند تا نظرتان را با وضوح بیشتری درک کنید و توضیح بدهید ، با گذشت زمان هرگونه دریافت و ادراک جدیدتان را همچنان به فهرست اضافه کنید .
ما در سرتاسر این مقاله،درباره ی «آن »صحبت کردیم و قبلاً فهرست خلاصه و توصیف طنزآمیز او را دیدیم .عصبانی ، بیکار و معتاد به کنترل دیگران ، برای رابطه ای تحقیرآمیز،حال به فهرست برنامه ریزی احساسی او نگاه کنید :

فهرست برنامه ریزی احساسی «آن »


موقعیت یا حادثه                تصمیم                انتخاب عشقی
پدر قول هایی می داد که به آن ها عمل نکرد .مرتباً مرا منتظر می گذاشت. وقتی قرار بود به جایی بیاید ، هیچوقت پیدایش نمی شد ./کسانی که دوستشان دارم ، مرا مأیوس می کنند .نمی شود به مردها اعتماد کرد ./
مردهایی که آن ها را بزرگ و گرامی بدارم و سپس آن ها مرا مأیوس کنند . مردهایی که غیرمسئول هستند .
هرگزبه من گفته نشد که پدر و مادرم مشکل دارند .هرگز به من گفته نشد که قرار است پدر و مادرم طلاق بگیرند ، مگر تا همان لحظه ی آخر ./
کسانی که دوستشان دارم به من دروغ خواهند گفت ، پس نمی توانم به آن ها اعتماد کنم ./مردهایی که با خودشان و من صادق نیستند .
هیچوقت ندیدم که پدرم به مادرم ابراز محبت کند و به او عشق بورزد .او به مادرم خیانت می کرد و با زن های دیگر بود./مردها به وسیله ی همسران خود تحریک نمی شوند .زن ها در حسرت عشق می مانند ./مردهایی با میل جنسی ضعیف که به من نشان نمی دهند خواستنی هستم .مردهایی که چشمشان به دنبال زن های دیگر است .
وقتی بچه بودم مریض شدم و تب بالایی داشتم .پدر به خانه نمی آمد .من با مادرم تنها بودم./نمی توانم روی مردها حساب کنم .باید خودم از خودم مواظبت کنم ./مردهایی که شغلی ندارند و من باید از آن ها حمایت کنم . مردهایی که غیرعملی هستند و از من مواظبت نمی کنند .
نه مادر و نه پدرم راجع به جدایی و احساس غمی که بعد از جدایی دارند ، صحبت نمی کنند .طوری رفتار می کنند که انگار همه چیز خوب است ./
از این که احساساتم را با کسی در میان بگذارم ، احساس امنیت نمی کنم .آن هایی که دوستشان دارم ، دوست ندارند راجع به احساسات صحبت کنند ./مردهایی که مشکل می توانند احساساتشان را بیان کنند و از احساساتی بودن من نیزمتنفرند و از اینکه به مشکلات مان نگاه کنند ، امتناع می کنند .
اظهارات «آن ».هرگز تشخیص نداده بودم که حوادث دوران کودکی تا چه حد بر روی من اثرگذاشته اند .تمام مدت می دانستم که مدام مردان نامناسبی را انتخاب می کنم ، اما نمی توانستم بفهمم چرا ؟ مطلع شدن از تصمیماتی که وقتی دختر کوچکی بودم گرفتم ،ترساننده بود .در درونم احساس می کنم که هنوز بخشی از وجودم ، آن چیزها را باور دارد .من مردهایی را به سمت خود جذب می کردم که همان احساساتی را در من تولید کنند که پدرم در من تولید می کرد :عصبانیت ،نادیده گرفته شدن و احساس خیانت .بدتر از همه این که این انگاره با الگو را حتی تشخیص هم نداده بودم .زیرا به داشتن آن احساسات در کودکی ،عادت کرده بودم و برایم عادی بود .
حال که «آن »با وضوح بیشتری درک می کرد چرا به افراد نامناسب علاقه پیدا می کرد می تواند از این پس ،همسری مناسب را به سمت خود جذب کند .
وقتی از تصمیمات ناخودآگاه خود در رابطه با عشق آگاه شدید ،می توانید تصمیمات جدیدتر و سالم تری بگیرید .
جداً درباره ی این موضوع که چگونه ذهن خود را مجدداً برنامه ریزی کنید ، به طوری که بتوانید از دست عادات ناسالم گذشته رهایی یابید ،صحبت خواهیم کرد .
در زیر نمونه هایی از انواع انتخاب های عشقی که براساس وقایع دوران کودکی یا تصمیمات تان درباره ی عشق می داند آورده شده است .

چرا عاشق می شویم ؟


برنامه ریزی احساسی شما از شیوه های گوناگون در این که شما چه کسی را برای عشق ورزیدن انتخاب می کنید ، مداخله می کند .در زیر دلایل جذب شدن شما به یک شخص ، آورده شده است .

سندرم «بازگشت به خانه »


انسان ها به شبیه خود جذب می شوند .ما دوست داریم هر شب در سمت مشخصی از رختخوابمان بخوابیم یا در محل کار ،ماشین مان را در همان جای همیشگی پارک کنیم .یا تعطیلات مان را در همان جایی که همیشه برای تعطیلات می رفتیم ، بگذرانیم .«بازگشت به شبیه »یک غریزه ی اساسی است که به زندگیمان در این دنیای گیج کننده و دائماً درحال تغییر ،یک حس استمرار و ایمنی می دهد .متأسفانه این غریزه ممکن است ، به ضرر ما به کار بیافتد .
ما غالباً درجستجوی موقعیت های احساسی مشابه آن چه در کودکی داشته ایم ، هستیم .صرف نظر از این که آن تجربیات مثبت یا منفی بوده اند .
من این انگاره یا الگو را سندرم «بازگشت به خانه »می نامم .سندرم « بازگشت به خانه »چنین عمل می کند :
وقتی بچه ی کوچکی بودید ،خانه تان منبع اصلی عشق و ایمنی بود .حتی اگر پر از خشونت و یا هرج و مرج بود ، هنوز هم «خانه »بود .جایی که شکم تان سیر می شد ، جایی برای خوابیدن داشتید و به نوعی توجه دریافت می کردید .بنابراین عشق در ذهن شما ، خانه را تداعی می کند .به عبارتی ، این دو در ذهن شما به هم مربوط هستند .همچنین بر اساس تجربیات دیگرتان ، خانه نیز به نوبه ی خود ، سایر ویژگی های دیگر را در ذهنتان تداعی می کند .به عنوان مثال ،اگر پدر و مادرتان مرتب دعوا می کردند ، شما در ذهن خود این معادله را خواهید ساخت که :
خانه =هرج و مرج .اگربه شما محبت و توجه زیادی نشان داده نمی شد ، ممکن است معادله شما چیزی نظیر این می شد :خانه =تنهایی .اگر یکی از والدین شما آزار دهنده بود ، ممکن بود به این فرم تغییر یابد :خانه =ترس .
چیزی را که از ریاضیات پایه در مدرسه یاد گرفته اید ، هنوز به یاد دارید ؟
A=C آن گاهB=C وA=Bاگر
بیایید همین اصل را در به تصویرکشیدن سندرم «بازگشت به خانه »به کار ببریم .
ـ اگر عشق =خانه و خانه =هرج و مرج ، پس ـ آن گاه عشق =هرج و مرج
ـ اگر عشق =خانه و خانه =تنهایی ، پس ـ عشق =تنهایی
ـ اگر عشق =خانه و خانه =ترس ، پس ـ عشق =ترس
ذهن شما هرگونه تداعی معانی را که شما از خانه دارید ، برابر با عشق گرفته و این طور نتیجه می گیرد که عشق نیز باید چنین احساسی باشد .
اگر خانه برای شما به معنای احساس هرج و مرج بود .آنگاه ممکن است اشخاص بی ثباتی را جستجو کنید تا شما را در خلق یک رابطه ی دراماتیک و پر هرج و مرج کمک کنند .اگر خانه به معنای تنهایی بود ، ممکن است کسی را پیدا کنید که به شما عشق ، محبت و توجه کافی ندهد تا این که بتوانید مجداً در خود احساس تنهایی تولید کنید .اگر خانه به معنای ترس بود ، ممکن است جذب کسی شوید که تماماً از شما انتقاد کند و شما را تهدید کند که ترک تان خواهد کرد و یا کاری کند تا این که همیشه در ترس به سر برید .شما ناخودآگاه ، چیزی را انتخاب می کنید که برایتان آشنا است :«شما به خانه بر می گردید ».
پر واضح است که همگی ما تداعی معنی های مثبتی نیز به خانه داریم که در زندگی بزرگسالی خود ، به دنبال تولید مجدد آن ها خواهیم بود ، اگر چه استنباط من این است که تداعی معنی هایی که بیش از بقیه دردناک بودند ، بیشترین زحمت و گرفتاری را تولید خواهند کرد .چرا که این پدیده ناخودآگاه است . به عبارت دیگر اگر شما در خانه ای بزرگ شده اید که والدین تان به یکدیگر عشق و محبت زیادی ابراز می کردند ، اما از یکدیگر انتقاد نیز می کردند ، ممکن است خودآگاه به شخصی بسیار مهربان و ناخودآگاه به شخصی بسیار انتقادگر ، علاقه مند شوید .

چگونه «آن »در روابطش به خانه باز می گشت ؟


ما در تمام این مقاله «آن »را تعقیب کردیم .زنی سی و یک ساله با سابقه ی جذب شدن به مردهایی غیر مسئول و از لحاظ روحی ، بسته .«آن »درحال حاضر همسر «ادم »است و زندگی خوشبختی دارد .اما به واسطه ی تجارب تلخ گذشته اش ، از این که کاملاً به کسی اعتماد کند ، هراس دارد .با خواندن فهرست برنامه ریزی احساسی او ،خواهید دید که چگونه در بیشتر روابطش به خانه بر می گردد .وقتی از «آن »خواستم تداعی معنی های منفی اش را در رابطه با خانه بنویسد ، او به چنین چیزی رسید :
خانه =یأس و ناامیدی
انکار
عدم بیان احساسات
خیانت
بی کفایتی
بی صداقتی
ترک
کلمه ی خانه را با کلمه ی عشق جایگزین کرده و تداعی معنی های ناخودآگاه « آن »را در رابطه با عشق خواهید دید .
عشق =یأس و ناامیدی
انکار
عدم بیان احساسات
خیانت
بی کفایتی
بی صداقتی
ترک

کامل کردن کار ناتمام روحی تان از دوران کودکی


دومین طریقی که برنامه ریزی احساسی تان شما را تحت تأثیر قرار می دهد به این گونه است که خود انگیزه ای می شود برای این که بخواهید کار ناتمام روحی تان را از دوران کودکی به طرزی ناخودآگاه ، کامل کنید .به این ترتیب که هر کودک دو غریزه ی اصلی دارد :
ـ دوست دارد خوشحال باشد ، و احساس عشق کند ، به ویژه از طرف پدر و مادرش .
ـ دوست دارد که پدر و مادرش نیز خوشحال باشند و یکدیگر را دوست بدارند .
وقتی کودکی دوران کودکی خود را سپری کند و این دو نیاز و میل اصلی اش برآورده نمی گردد مانند این است که یک کار روحی ناتمام دارد .ذهن او « به یاد می آورد »که این میل و نیاز برایش مهم است .پس شرایطی را بازسازی می کند که دوباره در بزرگسالی به او کمک کنند تا این دو هدف ناخودآگاه و ناتمام را به اتمام برساند .
ضمیرناخودآگاه شما مرتباً به دنبال تمام کردن کارناتمام روحی شما از دوران کودکی است و این کار را از راه انتخاب افرادی انجام می دهد که به شما کمک کنند تا درام های دوران کودکی تان را دوباره بازسازی کنید .
اصولاً به یکی از چند شیوه ی زیرکارناتمام روحی خود را کامل می کنید :
ـ اگر عشق با توجهی که از یکی از والدین تان می خواستید به دست نمی آورده اید ،ممکن است به کسی علاقه مند شوید که او نیز به مانند آن «والدتان » عشق و یا توجهی را که می خواهید به شما ندهد و باعث شود بیشتر تلاش کنید تا آن را به دست آورید .
ـ اگر واقعاً از یکی از والدین تان عصبانی هستید ، این امکان وجود دارد جذب کسی شوید که برخلاف آن «والدتان »عشقی را که می خواهید صادقانه به شما بدهد ،اما شما او را طرد کنید یا دلش را بشکنید و یا این که کاری کنید تا سخت تلاش کند که «عشق شما »یا به عبارتی «رابطه با شما »رابه دست آورد .

آیا شما عاشق پدر یا مادرتان می شوید ؟


من تمرینی به «میشل »دادم .از او خواستم تا فهرست را از شکایت هایی که از پدر و مادرش داشته است ، تهیه کند و با فهرست شکایاتی که درباره ی مردهای زندگی خود نوشته است ، مقایسه کند .او به چنین چیزی رسید :
(پدر )                                     (مادر )
غیر قابل دسترس                انتقادگر
منفعل                                       سختگیر
بی احساس                             طعنه زن
جدی                                        دمدمی
سرد                                     کمال گرا
معتاد به کار                                عصبانی
«میشل »گفت :«نمی توانم باور کنم که در تمامی این روابط عاشق مادرم می شدم .مادر «میشل »زنی فوق العاده منتقد و نیش و کنایه زن بود . صرف نظر از این که چقدر تلاش می کرد ، نمی توانست استانداردهای مادرش را برآورده کند .او همیشه به دختر خودش خیلی می نازید و مدام ظاهر و رفتار او را با ظاهر و رفتار بچه های دیگر مقایسه می کرد .پدر «میشل » هیچ گاه در خانه حضور نداشت و هرگاه که پیدایش می شد ، هیچ گاه چیزی را نه تأیید می کرد و نه رد .به این معنا که فقط آنجا بود .میشل توجه زیادی از مادرش دریافت می کرد ، اما از نوع منفی آن ، با این که بزرگ شده بود ، وقتی به مادرش تلفن می زد تا خبر ترفیع شغلی اش را اطلاع دهد و یا بگوید که آماده ی مسافرت می شود ،او به عناوین مختلف ، کارها و ایده هایش را زیر سؤال می برد و موجب می شد که احساس بی کفایتی کند .
میشل با علاقه مند شدن به مردانی که مدام او را تحقیر کنند ، سعی در بازسازی رابطه ی خود با مادرش را دارد .رابطه ای که در آن سخت تلاش کند تا باهوش ،زیبا و خوب باشد ، یا گوئی قسمتی از ذهن اوهنوز چنین می اندیشد که شاید این باربتوانم کاری کنم که او فکر کند زیبا هستم یا گویی قسمتی از ذهن او هنوز باور دارد که اگر آن گونه باشم که او می خواهد باشم .سرانجام مرا دوست خواهد داشت .«کودک »درون میشل ،هرگز این نیاز برای تأیید مادر را رها نکرده است .به همین دلیل انتخاب های عشقی او انتخاب های ضعیفی هستند .
اگر گمان می کنید که عاشق یکی از والدین تان شده اید ، این تمرین را شما نیز انجام دهید :فهرستی از والدین تان درست کنید و آن را با فهرست خلاصه ای که قبلاً در این مقاله راجع به آن صحبت کردیم ،مقایسه کنید .ممکن است تشابهات وحشتناک باشند ،اما یقیناً بینش و درک خوبی ، به شما خواهد داد .

آیا پدر و مادرتان را تنبیه می کنید ؟


چنان چه در کودکی عشق کافی نمی گرفتید و از این بابت خشم سرکوب شده دارید ، انتخاب دومی نیز دارید .به این معنا که به کسی علاقه مند شوید که به شما عشق چندانی نمی ورزد و شما نیز به طرزی ناخودآگاه ، شرایطی فراهم کنید تا او را برنجانید .«لوئیسا »چهل و یک ساله ، چهارسال است که با « فردریک »چهل و سه ساله ازدواج کرده است .این سومین ازدواج «لوئیسا » است .روزی او که در آستانه ی جدایی بود ، نزد من آمد و در حالی که ترسیده بود ، اعتراف کرد :گذشته ام را می بینم که از برابر دیدگانم با سرعت می گذرد .در تمامی سه ازدواجم هرگونه جاذبه ای نسبت به شوهرم را کاملاً از دست دادم و در دو ازدواج آخرم به آن ها خیانت کردم و طلاق های بد و زشتی داشتیم .من «فردریک »را خیلی دوست دارم .وقتی با او ازدواج کردم ، قسم خوردم که هرگز اشتباهات گذشته را تکرار نکنم .اما ظرف شش ماه گذشته ، به نظر می آید کاری جز انتقاد از او نکرده ام ».
کلید درک الگویی که در رابطه ی لوئیسا نهفته است ، پدر اوست .پدر و مادر «لوئیسا »وقتی که او پنج ساله بود ، از هم جدا شدند .پدرش به شهر دیگری رفت و خیلی کم به او نامه می نوشت یا تلفن می زد و حتی کمتر نیز به دیدنش می آمد .«لوئیسا »تمام کودکی خود را با عشق و توجه بسیار ناچیزی از جانب پدرش گذراند و هرگز به جز تعریف و تمجید از او کار دیگری نکرد . اما خشمی که او در درونش احساس می کرد ، تا پیش از بلوغ خود را نشان نداد .دراین زمان بود که او به ازدواج فکر می کرد ، «لوئیسا »کارش این شده بود که مدام دلی بشکند .او پسری را پیدا می کرد که دیوانه ی او باشد .فقط تا آنجا که به او نزدیک می شد مطمئن بود پسر واقعاً خواهان ازدواج با اوست .سپس به او جواب رد می داد ، به طورناگهان رابطه اش را قطع می کرد و یا بی شرمانه با آن ها رفتار می کرد .
«لوئیسا »با ترک مردها در زندگی خود ، پدرش را به دلیل ترک کردن او تنبیه می کرد .گویی که می گوید :«می دانید که طرد شدن چه احساس بدی است ؟ حال بدانید که من چه کشیدم ».
اگر هنوز به دلیل رنجش خود از یک یا هر دوی والدین خود عصبانی هستید ، ممکن است جذب کسانی شوید که آن ها را برنجانید .

آیا سعی می کنید پدر یا مادرتان را نجات بدهید ؟


شیوه ی دیگری که به طورناخودآگاه ناتمام روحی مان را به اتمام می بریم ، بدین ترتیب است .
اگر یکی از والدین شما خوشحال نبود و یا دوست داشته نمی شد ، ممکن است که شما :
ـ جذب شخصی شبیه آن «والدتان »شوید تا به او عشق بورزید ، صرف نظر از اینکه آیا او برای شما مناسب هست یا نه ، تا به مادر یا پدرتان ثابت کنید که آن ها را دوست دارید ، حتی اگر همسرتان آن ها را دوست نداشت .
ـ جذب شخصی شبیه به یکی از والدین تان شوید و سعی کنید که زندگی شان را رو به راه کنید یا نجات شان دهید تا بدین وسیله آن «والد »خود را خوشحال کرده باشید .
ـ به رابطه ای وارد شوید که از ازدواج پدر و مادرتان چندان بهتر نباشد تا از پدر ومادر خود خوشبخت تر نبوده باشید.

ترس ازصمیمیت


ـ آیا مدام به کسانی علاقمند می شوید که پایبند شما نیستند ؟
ـ آیا وقتی که کسی به شما ابراز عشق و علاقه ی شدید می کند ، وحشت زده می شوید و احساس معذب بودن می کنید ؟
ـ آیا وقتی به شما عشق می ورزند ، دست رد به سینه ی آنان می زنید ، حتی با این که چیزی را که خواسته بودید به شما داده اند ؟
اگر به یکی از سؤالات بالا جواب مثبت دادید ، این احتمال وجود دارد که هنوز در انتخاب های خود ، متأثر از برنامه ریزی احساسی خود باشید .به این معنا که از صمیمیت می هراسید .
ماه نه از صمیمیت بلکه از عواقب آن می ترسیم .
موضوع از این قرار است :فرض کنید که در کودکی با کسی صمیمی بودید ، پدر ، مادر ،خواهر ،برادر و یا یکی از بستگان ، به نوعی به شما صدمه زدند .
برای مثال :وقتی بچه بودید ، مادرتان را که خیلی دوستش داشتید ، از دست دادید .درنتیجه ذهن شما بین صمیمیت و آن تجربه ی دردناک ، یک رابطه برقرار می کند :
صمیمیت =از دست دادن یا :صمیمیت =شرم یا صمیمیت =درد
به عبارت دیگر در ذهن شما صمیمیت با عوامل منفی ناشی از آن تداعی
معانی دارند .
سال ها به خود می گویید که خواهان رابطه ای عاشقانه و صمیمی هستید ،اما برنامه ریزی احساسی شما صمیمیت را با یک چیز نامطلوب مربوط ساخته است .پس ضمیر ناخودآگاه شما کسانی را انتخاب می کند که یا قابل دسترس نیستند و یا با صمیمیت مشکل دارند.شما شکایت می کنید که «چرا به کسی که عشق مطلوبم را به من بدهد ،علاقه مند نمی شوم ؟ »پاسخ این است که : شما نمی خواهید «آن گونه »شما را دوست بدارند ، زیرا در گذشته برایتان درد به همراه آورد .شما به او اعتماد نمی کنید ،زیرا در گذشته برای شما موجب درد و رنج شد .می هراسید تا دوباره برایتان درد به همراه بیاورد .
«سوزان »یک هنرمند گرافیست سی و هفت ساله است که به یکی از سمینارهای زنان من آمده بود او گفت «سن باروری من رو به اتمام است . تنها چیزی که می خواهم ، شوهری است که تا با او آرام و قرار گیرم و تشکیل خانواده بدهم .سال ها است که به دنبال مردی مناسب می گردم ، اما مردهای نامناسب نصیبم می شوند ، به این معنا که یا متأهل اند یا بچه نمی خواهند و یا از عاشق شدن می ترسند .چرا هیچ مرد «خوبی »پیدا نمی شود ؟ »
من به شکایت های «سوزان »درباره ی دنیای عشقی او گوش دادم و احساس کردم که موضوع چیز دیگری است .چند ساعت بعد از یک تمرین روحی که به او دادم ، متوجه شدم که موضوع چیست .او با صدایی لرزان و در حالی که اشک در چشمانش بود ، گفت :«من هیچ گاه متوجه ی این موضوع نشده بودم ، اما فکر نمی کنم پدرم را به جهت این که من و مادرم را ترک کرد، ببخشم . پدر و مادرم وقتی سه ساله بودم از یکدیگر جدا شدند ،پدرم به شهر دیگری رفت و بعد از آن فقط چند بار او را دیدم .به یاد می آورم که مادرم می گفت :« بدون او راحت تریم ».و من خودم را متقاعد کردم که حق با اوست .سال ها تلاش کردم تا او را از ذهنم بیرون نگه دارم و به خود بقبولانم که رفتن پدرم ، هیچ اثری روی من نگذاشته است .اما حال می دانم که گذاشته است .از موقعی که این دوره را گذرانده ام ، مرتباً به او فکر کرده ام .من دیگر از این که وانمود کنم همه چیز خوب است ، خسته شده ام .دیگر از این همه کرختی و بی احساسی ، خسته شده ام ».
«سوزان »به علاقه مند شدن به مردهای غیر قابل دسترس و نامناسب ادامه داد ، زیرا که از صمیمیت می هراسید .برای «سوزان »صمیمیت به معنای از دست دادن ، فقدان ، ترس ، بی اعتمادی ، درد و یأس بود .او می خواست که مردی برای خود داشته باشد ، اما ضمیر ناخودآگاه او طوری برنامه ریزی شده بود ، که به هر قیمت از صمیمیت اجتناب کند .پیش از آن که او بتواند رابطه ی سالمی داشته باشد ، می باید خود را از دردی که مدت ها از رو به رو شدن با آن اجتناب می کرد ، می رهاند و سپس تصویری نو و مثبت از صمیمیت خلق می کرد .
تمرین :فهرستی از کلمات منفی که در ذهن خود با صمیمیت مربوط ساخته اید ، تهیه کنید .چگونه این تصمیمات را درباره ی صمیمیت گرفته اید .ازخود بپرسید آیا انتخاب های شما از این تصمیم متأثر بوده اند یا خیر ؟ »

اعتماد به نفس پایین


در بسیاری از فلسفه های متافیزیکی ،این مفهوم آشکارا به چشم می خورد که :
چیزی را به دست خواهید آورد که فکر می کنید مستحق آن هستید
من این موضوع را عمیقاً باور دارم و آن را بارها به طرزی روشن در زندگی خود و دیگران شاهد بوده ام .درزندگی ، مشکل بسیاری از ما این است که فکر می کنیم مستحق عشق زیادی نیستیم .برنامه ریزی احساسی شما تا حد زیادی تأثیر پذیرفته از این موضوع است .این برنامه ریزی به طرزی «ناخودآگاه »به شما می گوید «استحقاق عشقی را ندارید که «خودآگاه »فکر می کنید مستحق آن هستید .
درباره ی اعتماد به نفس ،حتی می توان یک کتاب نوشت ، اما نکته ی مهم این است که :
اگر درکودکی به این نتیجه رسیده بودید که دوست داشتنی نیستید ، مشکل می توانید به سمت خود عشق جذب کنید .
در کودکی هر آن چه را که پدر و مادرمان به ما می گفتند ، باور می کردیم . ما آن ها را دوست داشتیم و آن ها تنها صاحب اختیاراتی بودند که می شناختیم .پس اگر یکی از ما می گفت که ما به اندازه ی کافی خوب نیستیم ، باهوش نیستیم و یا دوست داشتنی نیستیم ، بعضی از ما ،حرف آن ها را باور می کردیم ، حتی اگرهرگز آن کلمات را به کار نمی بردند ، ولی با بی مهری با شما رفتار می کردند ،احتمالاً باز هم این نتیجه گیری را می کردید که «شما »دوست داشتنی نیستید .وقتی بزرگ شدید به کسانی علاقه مند می شوید که شما را دوست ندارند ،با شما بدرفتاری می کنند و یا در علاقه مند شدن به کسی مشکل خواهید داشت .
مشکل عمده ای که دررابطه با اعتماد به نفس پایین وجود دارد ،این است که ممکن است حتی شما متوجه نباشید که رفتار خوبی با شما ندارند .کسانی که اعتماد به نفس کمی دارند ،یا دوست داشته نشدن از طرف همسرشان را توجیه می کنند و یا آن که «خود »را به دلیل رفتار او سرزنش می کنند .

مورد (1):


«کریگ »بیست و هفت ساله ،به ازدواج با زنی فکر می کند که یا مرتباً دیر به قرار ملاقات هایش می رسد و یا اصلاً نمی آید و هر بار هم که نمی آید توضیحی نمی دهد .برای تمامی دوستان این زن کاملاً واضح است که او اهمیت چندانی به «کریگ »نمی دهد .اما او موضوع را این طور نمی بیند . او اصرار می ورزد که :«پاتریس واقعاً سرش شلوغ است .بعضی اوقات در آخرین لحظات کارهایی پیش می آید که او مجبور است آن ها را انجام بدهد .او خودش را وقف شغلش کرده است »کریگ با پدری بزرگ شده بود که همیشه به او می گفت هرگز «کسی »نخواهد شد و به جایی نخواهد رسید . درضمن مادر او زنی ساکت بود و از این که خود را دخالت دهد ، می ترسید کریگ عادت داشت که با او بدرفتاری کنند،یا او را نادیده بگیرند .پس رفتار آن زن برای او عجیب به نظر نمی آمد .
آیا شما از اینکه دوست تان بدارند ، احساس گناه می کنید ؟
برخی اوقات ،عدم اعتماد به نفس ما ، نه به دلیل تأثیر والدین ، بلکه به دلیل احساس گناه یا شرمی است که از دوران کودکی تا به حال با خود جمع کرده ایم .
اگر به دلیل کاری که در گذشته انجام داده اید ، هنوز خود را نبخشیده اید و به طریقی خود را مسئول درد کسی می دانید ،ممکن است برنامه ریزی احساسی شما ایجاب کند که استحقاق دوست داشته شدن را ندارید .

مورد (2):


«جوانی »پرستاری سی و دو ساله و بسیار سرزنده بود .او حتی نمی توانست تصور رو به رو شدن با مردها را هم بکند .وقتی او توضیح داد که تا چه حد تنهاست ،تعجب کردم .زیرا خیلی خونگرم و جذاب بود .او شکایت کرد:«نمی دانم مشکلم چیست ؟ هرکاری می کنم ، نمی توانم به کسی علاقه مند شوم .تمام دوستانم یا ازدواج کرده اند و یا نامزد دارند .آخر من چه مشکلی دارم ؟ ».
ضمن کار بر روی برنامه ریزی احساسی او به چیزی در دوران کودکی اش برخوردیم که او بین آن چیز و زندگی عشقی خالی اش ،ارتباطی نمی دید .
«جوانی »یک خواهر کوچکتر به نام «استفانی »داشت که شدیداً «ناقص الخلقه »متولد شده بود .«جوانی »به یاد می آورد که چگونه وقتی کوچکتر بود ، خواهر کوچکش را حمل می کرد زیرا او نمی توانست راه برود .« جوانی »درغذا دادن به او نیز کمک می کرد ، زیرا «استفانی »هماهنگی عضلانی کافی ،برای این کار را نداشت .استفانی تا سن پنج سالگی به یک صندلی چرخدار محدود شده بود و دست آخر او را به مرکز استثنایی بردند .
جوانی گفت :«به یاد می آورم که در رختخواب کنار استفانی دراز کشیده بودم و به صورت زیبای او نگاه می کردم ، نمی توانستم بفهمم که چرا خداوند چنین بلایی برسرخواهرم آورده است .او تنها خواهر من بود و پدر و مادرم پس از او بچه ی دیگری نداشتند و من احساس می کردم که او را از دست داده ام . به یاد می آورم همه می گفتند چقدر من خوش شانس بودم که سالم هستم ، اما این فقط بیشتر موجب می شد که احساس ...خب ،چه جوری بگویم « احساس گناه »کلمه ی مناسبی است .من «احساس گناه »می کردم که سالم بودم و این استفانی بود که تا این حد نقص عضو داشت .
جوانی از صحبت باز ایستاد و به خاطر خواهر کوچکش از روی عشق و « تأسف »اشک می ریخت .ما درباره ی تصمیماتی که او در کودکی اش گرفته بود ، صحبت کردیم ، این تصمیم که «اگر استفانی خوشبخت نبود ، پس او نیز استحقاق خوشبختی را ندارد .او استحقاق ندارد که ازدواج کند و زندگی عشقی طبیعی داشته باشد ، زیرا که استفانی هرگز نخواهد توانست این چیزها را در زندگی خود داشته باشد .»جوانی از تأثیر نیرومندی که احساس گناه در زندگی اش به عنوان یک فرد بزرگسال داشت ، آگاه نبود .احساسات او به شکل رفتاری ترجمه شده بود که مردها را از او دور نگه دارد.او از لحاظ احساسی به گونه ای برنامه ریزی شده بود که هیچ گاه به مردی علاقه مند نشود .حال که او از منشاء این الگو آگاه شده بود ، می توانست احساس گناه خود را التیام بخشد و خود را مستحق بداند که حتی دو چندان خوشحال باشد :یکی برای خودش ،و یکی هم به خاطر استفانی .

استفاده از گذشته ،به منظور ایجاد آینده ای سرشار از عشق


مطمئنم که اگر نه با تمام این موارد ،حداقل با قسمت هایی از آن ، ارتباط برقرار کرده اید.اگر تجربه ی شخصی شما ترکیبی از دو یا چند چیز مختلف بوده است تعجب نکنید .شاید به این نتیجه رسیده باشید که با انتخاب کسانی که در شما احساس خواستنی بودن تولید نمی کرده اند «به خانه بر می گشتید » زیرا این همان کودکی ای است که داشته اید ، یا ممکن است دریافته باشید که عاشق مردها و یا زن هایی می شدید که به پدر و مادرتان شبیه بوده اند .ممکن است لازم باشد که این مقاله را چندین بار بخوانید تا بتوانید تمام اطلاعات آن را هضم کنید .
ـ آموخته هایتان را درباره ی خود و انتخاب هایتان بنویسید .
به رشته ی تحریر در آوردن افکارتان به شکا کمک می کند تا آن ها را به طرز عینی تر و ملموس ترببینید و بتوانید برنامه ریزی روحی خود را تغییر دهید .
ـ اگر به ازدواج با کسی می اندیشید ،آموخته هایتان را با او نیز در میان بگذارید و از او نیز بخواهید که این مقاله را بخواند و تمرین های آن را انجام دهد .
اگردر رابطه ای نیستید ، در آن صورت این کار را با یکی از دوستان نزدیک خود انجام دهید .هرچه بیشتر درباره ی دریافت ها و ادراک های خود بنویسید ،احتمال آن که آن ها را فراموش کنید کمتر می شود .
موضوع این مقاله این بود که «چرا به اشخاص خاصی علاقه مند می شویم »ما درباره ی برنامه ریزی روحی ، به پایان رساندن کار ناتمام کودکی ، تلاش برای نجات پدر یا مادر و سایر انگیزه های ناسالم دیگر برای انتخاب همسر ، دراین مقاله صحبت کردیم .اما دلایل سالمی که برای عاشق شدن وجود دارند ،کدامند ؟ آیا چنین دلایلی وجود ندارند ؟ آیا ممکن است همسری را انتخاب کنیم که او را واقعاً دوست داشته باشیم ؟ البته که «بله ».احساس اعجازگونه ی مرتبط بودن با یک شخص که عشق نامیده می شود ، می تواند ما را به سمت کسی جذب کند . چیزی که به یاد داشتن آن مهم است این است که حتی در بهترین روابط ممکن است که بسیاری از انگاره های ناسالم نیزخود را آشکار کنند :به عنوان مثال ، ممکن است در رابطه ای باشید و احساس خوشبختی کنید ، اما متوجه شوید که زندگی همسر خود را رو به راه می کنید .یا احساس کنید که در برابر خواسته ی همسر خود مبنی بر صمیمیت بیشتر ، مقاومت نشان می دهید .این رفتارها احتمالاً ریشه در برنامه ریزی احساسی شما دارند که پیش تر از آن صحبت کردیم .
پس اگر در رابطه ای خوب هستید و دریافتید که به دلیل برنامه ریزی احساسی خود به او علاقه مند شده اید ، وحشت نکنید و نپندارید که باید به آن رابطه خاتمه دهید یا از همسرتان طلاق بگیرید .درهررابطه ، عناصری از التیام به چشم می خورند و هیچ چیز بهتر از داشتن همسری نیست که با او احساس امنیت داشته باشید .می توانید برای التیام جراحات خود با یکدیگر کار کنید .جمله ای کوتاه و فوق العاده از «جورج سان تانایا » هست که می گوید :آنان که نمی توانند گذشته را به یاد بیاورند ، محکوم اند تا آن را تکرار کنند .
هیچ یک از ما هرگز نمی توانیم به طور کامل از تأثیرات گذشته ی خود رهایی یابیم .با این حال حقیقتاً باور دارم که با «به یاد آوردن »می توانیم انتخاب های دردناک گذشته را به درس هایی فوق العاده تبدیل کنیم تا ما را در ایجاد روابطی سالم ، پر مهر و مطلوب کمک کنند .
منبع:کتاب آیا تو آن گمشده ام هستی

زنان دوست دارند مردان بدانند برای زن ها عشق بر هر چیز مقدم است.

زنان دوست دارند مردان بدانند برای زن ها عشق بر هر چیز مقدم است.


این مقاله را با اعتراض از جانب زنی که دوستش دارید و زنی که شما را دوست دارد شروع می کنم:
ما زن ها دوست داریم مردها ما را درک کنند. و به خوبی بفهمند که چرا این طور هستیم و چنین خواسته هایی داریم.
هنگامی که ما را درک نمی کنید. آن گاه سر خورده و مأیوس می شویم. اما حقیقتی که وجود داردـ و اعتراف نیز همین است ـ که گاهی اوقات ما خودمان نیز به خوبی خود را درک نمی کنیم.
برای نمونه، چرا چنین است که در یک لحظه زنی بسیار قوی و تواناست و در لحظه ی بعد بسیار ضعیف و شکننده به نظر می رسد؟
چه چیزی موجب می شود که وقتی حال ما خوب است، الهه ی قوی و نیرومند باشیم، و هنگامی که خوشحال نیستیم، همچون دختربچه ی کوچک و ترسیده، عاجز باشیم؟
چرا می توانیم مشوقی خوب، حمایتگری قوی، پشتیبانی با وفا و مشاوری دوراندیش برای دیگران باشیم، اما نمی توانیم همین کارها را همیشه در حق خودمان انجام دهیم؟
چرا و چگونه است که از عهده ی مسئولیت های بسیاری به خوبی برمی آییم، اما لحظه ای بعد آن مسئولیت ها بر روی دوش ما سنگینی می کنند و از شدت عجز و ناتوانی خود را پنهان می کنیم؟
قابلیت و توانایی عشق ورزیدن درما از کجا می آید؟
چرا به راحتی می توانیم از خود و نیازهایمان به نفع دیگران چشم پوشی کنیم؟
چرا اینگونه به نظر می رسد که بیش از مردان به وقت، توجه، تسلی خاطر و آرامش نیاز داریم؟
چرا همین گونه هستیم؟
ما زن ها می دانیم که مردها این سؤالات را درباره ی ما از خودشان می پرسند.چه اعتراف بکنیم و چه نکنیم، خود ما نیز پاسخ این پرسش ها را به درستی نمی دانیم. خبر خوبی که در این رابطه وجود دارد این است که در نهایت ناشناخته بودن شان این دلایل وجود دارند و این که در واقع برای احساسات و رفتارها ما توضیحی وجود دارد.این پاسخ ها در مقالات بعدی بیان شده است و برای این نوشته شده اند که هم برای زن ها و هم برای مردهاـ هر دوـ روشنگر باشند و اسرار طبیعت ما زن ها و دل و جان و فکرمان و نیز خواسته ها و نیازهای ما را فاش سازند.
بگذارید لحظه ای شما را با خود به اعماق قلب یک زن ببرم و از طریق چند داستان زیر نبردی را که خودمان نیز در درک خودمان با آن رو به رو هستیم، برایتان شرح دهم.
می دانید مردی که دوستش دارید روزهای سختی را در زندگی خود پشت سر می گذارد و تصمیمات مهمی که باید در رابطه با شغلش بگیرد او را نگران کرده است.این اواخر عصبی و ناآرام شده است و شما شدیداً دوست دارید که به او کمک کنید. یک شب سر میز شام موضوع را پیش می کشید و نظر خود را درباره ی نگرانی ها و چالش هایش با او در میان می گذارید و پیشنهادهایی برای حل مشکل او ارائه می دهید. همین که شروع به صحبت می کنید، نگاهی اخمو بر روی صورت او نقش می بندد که با هر پیشنهاد و توصیه ی جدی شما اخمهایش بدتر و بدتر می شوند.به ناگهان احساس می کنید که ناراحت شده است و از شما فاصله می گیرد.
با نگرانی از او می پرسید: «عزیزم، موضوع چیست؟»
با سردی پاسخ می دهد که:«می خواهم ـ این موضوع را خودم حل کنم. به نصیحت های تو نیازی ندارم»
شماتوضیح می دهید که:«اما من فقط می خواستم به تو کمک کنم.»
پاسخ می دهد: «چرا نمی گذاری خودم به روش خودم آن را فیصله دهم. مگر به من اعتماد نداری؟» کاملاً پیداست که عصبانی شده است. می گوید:«از این که مثل رئیس ها با من رفتار می کنی، بیزارم» این را می گوید و اتاق را ترک می کند.
در حالی که شوهرتان از اتاق خارج می شود همانجا خشکتان می زند و چشمانتان از اشک پر می شود. می خواهید به دنبال او بروید اما درست نمی دانید چگونه احساسات تان را بیان کنید. شما فقط می خواستید از او حمایت کنید. اما تلاشهایتان اوضاع را بدتر هم کرد. احساس شکست می کنید. از خود می پرسید:«آیا او درست می گوید: آیا من به راستی کنترل گر هستم؟»
تعطیلاتی طولانی در پیش دارید و می خواهید آن را با نامزدتان بگذرانید. امیدوار بودید که او هم چیزی بگوید. اما آن این کار را نکرده است.نگران می شوید. یک شب در حین مکالمه ای تلفنی موضوع را پیش می کشید، «آیا درباره ی تعطیلات فکر کرده ای؟»
پاسخ می دهد:«راستش، هنوز نه»
ادامه می دهید:«خب، من امیدوار بودم با هم باشیم یا شاید با هم جایی بریم.»
به ناگهان او ساکت می شود و بعد از چند لحظه با صدایی سرد و بی تفاوت می گوید: «بگذار ببینیم چه می شود.»
پیش خودتان فکر می کنید: «ببینیم چه می شود؟» منظورش چیست؟
کمی مضطرب می شوید. با صدایی لرزان می پرسید: «نمی خواهی تعطیلات را با من باشی؟»
با ناراحتی و غرولند جواب می دهد: «البته که می خواهم با تو باشم. اما لزومی ندارد همه چیز از پیش برنامه ریزی شده باشد. آیا نمی توانی کمی خودانگیخته باشی؟ تو همه اش دل واپسی!»
نمی دانید به او چه پاسخ دهید. تنها چیزی که می دانید این است که دوست داشتید مطمئن بودید که تعطیلات را حتماً با هم خواهید گذراند.این موضوع را هم با او درمیان گذاشته اید، اما اتفاقی نیافتاد. مکالمه پایان می پذیرد و همین که گوشی را قطع می کنید، دردی توی سینه ی خود احساس می کنید که به این سادگی از بین نمی رود. از خود می پرسید:«آیا او درست می گوید. آیا من بیش از حد دل واپس هستم؟»شوهرتان به یک سفر شغلی رفته است. هنگامی که در فرودگاه شهر مقصد پیاده می شود،به شما تلفن می زند تا بگوید به سلامت رسیده است و این که شام را به همراه یکی از مشتریانش در یک رستوران صرف خواهد کرد. شب هنگام خواب و در حالی که در بستر دراز کشیده اید، منتظر تلفن می شوید تا به صدا درآید.اما خبری نمی شود. چندین بار به هتل او زنگ می زنید اما او را پیدا نمی کنید. برای او پیغام می گذارید و منتظر می شوید و باز هم منتظر می شوید، اما او به شما زنگ نمی زند.حال ساعت دو بعد از نیمه شب شده است و شما به طرزی وحشتناک عصبی و نگران شده اید.
از خود می پرسید: «کجاست؟ چرا زنگ نمی زند؟ چه چیزی مانع شده است تا به شما شب به خیر بگوید؟» سرانجام با ناراحتی خوابتان می برد.
صبح روز بعد همچنان منتظرید تا بلکه خبری بشود. اما این اتفاق نمی افتد. سعی می کنید برایش عذر و بهانه بتراشید.اما به سختی می توانید خود را قانع کنید. به خود می گویید: «اگر به راستی دیشب خیلی خسته بود، می توانست امروز صبح زنگ بزند» ساعت ها می گذرند و نگرانی شما تبدیل به بدبینی می شود.بدترین فکرها به سراغ تان می آید. پیش خودتان فکر می کنید «شاید اتفاقی افتاده باشد. شاید مریض شده است. شاید هم از دست من در می رود» سپس بدترین فکر ممکن به سراغ تان می آید «نکند با زن دیگری باشد»
نهایتاً غروب زنگ می زند. در نهایت تعجب، طوری صحبت می کند که گویی هیچ اتفاقی نیافتاده است. با صدایی عصبی و ناراحت می گویید: «چرا دیشب یا امروز صبح به من زنگ نزدی؟ خیلی نگران شده بودم.»
پاسخ می دهد: «همین که رسیدم از فرودگاه به تو زنگ زدم. بعد از شام هم به قدری خسته بودم که بی هوش شدم.» صدایش نشان می دهد از این که شما ناراحت شده اید، گیج شده است. ادامه می دهد: «امروز صبح هم که به فکر جلسات مهمی بودم که داشتم. بعدش هم مجبور بودم که همه اش از اینجا به اونجا بروم. می دونستم بالاخره امروز به ات زنگ می زنم.»
سعی می کنید به او توضیح دهید که چرا آن قدر ناراحت شده بودید. اما موفق نمی شوید این کار را درست انجام دهید. می ترسید مستأصل و کنترل گر جلوه کنید. شوهرتان به صحبت های شما گوش می کند. از جواب های او می فهمید که ناراحت شده است به تندی می گوید: «آیا باید هر پنج دقیقه یک بار زنگ بزنم و بگویم که دارم چکار می کنم؟» چرا باید فقط برای بیست و چهار ساعت زنگ نزدن این قدر از هم بپاشی؟»
مکالمه چندان دوستانه تمام نمی شود و هنگامی که گوشی را قطع می کنید، احساس بسیار بدی دارید. تنها کاری که خواسته بودید بکنید این بوده است که به او بگویید چقدر دلتان برای او تنگ شده بود. چرا او نتوانست درک کند که شما چه قدر ناراحت شده بودید. آیا این غیرمنطقی بود که پس از چند بار که زنگ زده بودید و برایش پیغام گذاشتید، نگران شده باشید؟ آیا می تواند این گفته ی او که:«من مشکل دارم» صحت داشته باشد؟ از خود می پرسید: «آیا واقعاً من زیاده خواه و پرتوقع هستم؟»
اغلب زن ها با داستان ها و احساسات مربوط با آن ارتباط برقرار می کنند، زیرا همگی کم و بیش اتفاقات فوق را تجربه کرده اند.ما زن ها از خود می پرسیم آیا حق با ماست یا این که اتهامات همسرمان صحت دارد. از خود می پرسیم آیا نیازهایمان موجه و منطقی است و یا زیادی و افراطی؟ از خود می پرسیم:«آیا من طبیعی هستم؟»
فکر می کنم پاسخ مردها پس از خواندن این داستان ها بسیار متفاوت باشد. پاسخ هایی از قبیل:«این سه مورد دقیقاً همان مواردی بودند که عکس العمل زن ها در آن ها اضافی و نامعقول بوده اند و مرد را عصبی می کند» حق با شماست. این موارد، نمونه های از اعمال و رفتارهای زنانه ای است که اغلب مردها آن را درک نمی کنند، لذا، آن را جزو رفتارهای نامطلوب و غیرموجه زنانه دسته بندی می کنند.
ساده است. هنگامی که چیزی را درست درک نمی کنیم. محکومش کنیم. بدون چشم بصیرت و درک عمیق ممکن است بسیاری از خصوصیات و ویژگی های منحصر به فرد و زیبای مؤنث و زنانه در نظر مردان زشت یا حتی بد جلوه کنند. حتی برای خود ما زن ها.اما چنانچه رازهای پنهان طبیعت زنانه را درست درک کنیم آنچه به ظاهر گیج کننده و غیرقابل پذیرش می نماید، روشن، واضح و زیبا خواهد شد.
هنگامی که می خواستم خود را آماده ی نوشتن این مقاله بکنم هدفم واضح و روشن بود. به دنبال چندین حقیقت اساسی و زیربنایی در خصوص هویت و طبیعت زن ها بودم که در درک احساسات و رفتار زنانه به خود ما زن ها و نیز مردهایی که دوست شان داریم، کمک کند.در تحقیقاتم از زن ها می پرسیدم:
«دوست دارید مرد زندگی تان چه چیزی از اعماق وجود شما را عمیقاً درک کند و بفهمد؟»
«دوست دارید چه چیزی از طبیعت مؤنث و زنانه ی خود را برای مرد زندگی تان توضیح دهید که برایشان بسیار مهم و اساسی هستند؟ و فکر می کنید کدامیک از ویژگی های شما با مردها تفاوت بسیار دارد؟
در مقالات بعدی سعی کرده ام روشن کنم که ما زن ها که هستیم و چرا همین طور هستیم که هستیم و این که دوست داریم مردها چه چیزهایی را درباره ی عشق ورزیدن به ما بدانند.
چند مقاله اول به این پرداخته شده است که مهمترین ویژگی ها و اولویت های زن ها چه هستند، دلایل بسیاری از رفتارها، احساسات و گفته های ما زن ها ریشه در این سه ویژگی مهم زنانه دارند. آن سه ویژگی این ها هستند.

سه ویژگی مهم زنانه:


1-برای زن ها عشق بر هر چیز مقدم است.
2-زن ها توان آفرینش دارند.
3-ارتباط زن ها با زمان ارتباطی مقدس است.
در مقالات آینده به سه نیاز عمده و پنهان زن ها پرداخته می شود. این سه نیاز پاسخ قطعی و همیشگی به این سؤال مردهاست که:«آیا می توانم کاری کنم تا او را از گله و شکایت باز دارم وخوشحالش کنم؟»(بله، می توانید!) و بالاخره مقاله آخربه هفت افسانه ای می پردازد که مردها آن ها را باور کرده اند ولی همگی نیز غلط هستند!

قسمت اول: برای زن ها عشق بر هرچیز مقدم است


چندماه پیش یکی از دوستان قدیمی که مدت ها بود او را ندیده بودم. به من تلفن زد و گفت مدت شش ماه است که در رابطه ی جدیدی وارد شده است. برایان در طول زندگی خود روابط زیادی داشت اما هیچ وقت به طور جدی با کسی درگیر نشده بود. لذا این خبر از جانب او خبر مهمی محسوب می شد. از او پرسیدم که اوضاع از چه قرار است و او پاسخ داد همه چیز عالی است. اما نگرانی های کوچکی درباره ی نامزدش داشت. از او پرسیدم «از چه نگران هستی؟»
پاسخ داد:«خب، لوری واقعاً فوق العاده است. خیلی شیرین و مهربان. اما می ترسم مشکلی داشته باشد. منظورم مشکلات روحی و روانی است. به همین خاطر به تو زنگ زدم تا نظر تو را هم بشنوم.»
به او گفتم:«چه کار می کند که فکر می کنی ممکن است مشکل روانی داشته باشد؟»
گفت: «اول از همه این که به من می گوید هر بیست و چهار ساعت شبانه روز را به من فکر می کند. هر روز به محل کارم زنگ می زند تا به من بگوید چقدر دلش برای من تنگ شده است. از هفته ها پیش برای هر دویمان برنامه ریزی می کند تا بتوانیم باهم باشیم. مدام درباره ی خودمان و روابطمان صحبت می کند. بعد هم هفته ی گذشته به من گفت: ارتباطش با من مهترین مسئله زندگی اوست!»
از او پرسیدم: «و تو چه نتیجه گیری هایی از این صحبت ها داری؟»
سعی کردم متوجه نشود که خنده ام گرفته است.
گفت:«خب، من فکر می کنم، آنطور که او به من فکر می کند، باید عصبی بوده و تشویش زیادی داشته باشد.»
با خنده ای به او گفتم: «نه عزیزم، او عاشق شده است»
دوستم برایان مرد خوبی است. اما بالاخره یک مرد است. او تجربه ی زیادی در رابطه با روابط دراز مدت نداشت و آن گونه که لوری به او عشق می ورزید برایش ناآشنا و حتی ناسالم و مشکل دار بود. او اولین راز در این باره را که «زن ها که هستند؟» نمی دانست: «دنیای زن، دنیای عشق است». عشق ورزیدن، فداکاری کردن و محترم شمردن روابط صمیمی و نزدیک طبیعت ماست.
آنچه زن ها دوست دارند مردها بدانند:«برای زن ها عشق از هر چیز مهمتر و بر همه چیز مقدم است.»
منظورم از این گفته این نیست که زن ها خودآگاهانه انتخاب کرده اند که عشق مهمترین اولویت زندگی شان باشد، بلکه عشق فی الواقع مهمترین اولویت زندگی ماست. ما از قبل تصمیم نگرفته ایم که دل و جان ما بر مرد زندگی مان متمرکز باشد. بلکه طبیعتاً، ذاتاً و فطرتاً این طور هستیم. ما انتخاب نکرده ایم و از قبل تصمیم نگرفته ایم که مدام به این فکر کنیم که چگونه به او نزدیک تر شویم، بلکه این کار را ناخودآگاه می کنیم. ما تصمیم نگرفته ایم که عشق مهمتر باشد. ولی خب هست!

کیک عشق


در زیر تمثیلی آمده است که به خوبی نشانگر ذهنیت و احساسات ما زن ها نسبت به عشق می باشد. من آن را کیک عشق نامیده ام:
دو دایره را تصور کنید. اولی نشانگر دایره ی خودآگاهی یک مرد و دومی نشانگر خودآگاهی یک زن است. حال تصور کنید که برشی از هر دو دایره حذف شده باشد درست مثل یک برش کیک. در حدود یک دهم کل دایره. در دایره ی مختص به مرد، برش حذف شده درصد خودآگاهی او از تمرکز و اولویت او بر روی عشق و روابط صمیمی است.مابقی یا به عبارتی نه دهم باقی مانده تمرکز و اولویت او بر روی کار،شغل، علایق، پروژه ها و دیگر فعالیت های اوست.
این درحالی است که در دایره ی مربوط به زن، وضع دقیقاً نقطه ی مقابل دایره ی مرد است. بدین معنا که برش نازک تمرکز او بر روی کار، علایق و پروژه هاست و نه دهم باقی مانده تمرکز او برعشق، زندگی خانوادگی و روابط او.
گرچه کمی اغراق آمیز به نظر می رسد، اما حتماً متوجه منظور من شده اید.هر بار که در سمینارهایم کیک عشق را برای حاضران رسم می کنم، زن ها و مردها همگی می خندند. می پرسید چرا؟ زیرا همه به طرزی غریزی می دانیم که این موضوع صحت دارد، و همانگونه که بعداً نیز خواهیم دید، این مطلب منشأ بسیاری از مشکلات موجود در میان زن و مرد را توضیح می دهد.
نکته زیر را همواره به یاد داشته باشید، کیک عشق نشانگر مدت زمانی نیست که صرف عشق یا دیگر فعالیت های خود می کنیم، بلکه صرفاً تصویری است ذهنی از میزان درون گرایی ما زن ها. برای نمونه ممکن است زن شاغل باشدـ حال چه در داخل و چه در خارج از خانه، و به همین تعداد ساعاتی که شوهرش سر کار است او نیز مشغول شغل خود باشد.بنابراین تمثیل کیک عشق به این معنا نیست که او یک دهم وقت خود را صرف کارش کرده است و بقیه را صرف خرید لباس خواب های زنانه؛ نوشتن شعرهای عاشقانه، و خیالبافی در باره ی شوهرش می کند. اما می توانید شرط ببندید هنگامی که بر سر کار خود است بیشتر از آن که شوهرش به او فکر می کند. او به شوهرش فکر می کند و هر روزه وقوف و آگاهی بیشتری نسبت به تغییرات ریتم روابطشان دارد و در مقایسه با شوهرش بیشتر خواهان ارتباط و نزدیکی و صمیمیت است.
گاهی اوقات هنگامی که تمثیل کیک عشق را برای زن ها به کار می برم، کاملاً آن را درک نمی کنند. اما هنگامی که برای آنان توضیح می دهم که عشق شامل رسیدگی به بچه ها نیز می شود، فوراً با آن ارتباط برقرار می کنند. مادرهای مجرد این نکته را به خوبی می فهمند. زیرا ممکن است با کسی ارتباط نداشته باشند، اما قسمت اعظم وقت آن ها هنوز صرف عشق و توجه به فرزندانشان می شود. حتی بسیاری از زنان متأهل نیز چنین بیان می کنند که قسمت اعظم کیک عشق آنان به روابط روزمره شان با فرزندان اختصاص دارد تا با شوهرشان. این که آیا الگو سالم و درست است یا خیر، موضوع دیگری است اما نکته ای که وجود دارد این است که خودآگاهی، افکار و احساسات زن ها به طرزی طبیعی و غریزی همگی روی عشق متمرکز هستند.

سفری به افکار زن ها


همواره گفته ام که چنانچه مردها تنها یک روز را در سر زنی که عاشق است سپری می کردند، از این که ما زن ها چه قدر به مرد زندگی مان فکر می کنیم و چقدر به آن ها توجه داریم، حیرت زده می شدند.تمرینی وجود دارد که گاهی اوقات آن را به زوج هایی توصیه می کنم که برای مشاروه نزد من می آیند. این تمرین به مردها کمک می کند تا این نکته را که عشق برای زن ها بر هر چیز مقدم است درک کنند و تصویر ذهنی واضحی از کیک عشق را به دست دهند.تمرین بدین قرار است که از زن می خواهم گزارش دقیقه به دقیقه افکار خود را در طول یک روز و با شرح موقعیت مربوط ثبت کند.سپس آن را به نامزد/همسرش نشان دهد.بدون استثناء همواره مردها از این حقیقت که ذهن و فکر نامزد/همسرشان چقدر مشغول آنها بوده است حیرت زده می شوند.
شاید محتویات و موضوعات افکار برای زن های متأهل با زن هایی که بچه دارند متفاوت باشد اما فرکانس و تواتر افکار تا حد زیادی مشابه است. این در حالی است که واکنش مردها
در مواجهه با این فهرست کاملاً متفاوت است.بعضی از آنان فکر می کنند که من با این فهرست با آن ها شوخی می کنم. و نمی توانند آن را باور کنند.
برای از زن ها، عشق تم ثابت و همیشگی زندگی شان است. می توان گفت بزرگترین قطعه ی کیک زندگی شان به عشق اختصاص یافته است.این به آن معنا نیست که زن ها به شغل یا دیگر نواحی زندگی شان فکر نمی کند.هرگز این طور نیست، آنها شغلی فعال و برنامه کاری شلوغ و پرمسئولیتی دارند.
برای تمامی زن ها داستان تنها از این قرار است که وقتی دررابطه ای صمیمی است دنیا را از پشت عینک عشق می بیند.گویی عینکی بر چشم دارد که لنزهای آن عشق به شوهرند و ادراک او از جهان از طریق این لنزهای عشق صورت می گیرد. از دید او یک گزارش تلویزیونی تنها یک گزارش نیست. بلکه موضوعی است که او بتواند بعدها در آن باره با شوهرش صحبت کند. یک ترانه پخش شده از رادیو تنها یک ترانه نیست، بلکه چیزی است که خاطرات او با مرد زندگی اش را زنده می کند. از دید او تمشک فقط تمشک نیست، بلکه میوه ای است که نامزدش دوست دارد.
خطاب به مردها: لطفاً به یاد داشته باشید که این فرآیند چنان برای زن ها طبیعی است و چنان به صورت بخشی از طبیعت آن ها درآمده است
که در واقع خودشان از آن آگاه نیستند. به طور معمول این افکار به طرزی ناخودآگاه و خودکار در سرزن ها شناور هستند.اصولاً این طریقی است که آنها روابطشان را می بینند و رفتاری است که بدون فکر ازآنها سر می زند و منعکس کننده ی این اولویت زن ها در رابطه با عشق و زندگی است.

مردها و زن ها به دو طریق کاملاً متفاوت عشق می وزند.


بعد از سال ها تحقیق و تجربه ی شخصی به این نتیجه رسیده ام که مرد و زن به دو طریق متفاوت عشق را تجربه می کنند.
برای اغلب زنها عشق واقعیتی بی انقطاع و ممتد است.توجهی مستمر و مداوم که هیچ گاه ناپدید نمی شود، حتی مواقعی که مشغول کار یا انجام وظایفی هستیم که ظاهراً هیچ گونه ارتباطی با عشق ندارند.
از طرف دیگر برای اغلب مردها، عشق کلاسه شده و تفکیک شده است. گویی دیداری است با بخشی از وجودشان آن هم گهگاهی و با تعیین وقت قبلی.
زن ها نیاز ندارند به وضعیت احساسی تغییر وضعیت بدهند، بلکه همیشه یا اکثر اوقات از پیش درآن هستند.حال چه آن را ابراز کنند و چه نکنند، برعکس مردها می بایست ، عامدانه و به طرزی ارادی به این مد درآیند.
بیایید مجدداً به داستان برایان، که فکر می کرد احتمالاً نامزدش مشکلات روانی داشته باشد، برگردیم. این تفاوت مردها و زن ها به خوبی توضیح می دهد که چرا توجه و تمرکز زن به عشق از نظر برایان و بسیاری از مردهای دیگر اضافی و غیرطبیعی است.برایان هرگز نمی تواند تصور کند که به اندازه ی لوری روی رابطه اش تمرکز داشته باشد.چنانچه بخواهد چنین کند باید بقیه ی زندگی خود را فراموش کند تا فقط به لوری بپردازد.از نظر او این کار زیادی، نامتعادل، غیرضروری و حتی وسواس گونه است. لذا فرض را بر این می گذارد که چنانچه لوری این گونه به او عشق می ورزد، پس لابد تلاش زیادی را صرف کرده است. بنابراین حتماً او غیرطبیعی و نامتعادل است.
بسیاری از مردها مرتکب این اشتباه می شوند.آن ها این حالت را در زنان مشاهده می کنند و نمی توانند آن را درک کنند. پیش خودشان چنین فکر می کنند که: «چنانچه از اینجا مانده بودم و از آن جا رانده، کار و زندگی هم نداشتم. آن وقت چنین احساسات و رفتاری می داشتم!»
سپس نیز به این نتیجه می رسند که نامزد/همسرشان از این جا مانده و از آن جا رانده، بی کار و درمانده است که چنین عشق می ورزد و مدام به او فکر می کند.
گرچه زن ها می دانند که این موضوع حقیقت ندارد. در واقع لوری هیچ تلاشی نمی کند، او عاشق است. و توجه و تمرکز او بر روی برایان مانند نفس کشیدن برایش طبیعی و خودکار است.او حتی در آن باره فکر هم نمی کند.بلکه فقط برایش اتفاق می افتد.تمثیل کیک عشق، نگرش مردانه و زنانه به عشق را به خوبی به تصویر می کشد. در زیر تمثیل دیگری نیز آورده ام که نشانگر نحوه ی عملکرد مردها و زن ها در روابطشان است.
فرض کنید دایره ی خودآگاهی مرد و زن را خانه هایی در نظر بگیریم که هر یک اتاق هایی دارند که به موضوعات مختلف اختصاص داده شده باشند، اتاق کار، اتاق تفریح و استراحت، اتاق بدن و ...برای اغلب زن ها هر یک از اتاق ها اتاق عشق نیز هست.حتی چنانچه به عملکردهای دیگری غیر از عشق اختصاص داده شده باشند. گویی که تمامی فضای ذهنی او مختص عشق است:خانه ی عشق!
گرچه برای مردها تنها یک اتاق عشق در خانه ی فکر و ذهن شان وجود دارد. بنابراین چنانچه قرار باشد به عشق بپردازد. باید اتاق های دیگر را ترک کند. تمثیل اتاق عشق بیان کننده ی پدیده ای است که در روابط خود به کرات آن را تجربه کرده ام و می دانم که زن های دیگر هم همینطورند:
در کنار همسرم هستم و می خواهم به گونه ای رمانتیک با او ارتباط برقرار کنم، اما او پاسخی نمی دهد می دانم مرا دوست دارد.اما نمی توانم درک کنم که چرا از من فاصله می گیرد.وقتی از او می پرسم که آیا اتفاقی افتاده است، پاسخ می دهد:«نه، هیچ اتفاقی نیافتاده است» به تدریج احساس ناراحتی و سرخوردگی می کنم زیرا سعی دارم با او رابطه ی احساسی برقرار کنم اما او همکاری نمی کند.
اتفاقی که در اینجا می افتد بدین قرار است که من در خانه ی عشق خود هستم که پر از اتاق های عشق است و در این بین سعی می کنم با همسرم ارتباط عاطفی و صمیمی برقرار کنم، اما فکر او مشغول پروژه ای است که باید کامل کند. شاید او در اتاق استراحت خود است و مشغول تماشای تلویزیون یا گردش در اینترنت است. ناگهان خواسته ی من این است که با او ارتباط احساسی برقرار کنم که مستلزم آن است که او به اتاق عشق نقل مکان کند تا بتواند در آنجا با من باشد. اما او نمی خواهد به اتاق عشق بیاد زیرا در اتاقی دیگر از ذهنش کار دارد.
البته، چنانچه مفهوم اتاق عشق را درک نکنم دلیل این را درک نخواهم کرد که چرا در آن لحظه همسرم به لحاظ احساسی در دسترس نیست و چنان به نظر خواهد رسید که او مرا پس زده است. بدترین قسمت داستان این است که چون همسرم در اتاق عشق خود حضور ندارد، تلاش من مبنی بر ارتباط احساسی با او، به او این احساس را خواهد داد که دارم او را کنترل می کنم یا به او می گویم چه کار بکند یا چکار نکند.
بنابراین هنگامی که از همسرم می پرسم:«چه اتفاقی افتاده است؟» او این سؤال مرا چنین ترجمه و تعبیر می کند که به او گفته ام:«چرا در اتاق عشق نیستی؟ چرا همین الآن همه چیز را ول نمی کنی و به اتاق عشق نمی آیی تا بتوانیم کمی آنجا با هم رمانتیک باشیم؟» این موضوع توضیح دهنده ی انواع پاسخ های مختلفی است که ازمردها می گیریم:پاسخ هایی از قبیل:ناراحتی جزئی و خفیف، بی حوصلگی و بالاخره هم عصبانیت و قهر کردن.در چنین مواقعی که سعی داریم لحظاتی رمانتیک خلق کنیم و به او عشق بورزیم، آنچه عملاً اتفاق می افتد این است که او احساس می کند سعی داریم او را از یک ناحیه ی خودآگاهی بیرون ببریم و به زور او را به اتاق عشق بکشانیم!!
اخیراً با همسرم به تعطیلات کوتاهی رفتیم و اوقات بسیار خوب و رمانتیکی داشتیم.روزی که قرار بود برگردیم بسیار احساس نزدیکی می کردیم. در این باره صحبت کردیم که چقدر به ما خوش گذشته است. چند ساعت بعد به فرودگاه رفتیم تا به شهر خودمان برگردیم. بعد از این که چمدان هایمان را تحویل دادیم احساس کردم شوهرم کمی در خودش فرو رفته است و از من فاصله گرفته و دیگر مانند آن روز صبح پیش از این که به راه بیافتیم به من پاسخ نمی دهد.
از او پرسیدم: «آیا اتفاقی افتاده است؟»
پاسخ داد: «نه.» من مطمئن بودم که چیزی تغییر کرده است. گرچه نمی دانستم که چه چیزی. کمی مضطرب و نگران شدم. مگر چه اتفاقی افتاده بود؟ از او پرسیدم که مبادا در پرواز اولمان حالش بد شده باشد. یا شاید هم انتظار برای پرواز بعدی حالش را بد کرده بود. اما هر چه بیشتر تلاش می کردم تا اورا به حرف بیاورم از من دورتر و دورتر می شد. هنگامی که نهایتاً شب به خانه رسیدیم احساس خیلی بدی داشتم.
روز بعد، همه چیز مجدداً خوب و عالی بود. اما من هنوز گیج بودم. مگردیروز چه اتفاقی افتاده بود که چنان احساس بدی را میان ما تولید کرد؟
سپس ناگهان متوجه موضوع شدم. هنگامی که با همسرم در تعطیلات و در هتل بودیم تمام مدت او در اتاق عشق ذهنش بود. چرا که هیچ کار یا مسئولیتی نداشت. لذا توانسته بود به راحتی به آن بخش از ذهن خود برود. جایی که بتواند احساسی رمانتیک باشد. سپس در راه برگشت به خانه بدون این که متوجه آن شده باشم اتاق عشق را ترک گفته بود و به اتاق مسافرت نقل مکان کرده بود. جایی که بتواند به تاکسی گرفتن، کارهای مربوط به فرودگاه از جمله بلیط و تحویل چمدان ها و صف های طولانی، پیدا کردن درب های خروج و سالن های انتظار و... بپردازد.
من نیز مانند او به جزئیات سفر توجه داشتم و به آن اتاق نیز رفته بودم اما از آنجایی که زن بودم همچنان در اتاق عشق نیز بودم. و در همان حال که منتظر پرواز بعدی بودیم همچنان با او درباره ی کارهای رمانتیکی که در سفر کرده بودیم صحبت می کردم و سعی داشتم فضای احساسی سفر را همچنان حفظ کنم غافل از این که او ساعت ها پیش اتاق عشق را ترک گفته بود! تعجبی نیست که احساس ترک شدگی و تنهایی می کردم. او دیگر در اتاق عشق همراهم نبود. کاملاً طبیعی بود که احساس ناراحتی کند زیرا من به این تمایل او مبنی بر تغییر وضعیت احساسی احترامی نگذاشته بودم.

آنچه زن ها دوست دارند مردها بدانند:


هنگامی که زنی سعی در برقراری ارتباط احساسی با شما دارد، ممکن است متوجه نباشد که شما در اتاق عشق ذهنی خود نیستید.
راه حل:هنگامی که نامزد/همسر شما در اتاق عشق ذهنی شما به دنبال شما می گردد و شما در آن جا حضور ندارید یا سعی می کند تا درآن اتاق حضور به هم رسانید با ملایمت به اطلاع او برسانید که در اتاق دیگری هستید.
هنگامی که زنی در اتاق عشق ذهن شما را می زند دوست دارد شما را آن جا پیدا کند. هنگامی که اتاق را خالی می بیند سر درگم می شود و می رنجد. گویی که او را بی اطلاع جا گذاشته اید و از آن جا رفته اید. هنگامی که گیج شده است و از شما می پرسد:«آیا اتفاقی افتاده است؟» به خود یادآوری کنید که احتمالاً در اتاق عشق نیستید در حالی که او در اتاق عشق خود است. او برای آن که شما آن جا نیستید شما راسرزنش نکرده است یا از شما انتقاد نمی کند. او تنها سعی دارد با شما ارتباط برقرار کند. اما شما را آنجا پیدا نمی کند.
در این گونه مواقع یکی از این دو را انتخاب کنید:
1-می توانید سریعاً سری کوتاه به اتاق عشق بزنید و در صورت امکان یک دقیقه در وضعیت احساسی قرار بگیرید و او را در آغوش بگیرید یا جمله ای محبت آمیز به او بگویید.
2-می توانید به او اطلاع دهید که فعلاً در اتاق دیگری هستید، و مثلاً مشغول فکر کردن به کار خود یا رانندگی یا کار با کامپیوتر خود هستید و این که بعداً او را در اتاق عشق ملاقات خواهید کرد.
این راه حل را به بسیاری از زوج ها توصیه کرده ام و آن ها نتایج فوق العاده را گزارش داده اند.اخیراً مردی به من گفت که روشی سریع از ارتباط کلامی به زنش را به کار می برد که به آنان امکان داده است در اسرع وقت به اطلاع یکدیگر برسانند در کدام وضعیت احساسی قرار دارند. هنگامی که زن تلاش می کند ارتباط احساسی ـ عاطفی برقرار کند همسرش از او می پرسد: «عزیزم، آیا الان در اتاق عشق هستی؟» تا آنکه زن پاسخ مثبت می دهد و می گوید «بله» و از قضا مرد در اتاق عشق حضور ندارد لذا با مهربانی می گوید: «اما من الان در اتاق عشق نیستم، از این که سری به این جا زدی از تو متشکرم. بعداً به تو ملحق می شوم!»
این تنها چیزی است که زن نیاز دارد بشنود: این که شوهرش تلاش او مبنی بر ارتباط احساسی و نزدیکی را قدر دانسته است و چنانچه فعلاً آن گونه پاسخ نمی دهد که مطلوب اوست، به این دلیل نیست که اتفاقی افتاده یا از چیزی ناراحت است. بلکه تنها از آن روست که در اتاق دیگری مشغول کار دیگری است.

چرا برای زن ها عشق برهرچیز مقدم است


آیا تا به حال متوجه تفاوت های مردها و زن ها در ارتباط باعشق شده اید؟ این تفاوت ها از ارزشهای متفاوت مردها و زنها ناشی می شوند.
احساس ارزش شخصی زنان به این بستگی دارد که چقدر در عشق ورزیدن و ارتباط برقرار کردن موفق بوده اند.
این درحالی است که احساس ارزشمند بودن در مردان به میزان موفقیت ها و دست یابی های آن ها بستگی دارد.
این تفاوت مردها و زن ها از کجا می آید؟ این تفاوت ها به دلایل اجتماعی و فرهنگی برمی گردند که خود مربوط به هزاران هزار سال پیش می باشند. به زبانی ساده می توان گفت که در زمان های بسیار دور قدر و منزلت و ارزش یک مرد به توانایی او در شکار کردن و فراهم آوردن غذا برای خانواده و قبیله اش و نیز توانایی او در دفاع از خود و خانواده اش و همچنین جایگاه او در قبیله و اجتماع کوچکش بستگی داشت.موفقیت یا شکست او در انجام این امور به معنای مرگ و زندگی او و خانواده اش بود. حتی امروزه نیز ارزش شغلی مرد در اجتماع تا حد زیادی به توانایی او در پول درآوردن، موفقیت های شغلی او و جایگاه یا پست و مقام او و نیز توانایی و مهارت های او در شکار خانه ی بزرگتر، ماشین بهتر، لباس بهتر و...بستگی دارد.
ارزش زن در زمان های گذشته به فاکتورهای کاملاً متفاوتی بستگی داشت.توانایی او در مراقبت و مواظبت از مرد و بچه ها، توانایی های او در ارضای جنسی و احساسی ـ عاطفی مرد و علاقه مند نگه داشتن مرد به ادامه ی کارو تلاش و شکار برای زن و خانواده اش، توانایی او در کنار آمدن با خانواده و نزدیکان و بستگان مرد و دیگر اعضای گروه، قبیله یا اجتماع موفقیت یا شکست زن در اجرای موفقیت آمیز این امور نیز به معنای مرگ و زندگی او بود.زن هایی که به هردلیل در راضی نگه داشتن مرد و جلب علاقه ی او موفق ظاهر نمی شدند.، چاره ای نداشتند که به تنهایی از خودشان مراقبت و محافظت کنند و چه بسا که نسل شان منقرض می شد.
حال روشن شد که چرا برای زن ها عشق بر هرچیز مقدم است. ما زن ها این کار را هزاران سال است که انجام داده ایم.زندگی یا مرگ ما همواره به این قابلیت ما بستگی داشته است. ما آموخته ایم که همواره نسبت به زندگی و عشق خود هشیار و خودآگاه باشیم و بیشترین تلاش خود را به خرج دهیم تا مطمئن باشیم که همه چیز رو به راه است و این که مشکل یا خطری وجود ندارد و همسرمان همچنان به ما علاقه مند است. بنابراین هنگامی که همه چیز در روابطمان خوب و عادی است حال ماخوب است و احساس خوبی نسبت به خودمان داریم. هنگامی که وضعیت غیرعادی است احساس ناامنی می کنیم.
این موضوع بیان کننده ی حقیقت و رازی است در رابطه با ما زن ها: صرف نظر از این که اوضاع کاری و یا شغلی ما، پروژه هایمان و علایقمان چقدر هم خوب پیش می رود، اما چنانچه مشکلی در رابطه ی صمیمی مان به وجود آمده باشد احساس بدبختی می کنیم. ممکن است روزخوبی را در دفتر کار خود پشت سر گذاشته باشیم، اما چنانچه اوضاع خانه یا روابط احساسی مان خیلی مساعد نباشد، آن روز برای ما روز بدی است. حتی لازم نیست مشکل بزرگی باشد. ممکن است شب پیش تنها بگو مگویی جزئی با همسرمان داشته ایم. اما همین یکی کافی است تا به رغم تمامی موفقیت های آن روز قلبمان به درد آید و ناراحت باشیم.
اعتراف می کنم همین حالت را بارها و بارها در زندگی و روابط خودم تجربه کرده ام. ممکن است روز بسیار هیجان انگیزی را پشت سر گذاشته یا برنامه تلویزیونی بسیار موفقی را اجرا کرده یا کتاب جدیدی چاپ کرده یا سمینار موفقی را در حضور هزاران نفر راهبری کرده باشم، اما چنانچه کوچکترین ناهماهنگی وناسازگاری با همسرم احساس کرده باشم، به سختی می توانم از موفقیت های آن روز لذت ببرم.چرا؟ زیرا من نیز مانند بسیاری از زنان دیگر هویت خود را توسط آن بخش بزرگتر از کیک عشق خود که همان محتویات دل وجانم باشد تعریف کرده ام. در حقیقت چنانچه کوچکترین خدشه ای در ارتباط من با همسرم به وجود آمده باشد، حتی تشویق تماشاچیان یا حضار و شنوندگان سمینار یا فروش بالای کتابهایم نیز هرگز نمی توانند ناراحتی و اندوهم را برطرف سازند.
تجربه ی اغلب مردها دقیقاً نقطه ی مقابل ماست.چنانچه زندگی عشقی آنان عالی و بی عیب و نقص باشد اما روز بدی را در سر کار گذرانده باشند به سختی می توانند احساس خوبی داشته باشند. می پرسید چرا؟ زیرا مردها هویت خود را توسط قسمت اعظم کیک عشق خود تعریف می کنند که به موفقیت های شغلی آنها و استانداردهای شخصی آنان از مردی که باید باشند، اختصاص دارد.
یکی از دشوارترین درسهایی که به عنوان یک زن درباره ی عشق آموخته ام این که هرگز نباید تنها برای آن که مرد آنگونه به ما پاسخ نمی دهد که مطلوب ماست، رفتار او را بد تعبیر کرد.وقتی چنین به نظر می رسد که مردی توجه، محبت، وقت یا تمرکز کافی برای ما صرف نمی کند، زن ها فوراً چنین برداشت می کنند که باید اتفاقی افتاده باشد. در این گونه مواقع ما زن ها پیش خودمان فکر می کنیم که:اگر خود من چنین رفتاری داشتم، معنایش این بود که از دست او عصبانی هستم یا او را دوست ندارم یا صرفاً برایم اهمیت ندارد.»

آنچه زن ها دوست دارند مردها بدانند:


گاهی اوقات زن ها فرض را بر این می گذارند که عدم تمرکز و توجه شما مردها به رابطه به این معناست که ما را دوست ندارید، یا به آن اندازه که ما به شما اهمیت می دهیم، شما به ما اهمیت نمی دهید. به همین دلیل هنگامی که شما ما را در اولویت قرار نمی دهید، ناراحت می شویم و می رنجیم چرا که دوست داریم ببینیم شما نیز به اندازه ی ما به رابطه تان متعهد و پای بند هستید و این که به همان اندازه که شما برای ما ارزشمند هستید، ما نیز برای شما ارزشمند و گرامی هستیم.
قبول دارم که ما زن ها باید این نکته را به یاد داشته باشیم که مردها با ما تفاوت دارند و این که آنها تعهد و پای بندی خود را به عشق درست مانند ما نشان نمی دهند، اما شما مردها می توانید در این رابطه به ما کمک کنید.خواهید پرسید، چگونه؟ پاسخ ما این است:نخست با درک این که هنگامی که ظاهراً به ما اهمیت نمی دهید، یا ما را به حساب نمی آورید، یا برای رابطه با ما ارزش قائل نیستید، سرخورده، نگران یا عصبانی می شویم و سپس با قضاوت نکردن و زیر سؤال نبردن مابه دلیل این گونه عکس العمل های احساسی مان.
چگونه اطلاعات فوق را در رابطه تان به کار ببرید و این که چرا باید این کار را بکنید.
این نکته را بارها و بارهای در سرتاسر این مقاله تکرار کرده ام. در این جا روی سخنم با مردهاست:هربار که دلیل ناراحتی همسرتان را درک نمی کنید، خودآگاه یاناخودآگاه باعث می شوید رفتارها و احساسات نامطلوبی را که از آن بیزارید، در همسرتان تشدید و تکرار می کنید. به عبارت دیگر ممکن است همسرتان در ابتدا احساس ناامنی نداشته باشد و فقط به روش خود و مانند تمامی زن های دیگر عشق را در اولویت قرار می داده است، اما سپس رفتاری از شما سرزده است که مانند آژیر خطری موجب احساس ناامنی او شده است.
ظرف سالها کار و مشاوره به هزاران زن، و در تحقیقات و مصاحبه هایی که برای نوشتن این مقاله انجام داده ام، این نکته جزو یکی از ضروری ترین و مهمترین نکته هایی بود که زن ها دوست داشتند که ای کاش مردها می دانستند.

آنچه زن ها دوست دارند مردها بدانند:


هنگامی که تلاش نمی کنید تا زن خود را درک کنید، به رفتارهای نامطلوبی از جانب او دامن می زنید که تحملش را ندارید.
زنی را که شوهرش به هنگام سفر به او تلفن نکرده بود، به یاد دارید؟ او نمی توانست درک کند چرا همسرش ناراحت است و او را متهم کرده بود احساس ناامنی دارد که این قدر نیاز دارد همیشه با او صحبت کند. خب، دلیل ناراحتی او این بود که تصور می کرد چنانچه خودش در موقعیت همسرش بود و به سفر رفته ولی به او تلفن نزده بود به این معنا بود که عمداً از او دوری می کند و این که حتماً مسئله و مشکلی بین آنها پیش آمده است. از آنجا که زن حتماً به شوهرش زنگ می زد، تلفن نزدن شوهرش را به حساب این گذاشته بود که احساساتش برای شوهرش اهمیتی ندارند.
شوهر او این قاعده را درک نمی کرد. تنها چیزی که می دید، این بود که همسرش ناراحت است و این موجب می شد احساسات بدی که فعلاً آمادگی آنها را نداشت به سراغش بیایند.این که زنش را ناراحت کرده است. این که زنش توقعاتی از او دارد که احساس آزادی و استقلال را از او سلب می کند، و این که ناگهان مسئله و مشکلی بین آن ها پیش آمده است به جای آن که سعی کند دلیل ناراحتی همسرش را درک کند یا از
این که او را ناخواسته ناراحت کرده است احساس پشیمانی کند، زنش را سرزنش می کرد که چرا ناراحت شده است. گویی به همسرش می گوید: «تو به این دلیل ناراحت هستی که مشکل داری نه به این دلیل که من کاری کرده ام که تو را ناراحت کرده است.»
زن نیز این پیام را به روشنی دریافت کرده است. نتیجه چه می شود؟ این که زن حالش حتی بدتر نیز می شود و همان احساس ناامنی که شوهر او را به آن متهم کرده بود در او نیز تولید می شود.هرچه مرد کمتر به احساسات او صحه گذاشته و آن ها را به پرتوقع بودن و احساس ناامنی او نسبت می دهد، زن رنجیده تر و ناراحت تر می شود.
مردان عزیز!این داستان تصویر ایده آلی است از این که چرا باید دانسته ها و آموخته های خود از این مقاله را به کار ببندید، آیا جالب نیست چنانچه بتوانید با برخوردی متفاوت با مکالمات و موقعیت های پیش آمده با همسرتان از بسیاری از ناراحتی ها و لحظات اضطراب آمیز و نامطلوب در روابطتان جلوگیری کنید؟ چنانچه برخی از توصیه های ارائه شده در قسمت بعدی را به کار ببندید از پاسخ همسر خود متعجب خواهید شد.
در زیر خلاصه ای از مهمترین نکته ها و مطالبی که تا اینجا مطالعه کردید، آورده شده است.مردان عزیز! به یاد داشته باشید این همان قسمتی است که اطلاعات مورد نیاز شما برای بهبود روابط با نامزد/همسرتان ارائه شده است.
و خانم های عزیز!این همان بخش از این مقاله است که باید به نامزد/ همسرتان نشان دهید حتی چنانچه نخواسته باشد که ادامه مقالات را بخواند.
هنگامی که زن ها عشق را بر هر چیز مقدم می دانند چه می کنند:
*وقت و ارزش بیشتری را صرف روابط شان می کنند.
*دوست دارند با مرد زندگی شان صحبت کنند،با او باشند و روی ارتباطشان و حفظ و ادامه ی آن کار کنند.
*دوست دارند برنامه ریزی کنند و لحظاتی خاص و به یاد ماندنی خلق کنند.
*هر چه در توان دارند می کنند تا رابطه را صمیمی تر، نزدیکتر و ماندگارتر کنند.
سوءبرداشت مردها از این ویژگی زن ها:
*مردها فکر می کنند که ما زن ها مستقل و خودکفا نیستیم.
*فکر می کنند پرتوقع و زیاده خواه هستیم .
*فکر می کنند به تشویش و دل واپسی مبتلا هستیم.
*فکر می کنند با این توقع از آن ها که وقت و توجه خود را به ما بدهند، ما می خواهیم آن ها را کنترل کنیم.

آنچه زن ها دوست دارند مردها بدانند:


زن ها به عشق به عنوان شغل شان می نگرند
به همین دلیل است که دوست داریم همواره روی آن کار کنیم زیرا چنانچه اوضاع در روابطمان خوب پیش نرود، احساس می کنیم کارمان را خوب انجام نداده ایم.
بنابراین هنگامی که سعی می کنیم با شما درباره ی «ما» صحبت کنیم، یا از شما می خواهیم برای این که با هم باشیم برنامه ریزی کنید یا هنگامی که به نظر می رسد زیاده از حد به شما فکر می کنیم، به این دلیل نیست که پرتوقع هستیم یا نگرانیم یا می خواهیم شما را کنترل کنیم، بلکه به این دلیل است که می خواهیم بهترین رابطه ی ممکن را خلق کنیم و ارزشمندترین سرمایه گذاری خود را بهبود و ارتقاء ببخشیم وکاری را انجام دهیم که قلبمان می گوید شغل ماست: این که عشق را مهمتر از هر چیز دیگری بدانیم.
زن ها دوست دارند مردها چه کار کنند:
دوست داریم از این که توجه، انرژی و وقت خود را صرف رابطه مان با شما می کنیم از ما تشکر کنید، نه این که از ما به دلیل تمرکزمان بر روی رابطه با شما انتقاد کنید.
دوست داریم از خودگذشتگی و فداکاری ما را خصوصیات و ویژگی های ارزشمند و زیبا بدانید نه این که فکر کنید، مشکل عصبی و روانی داریم.
دوست داریم وقتی برای با شما بودن برنامه ریزی می کنیم به خودتان یادآوری کنید که شما را دوست داریم، نه این که می خواهیم شما و وقت شما را کنترل کنیم.
2-هنگامی که زن ها عشق را بر هر چیز مقدم می دانند چه می کنند:
*دوست دارند همیشه بر روی رابطه شان کار کنند.
*دوست دارند به طور مستمر و مداوم همه چیز را بهتر کنند، و نزدیک تر و صمیمی تر شوند.
*دوست داریم از مشکلات آگاه شویم و آن ها را برطرف کنیم.
*هنگامی که حدس می زنیم مرد زندگی مان از ما خوشحال نیست، سعی می کنیم از احساسات او باخبر شویم.

سوءبرداشت مردها:


*فکر می کنید که ما وسواسی هستیم، اشتغال ذهنی فوق العاده دارم و نمی توانیم آرامش داشته باشیم و اوضاع را به حال خود رها کنیم.
*فکر می کنید بیش از حد احساساتی هستیم و بیش از حد از خود واکنش نشان می دهیم.
*فکر می کنید از شما انتقاد می کنیم و می گوییم مرد زیاد خوبی نیستید.
*فکر می کنید سعی داریم شما را کنترل کنیم و به شما دستور دهیم که باید کارها را چگونه انجام دهید.

آنچه زن ها دوست دارند مردها بدانند:


زن ها مدافعان و نگهبانان سرسخت عشق هستند.ا
از آن جا که عشق مهمترین بخش از زندگی ما زن هاست، لذا احساس مسؤلیت می کنیم از آن نگهبانی می کنیم.به همین دلیل همواره سرگرم ارزیابی آن هستیم تا مطمئن شویم مشکلی پیش نیامده است و چنانچه مسائل و موضوعات حل و فصل نشده ای وجود دارند در آن باره صحبت کنیم تا مبادا به طور ناگهانی آن ها به مشکلات لاینحلی تبدیل شوند.میزان انرژی و وقت که ما زن ها صرف رابطه مان می کنیم، نشانگر میزان تعهد ما به عشق، مرد زندگی مان و با ارزش ترین دارایی و سرمایه گذاری بر روی زندگی ما است.
ما زن ها مجهز به قوی ترین سیستم های رادار به منظور شناسایی و ردیابی تنش های روحی و احساسی در دیگران و به ویژه مرد زندگی مان هستیم. گویی همیشه مشغول دیده بانی هستیم تا مبادا چیزی تمامیت رابطه مان را تهدید نکند، چه از بیرون و چه از درون.لذا هنگامی که می پرسیم «اتفاقی افتاده است؟»یا پیشنهاد می کنیم تا درباره ی مشکل صحبت کنیم به این دلیل نیست که می خواهیم اوضاع را به هم بریزیم یا بعد از ظهر خوب شما را به جهنم تبدیل کنیم یا این که عصبی و مبتلا به پارانویا و بدبینی هستیم یا واکنش هایمان افراطی است. بلکه از آن روست که احساس می کنیم مسئله ای بین ما پیش آمده است یا چیزی ذهن شما را به خود مشغول کرده است. در این گونه مواقع دوست داریم مطمئن شویم که هیچ چیز از دید ما پنهان نمانده است که بتوان به ما یا رابطه مان صدمه ای بزند، زیرا به شما و رابطه مان بسیار اهمیت می دهیم و نمی خواهیم شما را از دست بدهیم.

زن ها دوست دارند مردها چه کار کنند:


*دوست داریم از این که به کیفیت رابطه مان اهمیت می دهیم و سعی می کنیم پیش از آن که مشکلات و تنش ها جدی و مخرب بشوند، آن ها را شناسایی و حل می کنیم از ما سپاسگزار باشید.
*دوست داریم تلاش و تمایل ما برای کار بر روی رابطه را به معنای عشق ما به خود تعبیر کنید، نه علامتی دال بر وسواس و اشتغال ذهنی ما و پرتوقع بودن و سیری ناپذیر ما.
*دوست داریم گاهی اوقات نیز شما شروع کننده باشید و نواحی مسئله دار رابطه را شناسایی کنید و برای کار بر روی آن داوطلبانه از خود تمایل نشان دهید، نه این که همیشه منتظر ما باشید تا مسائل و موضوعات را مطرح کنیم و لذا «مشکل ساز» و «دردسر درست کن»جلوه کنیم.
حال چگونه می توانید توصیه های فوق را عملاً در موقعیت هایی به کار ببندید که میان شما و همسرتان پیش می آید.
در زیر جدولی از توصیه هایی برای مردها هست تا آموخته های خود از این مقاله را به یاد بسپارند تا بتوانند با عشق و مهربانی بیشتر و انتقاد کمتر به همسر خود پاسخ دهند. به یاد داشته باشید، درک عشق به عنوان اولویت او زن ها به معنای نگرش به رفتار آن ها برخاسته از دید جدید ارائه شده در این مقاله است نه تعبیر از آن به عنوان ناامنی و توقع نابجا و بیش از حد.

پاسخ مردها براساس درک و بینش جدید
رویداد:نامزدتان سعی دارد برای تعطیلات آخر هفته برنامه ریزی کند.


پاسخ های سنتی:


چرا نمی توانی کمی خودانگیخته باشی

پاسخ های جدید:


متشکرم که دوست داری با من باشی

پاسخ های سنتی:


چرا همیشه باید از قبل برای همه چیز برنامه ریزی کنی؟

پاسخ های جدید:


متشکرم که از قبل به فکر تعطیلات هستی. مطمئنم خوش خواهد گذشت.
حادثه:همسرتان ناراحت است، که چرا دیشب دیر از کار برگشتید و قبلاً به او تلفن نزدید تا دیرآمدنتان را خبر دهید.

پاسخ های سنتی:


چرا سر هیچ و پوچ این قدر خودت را ناراحت می کنی

پاسخ های جدید:


از این که تلفن نزدم متأسفم.می تونم بفهمم که چرا ناراحت شده بودی

پاسخ های سنتی


آروم باش تو همیشه خیلی خودتو نگران می کنی

پاسخ های جدید


از اینکه تا این حد برایت مهم هستم متشکرم.واقعاً احساس خوبیه.
واقعه:نامزدتان از شما می پرسد چه چیزی شما را ناراحت کرده است. زیرا سر شام همه اش ساکت بوده اید.

پاسخ های سنتی:


آیا مجبورم هر وقت با تو هستم وراجی کنم و رمانتیک باشم؟ و گرنه ناراحت می شوی؟ تو خیلی پرتوقع هستی

پاسخ های جدید:


حق با توست.خیلی ساکت هستم. روز پراضطرابی را گذرانده ام و احساس می کنم احتیاج دارم کمی ساکت باشم.

پاسخ های سنتی


چرا این قدر مرا زیر نظر می گیری؟ نمی تونم هیچ کاری بکنم و تو مرا سؤال پیچ نکنی؟

پاسخ های جدید


از این که توجه داری متشکرم.فکرم مشغول کارم است. اصلاً از دست تو ناراحت نیستم.
رویداد:همسرتان پیشنهاد می دهد این مقاله را بخوانید و از شما می خواهد تا هر دو با هم آن را مطالعه کنید و رابطه تان را بهبود ببخشید.

پاسخ های سنتی:


دوباره شروع کردی؟ همه اش تقصیر من است؟ دوست ندارم مرا نظم بدهی.

پاسخ های جدید:


از تو متشکرم که همواره به دنبال راه های جدید برای بهبود و ارتقاء رابطه مان هستی. مطمئنم چیزهای زیادی از آن خواهم آموخت.

پاسخ های سنتی


من علاقه ای به این طور مقالات رشد شخصی ندارم. فقط به درد زن ها می خوره. اگه دوست داری بخونیش خودت این کار رو بکن.

پاسخ های جدید


راستش مطالعه ی این طور مقالات برایم ساده نیست. ولی اگه تو فکر می کنی حاوی اطلاعات مفیدی است حتماً آن را خواهم
خواند چون می خواهم شوهر خوبی برای تو باشم.
آیا می توانید ببینید که پاسخ های سنتی چگونه همگی از سوء تعبیر اولویت زن ها برخاسته اند؟ این نگرش که این اولویت آنان ناشی از ناامنی، وابستگی آنها و نیازشان به کنترل کردن مردهاست. پاسخ های جدید همگی از دید و نگرش های جدیدی برخاسته اند که بر این رفتار زنانه مبتنی بوده اند و همگی حاوی روش هایی برای اظهار تشکر و قدردانی مردها از محبت ها و توجهات زنانه است. مردان عزیز!لطفاً این توصیه ها را امتحان کنید. ممکن است در ابتدا عجیب و غریب به نظرتان برسند، اما مطمئن باشید که از نتایج آن متعجب خواهید شد.
از زن زندگی خود انتظار نداشته باشید شما را مثل مردها دوست داشته باشد.
خطاب به مردها: می دانم به رغم تلاش های من برای توضیح این اولویت زن ها، حتماً پیش خودتان غر می زنید که: «چرا کیک عشق زن ها شباهت بیشتری به کیک عشق ما ندارد» یک برش کوچک مختص عشق و بقیه ی برش ها برای دیگر نواحی زندگی این منطقی تر و عاقلانه تر است. چرا زن ها باید این قدر توجه و وقت خود را برای ما صرف کنند؟ چرا باید برای حرف زدن با او جدول هایی را از بر کنم؟ چرا این قدر همه چیز مشکل است؟
این شکایت خاطره ای را که مربوط به چند سال گذشته است برایم زنده می کند.در رابطه ای جدی با مردی بودم که او را خیلی دوست داشتم مشغول یکی از آن بحث های داغ درباره ی خودمان بودیم. از آن بحث هایی که وسط آن مردها دوست دارند فرار کنند.سعی داشتم به او توضیح دهم که چرا نیاز دارم بیشتر مرا از خود مطلع کند، برای با هم بودنمان برنامه ریزی کند، و همین طور روزها بدون آن که اطلاعی بدهد.ناپدید نشود.او در سکوت به صحبت هایم گوش کرد و سپس با ناراحتی گفت:«چرا سرت به زندگی خودت نیست و این قدر به من فکر می کنی؟»ای کاش مشغول کارها، پرونده ها و علایق خودت بودی و بعد اگراتفاق می افتاد که زنگی به تو بزنم، می گفتی:«اوه، سلام، چقدر خوشحال شدم زنگ زدی، چند دقیقه است که سرم خیلی شلوغ است.خب، حالت چطوره؟» اما هر وقت که به تو زنگ می زنم، هیجان زده می شوی و هر وقت هم که نمی زنم ناراحت می شوی و قضیه را خیلی بزرگ می کنی .چرا نمی توانی مشغول کارهای خودت باشی و چرا این قدر به من فکر می کنی؟»
به شوخی به او گفتم:«به عبارت دیگر شما از من می خواهید که یک مرد باشم.اینطور نیست؟»
پاسخ داد:«نه، من چنین چیزی نگفتم. من فقط گفتم که ای کاش فکرت این قدر روی عشق متمرکز نبود.»
به او گفتم: «همین که گفتم. تو می خواهی من مثل مردها باشم.»
پاسخ داد:«چرا این حرف را این قدر تکرار می کنی. من نمی خواهم تو یک مرد باشی.من فقط می خواهم اینقدر به من فکر نکنی. مشغول زندگی خودت باشی و اگر من پیدام شد خوشحال بشی.همین»
با ناراحتی به او گفتم:«شنیدم چی گفتی. تو می خوای من یه مرد باشم به این دلیل این گفته را تکرار می کنم که همه چیزهایی که گفتی ویژگی های مردهاست. مردها این طور رفتار می کنند که تو توصیف کردی.
اگرشما نیز آرزو دارید که ای کاش زن ها مثل مردها بودند چندین حق انتخاب دارید .
1-می توانید اولویت های جنسی خود را فراموش کنید و زن ها را برای همیشه کنار بگذارید.(این مورد برای بیشتر مردها احتمالاً انتخاب مناسبی نخواهد بود!)
2-می توانید زنی را پیدا کنید که با بخش زنانه از وجود خود قطع ارتباط کرده باشد و انتظارهای بسیار ناچیزی در رابطه با عشق از شما دارد. (این انتخاب ممکن است مدتی جوابگو باشد، اما پس از مدتی شما را دچار سرخوردگی خواهد کرد)یا...
3-می توانید سعی کنید طبیعت ما زن ها را آنگونه که هست درک و تحسین کنید و از مقاومت در مقابل آن دست بردارید.
شخصاً انتخاب سوم را برای شما توصیه می کنم. همانگونه که در ادامه ی مقاله نیز خواهیم دید هرچه بیشتر عشق زن به خود را قدر بدانید، بیشتر به نیازهای خود خواهید رسید و بیشتر همسرتان خشنودی شما را جلب خواهد کرد.
بگذارید داستان مردی را برایتان تعریف کنم که در نهایت زنی را که اولویت اولش عشق بود کنار گذاشت و زنی را برگزید که عشق از اهمیت چندانی برایش برخوردار نبود.او با این کار احساسات واقعی خود را زیر پا گذاشت، زیرا فکر می کرد:بودن با چنین زنی ساده تر و بی زحمت تر است. جاناتان سی تا چهل ساله بود و دو سال بود که با کریستین نامزد بود. کریستین زنی باهوش، گرم، صمیمی و با انرژی بود که جاناتان را تا حد پرستش دوست می داشت.دوست داشت، تا پایان عمر با جاناتان زندگی کند.گرچه جاناتان نیز کریستین را دوست داشت اما از ناحیه ی عشق کریستین احساس ناراحتی می کرد. کریستین از خودگذشته، روشنفکر، ثابت قدم بود که اولین اولویتش نیز عشق بود.اما این برای جاناتان که خود را مردی مستقل و غیر سنتی می دانست کمی دست و پاگیر شده بود.
به یاد دارم جاناتان اعتراف می کرد که تا چه حد دلش برای آزادی و بی مسئولیتی گذشته تنگ شده و رؤیای رابطه ای را در سر می پروراند که ساده تر و کم زحمت تر باشد.او شکایت می کرد: «دیگه خیلی برام سخت شده است» به او گفتم:«جاناتان، فکر نمی کنم کریستین کار دیگری جز عشق ورزیدن به تو کرده باشد. او تمام قلبش را به تو هدیه داده است.
مگر این چه بدی دارد؟
پاسخ داد:«نمی دانم، گاهی اوقات آرزو می کردم ای کاش کمتر مرا دوست داشت. در این صورت ساده تر می توانستم با او باشم»
چند ماه بعد، هنگامی که جاناتان به من زنگ زد و گفت که به رابطه اش با کریستین پایان داده است، ناراحت و غمگین شدم.
جاناتان به ازدواج با زن دیگری به نام اَبی فکر می کرد. می گفت ارتباط با او تا چه حد ساده تر است.در سکوت به توضیحات جاناتان درباره اَبی گوش دادم.«اَبی خیلی با کریستین تفاوت دارد. مثل او خیلی احساساتی و پرتوقع نیست. اجازه می دهد آزاد باشم.»
پس از شنیدن صحبت های جاناتان درباره ی اَبی احساس بدی در ناحیه ی شکم خود احساس کردم.احساس کردم نوع زنی را که او داشت توصیف می کرد، می شناسم.زنی که آسیب دیده و قلب خود را به روی مردها بسته است و لذا توقع و انتظارچندانی نیز از آنها ندارد.هنگامی که اَبی را ملاقات کردم، بر نگرانی هایم افزوده شد. او در واقع زنی سرد و غیر قابل دسترسی بود. رفتارش با جاناتان با سردی و خالی از هرگونه محبت و حرارتی بود، اگر چه جاناتان هیچ یک از این چیزها را نمی دید، او آن جا نشسته بود و با شور و حال تمام با او حرف می زد، اما نمی توانست ببیند که گرچه ابی مؤدب و زیبا بود اما در واقع توجه زیادی به جاناتان نشان نمی داد.هنگامی که ابی به دستشویی رفت،جاناتان به من گفت که هرگز قبلاً در هیچ رابطه ای تا این حد احساس راحتی و آزادی نکرده است.من پیش خودم فکر کردم:«چون در واقع هیچگونه ارتباط احساسی و عاطفی ای با او نداری»و دیگر هیچ چیز نگفتم.
چند ماه بعد، کارت دعوت جشن عروسی جاناتان و ابی را دریافت کردم.می خواستم به او زنگ بزنم و عواقب دردناک تصمیم نادرستش را به او گوشزد کنم، اما زبان خود را گاز گرفتم و از صمیم قلب برایشان آرزوی خوشبختی کردم. نمی توانستم تصور کنم کریستین از شنیدن خبر عروسی جاناتان با زنی دیگر تا چه حد دلشکسته و ناراحت خواهد شد.
ازدواج جاناتان به کجا رسید؟ متأسفانه همان چیزی که فکر کرده بودم. در ابتدا، جاناتان از این که در رابطه ای قرار گرفته بود که توقعات و خواسته های ناچیزی از او داشت، احساس خوشبختی می کرد. اما به تدریج و با گذشت زمان از ناحیه ی اَبی احساس نادیده گرفته شدن و بی توجهی می کرد.ابی اهمیتی نمی داد، جاناتان چه کار می کرد، کجا می رفت، یا چه افکار و احساساتی داشت.هرگز تلاش خاصی نمی کرد تا با او صمیمی باشد. به روابط جنسی نیز علاقه ای از خود نشان نمی داد و تنها علایق او، شغلش، دوستان خودش و تزیین منزلشان بود.در واقع جاناتان را عملاً تنها گذاشته بود.
به تدریج جاناتان متوجه شد که چقدر به محبت و توجه نیاز دارد.مجدداً به یاد کریستین افتاده بود که چقدر او را دوست داشت. احساس می کرد نیاز دارد، دوباره کسی او را دوست داشته باشد. هنگامی که با اَبی درباره مشکلاتش صحبت می کرد، ابی علاقه ی خاصی به کارکردن بر روی مشکلات شان نشان نمی داد و اظهار می کرد اصولاً همه چیز همانطور که هست خوب و رضایت بخش است و این که او مشکل خاصی نمی بیند. در نهایت جاناتان با این حقیقت اجتناب ناپذیر رو به رو شد که انتخاب او اشتباه بوده و همسر مناسبی را انتخاب نکرده است.
سال بعد، جاناتان به من زنگ زد و گفت که او و اَبی می خواهند از هم طلاق بگیرند.افسرده و تنها بود. او مجدداً به کریستین زنگ زده بود، به این امید که مجدداً او را قبول کند اما از این که شنید کریستین با مرد دیگری نامزد شده است و به زودی در شرف ازدواج با اوست قلبش شکست.به من اعتراف کرد:«افتضاح بار آوردم» در حالی که صدایش از گریه می لرزید گفت: «او را از دست دادم»
«چرا فکر می کردم با زنی که نمی داند چگونه عشق بورزد، خوشبخت تر خواهم بود؟»
پاسخ چه بود؟ چرا جاناتان از عشق عمیقی که کریستین به او می ورزید، دست شست و به رابطه ی خالی، سرد و بی شور و حالی با اَبی دل خوش کرد؟ زیرا به نظر ساده تر و بی زحمت تر می آمد. زیرا مسئولیتی را بر دوش او نمی گذاشت.زیرا به این توهم او که چنانچه آزاد باشد و مجبور نباشد توجه خاصی به نیازهای زنی بکند، خوشبخت تر خواهد بود، صحه گذاشته بود. البته جاناتان اشتباه می کرد.او مرتکب اشتباه اسفباری شد که بسیار از مردها می کنند.او زنی را که عشق را بر هر چیز دیگر مقدم می دانست، محترم نشمرد و قدر حضور او را در زندگی خود ندانست.
مردهای عزیز: به یاد داشته باشید زنی که با قلبی باز، مهربان و سرشار از عشق به شما عشق می ورزد. هدیه گرانبهایی را به شما ارائه داده است. او سعی ندارد در مقابل چیزی از شما بستاند. بلکه تنها می خواهد عشق، تعهد، پایبندی، از خودگذشتگی و شادی خود را به شما هدیه کند.همه ی زن ها از چنین توانایی هایی برخوردار نیستند.چنانچه چنین نامزدی/همسری دارید، او را سخت بچسبید و از بخت و اقبال خود ممنون باشید که چنین زنی پیدا کرده اید.

آنچه زن ها دوست دارند مردها بدانند:


داشتن قلبی مهربان و آکنده از عشق یک نعمت است، نه یک مصیبت.عشق ورزیدن با تمام وجود و از خودگذشتگی یک هدیه است نه یک اشتباه. عشق را در اولویت قرار دادن نمودی از هویت زنانه است، نه یک نقطه ضعف.
البته به یاد داشتن این حقیقت در هنگامی که همیشه مجبور باشیم در مقابل مردها از این خصوصیت و ویژگی خودمان دفاع کنیم و مورد سرزنش قرار بگیریم که حتماً مسئله یا مشکلی داریم که این طور عشق می ورزیم، ساده نیست.تا آن جا که به یاد دارم شخصاً همواره با این مشکل در زندگی خود رو به رو بوده ام.چه بسا گاهی اوقات با خود درافتاده ام که شاید سرد بودن و قلبی بسته و خالی داشتن بهتر باشد. به یا دارم که حتی نزد زن فرزانه ای رفتم و از عمق احساسات و عشقی که تجربه می کردم.شکایت کردم. او به من نگاه کرد و گفت: باربارا، تو سال ها تلاش کرده ای تا بیاموزی چگونه با این عمق عشق بورزی. آن را ارزان نفروش. این موهبتی است که به تو ارزانی شده است و نتیجه تلاش های تو بوده است. این دستاورد توست.»
کلام این زن در من تأثیر فراوانی گذاشت. از سر غریزه می دانستم که کلام او حقیقت دارد. توانایی من در عشق ورزیدن به راست موهبتی بود که به من ارزانی شده بود. سال ها باید به خود یادآوری می کردم که عشق به معنای یک اولویت برای من مشکلی یا عادتی ناسالم نبوده است تا مجبور
باشم از آن خلاصی یابم، بلکه تبلور طبیعت ذاتی و جوهره ی فطری من بوده است.
از صمیم قلب باور دارم هنگامی که ما زن ها می آموزیم توانایی خود را در عشق ورزیدن به عنوان موهبتی زیبا گرامی بداریم و قدر بدانیم مردان زندگی مان نیز می آموزند تا به طرزی مشابهی با ما رفتار کنند.
چنانچه فکر می کنید اطلاعات ارائه شده در این فصل درباره شما صدق نمی کند و احساس می کنید که چنانچه باید و شاید عشق نمی ورزید، ممکن است به دلیل آن باشد که تجربیات دردناک و ناخوشایند زندگی موجب شده اند، شما درهای قلب خود را بر روی دیگران ببندید.شاید با خود سوگند یاد کرده اید که دیگر هیچگاه عشق را باز هم اولویت اول زندگی خود قرار ندهید، تا مجدداً آسیب نبینید.
چنانچه در خانواده ای بزرگ شده اید که به لحاظ احساسی و عاطفی سرد بودند، ممکن است در کودکی ناخودآگاه تصمیم گرفته باشید که درست نیست احساسات و قلب خود را بر روی دیگران باز کنید و با کسی صمیمی بشوید. کودکی دردناک ممکن است بر روی گرایش و تمایل شما مبنی بر عشق ورزیدن تأثیرات منفی گذاشته باشد. عشق در شما وجود دارد، اما شما به آن اجازه نمی دهید بیرون بیاید و جریان پیدا کند.
گاهی اوقات تجربیات و وقایع دوران بزرگسالی است که موجب رویگردانی ما از عشق می شود.رابطه ی احساسی ناسالم و مخرب با یک مرد می تواند آسیب روحی سنگینی بر زن وارد سازد و موجب شود که او دل و جان خود را بر روی دیگران ببندد.اغلب چنین زن هایی عملاً به طرزی خودآگاه نیز توجه و تمرکز خود را از روی عشق بر می دارند و منحصراً آن را روی کار و شغل خود منعطف می سازند تا از درد و رنج آسوده و برحذر باشند.بدین ترتیب کیک عشق آنان شباهت بیشتری به کیک عشق مردان پیدا خواهد کرد، بدین معنا که تمرکز خودآگاه بسیار اندکی را وقف روابط خواهند کرد. این وارونه گی شکلی از مراقبت و محافظت از خود است.
گویی ناخودآگاه تصمیم می گیریم سردتر و بی احساس تر شویم، درست مانند همانهایی که به ما آسیب وارد آورده اند.
ممکن است بارها به لحاظ روحی لطمه خورده باشید.شاید همچنان جریحه دار هستید و سعی می کنید غل و زنجیرها را پاره کنید تا بلکه بتوانید مجدداً عشق بورزید.امیدوارم آموخته هایتان از این مقاله به شما کمک کنند، خود را التیام ببخشید و با خوش بینی و اعتماد بیشتری به خودتان و به عشق بنگرید. امیدوارم به شما کمک کرده باشم تا خود را همانگونه که هستید، بپذیرید و هدیه ی قلب زیبای خود را گرامی بدارید. چنانچه مردی هستید که در گذشته یا حال به زنی مجروح و آسیب دیده عشق ورزیده اید یا عشق می ورزید، بتوانید با استفاده از آموخته هایتان از این مقاله به او کمک کنید تا او مجدداً به قلب و عشق خود اعتماد کند.هرچه بیشتر به اونشان بدهید که عشق او برای شما چه هدیه و موهبت گرانبهایی است، او نیز به خود به عنوان یک زن احترام بیشتری خواهد گذاشت.

کشف افسانه عشقی شما

کشف افسانه عشقی شما


ـ آیا تا به حال خود را متقاعد کرده اید که عاشق هستید ، در حالی که فقط در هوس بودید ؟
ـ آیا تا به حال به کسی علاقه مند بوده اید که به هیچ وجه مناسب شما نبود ، ولی این موضوع را ماه ها و یا حتی سالها بعد نیز تشخیص ندادید ؟
ـ آیا شما عیب های همسرتان را نادیده می انگارید ، به این دلیل که از تولید تنش در ازدواجتان جلوگیری کرده باشید ؟
ـ آیا شما عادت دارید درام ، تنش و ماجراجویی را با «عشق حقیقی » اشتباه بگیرید ؟
ـ آیا تا به حال به زندگی با کسی که با شما بدرفتاری می کرد ، ادامه داده اید ، فقط به این دلیل که حفظ ظاهر کرده باشید ؟
ـ آیا این موضوع که احساسات رمانتیک و خیلی قوی تجربه نمی کنید ، و مدام در رابطه «سر از پا نمی شناسید »موجب می شود رابطه ای که از سلامت کامل برخوردار است را زیر سؤال ببرید ؟
ـ آیا کسانی را بر می گزینید که با آن ها تفاهم ندارید و از کسانی چشم می پوشید که می توانید با آن ها تفاهم داشته باشید ؟
اگر به هرکدام از سؤال های بالا پاسخ مثبت داده اید به این دلیل است که تحت تأثیر افسانه های عشقی هستید .

پنج افسانه ی مهلک درباره ی عشق


افسانه های عشقی باورهایی نادرست هستند که بسیاری از ما درباره ی عشق و داستان های عاشقانه داریم .این افسانه ها عملاً ما را از انتخاب هوشمندانه باز می دارند .این باورها و رفتارها علایمی غلط درباره ی ازدواج هستند که به سه دلیل زیر در ما شکل می گیرند :
ـ تماشای برنامه های تلویزیونی و فیلم ها
ـ خواندن رمان های عشقی
ـ عدم وجود آموزش درباره ی عشق
ما آگاهانه یا ناآگاهانه اساس تصمیمات خود را در ازدواج بر این پنج افسانه ی عشقی بنا می گذاریم .بیایید به این پنج افسانه ی مهلک درباره ی عشق ، نگاهی بیندازیم .در حالی که هر یک از این افسانه ها را می خوانید ، از شما تقاضا می کنم که نه تنها در روابط فعلی خود ، بلکه در روابط گذشته ی خود نیز تأمل کنید .
1 ـ عشق حقیقی برهمه چیز فائق می شود .
2 ـ اگر عشق ، «عشق حقیقی »باشد ، همان لحظه که فرد را دیدید ، خواهید دانست .
3 ـ تنها یک عشق واقعی در این دنیا وجود دارد که برای شما مناسب است .
4 ـ «همسر مطلوب »شما را از هر لحاظ ارضاء می کند .
5 ـ جاذبه ی جنسی ، همان عشق است .

افسانه ی عشقی (1)


عشق حقیقی بر همه چیز فائق می شود
همگی ما در اعماق وجود خود ، به طرزی اسرارآمیز این افسانه را باور داریم ، اگر واقعاً عاشق باشیم ، خوشبخت خواهیم شد و بر تمامی مشکلات فائق خواهیم آمد .
تمرین :به روابط گذشته یا مشکلاتی که در اوج خود دارید بیاندیشید و جای خالی را در جمله ی زیر پر کنید .فهرستی از حداقل چندین جمله را که درباره ی گذشته تان صدق می کند تهیه کنید .
ـ اگرعاشق همسر خود باشم ، این مسئله (مشکل )دیگر اهمیتی نخواهد داشت .
ـ اگرعاشق همسر خود باشم ، این مسئله ..........دیگر اهمیتی نخواهد داشت .
ـ اگر عاشق همسر خود باشم ، این مسئله ............... دیگر اهمیتی نخواهد داشت .
1 ـ ................................
2-................................
3-................................
4-................................
5-................................
6-................................
7-................................
8-................................
9-................................
10-...............................
مثال :اگر عاشق همسر خود باشم ، دیگر اهمیتی ندارد که :
ـ جاذبه ی جنسی چندانی بین ما وجود ندارد .
ـ او تمام وقت از من انتقاد می کند .
ـ ما همیشه بر سر این که چگونه بچه هایمان را بزرگ کنیم ، دعوا داریم .
ـ زنم مرا تحریک نمی کند .
ـ او شغلی ندارد و دو سال اخیر هم بیکار بوده است .
ـ خلق و خوی بدی دارد و یک دفعه منفجر می شود .
ـ من با بچه های او کنار نمی آیم .
ـ او مشکل می تواند احساساتش را بیان کند .
ـ خانواده اش مرا قبول ندارند .
ـ من بچه می خواهم ولی او نمی خواهد .
ـ او هنوز نامزد قبلی اش را فراموش نکرده است و نسبت به او احساسات منفی دارد .
ـ او سی سال از من بزرگتر است .
ـ ما در دو نقطه ی مختلف کشور زندگی می کنیم .
در زیر برخی از عواقب باور به افسانه ی عشقی (1)آمده است :
1 ـ شما از رو به رو شدن با مشکلات زندگی خود و یا ارائه ی راه حل های این مشکلات با گفتن این جمله به خود اجتناب می کنید که :«اگر ما عاشق یکدیگر باشیم ، هیچ یک از مشکلات و تفاوت های ما اهمیت چندانی نخواهند داشت ».
2-شما با گفتن این جمله به خودتان که :«اگر بیشتر به او مهر بورزم ، او تغییر خواهد کرد »در روابط خالی از مهر و خشونت بار ، خواهید ماند .
کیمبرلی بیست و هشت ساله و شوهرش دیوید ، سی ساله ، روزی با امید به نجات ازدواج شان ، پیش من آمدند .آن ها مدت شش سال بود که با یکدیگر زندگی می کردند ، اما به نظر نمی رسید که بدون بحث مداوم ، قادر باشند با یکدیگر کنار بیایند .کیمبرلی در حالی که اشک در چشمهایش حلقه زده بود ، گفت :«من دیوید را خیلی دوست دارم اما او همیشه از من انتقاد می کند و این موضوع مرا دیوانه کرده است .از این کار او بیزارم .من از کیمبرلی خواستم فهرستی از گله و شکایاتی را تهیه کند که از شوهرشدارد.«دیوید مرد آرام و ساکتی است .او نسبتاً درون گرا است .از معاشرت و نشست و برخاست با آدم ها ، زیاد لذت نمی برد ؛ ولی من دقیقاً نقطه ی مقابل او هستم .برون گرا ، پرحرف ، عاشق وقت گذراندن با دوستان و دوستدار زندگی با هیجان .بسیاری از اوقات حوصله ام از دست او سر می رود .به نظر می رسد که ما چیزی نداریم که درباره ی آن با هم صحبت کنیم و من احساس می کنم مرتباً او را از لاک خودش بیرون می کشم ».
دیوید با تنش پاسخ داد ، «من همیشه به کیم گفته ام که من همین طوری هستم .من می خواهم او را خوشحال کنم ، اما احساس می کنم او می خواهد کسی باشم که نیستم .من همین هستم که هستم و واقعاً دوست ندارم که تغییر کنم ».
همین که بیشتر صحبت کردیم ، متوجه شدم که کیمبرلی به این علت با دیوید ازدواج کرده بود که به دنبال ثبات در زندگی اش بوده است .نامزد قبلی کیمبرلی به او خیانت کرده بود .ذهن او چنان مشغول این موضوع بود تا مطمئن شود دیوید مرد خوبی است که هرگز فرصت این را پیدا نکرده بود از خود بپرسد آیا آن ها با هم تفاهم دارند یا خیر .کیمبرلی و دیوید اختلافات زیادی در سبک زندگی ، خلق و خوی و شخصیت با یکدیگر داشتند و غیر ممکن بود که زندگی هماهنگی داشته باشند .آن ها یکدیگر را خیلی دوست داشتند اما این عشق برای خوشبختی آنان کافی نبود .
کیمبرلی به افسانه ی عشقی (1)اعتقاد داشت که :«عشق حقیقی بر همه چیز فائق می آِید »و رابطه اش را با دیوید ادامه داده بود ؛ به امید این که اگر دیوید را بیشتر دوست داشته باشد ، او تغییرخواهد کرد و هرگز این امکان را در نظر نگرفته بود که دیوید تغییر نکند ، به این علت که نمی خواست تغیر کند .او سعی می کرد همسر ایده آل باشد و بر این باور بود که عشق او می تواند دیوید را تغییر دهد .
متأسفانهباور به این افسانه ی عشقی می تواند برای شما دلی شکسته و حتی ضرر جسمانی به همراه داشته باشد ، زیرا شما را متقاعد می کند در رابطه ای باشید که سالم نیست .کسانی که اعتماد به نفس پایینی دارند و گذشته ای مملو از نادیده انگاشته شدن یا آزار و اذیت دیدن ، بیشتر خود را در روابط مسمومی قرار می دهند که بیرون آمدن از آن برایشان مشکل است .این گونه افراد مدام خود را متقاعد می کنند که اگر موافق شوند همسر خود را بیشتر دوست داشته باشند ، رفتارنامطلوب آن ها از بین خواهد رفت و با عشق جایگزین خواهد شد . اما این دامی بیش نیست .اختلافات رفتاری همسر شما تحت کنترل نیروهایی است که هیچ گونه ربطی به مهر ورزیدن یا نورزیدن شما ندارد .
3 ـ از لحاظ روحی خود را زجر می دهید و هنگامی که ازدواج نمی تواند موفق شود با گفتن این جمله به خود ، خود را مقصر می دانید که :«اگر بیشتر او را دوست می داشتم ، توانسته بودم رابطه را حفظ کنم ».
آیلین پنجاه و چهار ساله ، به مدت سی و یک سال بود که با رائول ، شصت ساله ، ازدواج کرده بود .رائول یک الکلی بود که خشم و عدم مسئولیت پذیریش ، آیلین و سه بچه ی آن ها را شکنجه کرده بود .آیلین پس از خواهش و تمنا از شوهرش که برای ترک اعتیادش کمک بگیرد ،با این حقیقت رو به رو شد که در تمام مدت، مشکل رائول را نادیده می انگاشته است .به این امید که اوضاع بهتر شود .او سرانجام موفق شد که این ازدواج را ترک کند .دو سال پیش از طلاق ، برای مشاوره و کمک گرفتن در حالی که احساس افسردگی می کرد ، پیش من آمد .وقتی از آیلین پرسیدم که چه چیز او را اذیت می کند گفت :« احساس می کنم گناهکارم »
پرسیدم :«احساس گناه به دلیل ترک شوهرت ؟ »
آیلین در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود گفت :«نه فقط به این دلیل که از او جدا شوم .بلکه به دلیل آن که بیشتر تلاش نکردم تا او را نجات دهم . احساس می کنم که او را تنها گذاشتم .شاید اگر بیشتر به جلسات گروه درمانی انجمن الکلی های گمنام رفته بودم ، می توانستم موفق شوم او را بهتر درک کنم و او نیز از مشروب خواری خود دست می کشید ، یا شاید اگر با او مهربان تر بودم و اسباب رضایت او را بیشتر فراهم می کردم ، او مشروب خوردن را ترک می کرد ».
هر چه بیشتر صحبت کردیم ، بیشتر مشخص شد که آیلین هنوز خود را به دلیل شکست در نجات ازدواج اش تنبیه می کرد .مادر آیلین همیشه به او گفته بود :«زن خوب در سختی و آسایش در کنار شوهرش می ماند »بنابراین آیلین احساس می کرد همسر نالایقی است .افسردگی آیلین به دلیل باور به افسانه ی عشقی (1)بود .به این معنا که اگر او رائول را بیشتر دوست داشته بود ، رائول از اعتیاد خود دست می کشید . واقعیت عشق با یک افسانه ، بسیار فرق دارد .عشق پایه و اساس یک ازدواج خوب است اما اگر قرار باشد که رابطه زنده بماند و رشد کند به چیزی به مراتب بیش از عشق احتیاج دارد .

واقعیت افسانه ی عشقی (1)چنین است :


عشق برای موفقیت یک ازدواج کافی نیست ،به این معنا که رابطه به تفاهم و تعهد نیازمند است .
حقیقتی تلخ این است که تنها تعداد کمی از روابط به این دلیل که دو طرف یکدیگر را به اندازه ی کافی دوست ندارند ، پایان می پذیرد .رابطه به این دلیل پایان می پذیرد که آن دو با هم تفاهم ندارند .
من این موضوع را به واسطه ی تجارب تلخ خود می دانم .مانند بسیاری از مردم که همسر مناسبی ندارند ، من هم سعی می کردم عدم تفاهم را با سعی و تلاش بیشتر و با شدت هرچه تمامتر عشق ورزیدن ، جبران کنم .اما در پایان باز تفاهم کافی برای زندگی و آرامش و خوشبختی نداشتیم .سال ها خود را سرزنش می کردم که اگر بیشتر مهر ورزیده بودم ، تفاوت هایمان دیگر مهم نمی بود اما حال می دانم که اشتباه فکر می کردم .البته که تفاوت ها اهمیت دارند . گاه به آن میزان که زندگی هیجان انگیزتر بشود ، اما بیشتر موارد به این منجر می شود که رابطه را ناسالم و نارضایت بخش می کند .در سرتاسر باقی مانده ی مقاله با جزئیات بیشتری به این موضوع خواهیم پرداخت که آیا با شخص مقابل تفاهم دارید یا خیر ؟

افسانه ی عشقی (2)


وقتی عشقی ، عشق حقیقی باشد همان لحظه که فرد را دیدید ، خواهید
دانست .
وقتی یک فیلم رمانتیک را تماشا می کنید ، این موضوع را می بینید .
وقتی به یک آهنگ گوش می دهیدف،آن را می شنوید .
وقتی که هنوز مجرد هستید ، درباره اش خیالبافی می کنید .

عشق در نگاه اول


فکر می کنم همه به طرزی پنهانی ، عشق در نگاه اول را باور داریم .این عقیده که :«اگرعشق ، عشق حقیقی باشد ، همان لحظه ی اول که او را ملاقات کردیم ، خواهیم دانست »ممکن است انواع دیگری از عشق نیز وجود داشته باشند .اما برطبق این افسانه ی عشقی «عشق حقیقی »عشقی است که مثل رعد و برق شما را ذوب کند .
به یاد می آورم دختر جوانی بودم و این افسانه را برای اولین بار شنیدم ، انتظار لحظه ای را می کشیدم که به طرزی رمانتیک از خود بی خود شدم ، لحظه ای که در چشمان مردی نگاه می کنم و در یک چشم به هم زدن در می یابم که او شریک مادام العمر زندگی من است .همانطور که در ترانه ی عاشقانه ی فیلم و نمایشنامه ی معروف «اقیانوس آرام جنوبی »آمده است ، «انتظار غروب افسون شده ای را می کشیدم که در آن عشق واقعی خود را در آن سوی اتاقی پر ازدحام ، پیدا می کنم »هرگونه احساس دیگری کمتر از این نوع ادراک و دریافت روحی قوی ، فقط تقلیدی بی مزه و احمقانه از احساسی بود که فکر می کردم همان عشق واقعی است .
می توانید این نوع جذب شدن (جاذبه ی فوری )را «عشق در نگاه اول » بنامید .اگر به افسانه ی عشقی (2)باور داشته باشید ، مشکلات احتمالی زیر را خواهید
می توانید این نوع جذب شدن (جاذبه ی فوری )را «عشق در نگاه اول » بنامید .اگر به افسانه ی عشقی (2)باور داشته باشید ، مشکلات احتمالی زیر را خواهید داشت :
1 ـ شما آن چنان به جاذبه ای که بین شما به وجود آمده است می پردازید که از بررسی دیگر قسمت های رابطه باز می مانید .

آیا شما یک «معتاد عشق در نگاه اول »هستید ؟


2 ـ به شروع های آنچنانی معتاد می شوید و فرصت های دیگر را برای عشق واقعی و پر دوام از دست می دهید .
الکسیا یک زن سی و شش ساله ی ریز نقش و جذاب بود که یک مغازه ی لباس بچه داشت .یک روز پیش من آمد تا درباره ی ازدواجش با کنت تصمیم بگیرد.الکسیا این طور شروع کرد :«اعتراف می کنم که انتخاب هایم در گذشته خیلی خوب نبوده اند .به نظر می رسد که به مردهایی پر زرق و برق و مهیج که آخر سر هم به من خیانت می کنند یا مرا ترک می گویند وی یا به نوعی به من صدمه می زنند ،علاقمند می شوم .این مردها در ابتدا خیلی جذاب به نظر می رسند ، به طوری که شدیداً عاشق می شدم و سپس یک دفعه صدمه می دیدم ».
«پارسال ترجیح دادم که برای همیشه قید ازدواج را بزنم تا اینکه با کنت ملاقات کردم .او پسر خاله ی یکی از دوستان خوب من است و چند نفر از ما تصمیم گرفتیم آخر هفته ها را با هم بگذرانیم .من از همان روز اول از کنت خوشم آمد ، اما هیچ وقت به ازدواج با او فکر نمی کردم .چون او به درد من نمی خورد .ما واقعاً دوستان خانوادگی خوبی شدیم .بعضی اوقات تلفنی با هم حرف می زدیم .خیلی چیزها را که هرگز به کسی نمی گفتیم ، با یکدیگر در میان می گذاشتیم .هفته ای یکبار به هم زنگ می زدیم و بیشتر جمعه ها به کوهستان می رفتیم».
«ناگهان یک روز وقتی که از کوهستان بر می گشتیم ، کنت جلو آمد و به من گفت ماه ها می خواسته است به خواستگاری من بیاید .او همچنین گفت که به من علاقه مند شده است ».
من از الکسیا پرسیدم :«چه احساسی داشتی ؟»
او جواب داد :«واقعاً گیج و هیجان زده شده بودم .ترسیده بودم .کنت قرار بود یک دوست باشد ، نه یک همسر .من نمی توانم تصور کنم که او شوهرم باشد ».
پرسیدم :«تصور تو از شوهر آینده ات چیست ؟ »
الکسیا در حالی که به طرز کنایه آمیزی به این سؤال پاسخ می داد ، کمی شرمگین به نظر می آمد :«چطور بگویم ؟ تصور من از شوهر آینده ام مردی است که مرا یک دل نه صد دل عاشق خود کند .
گفتم :«الکسیا ، رابطه ات با کنت سالم به نظر می آید .من فکر می کنم که تو نمی دانی عشق سالم چگونه احساسی است ».
الکسیا آن چنان به افسانه ی «عشق در نگاه اول »باور داشت که احساسات در حال رشدش نسبت به کنت را باطل می پنداشت .او نمی توانست باورکند ، چیزی که ظرف پنج دقیقه ی اول ملاقاتش با کسی او را «کله پا »نکند ، عشق باشد .نظیر بسیاری از «معتادان عشق در نگاه اول »الکسیا نمی توانست عشق راستینی را که میان او و کنت در حال شکل گیری بود ، شناسایی کند و اولین رابطه ی سالم زندگی اش را خراب کرده و از دست داد .
معتادان به «عشق در نگاه اول »بیشتر نقاظ ضعف شخصیتی فرد را جستجو کرده و چشمان شان را به روی تمام نکات مثبت او می بندند .

عشق در نگاه اول چیست ؟


این چیست که وقتی شما کسی را برای اولین بار ملاقات می کنید ، تکانتان می دهد ؟ اگر این عشق نیست ، پس چیست ؟
ـ هوس در نگاه اول :شما جاذبه جنسی خاصی نسبت به فردی از جنس مخالف در خود احساس می کنید و سپس بسیار بیشتر از آن چیزی که عملاً وجود دارد ،دچار عواطف و احساسات می شوید .شما نه به این دلیل که عاشق شده اید ، بلکه به این دلیل که تحریک شده اید مدام به او فکر می کنید . جاذبه جنسی شدید به خصوص با کسی که با تصویر ذهنی شما از همسر مطلوب مطابقت دارد ، به سادگی با عشق اشتباه گرفته می شود .خصوصاً اگر شما به دنبال یک اوج احساسی لحظه ای باشید ، اما این اوج احساسی یا « هوس در نگاه اول »غالباً به دنبال شکست رابطه ، یک «حضیض احساسی » یا سرخوردگی را با خود به همراه خواهد آورد .
ـ شیفتگی با تصویر آن ها :بعضی اوقات ، وقتی به کسی علاقه مند می شوید ، عاشق او نیستید ، بلکه عاشق تصویر او هستید :«چه قیافه ای دارد »؛ « چه کاره است »؛ «چقدر پول دارد »؛ «چه ماشینی سوار می شود »؛ « چه کارهایی در زندگی انجام داده است ».شما از تمامی این چیزها در سرتان رویایی می سازید و ماهیت فرد را نادیده می گیرید :«خواستگار من دکتر است !»«نامزدم هیکلی فوق العاده دارد ».
گذشته از این آیا ممکن است کسی را ملاقات کنید و در همان لحظه احساس کنید که او همسر مطلوب شماست و اشتباه نکرده باشید ؟ زوج هایی وجود دارند که سی سال با هم زندگی کرده اند و می گویند که در همان ملاقات اول ، می دانستند که همسر مطلوب خود را یافته اند .آیا این همان «عشق در نگاه اول »نبوده است ؟ دوست دارم این موضوع را اینطور تلقی کنم که آن ها جاذبه ای قوی و ارتباطی روحی را تجربه کرده اند که سپس آن را به رابطه ای قوی و موفق بدل ساخته اند .آنان در نگاه اول وجود چیزی را در یکدیگر تشخیص داده اند ، اما عشق حقیقی میان آن دو ، می بایست در طول سالیان شکل گرفته باشد .

واقعیت افسانه ی عشقی (2)چنین است :


برای دلباختگی یک لحظه کافی است ، اما «عشق حقیقی »به وقت نیاز دارد .
تصور کنید که در یک شب سرد ، در کلبه ای نشسته اید .می خواهید آتش روشن کنید تا خود را گرم کنید .برای این کار میان روزنامه و هیزم ، حق انتخاب دارید .اگر درباره ی این کار تجربه ی کافی داشته باشید ، پاسخ این سؤال را می دانید :روزنامه سریعتر می تواند شعله بزرگی درست کند ، اما سریعتر هم خاموش می شود .هیزم ممکن است به مدت زمان طولانی تری نیاز داشته باشد تا شعله ور شود ، اما به آرامی و یکنواخت می سوزد .
من بسیاری از مردم را دیده ام که به اشتباه در ابتدای روابط به دنبال همان شعله ی ناگهانی هستند ،به جای آنکه به دنبال همسری باشند که بتوانند با او رابطه ای پر دوام و محکم را بسازند ، از جمله خودم .نمی گویم که شما نمی توانید هر دو را داشته باشید ،همانطور که می توان هم روزنامه و هم هیزم را برای درست کردن آتش ، استفاده کرد.اما اگر متوجه شده اید که مدام کسانی را انتخاب می کنید که برای شما نامناسب اند شاید بهتر باشد به دنبال «آقا یا خانم هیزم »بروید و از «خانم یا آقای باروت »برحذر باشید .
باید به یاد داشته باشید که عاشق شدن ساده است ، اما ایجاد یک رابطه ی سالم ، مستلزم کار سخت است .

افسانه ی عشقی (3)


تنها یک عشق واقعی در دنیا وجود دارد که برای من مناسب است .
در هررابطه ای ، زمانی فرا می رسد که از خود می پرسیم :

آیا آن مرد همان شوهر ایده آل من است ؟
یا
آیا آن زن همان همسر ایده آل من است ؟


قسمتی از مشکل ما در پاسخ به این سؤال ، مربوط به کلمه ی همان است . چرا که این پیش فرضی را برای شخص قرار می دهد که فقط و فقط در این دنیا یک همسر مناسب وجود دارد و این که ما باید همان یک نفر را پیدا کنیم و گرنه خوشبخت نخواهیم شد .هیچ کس حتی اگر شبیه آن فرد نیز باشد ، پذیرفته نیست .ما باید مطمئن شویم که عاشق «همان »یک نفر شده ایم .
بنابراین وقتی مجردیم ،با نگاهی تردید آمیز از گذرگاه زندگی عبور می کنیم : هر شریک بالقوه را زیر ذره بین به دقت معاینه می کنیم .هرعیب او را به عنوان مدرکی دال بر این که او «همان »نیست ، می گیریم .آن « همان »باید بهتر حرف بزند ، دو بچه از ازدواج قبلی اش نداشته باشد ، بیشتر پول در بیاورد ، ده پوند اضافه وزن نداشته باشد .اما در این تلاش خود به منظور اجتناب از اشتباه و از دست ندادن همان چه بسا که غالباً خود را از تجربه ی عشق واقعی و ازدواجی سالم ، محروم می کنیم .
وقتی به ازدواج با کسی فکر می کنیم به خصوص در شرایط دشوار ، به طرزی پنهانی از خود می پرسیم :«آیا همان همسر مطلوب من است ؟ »یا «آیا شخص دیگری نیز وجود دارد که با او خوشبخت تر باشم ؟ »

عواقب باور به افسانه ی عشقی (3)


1 ـ همسر خود را با آن تصویر رویایی مقایسه می کنید که از همان یک نفر در سر خود ساخته اید .از درک منحصر به فرد بودن آن شخص ، باز می مانید .
تامی ،مهماندار هواپیما ، سی و چهار ساله ، خوش رو و جذاب است که یک روز به امید درک این موضوع که چرا نمی تواند با کسی ازدواج کند ، به یکی از سمینارهای من آمده بود .او گفت :«نمی دانم چه مشکلی دارم ؟ تمام دوستانم ، یا ازدواج کرده اند و یا نامزد دارند ، اما به نظر می رسد که من نمی توانم کسی را انتخاب کنم که برایم مناسب باشد ».
از او پرسیدم :«آیا کسی به تو پیشنهاد ازدواج داده است ؟ »
او جواب داد :«موضوع همین است .مرتباً مردهای زیادی به من پیشنهاد ازدواج می دهند که به من علاقه مند هستند .درابتدا شوق و اشتیاق زیادی نسبت به آن ها احساس می کنم ، اما ظرف یک یا دو ماه سرد می شوم و آن ها را رد می کنم .پارسال فکر می کردم ، سرانجام کسی را پیدا کرده ام که بتوانم زندگی ام را با او شروع کنم .ما به مدت چند ماه با هم نامزد بودیم ، در ابتدا همه چیز خوب و مطلوب بود ، اما بعد ،چیزهای کوچکی از او مرا اذیت می کرد و تمام چند ماه گذشته ،مدام دعوا کردیم تا سرانجام نامزدی مان به هم خورد ».
همین که بیشتر با تامی صحبت کردم ،فهمیدم که او بسیار ، «کمال گرا » است .از دید او ، یک ازدواج مطلوب رابطه ای است که در آن هیچ اختلافی نباشد .مهمتر از همه ،اینکه هیچ چیز درباره ی همسرش وجود نداشته باشد ، که او نپسندد.تامی با ایمان به افسانه ی عشقی (3)بزرگ شده بود ، «یک جای دنیا مرد مطلوب منتظر اوست و تنها اوست که می تواند خوشبختش کند و بس »به همین دلیل هم به مجرد این که در روابطش چالشی پیدا می شد، به طرزی ناخودآگاه با مقایسه کردن نامزد خود با همان آقای مطلوب جا می زد و طبعاً همگی در این آزمون مردود می شدند و در این میان او هیچ وقت این فرصت را پیدا نمی کرد که به کسی علاقمند بشود و ازدواج کند .
من به تامی کمک کردم تا منشأ و خاستگاه تصویر غیر واقعی خود را از مرد مطلوب درک کند که او را از داشتن هرگونه رابطه ی واقعی بازداشته بود . سه ماه بعد ، نامه ای از او دریافت کردم در آن گفته بود با نامزد قبلی خود، ازدواج کرده است .از این که این بار او را تا بدین حد متفاوت یافته بود ، متعجب بود :«او همان شخص قبلی است و این من هستم که انتظار ندارم او خیلی مطلوب باشد .این موضوع برای من دوست داشتن او را همانطوری که هست ، ساده تر کرده است » .
2 ـ باور به افسانه عشقی (3)ما را از شروع یک زندگی جدید ، پس از آن که زندگی قبلی پایان پذیرفته است ، باز می دارد .
دومین ایرادی که به افسانه ی عشقی (3)وارد است این است ، که شما را از شروع مجدد ، پس از پایان رابطه به دلایلی چون :طلاق یا مرگ باز می دارد ؛ روابطی که امیدوار بودید یک عمر ادامه پیدا می کردند .اگر فقط به یک عشق حقیقی باور دارید و سپس آن یک نفر را از دست بدهید ، بقیه ی عمرتان را با قلبی تنها و مطمئن از این که هیچ کس دیگری نمی تواند جایگزین همسرتان باشد ،خواهید گذراند .
چندین سال پیش زنی را ملاقات کردم که در اینجا او را دوریس می نامم .در آن زمان دوریس شصت و یک ساله بود و مدت دو سال بود که پس از چهل سال زندگی مشترک ،بیوه شده بود .شوهرش مدت ها با سرطان دست و پنجه نرم کرده بود .دوریس چند سال گذشته را صرف این کرده بود که خود را به زندگی بدون او ،وفق دهد .حال ، فامیل و دوستانش او را تشویق می کردند که دوباره با مردی ازدواج کند .او در مقابل این موضوع مقاومت می کرد و علاقه ای نشان نمی داد .
هنگام ناهار به من توضیح داد که :«من عشق و زندگی خود را داشته ام .ما سال های زیاد ، زندگی فوق العاده ای داشتیم .چرا برای پیدا کردن کسی که وجود ندارد تا جایگزین شوهرم شود ، این طرف و آن طرف بروم ؟ انسان فقط می تواند یک عشق حقیقی را در تمام طول عمر خود به دست بیاورد ».
من به دوریس توضیح دادم که یک همسر جدید هرگز جایگزین شوهر مرحوم او نخواهد شد .اما می تواند فرصتی به او بدهد تا زندگی جدید و متفاوتی را تجربه کند .دوریس با تعلل گفت :«نمی دانم ، فکر می کنم برای این کار ،خیلی پیر شده ام »
شش ماه گذشت .دوریس به من تلفن کرد:«فکر می کنم به کمک احتیاج دارم ».موضوع از این قرار بود که یک آقای شصت و چهار ساله به نام ساول ، با او از طریق یک مؤسسه خیریه که دوریس با آن همکاری می کرد ، آشنا شده
بود.ساول پانزده سال بود که از همسرش جدا شده بود ، اما هرگز زنی را پیدا نکرده بود که در زندگی اش با او سهیم شود ، تا آنکه دوریس را دیده بود . دوریس توضیح داد :«او می خواهد با من ازدواج کند .موضوع این است که من هم به او علاقه مند شده ام .مدت چهار ماه است که همدیگر را می شناسیم.ابتدا من به او به دیده ی یک همکار در برنامه های اجتماعی نگاه می کردم .حال او از ازدواج صحبت می کند و وقتی موضوع ازدواج را پیش می کشد ، نفسم بند می آید و همه اش به این موضوع فکر می کنم که این ازدواج تا چه حد با ازدواج قبلی ام متفاوت خواهد بود .از این که دوباره شوهر دارم ، خوشحالم .آخر مگر من با او چه کار کرده ام ؟ ».
با لبخند به او پاسخ دادم :«به او مهر ورزیده ای، اما نه به طرزی که شوهرت را دوست داشتی ، بلکه به طرزی جدید و متفاوت ، چیز فوق العاده ای درباره ی عشق وجود دارد :شما می توانید در حالات متفاوت آن را تجربه کنید .
دوریس با خجالت پرسید :«منظور شما این است که مسئله ای نیست او را دوست داشته باشم ؟ »
من به او اطمینان خاطر دادم که هیچ مسأله ای نیست .
آن ها دو ماه بعد ،ازدواج کردند و به طرز باشکوهی خوشبخت هستند .هر چند وقت یکبار ،دوریس به من زنگ می زند و از زندگی اش می گوید :« غافلگیر شده ام .شوهرم را خیلی دوست داشتم .اما ساول را هم به همان اندازه ، ولی به گونه ای متفاوت ، دوست دارم .چه کسی می توانست فکر کند که یک مادر بزرگ هم فرصت دوباره ای داشته باشد ؟ ».
چیزی نمانده بود که دوریس یک زندگی فوق العاده را با ایمان به افسانه عشقی (3)، از دست بدهد .افسانه عشقی (3)می گفت که فقط یک عشق حقیقی وجود دارد .
برای شما همسران بالقوه مناسب زیادی وجود دارند .

واقعیتی که درمقابل افسانه ی عشقی (3)وجود دارد این است که :


این امکان وجود دارد که عشق حقیقی را با بیش از یک نفر تجربه کنید . شریک های بالقوه زیادی وجود دارند که می توانید با آن ها خوشبخت شوید .
نمی توانم به شما بگویم چه تعداد شریک بالقوه برای شما روی زمین زندگی می کنند ، اما قویاً باور دارم تعداد امکاناتی که شما بتوانید خوشبختی و عشق را تجربه کنید ،محدود به یک شخص نمی شود .من از تجربیات شخصی خود می دانم که قلب یک انسان ظرفیت فوق العاده ای برای عشق ورزیدن دارد و اینکه ما مقدارعشقی را که اجازه می دهیم در زندگی از آن بهره مند شویم محدود می کنیم ،فقط به این دلیل که به افسانه های عشقی باور داریم .باور دارم که اگر دو نفر را سرگردان در یک جزیره ی متروک رها کنید ، به طوری که مجبورباشند باقی عمرشان را با هم بگذرانند ، به احتمال بسیار قوی ،همسران خوبی خواهند شد .درحالی که ممکن است تصویر فوق ، لزوماً رویای رمانتیک شما از یک زندگی مطلوب نباشد .اما به طرز خوبی این نکته را به تصویر می کشد که عشق ورزیدن به تنهایی آن قدر لذت بخش است که اگر فقط به ما فرصت داده شود ،راه هایی برای دوست داشتن انسان هایی که فکر نمی کردیم آن ها را دوست داشته باشیم ، پیدا خواهیم کرد .
هر عشق حقیقی ، قلبمان را در مسیری متفاوت رشد می دهد و هررابطه ای به گونه ای به ما خدمت می کند .آیا این بدان معنا است که اهمیتی ندارد شما با چه کسی ارتباط دارید ؟ «البته که نه ».درواقع این موضوع ، مسئله ی تفاهم را خیلی مهم تر می کند .پیدا کردن همسری که با او تفاهم داشته باشید ،فرمول یک رابطه ی سالم و پردوام است .

افسانه ی عشقی (4)


همسر ایده آل ،شما را از هر لحاظ ارضاء می کند .
فرض کنید برای شغل مورد علاقه تان یک مصاحبه دارید .ازشخصی که احتمالاً شما را استخدام می کند تا برایش کار کنید ،می پرسید :می توانید درباره ی این شغل بیشتر برایم توضیح بدهید ؟ ».
«اساساً از شما انتظار دارم تمامی نیازهای مرا برآورده کنید .من از شما توقع دارم که بدانید خواسته ی من از شما چیست ،حتی وقتی که به شما نمی گویم چه می خواهم .از شما می خواهم که ذهن مرا بخوانید و تمام توقعات پنهانی مرا دریابید و آن ها را به زبان بیاورید .از شما می خواهم هنگامی که سردرگم هستم ، تمام جواب ها را بدانید و زمانی که غمگینم ، مرا خوشحال کنید و دراوقاتی که اعتماد به نفسم را از دست داده ام ،کاری کنید تا نسبت به خودم احساس بهتری داشته باشم .البته این توقع را نیز از شما دارم که هر وقت حوصله ام سر می رود ،
همواره مرا سرگرم کنید .درضمن باید از تمامی علایق من نیز لذت ببرید ، به طوری که بتوانید همراهی مطلوب برای من باشید ».
مطمئنم که شما نیز بر این باورید که چنین توقعاتی عجیب و غریب هستند . صرف نظر از این که چه مقدار به شما حقوق خواهند داد ، باز نمی تواند شما را وسوسه کند تا خود را در چنین موقعیت پرفشار و ناممکنی قرار بدهید . گر چه این داستان کمی اغراق آمیز است ، اما حقیقت این است که بسیاری از ما در زندگی به طرزی ناخودآگاه از همسر خود ، این توقع را داریم که هر نیاز ما برآورده کند و هنگامی که این کار را نمی کند ، از او دلسرد و منزجر می شویم .من این پدیده را متهم کردن دیگران می نامم .به خصوص هنگامی که خود نیز از پاره ای نیازهایتان آگاه نیستید و طبیعتاً قادر نخواهید بود تا آن نیازها را با صراحت بازگو کنید .

عواقب منفی باور به افسانه ی عشقی (4):


1 ـ از شناسایی رابطه ی خوب و سالم باز می مانید ، فقط به این دلیل که همسر شما نیازهایی را که خود باید برای خودتان برآورده کنید ، برآورده نمی کند .
همین که در دفترم نشستم آندریا اعلام کرد :«من فکر می کنم باید از شوهرم جدا شوم »او از من وقت قبلی گرفته بود تا درباره ی ازدواجش که دچار بحران بزرگی شده بود ، صحبت کند .آندریا بیست و هفت ساله ، زیبا و ورزشکار بود .او دو سال بود که با بنیامین ازدواج کرده بود .
پرسیدم :«خوب ، مشکل چیست ؟ »
آندریا جواب داد :«نمی دانم ، زیاد خوشحال نیستم .فکر می کردم ازدواج بهتر از این ها باشد .این که چیزهایی را برای من عوض کند .اما به نظر می آید که هیچ تغییری اتفاق نیفتاده است و من دیگر امید خود را از دست داده ام ».
از او پرسیدم :«فکر کردی ازدواج چه چیزی را باید تغییر بدهد ؟ »
او جواب داد :«فکر می کردم می تواند اعتماد به نفس ، وضوح و هدفمندی بیشتری به زندگی ام بدهد .اما به جای آن فقط بیشتر گیج شده ام ».
به او گفتم :«بیا درباره ی بقیه ی زندگی ات صحبت کنیم .شغلت چیست ؟»
«خوب ،درحال حاضر ، بی کارم ، شش ماه پیش یک شغل داشتم ، اما استعفا دادم .به دلیل آن که کارم را دوست نداشتم .من واقعاً نمی دانم چه کاری را دوست دارم .همه اش فکر می کنم اگر از این ازدواج بیرون بیایم ، احساس بهتری خواهم داشت ».
«آیا گله و شکایت به خصوصی از بنیامین داری ؟ »
آندریا بعد از یک دقیقه فکر کردن گفت :«نه ، او واقعاً با محبت و دوست داشتنی است .فقط مرا خوشحال نمی کند ».
بعد از کمی صحبت با آندریا کاملاً واضح بود که مشکل رابطه ی آن ها ، شوهرش نبود ، بلکه خود آندریا بود .او هیچ هدفی در زندگی اش نداشت . او با بنیامین ازدواج کرده بود به امید آن که تمام خلأهای درونی او را پر کند و اعتماد به نفس پایینش را بالا ببرد .اما این وظیفه ی خود او بود ، نه بنیامین .به جای آن که به دنبال شغل باشد ، یا تحصیلاتش را تمام کند ،روزها را به این می گذراند که به سالن ورزشی برود یا تلویزیون تماشا کند .
آندریا یک زن لوس و خودخواه بود که هرگز بزرگ نشده بود .اما صرف نظر از این که چقدر بنیامین او را دوست می داشت ، نمی توانست خلأهای درونی او را پر کند .چون هنوز از درون احساس خلأ می کرد ، فرض را بر این می گذاست که ازدواج او را ارضاء نکرده است .حقیقت این بود که بنیامین شوهر خوبی برای آندریا بود ، اما آندریا با خودش خیلی خوب نبود . عدم رضایت او از ازدواج نبود ، بلکه از خودش بود .
این رؤیا که عشق حقیقی همه مشکلات را حل می کند ، رویایی مهلک است . این رویا می تواند باعث شود که شما رابطه ی خوب خود را پایان بدهید ، با این چشم داشت که همسرتان کاری را برای شما انجام دهد که باید خودتان انجام بدهید .
اگرپیش از ازدواج احساس تهی بودن می کنید ، پس از ازدواج نیز به همان اندازه ، احساس تهی بودن خواهید کرد .
2 ـ از همسرتان به دلیل ندادن چیزی به شما که می بایست خودتان در جای دیگر آن را پیدا کنید ، منزجرخواهید شد .
اشکال دیگری که باور به این که همسر مطلوب تمام نیازهای شما را برآورده می کند ،این است که به او فشار می آورید تا برای شما همه چیز باشد . بارها و بارها شنیده ام که زنان از این موضوع شکایت دارند که ای کاش شوهرشان به جای آن ها به خرید می رفت و از پرسه زدن در مغازه های عتیقه فروشی نیز لذت می برد و یا از تغییر دکوراسیون خانه خوشش می آمد . سال ها طول کشید تا بفهمم که ما زن ها احتیاجاتی داریم که مردها نمی توانند و نباید هم برآورده کنند .نیازهای احساسی مثل :عشق ،محبت ، دوستی و غیره جزء این نیازها محسوب نمی شوند .منظورم نیازهایی است که زن ها می بایست از برآورده کردن آن ها ، حتی لذت نیز ببرند .خانم ها ، این حقیقت را بپذیرید .بیشتر شوهرها هرگز از مشارکت در تغییر دکوراسیون خانه ، مهمانی تولد بچه ها ، جورکردن نمونه های پارچه برای یک کاناپه جدید ، یا ساعت ها این طرف و آن طرف گشتن در فروشگاه های بزرگ ، آن گونه که ما زن ها لذت می بریم ، لذت نخواهند برد .اینها نیازهایی هستند که به طرزی بهتری ، توسط زنان دیگر برطرف می شوند .
به نظرمی آید که مردها در این زمینه ، توقعات کمتری نسبت به ما زن ها داشته باشند.اما مردها هم به سهم خود دلسردی هایی را تجربه می کنند ، به این دلیل که ما زن ها تمامی نیازهایشان را برآورده نمی کنیم .جفری چند سال پیش ، این مرحله را تجربه کرد و در این که آیا من برای او مناسب هستم یا نه ، دچار تردید شد .من تا سر حد مرگ وحشت زده شده بودم ، اما همین که درباره ی این موضوع صحبت کردیم ، معلوم شد که نگرانی های او بیشتر حول یک موضوع دور می زنند :ورزش ، او از لحاظ ورزشی بسیار با استعداد بود و به تمام ورزش ها عشق می ورزید .گر چه من هم از ورزش لذت می برم ، اما به نحوی گرایش دارم که چیزهای دیگری را در زندگی خود ،در اولویت قرار دهم .هرچه بیشتر درباره ی آن صحبت کردیم ، جفری بیشتر مطمئن شد که افسانه ی عشقی اوست که می گوید :
«زن مطلوب زنی است که با او بیرون برود و یک توپ بیسبال را با او به این طرف و آن طرف بیندازد و آخر هر هفته با او راکت بال بازی کرده و به طور جدی بدنسازی نیز کار کند ».جفری خود را از همگی اینها محروم کرده بود ،زیرا می خواست من هم مانند او ، این چیزها را انجام بدهم .او اعتراف کرد :«از تو به دلیل این که مرا از علاقه ام محروم می کردی ، منزجر بودم »ما توافق کردیم که من هم سعی کنم تا فعالیت ورزشی بیشتری را با او انجام بدهم و او نیز موافقت کرد که به یک تیم بیسبال برود و با دوستانش قرار بگذارد که بدنسازی کار کنند و برای چیزهایی که از آن لذت می برد ، وقت بگذارد و بدین گونه خود را در این زمینه ارضاء نماید .

حقیقت افسانه ی عشقی (4):


همسر مناسب ،بسیاری از نیازهای ما را برآورده می کند ، اما نه همه ی آن ها را .
ما هر کدام فهرستی خاص از آرزوهایی داریم که فکر می کنیم یک همسر مطلوب باید بتواند برای ما برآورده کند .اما در این باره نکته ای وجود دارد ، پاره ای از نیازها هستند که فقط همسرشما باید آن ها را ارضاء کند ، اما نیازهای دیگری وجود دارند که دوستان ، خانواده و یا آشنایان شما نیز می توانند برای شما برآورده کنند .
کاملاً اهمیت دارد که ما بین چیزهایی که دوست داریم در همسرمان وجود داشته باشد و چیزهایی که باید در همسرمان وجود داشته باشد ، فرق بگذاریم .
اگر جفری درستی افسانه ی عشقی (4)را زیر سؤال نبرده بود ،ممکن بود به ازدواجمان پایان بدهد و درجستجوی خانم ورزش سال 1992 برود و ارتباط عمیق و قدرتمندی را که داریم ، ترک گوید .

افسانه ی عشقی (5)


جاذبه ی جنسی قوی ،همان است
ـ آیا تا به حال خودتان را متقاعد کرده اید که عاشق کسی هستید که تنها بهانه ای برای ادامه ی روابط نامشروع تان داشته باشید ؟
ـ آیا با گفتن این جمله به خودتان که دیوانه وار دل باخته اید ، کسی را تعقیب کرده اید ، و بعد تشخیص داده باشید که آن عشق نبوده ، بلکه شهوت بوده است ؟
ـ آیا تا به حال در رابطه ای بوده اید که تنها زمانی که هیچ دعوایی میان شما وجود نداشت وقتی بود که دربستر بودید ؟
به راستی که این افسانه ی عشقی ما را توی دردسر می اندازد .پایه و اساس این افسانه ی عشقی ،احساس گناهی است که ما به طور ذاتی ، به واسطه ی فرهنگ خود ، درباره ی روابط جنسی داریم .از آن جایی که اجتماع ، تعلیم ، تربیت و اخلاقیات ما ، اغلب این اجازه را به ما نمی دهد و آن را مردود می داند ، پس به اشتباه تصور می کنیم که هرگاه نسبت به کسی جاذبه ی جنسی داریم ،عاشق او هستیم .
من این موضوع را فرمول «تداخل شهوت در عشق »می نامم .

فرمول تداخل شهوت در عشق


1 ـ ابتدا ،جاذبه ی جنسی قدرتمندی نسبت به یک فرد پیدا می کنید و یا به عبارت ساده تر ،احساس شهوت می کنید .
2 ـ سپس بر اساس آن میل عمل کرده و با او مبادرت به رابطه ی نامشروع می کنید .
3 ـ سپس از این که با شخصی که ارتباط روحی چندانی با او ندارید ،از لحاظ جنسی صمیمی شده اید ،احساس گناه و ناراحتی می کنید .
4 ـ سرانجام برای آن که شهوت خود را موجه جلوه دهید ، با او رابطه ی نزدیک ایجاد می کنید .
روشن است که منظور من این نیست که هر وقت رابطه ای ایجاد کردید ، بر طبق فرمول تداخل شهوت در عشق ، عمل کرده اید .گرچه چنانچه به افسانه ی عشقی (5)اعتقاد دارید ، ممکن است بیشتر از آن چیزی که فکرش را می کنید ، خود را در چنین شرایطی بیابید .
در زیر پاره ای از عواقب باور به افسانه عشقی (5)آمده است .
1 ـ خود را با کسانی درگیر می کنید که با آن ها تفاهم ندارید .
آن ، بیست و شش ساله ، برای خرید از یک فروشگاه پوشاک بازدید می کرد . اتفاقی که در طی آن افسانه ی عشقی (5)، او را از لحاظ روحی به زحمت انداخت به این قرار است :
«من برایان را وقتی اسکی می کردیم ، دیدم .فکر می کنم دور بدون از خانه ، سرما و این حقیقت که او روی چوب اسکی هایش بسیار جذاب بود ، بر قضاوت عاقلانه ی من چیره شد .به زودی ازدواج کردیم .شاید به دلیل ارتفاع بود ، اما هرگز چنین چیزی را در تمام زندگی ام تجربه نکرده بودم . برایان از این که در مهرورزی مهارت داشت ، احساس غرور می کرد و حقیقت هم چیزی جز این نبود .من کاملاً مطمئن بودم که از عشق شوهرم ، سر ازپا نمی شناسم ».
«تعطیلات تمام شد و او به سر کار برگشت .روزها تلفنی با هم صحبت می کردیم چرا که هر دو سرکار می رفتیم .جاذبه ای که بین ما وجود داشت ، خارق العاده بود و من این طور استنباط کردم که به احتمال قوی او را خیلی دوست دارم که چنین احساسی می کنم .ما حتی شروع به صحبت درباره ی بچه دار شدن کردیم ».
«آن تابستان تصمیم گرفتیم تا دو هفته مرخصی بگیریم و آن را در خانه بگذرانیم .لحظات انتظار برای رسیدن برایان به سختی می گذشتند .چند روز اول ، مثل همیشه واقعاً فوق العاده بود .اما یک دفعه همه چیز به هم ریخت و ما شروع
کردیم به بحث و دعوا درباره ی همه چیز .اولین چیز ، موضوع سیگار کشیدن براین بود .من می دانستم که او سیگار می کشد ، اما آن قدر به چیزهای دیگر مشغول بودیم که فرصت سیگار کشیدن را نداشت .اما حال فرصت بیشتری داشتیم و به نظر می رسید که او مدام سیگار می کشد . هرگز توجه نکرده بودم که او تا چه حد منفی است .او همیشه چیز بدی درباره ی دوستانم ، دکوراسیون خانه و طرز رانندگی ام پیدا می کرد که بگوید و همه چیز به تدریج بدتر می شد تا آن جایی که همه چیز تعطیل شد و دیگر این طور شد که ثانیه شماری می کردم تا او به سرکار برگردد ».
«صبحی که او به سرکار برگشت ،در رختخوابم دراز کشیدم و خون گریه کردم .خیلی گیج بودم و احساس می کردم رویاهام در برابر چشمانم ، همگی خرد و نابود شدند .چند روز بعد را به فکر کردن درباره ی ادامه زندگی ام با برایان گذراندم .ناگهان همه چیز برایم واضح شد .من هیچ وقت با برایان که شوهرم بود ، رابطه ای نداشتم .تمام کاری که با هم کرده بودیم ، خوشگذرانی بود .ملاقات اول ما یک خوشگذرانی بیش نبود .آن روزها ، تمام وقتمان پای تلفن می گذشت که آن هم پر از چرند و پرند گفتن شده بود و هر بار هم که خانه بودیم ...من هیچ گاه برایان را به عنوان پدر بچه هایم در نظر نگرفته بودم ، فقط به عنوان یک «دن ژوان »به او نگاه کرده بودم .به مجرد این که او را به چشم همسرم نگاه کردم ، دیدم که حتی از او زیاد خوشم نمی آید ».
آن ، قبلاً به هیچ مردی جذب نشده بود ، بنابراین وقتی برایان را ملاقات کرد و جرقه ها به این طرف و آن طرف پرتاب شدند ، فرض کرد که پس باید عاشق شده باشد .برای او همچنین سخت بود تا بپذیرد و اعتراف کند که از ناحیه ی شخصی که او را دوست ندارد و هرگز نیز نمی خواهد که با او زندگی کند ، تا این حد تحت تأثیر قرار گرفته باشد .او با پرداخت بهای گزافی آموخت که شهوت ،همیشه به معنای عشق نیست .تنها نقطه ی مشترک برایان و آن ، این بود که هر دو عاشق اسکی و خوشگذرانی بودند .این ممکن است برای یک دوره ی خوشگذرانی کافی باشد ،اما برای یک زندگی مادام العمر و موفق ، کافی نیست .
2 ـ بیش از آنچه باید ،به رویایتان می چسبید و به سختی کسانی را که برای شما مناسب نیستند ،رها می کنید .
جمال یک روز ،بعد از سمیناری که در آن درباره ی افسانه های عشقی صحبت کرده بودم ،نزدیکم آمد و با ابراز تعجب گفت :«شما دقیقاً داشتید مرا توصیف می کردید ».جمال سی و هشت ساله بود و از همسر قبلی اش جدا شده بود .داستان او چنین بود :
«من وقتی که جوان بودم با یکی از همکلاسی های دبیرستانی ام ازدواج کردم .من نسبتاً با تجربه بودم ولی او هرگز به غیر از من ، قبلاً با هیچ کس دیگری نبود .بنابراین مدتی طول کشید تا بفهمم با هم تفاهم نداریم .بعد از سالیان ، دیگر برایم جذاب نبود .اگرچه من او را خیلی دوست داشتم و دو بچه داشتیم ، تلاش کردم که ازدواجم را به خاطر بچه ها حفظ کنم .سرانجام وقتی سی و یک ساله بودم ، ازدواجم را ترک کردم و طلاق گرفتم ».
من از نوزده سالگی مرتباً بیرون رفته بودم و دوباره آماده بودم که شروع کنم . به خود قول داده بودم که هرگز با کسی که جاذبه ای برایم ندارد ، ازدواج نکنم .اعتراف می کنم که برای چند سال اول ، واقعاً حریص بودم ، بسیار می ترسیدم دوباره با کسی ازدواج کنم که برایم جذاب نباشد ، بنابراین فقط به خواستگاری زن هایی می رفتم که برایم جذاب باشند ».
«بدین ترتیب بود که با صبرینه ازدواج کردم .ما در یک مهمانی بودیم و او نشسته بود .اولین چیزی که توجهم را جلب کرد ، بدنش بود .او دقیقاً مثل زن رویاهای من بود .ما با هم صحبت کردیم و سپس شام خوردیم . دیگر نمی خواستم مجرد بمانم .او مثل یک اسب وحشی بود .همان احساسی را داشتم که همیشه فکر می کردم به زن مطلوب خود خواهم داشت ».
«به خود قول داده بودم دوباره با کسی درگیر نشوم .مگر این که از انتخابم کاملاً  مطمئن باشم .اما عزم من از بین رفته بود .صبرینه همه اش زمزمه می کرد و خودش را دور می پیچاند تا سرانجام چیزی را که می خواست ، به دست می آورد .در نهایت هم این طور شد که در عرض یک ماه ازدواج کردیم .
از همان اول ، مشکلات شروع شدند .من متوجه شدم که صبرینه از لحاظ مالی از طرف نامزد قبلی اش حمایت می شد و اینکه یک عالمه صورت حساب های پرداخت نشده به روی هم انبار کرده بود .من افسون شده بودم و تمام بدهکاری های او را تا شاهی آخر ، پرداخت کردم ».

فرار از زندان بهشت جنسی


جمال ادامه داد :«شش ماه گذشت و زندگی ما مثل ترن هوایی ، بالا و پایین می رفت .یک دقیقه با هم دعوا داشتیم ، دقیقه بعد ، با یکدیگر مهر می ورزیدیم ، صبرینه مثل یک بچه ی لوس و بی مسئولیت بود او هرگز دنبال شغل نبود و تمام انرژی ام را از من کشید .می دانستم که باید از او جدا شوم . اما هر وقت که به او می گفتم ، مرا اغوا می کرد و باز همه چیز آرام می شد .
تا آن که یک روز با لباس های جدیدی که هزار دلار می ارزیدند ، به خانه آمد . دیگر نتوانستم تحمل کنم .گذاشتم و رفتم .اولین بار بود که پس از ماه ها احساس آزادی می کردم .اما متأسفانه این احساس دیری نپایید .صبرینه دوباره به من زنگ زد و دوباره سر و کله اش پیدا شد .لباسی بسیار تحریک کننده و زننده پوشیده بود .این بار هم نتوانستم مقاومت کنم .باز چند روز آشتی بود و من دوباره به هم می زدم .یک یا دو ماه بعد ، دوباره یک شب به من زنگ زد و گفت که تنهاست .به خانه برگشتم .از خود بیزارشده بودم .از این که به این موضوع اعتراف کنم متنفرم .اما اغواگری هایش موجب شد دو سال طول بکشد تا سرانجام از او جدا شوم ».
داستان جمال بهت آور است .اما آن قدر هم غیرعادی نیست .او مطمئن بود که چون جاذبه ی فوق العاده ای بینشان وجود داشت ، پس صبرینه می تواند زن خوبی هم برای او باشد .سال ها پر از ماجراجویی دارم و تحقیرهای متعدد طول کشید تا جمال بیاموزد که واقعیت افسانه ی عشقی (5)به قرار زیر است :
روابط جنسی خالی از احساس ، هیچ مناسبتی با عشق حقیقی ندارد .
چنان چه جاذبه ی زیادی نسبت به کسی تجربه می کنید :
ـ لزوماً به این معنا نیست که عاشق او هستید .
ـ لزوماً به این معنا نیست که شما برای همدیگر آفریده شده اید .
ـ لزوماً به این معنا نیست که ازدواج موفقی خواهید داشت .
قطعاً به این معنا است که :
ـ بیوشیمی جنسی خوبی دارید .
ـ یک یا هر دوی شما در مهرورزی مهارت دارید .
ممکن است به این معنا باشد که :
ـ جاذبه ی جنسی میان شما قوی است .به طوری که می تواند پایه ای برای یک رابطه ی سالم باشد ، البته چنان چه در نواحی دیگر نیز تفاهم داشته باشید .

حقیقتی درباره ی عشق


احتمالاً توانسته اید که با یک یا هر پنج افسانه ی عشقی ، به گونه ای ارتباط برقرار کنید.آیا مایه ی شگفتی نیست که تا چه حد این پنج افسانه ی عشقی ، در اشتباهاتی که در رابطه با عشق مرتکب شده اید ، سهیم بوده اند ؟
در این جا پنج افسانه ی عشقی ذکر شده ، واقعیت مربوط به هرکدام را در جدولی آورده ایم .
(افسانه1)ـ عشق حقیقی بر همه چیز فائق می آید .
(واقعیت )عشق برای موفقیت یک رابطه کافی نیست .به این معنا که رابطه به تفاهم و تعهد نیاز دارد .
(افسانه 2)ـ اگر عشق ، «عشق حقیقی »باشد ، همان لحظه که فرد را دیدید خواهید دانست .
(واقعیت )برای دلباختگی یک لحظه کافی است ، اما عشق حقیقی به وقت نیاز دارد .
(افسانه 3)ـ تنها یک عشق واقعی در این دنیا وجود دارد که برای شما مناسب است .
(واقعیت )این امکان وجود دارد که عشق حقیقی را با بیش از یک نفر ، تجربه کنید .شریک های بالقوه ی زیادی وجود دارند که شما می توانید با آن ها خوشبخت شوید .
(افسانه 4)ـ همسر مطلوب شما را از هر لحاظ ارضاء می کند .
(واقعیت )همسر مناسب ، بسیاری از نیازهای ما را برآورده می کند ، اما نه همه ی آن ها را .
(افسانه 5)ـ جاذبه ی جنسی قوی ، همان عشق است .
(واقعیت )روابط جنسی خالی از احساس ، هیچ مناسبتی با عشق حقیقی ندارد .

عشقی که استحقاق آن را دارید .


چندی پیش در یک سخنرانی برای جمعی از مردم ، درحالی که داشتم کتاب هایی را امضاء می کردم .یک زن جوان در حالی که اشک در چشم هایش حلقه زده بود ، نزدیکم آمد و این طور شروع کرد :«من به سمیناری که شما و شوهرتان ماه گذشته داشتید ،به دقت تمام گوش دادم .امیدوارم من هم یک روز شانس این را داشته باشم که رابطه ای به خوبی رابطه ی شما دو نفر نصیبم گردد ».
حدود پنجاه نفر در صفی منتظر بودند تا با من صحبت کنند .طبق معمول باید از او تشکر می کردم و به سراغ شخص بعدی می رفتم .اما چیزی موجب شد که لحظه ای از کار باز بمانم و دست های آن زن را بگیرم .درحالی که در چشم هایش نگاه می کردم ،گفتم :«می خواهم واقعیتی را بدانید :من واقعاً از وجود چنین مرد فوق العاده ای در زندگی ام احساس خوشبختی می کنم .اما شانس ،هیچ دخالتی در این امر نداشته است .من در گذشته اشتباهات زیادی مرتکب شده بودم .من به ازدواج با چندین مرد فکر کرده بودم و سعی می کردم آن ها را به مردهای دلخواه خودم مبدل کنم .مردهایی که به طور کلی فاقد هرگونه تفاهم بودیم .به خود می گفتم :اهمیتی ندارد . من به تمامی دلایلی که نادرست بودند به این مردها علاقه مند می شدم .این شانس نیست که موجب موفقیت یک ازدواج می شود :به این معنا که من توانستم تا درنهایت شخص مناسب را شناسایی و انتخاب کنم .من و جفری خیلی سخت کار کردیم تا صمیمیت و هماهنگی را که داریم ، خلق کنیم .شما نیز می توانید همین چیز را داشته باشید .
شاید احساس کنید که در عشق اقبالی ندارید و امید خود را برای رابطه ای که رویای آن را داشتید ، از دست داده باشید ، شاید هم شخص به خصوصی را در زندگی خود دارید ،اما می خواهید احساس صمیمیت و عشق بیشتری داشته باشید و ندانید که چگونه ؟
منبع:کتاب آیا تو آن گمشده ام هستی

ارتباط زن ها با زمان، ارتباطی مقدس است

ارتباط زن ها با زمان، ارتباطی مقدس است
نویسنده : باربارادی آنجلیس
به منظور شناخت کامل طبیعت زن نخست باید رابطه او را با زمان درک کنیم. درک زن از زمان، افکار و همچنین تصمیم گیری های او درباره ی زمان در واقع گویای رازهایی درباره ی ذهن، فکر و قلب زن ها است. احتمالاً پیش از این هیچ گاه به این موضوع فکر نکرده بودید .راستش خودم نیز قبلاَ هیچ گاه به این موضوع نیاندیشیده بودم مگرهنگامی که تحقیقات خود را به منظور نگاشتن این مقاله آغاز کردم. در حین مصاحبه با زن ها و جمع آوری پرسش نامه هایی که آنها در این باره پر کرده بودند، به تدریج الگویی برایم روشن شد. به کرات دیده می شد که آنچه زن ها از مردها می خواستند همواره به نوعی به زمان مربوط می شد.
هر چه بیشتر به آن اندیشیدم بیشتر متوجه شدم که درواقع مسائل وموضوعات مربوط به زمان همواره در مرکزیت زندگی عشقی قرار دارند.چنانچه مخالفت ها، برخوردها، درگیری ها و نواحی تنش زای روابط صمیمی خود را معاینه و بررسی کنید خواهید دید که همگی به نوعی به زمان مربوط می شوند. در زیر نمونه هایی در این باره آورده شده است.

اختلاف مربوط به «دادن» زمان:

*اختلاف بر سر مقدار زمانی که با یکدیگر می گذرانید.
*اختلاف بر سر این موضوع که چه مقدار صرف زمان به منظور نزدیکی و صمیمت کافی و چه مقدار از آن اضافی است.
*اختلاف بر سر مقدار زمانی که با یکدیگر تماس دارید، تماس های جنسی، اطلاع دادن ها و...
*اختلاف بر سر مقدار زمانی که می خواهید جدا و تنها باشید.
*اختلاف بر سر عدم درک اهمیت گذران زمان خاص و ویژه با یکدیگر.
*اختلاف بر سر قول ها و تعهد های شما به دیگران، درست در هنگامی که باید وقت خود را نخست به نامزد/همسرتان اختصاص بدهید.

اختلاف مربوط به فراموش نکردن زمان:


*فراموش کردن انجام به موقع بعضی کارها نظیر رزرو جا در رستوران، رساندن پیغام ها و...
*نپرسیدن درباره ی اوقات و مناسبت ها یمهم و خاص نظیر:ویزیت دکتر یا جلسه ی اولیا و مربیان در مدرسه ی فرزندان.
*خبر ندادن چیزی مهم که برنامه ریزی ها آینده را مختل می کند یا تحت تأثیر قرار می دهد. نظیر سفر به بیرون از شهر برای تعطیلات آخر هفته و حضور نیافتن درمراسم مذهبی.

اختلاف بر سر مقدم نشمردن زمان:


*دیرکردن
*پشت گوش انداختن انجام کارهایی که قول انجامشان را داده بودید.
*مهم نشمردن حادثه یا رویدادی که برای زنتان مهم است.
اختلافات مربوط به برنامه ریزی و مدیریت زمان:
*به تعویق انداختن برنامه ریزی تا آخرین لحظه.
*انتقاد از نامزد/همسرتان به این دلیل که همواره از قبل برای هر چیز برنامه ریزی می کند.

اختلاف بر سر بزرگداشت و جشن گرفتن زمان:


*اختلاف بر سر نحوه ی جشن گرفتن مناسبت های خاص
*اختلاف بر سر این که چیزی مناسبتی ویژه محسوب می شود و چه چیزی نه.
*فراموش کردن تولد ها، سالگردها و...
آیا شما نیز مانند من از خواندن فهرست های بالا تعجب کردید؟ یاهرگز فکر آن را هم نکرده بودید که چه میزان از درگیر ها و اختلافات زناشویی مربوط به زمان است؟ هنگامی که به گذشته و روابط قبلی خود فکر می کنم، در می یابم که در واقع منبع و منشأ بسیاری از اختلافات مان مسائل مربوط به وقت و زمان است. نقطه نظرات مشابه از جانب دیگر
زن ها نیز موجب شد تصمیم بگیرم که در همین ابتدا درباره زمان صحبت کنیم.
مردها و زن ها، نقطه نظرات و احساسات بسیار متفاوتی نسبت به زمان دارند که این خود منشأ بسیاری از سوءتفاهمات همیشگی میان آنها بوده است.
برای زن ها، زمان چیزی نیست که تنها جریان دارد یا ملاک اندازه گیری تجربه ی زندگی ما باشد. زن ها بسیار با زمان صمیمی اند و آن را محترم و حتی مقدس می شمارند.

آنچه زن ها دوست دارند مردها بدانند:


ارتباط زن با زمان، ارتباطی مقدس است.
چرا زن ها این گونه هستند؟ این چیزی نیست که به ما آموزش داده شده باشد. ما زن ها حتی خود نیز از این موضوع آگاه نیستیم. درست مانند عشق به عنوان اولویت اول زن ها، رابطه ی مقدس با زمان نیز بخشی طبیعی و ذاتی از ماهیت و هویت ما زن هاست.
ارتباط صمیمی و نزدیک زن ها با زمان در ساختار زیستی آن ها برنامه ریزی شده است. در این اساسی ترین سطح از موجودیت زنانه، زن ها همواره به گونه ای متفاوت از مردها با زمان ارتباط برقرار می کنند.
چرا که بدن ما از ریتمی ماهانه تبعیت می کند. از همان ابتدای بلوغ که عادت ماهانه دختران جوان آغاز می گردد، ما زن ها گذر هر یک روز و هر یک هفته را به طرزی خودآگاه حس می کنیم. و منتظر آنیم تا دوره ی بعد آغاز گردد. از همین جاست که ما زن ها عادت شمارش خود را می آموزیم و هرگز آن را متوقف نمی کنیم. شمارش و «پاییدن» زمان در چرخه های دیگر زندگی ما نیز جریان دارد.برای نمونه هنگامی که حامله هستیم، روزها و ماهها را می شماریم تا کودکمان متولد شود، هنگامی که بچه داریم ساعت ها را می شماریم تا به بچه شیر بدهیم. سپس بعدها نیز فواصل میان دکتر رفتن ها، وعده های غذایی و استحمام نوزاد.
حال بیایید به بعضی جلوه ها و نمودهای ویژه ی رفتار ما در ارتباط با زمان و نیز سوءتفاهمات و سوءبرداشت های مردها از این گونه رفتارها نگاهی بیاندازیم:

1-زن ها به طرزی طبیعی زمان سنج هستند.


زن ها دوست دارند گذر زمان را ثبت کنند. کافی است از ما بپرسید که آخرین چک آپ دندانپزشکی دخترمان کی بود، آخرین بار که کودکمان را استحمام کردیم، آخرین بار که تلفنی به مادرمان صحبت کردیم، آخرین بار که موهایمان را کوتاه کردیم و آخرین بار که با همسرمان همبستر شدیم، کی بود تا زمان دقیق آن را به شما بگوییم.
مردها همیشه از این توانایی ما حیرت زده اند و بیشتر به این دلیل از دست ما ناراحت می شوند. به ویژه هنگامی که اشتباهات آن ها را تصحیح می کنیم!
برای نمونه زنی به همسرش می گوید:«مدت هاست به سینما نرفته ایم. دوست داریم این جمعه شب بچه را پیش کسی بگذاریم تا به سینما برویم.»
«منظورت چیه؟ همین چند هفته پیش سینما رفتیم!»
زن با اطمینان تمام پاسخ می دهد:«نه، چند هفته پیش نبود، بلکه دو ماه پیش بود! دقیقاً یادمه کی بود. درست بعد از شبی بود که پدر و مادرم برای عروسی دخترخاله ام اومده بودند.»
با غرغر می گوید:«چه می دونم، هر وقت که بود»حال از این که بر او محرز شده است درست می گویید، جام زهر را می نوشد. اما هنوز از این که همسرش آن هم با آن درجه از دقت همه چیز را به یاد دارد، ناراحت است. دقت، و حساسیت بالای زن ها نسبت به گذر زمان از راه های گوناگون خود را ظاهر می سازد.
*زن ها حساب کارهایی را با دقت نگه می دارند که مردها دوست ندارند به آن ها در این باره یادآوری شود.
مثال:
«سه هفته است به مادرت زنگ نزده ای»
«از آخرین باری که چمن ها را کوتاه کردی یک ماه گذشته است»
«پنج روز پیش قرار بود این جعبه رو برای برادرت ببری.»
*زن ها همیشه حساب دقیق قول های همسرشان را دارند.
مثال:«گفته بودی این هفته درباره گل و گل کاری حیاط با هم صحبت می کنیم. جعبه هم تموم شد اما هنوز هیچ حرفی درباره اش نزده ایم.»
«چرا این قدر دیر کردی. گفته بودی ساعت شش می آیی خونه تا قبل از رفتن به تئاتر شاممون رو بخوریم. الآن تقریباً دیگه ساعت هفت شده!»
«گفته بودی تا برسی زنگ می زنی. اما تا دیر وقت هم زنگ نزدی.»
*زن ها حساب زمان ها و مناسبت های رمانتیک را همیشه دارند.
مثال:
«از آخرین باری که درباره ی رابطه و همچنین تعهدات مون در قبال یکدیگر برای آینده صحبت کردیم، ماه ها می گذرد.»
«پنج هفته است که یک بار هم با هم مهرورزی نکرده ایم.»
«تنها وقتی که یک کارت رمانتیک به من می دهی سالی یکبار، اونم روز سالگرد ازدواجمون!»
*زن ها نسبت به ریتم ها و الگوهای گذشت زمان خودآگاه هستند
مشاهده کرده ام از آن جا که زن ها در کل توجه بیشتری به زمان از خود نشان می دهند ، لذا ریتم ها و الگوهایی را تشخیص می دهند که به طور معمول مردها از آن غافل هستند. ما زن ها رفتارها یا تجربیات و رویدادهایی را که تکرار می شوند، می بینیم. این در حالی است که مردها اغلب نمی توانند این وقایع و رویدادها را از نظر زمان به هم ربط دهند.
برای نمونه:
جمعه شب است و شوهرتان رابرت، بعد از ظهر را با هم اتاقی قدیم زمان دانشگاه خود، فرانک می گذراند. از ماه ها قبل از چنین شبی می ترسیدید.زیرا ظاهراً هر بار که رابرت و فرانک، یکدیگر را می بینند، بعد از آن فوراً دعوایی بین شما و رابرت درمی گیرد. این حادثه بارها و بارها اتفاق افتاده است و امشب امیدوارید تا بلکه معجزه ای جلو آن را بگیرد.
ساعت تقریباً دو بعد از نیمه شب است که رابرت به خانه می رسد. همین که وارد اتاق خواب می شود به او می گویید: «سلام عزیزم حتماً بهتون خوش گذشته که تا این وقت بیرون بودید، نه؟»
رابرت جواب می دهد: «تا همین الان داشتی به ساعت نگاه می کردی؟»
پیش خودتان می گویید: «بفرما، شروع شد.» سعی می کنید با دوستانه ترین لحن ممکن پاسخ دهید: «نه، اصلاً به ساعت نگاه نمی کردم. فقط در باره زمان صحبتی کردم.»
رابرت از کوره در می رود: «مثل این که بزرگ شده ام و می دانم که چگونه از خودم مراقبت کنم.»
«می دونی رابرت، مجبور نیستی اینجوری با من حرف بزنی. چرا دعوا داری؟ هر وقت که با فرانک بیرون می ری. اینجوری می آیی خونه و با دنیا سر دعوا داری»
رابرت با تأکید می گوید: «نه اصلاً هم این جوری نیست. تو از این ناراحتی که من تا دیروقت بیرون بودم.»
جواب می دهید: نه، از این که دیر کردی ناراحت نیستم. از این ناراحتم که هر وقت فرانک را می بینی روزها بداخلاق و اخمویی. اگه دقیق ترش را بخواهید، چهار بار آخری که با فرانک بودی، هر چهار بار وقتی رسیدی خونه دعوا کردیم.»
رابرت با عصبانیت می گوید: «تودیگه کی هستی. CIA؟»
دینامیسم فوق را با تفاوت هایی جزئی بارها و بارها از زن و مردها شنیده ام. هنگامی که زن ها روابطی علی ـ معلولی و تکرار شونده را تشخیص می دهند، اغلب مردها آن را قبول ندارند. برای نمونه:
*پدرها معمولاً متوجه نمی شوند که هر وقت مثلاً پسر کوچکشان به خانه ی یکی از دوستانش می رود، عصبانی و پرخاشگر به خانه برمی گردد و هنگامی که مادر این موضوع را با شوهرش در میان می گذارد مرد در پاسخ می گوید: «پسرها اینجوری اند دیگه!» و از زن به این دلیل که بیش از حد پسرشان را «تیتیش مامانی» بار می آورد انتقاد می کنند.
*مردی قبول ندارد که هربار با فرا رسیدن سالگرد فوت پدرش افسرده می شود و در خود فرو می رود.هنگامی که زن احتمال می دهد که ممکن است رابطه ای میان این دو حادثه وجود داشته باشد، مرد آن را نمی پذیرد. و زن را متهم می کند که بیش از حد مسائل را به هم ربط می دهد و از کاه کوه می سازد.

سوءبرداشت مردها


بیشتر اوقاتی که زن ها حساب زمان را دارند، مردها دچار سوءتفاهم می شوند و چنین برداشت می کنند که ما زن ها به آن ها گیر می دهیم و عصبی، دعوایی، کنترل گر و سلطه جو هستیم.دست آخر نتیجه این می شود که احساس می کنید، شما را زیر نظر گرفته اند، کنترل کرده اند، به شما امر و نهی کرده اند، سرکوفت تان زده اند و جاسوسی تان را می کنند.
زن ها از این برخورد عکس العمل مردها می رنجند و احساس می کنند نیت آن ها را بد تعبیر کرده اند.در این گونه مواقع ما پیش خودمان فکر می کنیم: «من فقط می خواستم کمک کرده باشم» و حقیقت نیز همین است:مردان عزیز»به یاد داشته باشید که ما اصلاً سعی در کنترل شما نداریم و نمی خواهیم در حق شما «مادری» کنیم، گرچه ممکن است ظاهراً چنین برداشت شود. اما ما فقط فکر می کنیم که انجام وظیفه کرده ایم. درست به همان طریق که حساب غذاخوردن بچه، یا زمان شستشوی لباس های چرک یا پرداخت قسط ها را داریم به همان اندازه نیز به شما دقت و توجه داریم.

آنچه زن ها دوست دارند مردها بدانند:


زن ها از آن رو حساب زمان را دارند که می خواهند مفید و کمک کار باشند، نه به این دلیل که می خواهند شما را کنترل کنند و به پر و پای شما بپیچند.
به عبارت دیگر زن ها تنها به این دلیل به زمان توجه دارند که ساختارشان این گونه است و گرنه به زمان حتی فکر هم نمی کنند.

2-احساس و ادراک زن ها از زمان با مردها متفاوت است.


*نامزدتان به گوشه دیگری از کشور نقل مکان کرده است، لذا برای ارتباط با او فقط به تلفن متکی هستید.چندین روز گذشته است و خبری از او ندارید. نهایتاً به شما زنگ می زند. می پرسید:
«این همه مدت کجا بودی؟»
پاسخ می دهند:«منظورت چیه؟»
با صدایی ناراحت می گویید:«یک بار هم به من زنگی نزدی»
با حالتی تدافعی جواب می دهد، «همین جمعه پیش با هم حرف زدیم»
«من هم همینو می گم.سه روز کامله با هم یک بار هم حرف نزدیم.»
می گوید:«نمی فهمم.آره، فقط سه روزه مگه اشکالی داره؟»
*ساعت یک بعد از ظهر جمعه شوهرتان برای انجام چند کار کوچک بیرون می رود.ساعت ها می گذرند اما از او خبری نمی شود. وقت شام می رسد و او هنوز به خانه نیامده است. بالاخره ساعت هفت سروکله اش پیدا می شود.
از او می پرسید:«می دونی ساعت چند است؟ شش ساعت است که رفتی!»
جواب می دهد:«اُه، خدای من، اصلاً متوجه نشدم. خیلی کار داشتم.»
«اما تو گفتی فقط چند کار کوچک داری. فکر کردم حتماً هوا تاریک نشده برمی گردی.»
مثل فراموشکارها جواب می دهد: «فکر کنم متوجه گذشت زمان نشده بودم. اصلاً به نظر نمی آمد شش ساعت گذشته باشد.»
«داری ماست مالی می کنی. چرا حداقل به ام زنگ نزدی؟»
در حالی که گیج شده است می پرسد: «چرا باید زنگ می زدم؟ بالاخره که می اومدم خونه!»
هر دوی این مثال ها یک چیز را به تصویر می کشند، تجربه و ادراک زن ها از گذشت زمان با مردها متفاوت است. بعد از گذشت سالیان و تجارب شخصی بسیار، به این نظریه رسیده ام که زن ها هر واحد زمانی را طولانی تر از مردها احساس می کنند. درست مانند سال های زندگی سگ و سال های زندگی ما انسان ها.
طبق نظر دامپزشکان یک «سال سگی» هفت برابر بیشتر از یک سال انسانی است! درست به طرز مشابهی من نیز عقیده دارم که زمان مؤنث بسیار طولانی تر از زمان مذکر است. من و یکی از دوستانم تقریبی محاسبه کرده ایم که البته این محاسبه مان پایه و اساسی علمی و ریاضی ندارد!... یک ساعت مردانه معادل ده ساعت زنانه و از آنجا نیز یک روز مردانه معادل ده روز زنانه می باشد.همین طور الی آخر.
آیا این واقعیت بیان کننده ی پدیده ای نیست که به کرات در روابط خود شاهد آن بوده ایم؟ این حقیقت که در بسیاری از موارد، مردها احساس می کنند که هیچ زمانی نگذشته است، اما احساس زن ها این است که زمان نسبتاً زیادی گذشته است. به عقیده من دلیل این واقعیت آن است که:
زمان برای مردها آب می رود در حالی که برای زنها کش می آید!
نمونه های پیش نمونه هایی مطلوب محسوب می شوند. ـ زنی احساس می کرد که سه روز بدون صحبت کردن با نامزدش یک عمر گذشته است در حالی که از دید مرد فقط سه روز گذشته بود. برای زن، زمان خاصیت کشسانی داشته و طولانی تر شده بود. در حالی که برای مرد، برعکس بود. در نمونه ی مربوط به مردی که برای انجام کارهایی بیرون رفته بود، شش ساعت واقعاً سریع گذشته بود، درحالی که همین زمان برای همسرش بسیار طولانی تر می آمد.
شاید این بدان دلیل بوده که زن انتظار داشته است همسرش زودتر برگردد. این در حالی بود که برای شوهرش مدت زیادی نگذشته بود.
بعضی کلمات و واژه هایی که مردها به کار می برند به خوبی مؤید نوع ادراک آب رفته ی آنها از زمان می باشد. برای نمونه عبارت:«همین چند وقت پییش» در لغتنامه ی مردها می تواند لحظه ای پیش، چند دقیقه پیش یا چند سال پیش معنا شود، به عنوان مثال:
«همین چند وقت پیش یه فرش نو نخریدیم؟» (پنچ سال پیش)
«مادرت همین چند وقت پیش نبود که به دیدنمون آمد؟» (سه ماه پیش)
«فکر می کنم همین چند وقت پیش بود که درباره اش حرف زدیم» (شش هفته پیش)
«همین چند وقت پیش نبود که اوقات رمانتیک و صمیمی ای را با هم گذراندیم؟» (سه هفته پیش)
کلمه ی «زیاد»درلغتنامه مردها برای توصیف مقادیری بین «قابل ملاحظه و چشمگیر» و «قابل چشم پوشی و صرفنظر» به کار می رود. به عنوان مثال:
«فکر می کنم این اواخر وقت زیادی را صرف کار بر روی روابطمان کردیم.» (یک جلسه مشاوره نزد روانکاو و یک نشست طولانی بین خودمان در طی سه ماه گذشته)
«فکر می کنم در تعریف و تحسین تو پیشرفت زیادی کرده ام، این طور نیست؟» (دوبار تحسین در طی دو هفته)
«چرا اینقدر شکایت می کنی. من که هر وقت به مسافرت می رم خیلی به تو زنگ می زنم» (روزی یک بار. تازه آن هم اگه زن خیلی خوشبختی باشد)
چرا ادراک مردها و زن ها نسبت به زمان تا بدین حد متفاوت است؟
ظاهراً چنین به نظر می رسد که مردها بیشتر از زن ها در لحظه ی اکنون حضور داشته باشند. در حالی که زن ها بیشتر خود را در امتداد آینده بسط می دهند.
ارتباط مرد با عشق و زمان فوری تر یا لحظه ای تر و آنی تر است.
ارتباط زن با عشق و زمان بسط داده شده تر و تعمیم یافته تر است.
البته این اصل و قاعده درباره ی تمامی جنبه های دیگر زندگی ما مردها و زنها صدق نمی کند. واضح است که مردها دید و نگرش بسط داده شده تر و تعمیم یافته تری نسبت به شغل و حرفه ی خود دارند. اما در خصوص عشق، صمیمیت و موضوعات مشابه توصیف های قبل، دقیق و معتبر به نظر می رسند.
نتیجه و حاصل این دو رویکرد و نگرش متفاوت و گوناگون نسبت به زمان سوءتفاهمات و احساسات منفی است که در روابط خود تجریه می کنیم.

آنچه زن ها دوست دارند مردها بدانند:


هنگامی که به نظر می رسد از مقدار زمانی که از حادثه ی به خصوصی گذشته است غافل هستید و به طور مثال دقیقاً نمی دانید که از آخرین باری که با هم صحبت کردیم یا با هم صمیمی بودم یا... چه قدر گذشته است ما زن ها می رنجیم و احساس می کنیمکه شما ما را دوست ندارید.
طبیعی است سهل انگاری و عدم توجه و دقت کافی از ناحیه ی مردان نسبت به زمان، توسط زنان عدم توجه یا فقدان تعهد معنا شود. جملات زیر گفته های زنان است که پیش از نگاشتن این مقاله با آنها مصاحبه کرده ام:
«چطوری می تونست سه روز پیاپی به من زنگ نزند، اگه واقعاً منو دوست داشت؟»
«چرا یادش نبود که به من زنگ بزنه و بگه که رسیده وقتی می دونه که من این قدر نگران می شم؟ آیا معنایش این نیست که اصلاً به فکر من نیست؟»
«هفته ها از آخرین باری که با هم رمانتیک بودیم گذشته، اما اون می گه که هنوز خیلی زوده دوباره این کار رو بکنیم. شاید اصلاً نمی خواد به من نزدیک باشه.»
«همیشه دوست دارم هر وقت که ممکن باشه با نامزدم باشم. اما او روزها می زاره می ره دنبال شغل و کارش و اصلاً یادش نمی یاد که چند روز گذشته. احساس می کنم برای او مهم نیستم»
مردان عزیز، در این جا هرگز قصدم این نسبت که بگویم ما زن ها برای شما مهم نیستیم.زیرا می دانم که هستیم! اما فقط ممکن است متوجه نباشید که برخورد غیر جدی و «شانسی» شما نسبت به زمان، چه احساس بدی به ما زن ها می دهد. قانون ده به یک را همواره به یاد داشته باشید. چنانچه یک روز به ما زنگ نزده باشید بر ما ده روز گذشته است. چنانچه دو هفته بدون بچه ها و مزاحمت های دیگر با هم، تنها و رمانتیک نبوده باشم، بر ما بیست هفته گذشته است. البته این قانون از طرف دیگر نیز همچنان صادق است. بدین معنا که چنانچه فقط یک ماه است که با زنی ملاقات کرده اید، ممکن است طوری رفتار کنید که گویی ده ماه است با او آشنا شده اید و از این که این قدر سریع همه چیز را جدی گرفته است تعجب کنید!
شخصاً فکر نمی کنم مردها و زن ها این نگرش خود نسبت به زمان را هرگز تغییر بدهند، گرچه چنانچه مایلید زن خود را خوشحال کنید، می توانید توصیه های زیر را بیازمایید:

آنچه زن ها دوست دارند مردها بدانند:


1-دوست داریم بدانید و متوجه باشید که زمان را هر گونه که تجربه می کنید، برای ما به مراتب طولانی تر گذشته است.
2-به یاد داشته باشید بسیار دوست داریم گاهی اوقات نیز کارها را زودتر از آنچه همیشه انجام می دادید، انجام دهید. کارهایی از قبیل:
*زودتر و بیشتر از آنچه ضروری می دانید به ما زنگ بزنید.
*قبل از انقضاء مهلت اعتبار اوقات خاص و ویژه نسبت به تجدید آنها اقدام کنید!
*دفعات بیشتری در روز از ما تعریف کنید و بگویید که ما را دوست دارید.
*سعی کنید زمان بیشتری از آنچه به طور معمول لازم می بینید صرف صمیمیت و نزدیکی به ما بکنید.
*یک راه ساده برای اجرای این مهم آن استکه هر گونه ابراز عشق و صمیمیت را تقریباً دو برابر حد معمول و قبلی انجام دهید. این بدان معناست که دو برابر مقادیر قبلی زنگ بزنید، قرار ملاقات ترتیب دهید، تعریف و تحسین کنید، صمیمی باشید و... برای نمونه: چنانچه روزی یک بار به نامزدتان زنگ می زدید، از این به بعد روزی دو بار این کار را انجام دهید. چنانچه به طور معمول و ماهی یک بار با همسرتان غروبی شاعرانه و رمانتیک ترتیب می هید آن را ماهی دو بار تکرار کنید.
البته هیچ اشکالی ندارد حتی اگر بیش از آنچه درباره آن صحبت کردم از خود مایه بگذارید. مطمئن باشید نامزد/همسرتان را با این کار عصبانی نخواهید کرد، بلکه از این که چگونه این سرمایه گذاری کوچک از وقت و تلاش بیشتر موجبات رضایت خاطر و خوشحالی و خوش اخلاقی بیشتر نامزد/همسرتان را فراهم خواهد آورد، تعجب خواهید کرد!
3-زن ها چرخه های زمان را با جشن گرفتن مناسبت های ویژه گرامی می دارند.
بارباردای آنجلیس :از زمانی که خود را می شناسم، مادرم همیشه یک دفترچه ی کوچک همراه داشت که تاریخ مناسبت های ویژه را در آن یادداشت کرده بود. تولدها و سالگردهای مهم دوستان و اعضای خانواده خودمان. هفته ای نبود که مادرم کارت تبریکی نفرستد. بیشتر این کارت ها را به کسانی فرستاده می شدند که مادرم مدت ها آن ها را ندیده بود.اما با این حال با فرستادن کارت و ابراز عشق خود به آن ها چرخه زمان را برایشان جشن می گرفت.
مطمئنم بسیاری از شما مادرهایی دارید که این گونه هستند. زن ها همه همین طورند. من نیز این چیز را از مادر خود آموخته ام و همواره جعبه های زیادی پر از کارت تبریک ویژه مناسبت های مختلف آماده دارم تا این مناسبت ها را گرامی بدارم. از خود بپرسید: کدامیک از شما پدرهایی دارید که این گونه باشند. کدام یک از شما مردها که الان در حال مطالعه ی این مقاله هستید تولدها و سالگرد ازدواج دوستان و آشنایان را به یاد دارید و آنها را نیز جشن می گیرید؟
به یاد داشته باشید زن ها همیشه حساب زمان را دارند و به طور معمول نسبت به چرخه های زمانی خود آگاه تر هستند. زن ها ارتباط مقدس خود با زمان را با بزرگداشت وگرامی داشتن این چرخه ها و با جشن گرفتن آن ها ابراز می دارند. زن ها این کار را با خوشحالی و هیجان تمام انجام می دهند درحالی که حتی با احساس ترین مردها نیز نمی توانند درک کنند که چرا ما زن ها مناسبت های ویژه را تا بدین حد گرامی می داریم.
برای نمونه: جولیا و اَدم را در نظر بگیرید. این دو در یک کلاس یوگا برای اولین بار یکدیگر را ملاقات کردند و فوراً به هم علاقه مند شدند. جولیا از دیدن اَدم به وجد آمده بود و امیدوار بود یک روز با هم ازدواج کنند. یک ماه گذشت. یک شب هنگامی که اَدم به دنبال جولیا آمده بود تا برای شام بیرون بروند، جولیا کارتی را به اَدم داد.
اَدم با لبخندی پرسید: این چیست؟»
جولیا در حالی که بازوی اَدم را فشار می داد گفت:«باز کن تا بفهمی»
اَدم پاکت را باز کرد و کارتی را در آن دید که روی آن نوشته شده بود، «ماه گرد آشنایی مان مبارک» اَدم البته کمی گیج شده بود، اما جولیا فوراً توضیح داد: «درست یک ماه پیش در چنین روزی یعنی دوازدهم مارس یکدیگر را در کلاس یوگا برای اولین بار ملاقات کردیم!!»
اَدم با خنده گفت: «تو واقعاً خیلی رمانتیک هستی.»
ماه ها گذشت و اَدم و جولیا به یکدیگر نزدیک و نزدیک تر می شدند. دوازدهم هر ماه جولیا کارت یا هدیه ی کوچکی به اَدم می داد. به زودی سالگرد آشنایی شان را نیز جشن گرفتند.
چهار هفته بعد جولیا کارتی را با خنده به اَدم نشان داد که روی آن نوشته شده بود: «آشنایی مان مبارک!» اَدم گفت:«عزیزم، متشکرم. اما همین یک ماه پیش نبود که سالگرد آشنایی مان را جشن گرفتیم؟»
جولیا پاسخ داد: «بله همین طور است. اما هنوز هم می توانیم ماه گرد ازدواجمان را نیز جشن بگیریم. این طور نیست؟»
اَدم در حالی که کاملاً گیج و ناامید شده بود گفت: «فکر می کنم بعد از اینکه سالگرد آشنایی مان را جشن گرفتیم دیگر نیازی نیست ماه گردها را هم جشن بگیریم».
هنگامی که این داستان را در سمینارهایم با مردان و زنان شرکت کننده در میان می گذارم، عکس العمل های متفاوتی از آنان سر می زند. زن ها همگی جولیا را خوب درک می کردند. می گفتند: «فکر می کنم جولیا خیلی شیرین و مهربان و با احساس است که هر ماه روز آشنایی شان را به یاد دارد» همگی متفق القول بودند که اَدم کمی بی احساس بوده که فکر می کرده دیگر مجبور نیستند ماه گردها را هم به یاد داشته باشند، گویی یک کار یا وظیفه است. گرچه مردها نظر دیگری داشتند. می گفتند: «حق با اَدم است. یکبار در سال کافی است.»
سالی یک بار کافی است؟ این فکر برای اکثر زن ها قابل قبول نبود. ما زن ها همه جا به دنبال فرصت هایی می گردیم تا مناسبت های خاص را جشن بگیرم. مثال های زیر تنها نمونه های کوچکی هستند:
«شش هفته پیش در چنین روزی برای اولین بار گفتیم یکدیگر را دوست داریم.»
«سه ماه پیش برای اولین بار به خانه ما آمدید»
«یک ماه پیش درست در همین روز ازدواج کردیم.»

آنچه زن ها دوست دارند مردها بدانند:


جشن گرفتن چرخه های زمانی و مناسبت های ویژه یکی از راه هایی است که زن ها با آن خوشبختی و رشد نهال عشق و ازدواج شان را گرامی می دارند.
هنگامی که لحظه ای می ایستم و یاد و خاطره ی زمانی را در ذهن خود زنده می کنم که کسی را برای اولین بار ملاقات کرده یا به مرد زندگی ام عشق ورزیده ام یا سفری معنوی را آغاز کرده ام یا عادت بدی را ترک کرده ام در واقع زمان را گرامی نداشته ام، بلکه خود و رشد خود را گرامی داشته ام.
هنگامی که جولیا ماه گردهای آشنایی اش با اَدم را گرامی می دارد، در واقع رشد عشق میان خود و اَدم را گرامی داشته است. هنگامی که زنی می خواهد لحظات ویژه ای را برای سالگرد ازدواج خود با شوهرش ترتیب دهد، در واقع می خواهد بگوید، «دوست دارم تلاشی بی وقفه ای را که برای با هم بودن و با هم ماندن کرده ایم، گرامی بداریم.می خواهم عشقمان را جشن بگیریم.»
سوءتعبیر مردها:در مصاحبه هایم با زن ها جملاتی نظیر جملات زیر را از آنان شنیدم:
«نامزدم فکر می کند، من احمق هستم که این قدر به فکر مناسبت های خاص هستم.به من می گوید این عادتم موجب می شود در نظر او یک دختربچه ی کوچک جلوه کنم که این قدر به یاد جشن تولدها، تعطیلات و سالگردها هستم و این واقعاً دلم را می شکند»
«احساس می کنم شوهرم این عادت مرا فقط تحمل می کند و از آن لذتی نمی برد. او مرد خوبی است و همیشه می گذارد این کارها را انجام دهیم، زیرا می داند برای من مهم است.اما می دانم تمام مدت ثانیه شماری می کند تا همه چیز تمام شود. کاشکی درک می کرد که برای ثبات عشق میان ما این چیزها تا چه حد اهمیت دارد.»
«شوهرم فکر می کند الکی همه چیز را بزرگ می کنم. به او توضیح می دهم که وقت سالگرد ازدواجمان را جشن می گیریم، در واقع تعهدمان به یکدیگر را تجدید کرده ایم و این براستی مهم است.»
«هنگامی که نامزدم مناسبتی را فراموش می کند، احساس می کنم برایم اهمیتی قائل نیست. او همیشه چیزهای مهم را در حافظه ی خود ثبت می کند. پس وقتی چیزی را به یاد نمی آورد به این معناست که برایش مهم نیست.»
آنچه زن ها می خواهند در این باره به مردها بگویند این است:
آن گونه که ما زن ها وقایع و مناسبت های مهم را به خاطر می سپاریم درست شبیه این عادت مردهاست که همیشه موجودی حساب جاری خود را بررسی می کنند. یا قد پسرشان را همیشه روی دیوار نشان می کنند تا رشد او را اندازه بگیرند یا جمع آوری ته بلیط های مسابقات فوتبالی که تماشا کرده اند.
این ها همگی روش هایی هستند که مردها توسط آن حساب چیزهایی را که برایشان ارزشمند هستند پیش خودشان نگه می دارند. به طرز مشابهی زن ها نیز همیشه حساب عشق و صمیمیت را دارند، زیرا این ها همان چیزهایی هستند که برای ما مهم ترند.

آنچه زن ها دوست دارند مردها انجام دهند:


*به جای آن که گرامی داشت وقایع و مناسبت های ویژه از جانب ما زن ها را احمقانه فرض کنید، دوست داریم به خاطر این که با زنی هستید که به این قبیل چیزها اهمیت می دهد و حضور شما را در زندیگی خود گرامی می دارد، خوشحال باشید.
*دوست داریم شما نیز مناسبت های ویژه را به خاطر داشته باشید و برای گرامیداشت و جشن گرفتن آنها برنامه ریزی کنید. به خود اجازه دهید تا خلاق باشید و ببینید که تنها بر تمرکز به عشق و بزرگداشت آن احساس عشق بیشتری در خود خواهید کرد. این رازی است که زن ها همواره در طول تاریخ از آن آگاه بوده اند. مطمئن باشید نامزد/همسرتان از این که شما نیز شروع کننده باشید به وجد خواهد آمد و امتیاز زیادی را برای شما منظور خواهد کرد!
4-زن ها تقدس زمان را با جشن گرفتن چرخه های روزانه نیز جشن می گیرند.
به تازگی به یکی از دوستانم زنگ زدم که بیش از هفتاد سال سن داشت و بیش از پنجاه سال است که ازدواج کرده است. هنگامی که گوشی را برداشت، سریعاً حس کردم که اتفاقی افتاده است.
از او پرسیدم: «لویس، صدات خیلی گرفته و ناراحته. چه اتفاقی افتاده؟»
پاسخ داد:«هربرت»
«اوه، خدای من، مریض شده!»
با صدایی به مراتب بدتر پاسخ داد: «نه مریض نشده»
«خب، پس چی شده؟»
«رفته بیرون چند تا کار انجام بده اما یادش رفت از من خداحافظی کنه!»
در حین این که داشتم به صحبت های او گوش می دادم. پیش خودم فکر می کردم: «مهم نیست چند ساله هستیم. اما همیشه همان موضوعات و مسائل همیشگی را با مردها داریم! کاملاً درک می کردم لویس چه احساسی دار. صدها بار خودم هم مانند بسیاری از زن های دیگر چنین احساساتی را تجربه کرده بودم. تفاوتی نمی کند خداحافظی نکردن باشد یا صبح به خیر نگفتن. هر دوی اینها این احساس را به زن می دهند که برای شوهرشان عادی شده اند.
مردان عزیز: «لازم است بدانید درباره ی این موضوع در پرسشنامه هایی که زن ها پر کرده بودند، بیش از هر چیز دیگری صحبت شده بود. شاید در تمامی آن ها قید کرده بودند که اهمیت دادن به این چرخه های روزانه نیز تا چه حد برایشان مهم است و هنگامی که مردها توجهی به چنین چرخه هایی ندارند تا چه حد می رنجند.
داستان زنی را که شوهرش به مسافرت شغلی رفته و فراموش کرده بود که شب، پیش از خواب یا صبح پس از بیدار شدن به او زنگ بزند، هنوز به یاد دارید؟ این داستان را برای بسیاری از مردها تعریف کردم و پاسخ هایی نظیر پاسخ های زیر را شنیدم:
«نمی تونم بفهمم، مگر چه اهمیتی دارد. بالاخره که به او زنگ زده است. این طور نیست؟»
«اگه اشتباه نکنم مثل این که اون مرد یک غل و زنجیر با یک گوی سنگین به پاش بسته شده!»
«چه تفاوتی می کنه که صبح اول وقت زنگ زده باشه یا یه خورده بعدش. واقعاً نمی فهمم.»
تمامی زن هایی که داستان فوق را خوانده بودند، مصرانه از من خواهش می کردند که حتماً آن را توضیح دهم زیرا حاوی نکته ای بسیار مهم درباره ی زنهاست که دوست داند مردها حتماً بدانند.

آنچه زن ها دوست دارند مردها بدانند:


زن ها با قداست روزها در مؤانست کامل هستند و دوست دارند گذر آن و همچنین چرخه هایش را گرامی بدارند. به همین دلیل سلام ها و خداحافظی ها برای ما اهمیت ویژه دارند.
زن ها به عنوان زمان سنج و به پا دارنده ی احترام چرخه ها، همواره با چرخش و گذر ایام در ارتباط و نسبت به آن بسیار خودآگاه اند. به همین دلیل است که سلام ها، خداحافظی ها، صبح به خیرها و شب بخیرها برای ما اهمیتی اساسی دارند. هنگامی که ما زن ها روی چنین لحظه هایی تمرکز می کنیم، به دنبال مهرطلبی یا جلب محبت و اطمینان خاطر نیستیم بلکه صرفاً می

آنچه زن ها دوست دارند مردها انجام دهند:


صبح به خیر بگویید.
هنگامی که صبح در بستر از خواب بیدار می شوید، به همسرتان صبح به خیر بگویید، او را در آغوش بگیرید و سپس ببوسید. این کارها را با شتاب و برای «از سر بازکردن» نکنید، بلکه از آن لذت ببرید. گویی می گویید «این روز نو را با هم آغاز می کنیم. من حضور تو را درک می کنم و از این که هر روز صبح تورا در بستر خود می یابم متشکر و ممنونم. از این که در زندگی من حضور داری از تو ممنونم. این تعهدی دوباره به رابطه مان است. هر روز با عشق تو مقدس می شود.

این چیز چه احساسی به زن ها می دهد:


احساس می کنیم که روز خوبی خواهیم داشت زیرا شما از ما خوشحال و راضی هستید. احساس می کنیم توانایی برخورد با هر چه را که آن روز برایمان رقم بزند داریم. زیرا از این لحظه ی به خصوص بهره مند شده ایم.
خداحافظی کنید:
به هنگام خداحافظی برای لحظه ای کوتاه هم که شده باشد، مثلاً ده ثانیه، توی در بایستید، همسرتان را در آغوش بگیرید یا ببوسید (نه یک روبوسی خشک و خالی و با شتاب) و سپس بگویید:«عزیزم، روز خوبی داشته باشی» این راهی است برای
خواهیم روز جدیدی را که با مرد زندگی مان آغاز کرده ایم گرامی بداریم و حضور یکدیگر را در زندگی همدیگر قدر بدانیم.
ابراز عشقتان به او و روانه کردن او برای شروع روزی جدید از زندگی اش آن هم با توشه ای از عشق شما و در ضمن برداشتن توشه ای از عشق او برای خودتان به هنگام خروج از منزل و ورود به دنیای خارج.

این کار چه احساسی به زن ها می دهد:


این کار موجب می شود احساس کنیم هنگامی که به خانه برمی گردید و ما را دوباره می بینید، خوشحال می شوید. احساس می کنیم ما را با سپری از عشق خود در طول روز محافظت می کنید.
شب به خیر بگویید:
هنگامی که رو به او می کنید تا شب به خیر بگویید خواب خوبی را برای او آرزو کنید و به او بگویید که دوستش دارید. مدتی به چشمان او نگاه کنید و لبخند بزنید تا به او بفهمانید از این که روز را به پایان برده اید، خوشحالید. با این کار تمامی زحمت های آن روز زن را برایش شیرین خواهید کرد.
این کار چه احساسی به زن ها می دهد:
یک شب به خیر خوب و شیرین معنای زیادی برای یک زن دارد. این که دوستمان دارند و از این که در کنار ما می خوابند،
خوشحالند. همچنین این که در کنار ما مراقب ما هستند. گفته های شما به ما احساس خوشحالی و امنیت می دهند.
به راستی هر روز از زندگانی هدیه ای گرانبها و گرانقدر و زمانی را که با دیگران می گذرانیم براستی ارزشمند است. چنانچه به زن زندگی تان اجازه دهید به شما کمک خواهد کرد تا شیرینی و زیبایی موهبت وقت و زمان را با آفرینش لحظات خاص و جشن گرفتن آن ها بچشید و حس کنید و روزمره گی را به اعجازی بی مثال تبدیل کنید.

سه نیاز پنهان زن


به تازگی نامه ای دریافت کردم از طرف یک مرد درباره ی رابطه ی او با همسرش
باربارای عزیز:
همسرم تمامی کتاب های شما را خوانده است و سعی می کند نیازها و خواسته های خودش را با من در میان بگذارد. اما لیست های او خیلی طولانی و پایان ناپذیر هستند. احساس می کنم غیرممکن است بتوانم او را خوشحال و راضی کنم. او اصرار می ورزد که اشتباه می کنم و معتقد است که نیازهای او هرگز پیچیده و ارضاءناپذیر نیستند. تنها با کمی تلاش، من می توانم شوهر بهتری باشم. او به من پیشنهاد داد به شما نامه بنویسم و نظر شما را هم جویا شوم.
راستش را بخواهید از راهنمایی ها و دستورالعمل های پیچیده و مشکل، زیاد خوشم نمی آید. تنها اگر بتوانید تمامی نیازهای او را در سه چیز خلاصه کنید کار را برایم خیلی ساده کرده اید. شاید این طوری بتوانم آن ها را به خاطر بسپارم و انجام دهم.
با تشکر
استیون تی.
از خواندن این نامه خنده ام گرفت. نه به این جهت که خنده دار یا مضحک باشد بلکه به این دلیل که خیلی صادقانه و رک و راست بود. استیون سعی نداشت با این خواسته که تمامی نیازهای زن ها را در سه چیز خلاصه کنم تا بتواند راحت تر آن ها را به خاطر بسپرد، خوشمزگی کرده باشد. او به راستی می خواست همسرش را درک کند. لذا از من خواسته بود دیدی کلی از زن ها به او بدهم تا به خاطر سپردن و به کار بردن آن ساده باشد. نامه ی او موجب شد برای اولین بار به طرزی جدی به این موضوع فکر کنم. آیا راهی وجود داردـ همان گونه که او درخواست کرده بودـ تا بتوان تمامی نیازهای زن ها را تنها در سه نیاز اساسی و عمده خلاصه کرد؟
بعد از بررسی اطلاعات حاصله از سمینارها، مصاحبه ها، پرسش نامه ها، مشاوره ها و نامه ها، به این نتیجه رسیدم که پاسخ این سؤال مثبت است. هنگامی که به نیازهای زن ها در رابطه با عشق و روابط دقت می کنیم سه نیاز اساسی زیر را می توانیم از لابه لای آن ها استخراج کنیم.

سه نیاز پنهان زن ها:


1-زن ها نیاز دارند احساس امنیت کنند.
2-زن ها نیاز دارند احساس پیوند و ارتباط کنند.
3-زن ها نیاز دارند به آن ها احترام گذاشته شود.
مقالات آتی، در باره ی همین سه نیاز پنهان هستند. من این نیازها را پنهان می نامم. نه از آن رو که اسرارآمیز و رازگونه هستند، بلکه از آن رو که بیشتر خود ما زن ها نیز آگاه نیستیم که این نیازها را داریم. لذا از مردها نیز نمی توان انتظار داشت که آن را بشناسند و برآورده سازند.
چنانچه یک زن هستید، این نیازها را مطالعه کنید تا به عنوان یک زن، خود و احساسات و واکنش های خود را نیز بهتر بشناسید. چنانچه یک مرد هستید، مطالعه ی این مقالات به شما کمک خواهد کرد تا نامزد/همسر خود را هر چه بیشتر و بهتر درک کنید و دوست داشته باشید.

زن ها توان آفرینش دارند ویژگی که زنان دوست دارند مردان بدانند

زن ها توان آفرینش دارند ویژگی که زنان دوست دارند مردان بدانند


چرا زن ها همیشه سعی دارند همه چیز را بهتر کنند؟
چرا ما زن ها احساس می کنیم درباره مشکلات روابط خود با مرد زندگی مان صحبت کنیم؟
چرا احساس می کنیم به هنگام سختی باید به شریک زندگی مان کمک کنیم؟
چرا از برنامه ریزی تا بدین حد لذت می بریم؟
چرا سخت تلاش می کنیم با نامزد/همسرمان به هماهنگی و تفاهم برسیم؟
در این مقاله می خواهم پرده از راز دومی در رابطه با هویت و ماهیت زن ها بردارم که انگیزه بخش بسیاری از رفتارهای ما در روابط مان می باشد.این یکی از زیباترین ویژگی های زنانه محسوب می شود. وچنان بخشی از درون وجود ما را تشکیل می دهد که هیچ گاه حتی به آن فکر هم نمی کنیم.
آنچه زن ها دوست دارند مردها بدانند:زن ها آفریننده هستند.
این طبیعت زن است که بیافریند.زن ها زندگی بخش هستند. این همان جادو و سحر ما زن هاست. ما این توان را داریم که از عدم و نیستی، زندگی بیافرینیم.
این قابلیت و توانایی ما زن ها هنگامی نمود پیدا می کند که مادر می شویم و کودکی به دنیا می آوریم.اما چه بچه دار باشیم و چه بچه ای نداشته باشیم، این توانایی همواره در ما وجود دارد که زایا باشیم و بیافرینیم چه با بدن مان و چه با کلمات و اعمال و رفتارمان و چه با عشق مان.هر بار که غذای خوشمزه ای برای خانواده ی خود درست می کنید. در واقع مشغول آفرینش هستید. همین طور هنگامی که راهی هوشمندانه برای فروش و بازاریابی محصولات شرکت خود می یابید، یا هنگامی که مکالمه ای صمیمانه را با شریک زندگی خود شروع می کنید یا گل های زیبایی را در گلدان جای می دهید.
زن ها در عین حال کیمیاگرند. ما زن ها شکل چیزها را تغییر می دهیم. ما عادت و روزمرگی را به «زیبایی»، خالی و تهی را به «معنادار»و رکود و خستگی را به شکوفایی بدل می کنیم.به ندرت اتفاق می افتد به چیزی برخورد کنیم و نخواهیم آن را بهبود و ارتقاء ببخشیم.حال چه تزیین اتاق یا روابط دوست مان باشد، چه آرایش موهایمان، نحوه ی چیدمان جواهرات داخل کشو یا نحوه ی چیدن میز شام یا ارتباط با
نامزد/همسرمان.
چنانچه یک زن هستید، احتمالاً پس از خواندن جملات بالا ناگهان با احساسی عمیق از شناخت دوباره ی خود، با خود گفته اید: «آری» گویی صدایی از اعماق درونتان می گوید: «آری، حقیقت دارد» البته برای بیشتر زن ها نیز همین طور است. با وجود این ماهیت و جوهره ی آفرینش در ما چنان به صورت بخشی از وجودمان در آمده است که کمتر به آن فکر می کنیم و به ندرت بر آن صحه می گذاریم. بلکه فقط انجامش می دهیم. برای نمونه:
*هرگاه به اولین خانه یا آپارتمان خود نقل مکان کرده اید، خالی بوده است اما همین که از این اتاق به آن اتاق می رفتید پیش خود فکر می کردید:
«می دانم با آن چه کار کنم تا زیبا و دلچسب شود.به دیوارها رنگ زیبایی خواهم زد. کاناپه ام را این جا خواهم گذاشت.مبل هایم را اینجا خواهم چید. قالیچه ای زیبا خواهم گرفت تا به زمین جلوه ای بدهد. گل هایم را این گوشه خواهم گذاشت.طولی نکشیده است که به تمامی رؤیاهایتان درباره ی خانه جامه ی عمل پوشانده اید و خانه ای زیبا و رؤیایی ترتیب داده اید و جایی که قبلاً هیچ چیز در آن وجود نداشت، به خانه ای گرم و صمیمی تبدیل شده است. گویی ساده ترین و طبیعی ترین کار دنیا را انجام داده اید.
*دختر کوچکتان می آید و می گوید:«مامان. برای نمایش فردا در مدرسه به یک لباس احتیاج دارم. چیزی از قبل آماده ندارید، اما سری توی کمد می زنید و از این جا و آن جا کمی پارچه های رنگی قدیمی، روبان و خرت و پرت هایی دیگر پیدا می کنید و لباس زیبایی شبیه لباس «کولی ها» برای نمایش مدرسه دخترتان می دوزید و لباسی را از هیچ می آفرینید.
صبح روز جمعه است. و شوهرتان که از کار زیاد هفته گذشته خسته است هنوز خواب است شب گذشته که او را دیدید گرفته و افسرده به نظر می رسید و این شما را ناراحت کرده است.سر میز آشپزخانه نشسته اید و مشغول نوشیدن قهوه تان هستید. ناگهان نقشه ای به ذهن تان می رسد. سریعاً دست به کار می شوید. صبحانه ی مورد علاقه ی او را درست می کنید، به روزنامه نگاهی می اندازید و آگهی یک نمایشگاه محصولات الکترونیک را که مورد علاقه ی شوهرتان است در آن می بینید.در رستورانی که دوست دارد برای شام جا رزرو می کنید و بهترین دوست او و همسرش را برای شام دعوت می کنید.همین که بیدار می شود با صبحانه ی مورد علاقه اش به او صبح بخیر می گویید و برنامه ریزی برای نمایشگاه و شام به همراه دوستان در رستوران مورد علاقه اش را به اطلاع او می رسانید. او بسیار هیجان زده می شود.بدین ترتیب روزی کسل کننده را به یک رشته از وقایع و فعالیتهای خوشایند تبدیل می کنید که شوهرتان را سرحال کند و به او فرصتی می دهید تا تجدید نیرویی کند.
تمامی سناریوهای بالا جالب و بی ضرر به نظر می رسند.این طور نیست؟ حال چرا باید ابراز خلاقیت هایی این چنین در روابط زن با مرد زندگی اش مشکل و مسئله تلقی شود؟
در ادامه به این پرداخته ایم که چرا و چگونه غریزه ی آفرینش در زنان از ناحیه ی مردها سوءتعبیر می شود.
زن ها چطور و چگونه می آفرینند و آنچه مردان باید در این باره بدانند

1-آفرینش


آفرینش به معنای خلق چیزی است که پیش تر وجود نداشته است.زن ها عاشق آفرینش هستند. صرف شروع از صفر و ساختن چیزی ما را از اعماق وجودمان هیجان زده می کند.

آنچه زن ها دوست دارند مردها بدانند:


زن ها عاشق آن هستند که زیبایی، ارتباط و عشق بیافرینند.هنگامی که ما زن ها این مهم را انجام می دهیم حسی عمیق ازرضایت، هدفمندی و موفقیت را در خود تجربه می کنیم.
این سرور و شادمانی، هر روز از راه های گوناگون، کوچک و بزرگ خود را به ظهور می رساند،
*باخبر می شویم یکی از دوستان مان به شهر ما آمده است. فوراً برای ورودش یک میهمانی ترتیب می دهیم.
*وقت آزادی به دست می آوریم و بی درنگ و در آخرین لحظه در آن فرصت برای خود و مرد زندگی مان سفری تفریحی به بیرون شهر را برنامه ریزی می کنیم.
*به هنگام قدم زدن در پارک به همراه نامزد/همسرمان درباره برخی احساسات عمیقی و قلبی خود صحبت می کنیم و آنچه را که تنها یک پیاده روی ساده بود به تجربه ای عمیق و شیرین از ارتباط، صمیمیت و نزدیکی بدل می کنیم.
هنگامی که زن ها آفرینش دارند، لحظاتی خاص می آفرینند، و آن را با دیگران سهیم می شوند، موجب بهبود و ارتقاء شرایط و محیط می شوند، زیبایی می آفرینند و دیگران را شاد می کنند.
شاید تمامی این سرگرمی های زنانه ابزاری برای نمود و ظهور خلاقیت های زنانه باشند.شاید به همین دلیل باشد که زن ها از خرید کردن تا این حد لذت می برند. حتی هنگامی که عملاً چیزی نمی خرند، برای خلاقیت های بعدی خود تحقیق و برنامه ریزی می کنند!
این مطالب را ما زن ها به خوبی درک می کنیم، اما نمی توانیم به راحتی برای مردها توضیح دهیم.
چرا زن ها دوست دارند فرصت ها و شکاف های زمانی را پر کنند و برای آن ها برنامه داشته باشند؟ یک روز صبح کیم و شوهرش مشغول صرف صبحانه هستند. کیم تصمیم می گیرد برای اولین تعطیلات آخر هفته ی آن ماه شان برنامه ریزی کند.
به شوهرش می گوید:«اریک.می خواستم بدانی که ایمی برای تعطیلات آخر هفته ی بعد از عید پاک به مسافرتی خواهد رفت که از طرف مدرسه ترتیب داده شده است.لذا فکر کردم برای تعطیلات خودمان برنامه ریزی کنیم.
اریک خیلی عادی جواب می دهد:«حالا چند هفته وقت داریم، بعداً یه فکری می کنیم»این را می گوید و مجدداً روزنامه اش را می خواند.
کیم پاسخ می دهد:«اما عزیزم، خیلی کم پیش می آید که برای تعطیلات با هم تنها باشیم.به همین خاطر فکر کردم هر چه زودتر برنامه ریزی کنیم، حق انتخاب بیشتری خواهیم داشت تا حسابی خوش بگذرانیم.
اریک:«چرا همین الآن باید در آن باره صحبت کنیم.من حتی نمی دانم که همین فردا صبح حوصله ی چه چیزی را دارم یا ندارم.چه برسد به یک ماه بعد. تازه نمی تونم بفهمم این همه عجله برای چیه؟
کیم:«خب، دوست ندارم تا اون موقع گیج بخوریم و ندونیم چی کار می خواهیم بکنیم.می تونی فقط پنج دقیقه به من گوش بدی؟»
اریک روزنامه اش را می گیرد و بلند می شود.درحالی که صدایش کمی ناراحت به نظر می رسد، می گوید:«الان نمی تونم.واقعاً راست می گم»این را می گوید و اتاق را ترک می کند.
کیم در حالی که در آنجا نشسته و به تقویمش خیره شده است احساس ناراحتی و سرخوردگی می کند.شماره های قرمز روزهای تعطیل تقویم نیز بی هیچ صدایی به او خیره می شوند.
هنگامی که این داستان را در سمینارهایم ارائه می دهم، عکس العمل مردها و زن ها کاملاً متفاوت است.مردها نظراتی نظیر این جملات را ارائه می دهند:«اوه، پسر.دست روی دلم نذار.همسرم می خواهد دقیقه به دقیقه وقت آزادم را برنامه ریزی کند. اما من از این کار بیزارم. فکر می کنم دوست دارد حسابی دست و پای مرا با این برنامه ریزی ها ببندد.»
«زن ها می خواهند با این کار وقت مردشان را کنترل کنند.او را به قلاب بیاندازند تا بتواند ریاست همه چیز را به عهده داشته باشند»
«مشخص است که کیم ناامنی زیادی دارد و کاملاً درگیر است و گرنه چرا باید بخواهد تمامی جزئیات کوچک زندگی اش همگی از قبل تعیین شده باشند؟»

زن ها از طرفی دیگر نظرات متفاوتی دارند:


«دلم به درد آمد.سر این موضوع همیشه با نامزدم بگو مگو داریم. او هیچ وقت برای هیچ چیز برنامه ریزی نمی کند.به همین خاطر هیچ چیزی ندارم که از پیش منتظرش باشم.»
«اریک هم مثل بقیه مردهاست.چه ایرادی دارد از پیش برنامه ریزی کنیم؟ با این کار از همسرش یک زن نق نقو می سازد»
«یکی از شکایت های من از مردها هم همین است. اصلاً به آنچه دور و برشان می گذرد.توجه ندارند. نمی توانند بفهمند که تدارک دیدن تفریح و رقم زدن اوقات و روزهای خوش، مستلزم برنامه ریزی و فکر کردن است. کیم سعی دارد زن خوبی باشد، اما اریک اصلاً برای او احترام قائل نیست
که اینگونه برخورد می کند»
زن ها دراین سناریو چه می بینند که از دید مردها پنهان می ماند؟ ما زن ها بهتر می فهمیم که در واقع کیم چه کار می کند.زیرا خودمان نیز آن گونه هستیم. کیم نه تنها برنامه ریزی می کند، بلکه خلأها را پر می کند.
پرکردن شکاف و رخنه ها، همان دیدن یک میز خالی و به فراست افتادن برای چیدن آن و زیبا کردن آن است. همان شکستن سکوت در مکالمه ای متوقف مانده ای است که با باز کردن سر صحبتی از طرف ما به طرزی هنرمندانه ادامه می یابد.همان برنامه ریزی برای تعطیلات از راه نیامده ای است که با رویاپردازی ما از همین الآن رقم می خورد.
این تنها عبارتی است که برای توصیف میل و نیاز ما به خلاقیت و آفرینش هست.«ما زن ها دوست داریم جاهای خالی را پر کنیم.» قوه آفرینش زنان با دیدن جاهای خالی فعال می شود و به کار می افتد.گویی هنگامی که ما زن ها جایی را خالی می بینیم، احساس می کنیم باید آن را پرکنیم و چیزی را در آن به ظهور برسانیم که آن فضارا اشغال کرده و با زیبایی و عشق آکنده سازد.
این تهی بودن چیست که با دیدن آن، حال در یک مکالمه یا تقویم، زن را بر آن می دارد که خلاقیت های خود را به ظهور برساند.آیا این صفت برگرفته از همان عمل جنسی نیست که زن می خواهد فضای تهی بدن خود را با مرد پر کند.آیا چیزی در آرایش ژنتیکی ما وجود دارد که جاهای خالی را برای ما وسوسه آمیز جلوه می دهد. هر چه باشد یک چیز قطعی و محرز است: زن ها دوست دارند جاهای خالی را در زمان و مکان با انرژی خود پر کنند.
یکی از معمولی ترین روش هایی که زن ها برای پر کردن جاهای خالی به کار می برند، برنامه ریزی است. ما زن ها عاشق برنامه ریزی هستیم. دوست داریم جای خالی را در آینده به چیزی جالب، مهیج و با معنا بدل کنیم. ما این کار را آن طور که مردها فکر می کنند از سر ناامنی یا برای کنترل کردن انجام نمی دهیم، بلکه از آن رو به این کار دست می زنیم تا وقت را گرامی بداریم. ما زن ها به این طریق به نیروی آفرینش و خلاقیت در خود امکان بروز و نمود می دهیم.

آنچه زن ها دوست دارند مردها بدانند:


زن ها عاشق برنامه ریزی هستند زیرا با این کار امکان آن را می یابند تا خلأ های زمانی را با عشق، شور، حرارت و خلاقیتپر کنند.
فکر نمی کنم مردها عمق لذت و هیجانی را که زن ها از برنامه ریزی برای روابط صمیمی شان تجربه می کنند، حس کنند.چرا که از نظر بیشتر مردها، برنامه ریزی یک فعالیت احساسی یا عاطفی به گونه ای نیست که برای زن ها هست.هنگامی که یک مرد به این کار دست می زند، یک کار انجام می دهد و به جزئیات نظر دارد.او با این کار یک مورد از فهرست وظایف اش را خط می زند و سپس به سراغ کار بعدی می رود.درحالی که برنامه ریزی برای زن ها کاری است برخاسته از عشق. حال چه برای یک میهمانی باشد، چه مسافرت یا بیرون رفتن عصرانه یا شام در یک رستوران. در واقع فرآیند برنامه ریزی برای زن باریکه راهی است که از طریق آن عشق و ازخودگذشتگی او به جریان می افتد.برای او برنامه ریزی درست به همان اندازه خلاقیت محسوب می شود که نقاشی یا آهنگ سازی.زن ها با این کار به یک واقعه یا رویداد تولد می بخشند و فرصتی برای آرامش، استراحت و رمانتیک بودن را فراهم می آورند و بدین وسیله خود نیز خوشحال و راضی می شوند.

2-اصلاح، بهبود و ارتقاء


اصلاح کارها و بهبودی بخشیدن به شرایط دومین طریقی است که زن ها توسط آن به خلاقیت خود نمود می بخشند.تفاوت میان به ظهور رساندن و بهبودی بخشیدن چیست؟ ظهور، تولد و پیدایش از هیچ است و این در حالی است که اصلاح و بهبودی بخشیدن، بهتر کردن چیزی است که از پیش وجودداشته است و به عبارت دیگر تولدی دوباره است.
شوق و گرایش به اصلاح و بهبود جامعه ریشه در طبیعت ما زن ها دارد که اغلب در رفتار و گفتار خود با دیگران متوجه آن نیست.به طرزی طبیعی درست به همانگونه آن را در زنان دیگر می پذیرم که در خود پذیرفته ایم. این همان طریقی است که هستیم.

آنچه زن ها دوست دارند مردها بدانند:


ما زن ها توانایی های بالقوه ی هر چیز را می بینیم و دوست داریم آن را بالفعل کنیم. به همین دلیل است که دوست داریم همه چیز را اصلاح کنیم.
نیاز و گرایش به اصلاح و بهبود حالات درونی نیز آنچه در بیرون از ما هست در واقع دیدن و تشخیص دادن توانایی های بالقوه چیزها و کارها و امکان ظهور و بروز آن چیزی است که در زیر پنهان بوده است.تلاش ما نیز برای تحقق این ظهور و پیدایش است.به نظر می رسد که زن ها ذاتاً واجد آن نوع از بینش هستند که قادر است انتظار دانه را برای جوانه زدن و شکفتن ببیند. علاوه بر آن مایلند از دانه مراقبت و محافظت کنند تا بروید و رشد کند.شاید این توان برخاسته از طراحی ژنتیکی ما برای مادر شدن و بزرگ کردن فرزندانمان باشد.ما این بخش وجودی خود را هر روز از راه های گوناگون به ظهور می رسانیم و تمرین می دهیم.
*زنی که با شما همکار است روسری جدیدی را که نامزدش برای او خریده است به شما نشان می دهد و می گوید:«آیا زیبا نیست؟ تام آن را به من هدیه داده است»
پاسخ می دهید:«فوق العاده است. بیا جلو بگذار این طرف را کمی سفت تر بکشم تا گوشه هایش بهتر بایستند.آها. الان بهتر شد. نظر خودت چیه؟»
دوستتان توی آینه نگاه می کند و می گوید:«حق با توست، خیلی بهترشد، متشکرم»برای شما بسیار ساده و طبیعی بود که بخواهید روسری دوستتان بهتر و زیباتر به نظر برسد.زیرا می توانستید آن را از پیش تصور کنید و ببینید.او نیز به طرزی غریزی این حال شمارا دریافت و از پیشنهاد شما استقبال کرد.
*خواهرتان از شما دعوت می کند تا مبلمان جدید او را ببینید.همین که به اتاق نشیمن او وارد می شوید، از شما می پرسد «نظرت چیست؟» شما همانجا می ایستید و دور و بر را ورانداز می کنید. سپس در ذهن خود تجسم می کنید که چنانچه متفاوت چیده می شدند، بهتر نمی بود؟»
می گویید:«آیا فکرکردی که اگه جای این دو تا رو عوض می کردی چه قدر بهتر بود؟ اینطوری جای بیشتری بین کاناپه و قفسه ی کتابها باز می شود.
خواهرتان یک لحظه هم درنگ نمی کند.جواب می دهد: «بیا همین کار را بکنیم و ببینیم چطور به نظر می رسد»سپس با هم مبلمان را جا به جا می کنید و به شکل جدید می چینید.
بعد از آن که نفسی تازه می کنید.از او می پرسید:«نظرت چیه؟»
با شوق و ذوق تمام پاسخ می دهد «راستش، خیلی بهتر شد.دیگه مثل قبل تنگ و ترش نیست.می دونستم باید از تو بپرسم. از آنجا که خیلی وقت اینجا زندگی می کنم دورنمای خودمو از دست دادم.
هنگامی که به اتاق نشیمن خواهرتان نگاه کردید، فوراً دانستید که چه نوع چیدمانی قشنگتر خواهد بود.این کار برای شما به سعی و تلاشی نیاز نداشت.به طرزی خودانگیخته می دانستید چگونه می توانید آن را بهبود ببخشید.
*شما و یکی از دوستان نزدیکتان که شرکت خود را می گرداند، مشغول صرف ناهار هستید.او برای سومین بار در طول آن هفته از یکی از کارمندانش که وظایفش را به خوبی انجام نمی دهد، شکایت می کند. دوستان در حالی که سرش را تکان می دهد، می گوید، «نمی دانم با لویس چه کار کنم. او کارمند دلسوزی است اما خیلی نامرتب و بی نظم شده.توی قسمتی که کار می کنه روحیه ی همه رو تحت تأثیر قرار داده.»
از او می پرسید:«آیا در این باره با او حرف زده ای؟»
با سرخوردگی پاسخ می دهد:«سعی کردم.اما اصلاً به خرجش نمی رود.تغییر محسوسی ندیده ام.»
از دوستتان می خواهی مکالمه ای را که با لوییس داشته است برای شما تکرار کند.همین که صحبت های آنان را می شنوید، احساس می کنید مشکل را پیدا کرده اید.
می گویید:«این طور به نظر می رسد که تنها درباره ی نارضایتی هایت با لوییس صحبت کرده ای و هرگز از او نپرسیده ای که دلایل مسامحه کاری های او چیستند.منظورم این است که شاید مشکل پیدا کرده، مثلاً دارد از همسرش جدا می شود یا مشکل خانوادگی دارد یا مریض شده است.چرا از او نمی پرسی مشکلش چیست؟
دوستتان اعتراف می کند:«خب، راستش درباره ی این یکی، دیگر فکر نکرده بودم. انگار چنین انتظار داشتم که با نخستین اخطاری که به او می دهم، مشکلات به خودی خود برطرف شوند. از پیشنهادت متشکرم.
همین که به شرکت برگشتم با او در این باره صحبت خواهم کرد.»
همین که دیدید مشکلی ذهن دوستتان را به خود مشغول کرده است فوراً به فکر چاره افتادید.اصلاً سعی نداشتید که به او امر و نهی کنید، بلکه تنها راه حلی را که به ذهنتان رسیده بود به او نشان دادید و واقعاً می خواستید به او کمکی کرده باشید.
خانم ها!مطمئن هستم با هر سه ی این داستان ها ارتباط برقرار کرده اید. این داستان ها به خوبی این واقعیت را به تصویر می کشند که گرایش ما به بهبود و اصلاح چیزها بخشی درونی از وجود و طبیعت ما را تشکیل می دهند. همانطور که ملاحظه می کنید، در تمامی این داستان ها، هر سه زن از راه حل های پیشنهادی استقبال کردند و حتی خوشحال شدند.چرا که زن ها همگی این ویژگی و فضیلت زنانه را می پذیرند و درک می کنند:این ویژگی که اصلاح گر باشند.این بخشی از هویت تمامی زن ها نیز هست.
حال تصور کنید در دو داستان اول، مردها مشغول صحبت باشند.داستان مربوط به لباس:پیش از هر چیز، اصولاً مردها درباره کلامی که همسرشان برای آن ها خریده است به دوست شان پز نمی دهند! دوم این که هیچ وقت همکار آن ها درباره ی این که کلاه شان کج ایستاده است و باید مرتب و منظم شود صحبتی نمی کنند.تا چه برسد به این که بلند شوند و این کار را برای او انجام دهند.سوم این که، حتی اگر چنین کاری هم بکنند، دوست شان احساس خواهد کرد که به حد و مرز او تجاوز
شده است.این بماند که احتمالاً درباره ی تمایلات جنسی همکارش نیز دچار بدگمانی هایی خواهد شد.
داستان مربوط به مبلمان و اثاثیه:یک مرد هرگز درباره ی طرز چیدمان مبلمانش از کسی نظر نمی خواهد.این بماند که آیا اصلاً برای خودش نیز آن چیدمان مهم است یا خیر؟ حتی اگر هم بپرسید، پاسخ هایی از این قبیل خواهد شنید:«خوبه» همین و بس.حتی اگر نظراتی داشته باشند که بخواهند به او ارائه دهند، صاحب خانه احتمالاً استقبالی نمی کرد.و می گفت:«البته الآن نمی خواهم وقتمان را صرف این کار بکنیم.بیایید برویم و مسابقه ی فوتبال را تماشا کنیم!»
از بیان این مطالب چه هدف و منظوری دارم؟ مردها فاقد این حس مستمر و مداوم مبنی براصلاح و بهبود شرایط و محیط هستند. این به کنار، مردها عملاًً پیشنهادها و توصیه های ارائه شده را غیر ضروری، ناخواسته و حتی فضولی می دانند.
در داستان سوم، فرض کنید که به جای دو زن، زن و شوهری هستند که مشغول صرف غذا هستند و این مرد است که با یکی از کارمندانش مشکل پیدا کرده است.بگذارید مکالمه را دوباره از اول تکرار کنیم:
شوهرتان در حالی که سرش را تکان می دهد، می گوید:«نمی دانم از دست لوییس چه کار کنم.او کارمند دلسوزی است اما این اواخر خیلی از هم پاشیده شده است.روحیه ی همه را تحت تأثیر قرار داده است.
از او می پرسید:«آیا سعی کرده ای با او صحبت کنی؟»
شوهرتان با سرخوردگی پاسخ می دهد:«آره، اما هیچ تغییری نکرده ام.»
پیشنهاد می کنید:«صحبت هایی را که میان شما رد و بدل شده است برایم بازگو کن تا شاید راهی به فکرم برسه.»
پاسخ می دهد:«موضوع مهمی نیست.خودم یه فکری می کنم.»
توضیح می دهید:«اما فکر کنم بدونم موضوع چیه.مطمئنم اگه درباره اش صحبت کنیم حتماً راه حلی پیدا می کنیم. از این گذشته، عزیزم این موضوع تمام هفته تو رو اذیت کرده.»
با صدایی ناراحت پاسخ می دهد:«ببین خودم می تونم از پسش بریبام. متوجه شدی؟ حالا دوست ندارم در باره اش صحبت کنم. متأسفم که روش مرا زیاد قبول نداری. حالا بیا موضوع رو عوض کنیم.»
آخ! مسلماً این داستان با داستان اول تفاوت های زیادی داشت. مگر چه اتفاقی افتاد؟ همسر این زن در باره ی کمک همسرش برای بهبود و تغییر شرایط و اوضاع دچار سوءتعبیر شده و به جای اینکه آن را نمودی از عشق و توجه همسرش به خود ببیند، آن را نوعی انتقاد و کنترل کردن تلقی کرده بود.

آنچه زن ها دوست دارند مردها بدانند:


هنگامی که زنی می خواهد چیزی را اصلاح کندـ حال چه در محیط و چه در روابط اش ـ به این معنا نیست که آن را تأیید نمی کند یا آن را مردود و اشتباه می داند.بلکه به آن معنا است که امکان بهبود و اصلاح را در آن شناسایی کرده است.
زن ها ذاتاً و طبیعتاً التیام گر، شفابخش و کمک کار هستند.ما زن ها همواره به دنبال آنیم تا به هر کس در رابطه با هر چیز کمک کنیم.چنانچه تنها تغییری کوچک در تن صدای گریه ی فرزندمان اتفاق بیافتد، سریعاً آن را ثبت می کنیم و سراسیمه می دیوم تا مطمئن شویم حال بچه خوب است.چنانچه در فروشگاه زنی را ببینیم که می خواهد زیپ پشتی لباسی را ببندد داوطلبانه به او کمک می کنیم.چنانچه باخبر شویم، یکی از دوستانمان با مشکلی در زندگی مواجه شده است به او زنگ می زنیم تا چنانچه کاری از دستمان برمی آید در حقش انجام دهیم. چنانچه نامزد/همسرمان با مشکلی مواجه باشد از او جویا می شویم تا به او کمک کنیم.
شاید از آن جا که به لحاظ ژنتیکی نیز چنین طراحی شده ایم که مادر باشیم، لذا سیستمی درونی و بسیار دقیق از رادارها و گیرنده های حساسی داریم تا نیازهای دیگران را شناسایی کنیم. بسیاری از زن ها به هنگام مصاحبه هایی که به منظور نگارش این مقاله انجام می دادم، از من می خواستند تا این موضوع را برای مردها توضیح دهم:هنگامی که نامزد/همسرتان سعی می کنند چیزی را در روابطش با شما اصلاح کند یا آن را بهبود و ارتقاء بخشد قصدش آن نیست که از شما انتقاد کند یا برچسب بی عرضگی به شما بزند، بلکه او این کار را برخاسته از عشق خود و براساس شناساسی امکانات موجود در رابطه تان و به منظور شکوفایی هرچه بیشتر ارتباطش با شما انجام می دهد.
چرا مردها به هنگام جاری شدن ارزش خلاق زنانه احساس کنترل شدگی می کنند
به عقیده ی من مردها بخش خلاق و اصلاح گر وجود زنانه را بسیار نیز دوست دارند، اما درعین حال از آن می ترسند و نسبت به آن بی اعتمادند.نیرویی در این طبیعت زنانه نهفته است که مردها را معذب می کند.درست مانند خیره شدن به آبی که به سرعت جریان دارد و نمی توان جلو آن را گرفت. مردها می دانند که در این مواقع شاهد نیروی شدید و نیرومندی هستند که بی امان و پیوسته در پی انجام مأموریت خویش و در پی احراز نتیجه ای خاص و از پیش تعیین شده است.شاید بتوان گفت که به نوعی نیز درست احساس می کنند.گویی زن ها به هنگام آفرینش و خلاقیت با سرچشمه ای از نیروی حیات و زندگانی در تماس هستند که در سرتاسر وجود خویش احساسش می کنند.چه خودآگاه و چه ناخودآگاه، نکته ی مهمی که قصد دارم با شما در میان بگذارم، از این قرار است:شدت و قوت نیروی حیاتی که در مقاصد، نیات یا رفتارهای یک زن نهفته است ممکن است اشتباهاً توسط مردان، مهاجم، متخاصم، سلطه گر و کنترل گر به نظر آید.

آنچه زن ها دوست دارند مردها بدانند:


گرایش زن به آفرینش و اصلاح گری می تواند از سوی مردان به کنترل کردن تعبیر شود.
مردان عزیز:ممکن است زن ها گرایش خود به آفرینش و اصلاح گری را با برنامه ریزی تعطیلات برای هر دوی شما، تزیین و بازآرایی منزل، ارائه پیشنهادها و راه حل برای مشکلی که با آن مواجه هستید، پیشنهاد برای مراجعه ی دو نفری به مشاور و روانکاو به منظور اصلاح و بهبود روابطتان یا پرسیدن از شما که برای شما دوست دارید چه غذایی بخورید، نشان دهند. در بیشتر اوقات نوع رفتار خاص آنها اهمیتی ندارد. اما اتفاقی که می افتد این است که شما احساس می کنید، سعی در کنترل شما دارند و می خواهند شما را وادار کنند تا کارها را آن گونه که مورد نظر آن هاست انجام دهید.
بگذارید داستانی را از گذشته ی خودم برایتان تعریف کنم که به طرزی مطلوب این نکته را به تصویر می کشد.
سال ها پیش، هنگامی که در اولین رابطه ی جدی خود بودم، با نامزدم تصمیم گرفتیم که به سواحل کاراییب سفری بکنیم. هیچ یک از ما قبلاً آن جا را ندیده بودیم لذا خواستیم برای خوش گذرانی مان حتماً به آن جا برویم. از او پرسیدم که آیا دوست دارد خودش ترتیب همه چیز را بدهد یا نه.اما او گفت که من کارها را انجام بدهم. تعطیلاتمان چهار ماه دیگر شروع می شد، لذا فکر کردم بهتر است هر چه زودتر دست به کار شوم.
روز بعد به کتابفروشی رفتم و چندین کتاب راهنمای توریستی برای جزایر کاراییب خریدم.سپس اطلاعات لازم درباره ی تمامی جاهای دیدنی و هتل های مناسب را از آن استخراج کردم.با مراکز با پیش شماره ی 800 (1)تماس گرفتم و بروشورهای مربوط به هتل ها و... را که همگی مجانی بودند، سفارش دادم. سپس به بعضی از دوستان که پیش تر به آنجا رفته بودند زنگ زدم تا نظرها و توصیه های آنان را درباره ی دیدنی ترین جاها بشنوم.
ظرف تنها چند روز اطلاعات عظیمی درباره ی تمامی جوانب سفری که در پیش داشتیم، جمع آوری کرده بودم.
همان هفته یک شب با شوق و ذوق تمام، همه ی اطلاعات مربوطه را به نامزدم نشان دادم با جزئیات تمام توضیح دادم کدامیک از هتل ها با بودجه ی ما سازگار هستند، کدامیک از جزایر دیدنی های بیشتری مطابق با سلیقه ی ما دارند و کدامیک از شرکت های هوایی، مناسب ترین، راحت ترین و به لحاظ اقتصادی ارزان ترین پروازها را ارائه می دهند.در حین این که آن جا نشسته بودم و با هیجان تمام نتایج این پروژه تحقیقاتی را به او توضیح می دادم، منتطر عکس العمل او بودم.مطمئن بودم از تلاش درخوری که کرده بودم، بسیار خوشحال خواهد شد.
هنگامی که سخنرانی خود را به پایان رساندم، به او نگاه کردم و از این که متوجه نگاه سرد و تهی او شدم جا خوردم.
از او پرسیدم:«آیا اتفاقی افتاده؟»، اما او پاسخی نداد و با همان نگاه سرد باز هم به من نگاه کرد.
پرسیدم:«از جاهایی که به ات نشان دادم خوشت نیامد؟»
بالاخره سکوت مرگبار را شکست و با صدایی سرد و خشک گفت: «نه، خوب بودند.»
دوباره پرسیدم: «پس چرا طوری به من نگاه می کنی که انگار از دستم عصبانی هستی؟»
با لحنی تند گفت: «اصلاً چرا پس نظر منو می پرسی.خودت همه چیز را تموم می کردی.تو که خودت هم بریدی و هم دوختی. منظورم اینه که خودت از قبل تصمیم گرفتی که چی بکنیم چی نکنیم و کجا بریم و کجا نریم. از آنجا که برنامه ریزی خودته من چیزی ندارم که بگم»
برنامه ریزی من؟ او درباره ی چه چیزی حرف می زد؟ ما قرار بود با هم برویم. من فقط اطلاعات جمع آوری کرده بودم.نمی توانستم بفهمم او چرا آن قدر از دست من عصبانی بود.
به او یادآوری کردم:«تو خودت از من خواستی این کار را بکنم.»
به مسخره گفت:«آره، اما نمی دونستم قراره سیر تا پیاز رو خودت انجام بدی.مثل همیشه، کنترل همه چیز رو خودت به عهده گرفتی و حرف، خوت شد.»
اشکهایم سرازیر شدند.در حالی که صدایم می لرزید به او گفتم: «من سعی نکرده بودم همه چیز باب میل من باشد.من فقط می خواستم تعطیلات فوق العاده ای داشته باشیم و حالا تو همه چیز را خراب کردی.»
درست به یاد نمی آورم که مکالمه چگونه پایان یافت. اما احساسی را که داشتم دقیقاً به یاد دارم:«شوکه شده بودم، سردرگم، گیج و بسیار رنجیده و ناراحت. او چگونه می توانست تمامی تلاش های مرا به معنای کنترل کردن و خودخواهی گرفته باشد؟ من فقط خواسته بودم او را خوشحال کنم و اطلاعاتی به دست آورم تا بتوانیم بهترین تصمیمات را بگیریم.مگر چه اتفاقی افتاده بود؟
از آن واقعه سال ها می گذرد.اما نمونه های مشابهی را به کرات تجربه کرده و داستان های مشابهی را نیز از زنان دیگری شنیده ام:«زن با خوشحالی تمام مشغول خلاقیت و برنامه ریزی برای خود و همسرش است اما مرد با ناراحتی یا حتی عصبانیت برخورد می کند. در نهایت زن احساس رنجش خاطر و ناراحتی می کند و مرد نیز احساس می کند که او را کنترل کرده و فریب داده اند.
چرا مردها این تلاش زن ها را کنترل کردن به حساب می آورند؟
پاسخ کمی پیچیده است.اما تا حد زیادی به نیاز مرد و به خودمختاری و استقلال و شورش و طغیان او در مقابل امر و نهی و بکن و نکن مربوط می شود. برای نمونه در داستان مربوط به من و نامزدم و سفر به کاراییب، گزارش دقیق و کامل من درباره سفر به طرزی ناخودآگاه این احساس را به او داده بود که حق انتخابی ندارد جز این که تسلیم خواسته های من شود. گویی هیچ گونه حق انتخابی از خودش ندارد.گویی که من به او گفته ام:«ببین، قراره همین کارهایی رو بکنیم که من می گم. فقط همین.» البته من اصلاً چنین قصدی نداشتم به عقیده من او شرح و تفصیل جزئیات مرا دستور تلقی کرده بود.

آنچه زن ها دوست دارند مردها بدانند:


هنگامی که زن پیشنهاد و یا برنامه ی خاصی برای رابطه تان دارد، سعی ندارد شما را کنترل کند. او تنها می خواهد کمک کند و عشق و خوشحالی بیشتری میان شما بیافریند.

سوءتعبیر مردها:


بیشتر مردها خلاقیت زنانه را تلاشی از جانب او برای مغلوب کردن مرد تلقی می کنند و عمق و شدت احساسات او برای آنها معنای تحکم و ریاست طلبی دارد.
به یاد داشته باشید:در بیشتر موارد، قصد و نیت واقعی زن در این گونه مواقع آن نیست که به شما امر و نهی کند، او تنها می خواهد اطلاعات و داده های خود را ارائه دهد.خلاقیت های خود را ابراز کند. حال با برنامه ریزی برای تعطیلات، پیدا کردن دکتری خوب برای شما، تزیین و تغییر دکوراسیون منزل، از شما خواستن که بیشتر با هم باشید یا درباره ی مسائل یا موضوعاتی مربوط به رابطه تان با هم صحبت کنید.
قوت و شدت انرژی خلاق در او را با برتری جویی و سلطه طلبی اشتباه نگیرید. معمولاً در چنین مواقعی او قصد تهاجم یا ندارد، بلکه تنها شور و شوق بسیاری را در خود احساس می کند. او قصد ندارد شما را کنترل کند.بلکه می خواهد مهربان باشد.

راه حل:


1-هنگامی که احساس می کنید زن زندگی تان شما را کنترل می کند از خود بپرسید:
«قصد و نیت واقعی او از این کار چیست؟»
این پرسش بسیار نیرومند و تأثیرگذار بوده و به راحتی شما را از این احساس خارج می کند.چنانچه وقت صرف کنید و پاسخ این سؤال را از دل خود جویا شوید خواهید دید که:
«او تنها به این دلیل این کارها را می کند که مرا دوست دارد.»
«او می خواهد چیزی فوق العاده بیافریند، اصلاح کند، بهبود بخشد یا اوقاتی عالی را ترتیب دهد و قصد و نیت اش این نیست که مرا کنترل کند.»
توجه در این جا منظورم آن نیست که زن های عصبانی، کنترل گر و... وجود ندارند.اما به تجربه دریافته ام، که در بیشتر اوقات هنگامی که مرد در رابطه ی خوبی قرار دارد، مشکل خاصی ندارد.اما گاهی اوقات احساس کنترل شدگی می کند و رفتار زنش را به طریقی که درباره ی آن ها صحبت کردیم، سوءتعبیرکرده است.
2-می توانید تمرین کنید تا رفتارهای او را بروز و ظهوری از خلاقیت های او ببینید و از واکنش های ناخودآگاه و انتقادگرانه سنتی دست بردارید.
می توانید به جای قضاوت ها و تعابیر منفی ستون سمت راست، قضاوت های جدید ستون سمت چپ را تمرین کنید:
کنترل گر ..........مهربان
پرخاشگر .......... پرشور و حرارت
فرمان فرما ..........پرشوق و اشتیاق
سرسخت .......... از خودگذشته
مزاحم و متجاوز ..........متعهد و پای بند
مداخله گر ......... مفید و کمک کار
سمج، پررو .........فعال

چه وقت طبیعت خلاق زن نتیجه ی عکس می دهد


توانایی آفرینش در زن موهبتی است که به او ارزانی شده است. اما این موهبت می تواند مشکل ساز نیز باشد.این توانایی در هنگامی که خانه ای را تزیین می کنیم یا برای فرزندان مان خیاطی می کنیم یا عصری شاعرانه و رمانتیک را برای مرد زندگی مان ترتیب می دهیم، موهبت به حساب می آید. اما هنگامی که موجب تنش احساسی میان ما و همسرمان شود مشکل ساز می شود. و برضد ما عمل می کند.در زیر نمونه هایی هست که مطمئنم همگی زن ها با آن ارتباط برقرار می کنند.
*شوهرتان با چهره ای در هم و درعین حال مضحک از خانه خارج می شود. تمام روز نمی توانید آن را از سر خود خارج کنید. هزار جور فکر و خیال می کنید.مطمئن هستید که وقتی برگردد، حتماً به شما خواهدگفت که می خواهد از شما جدا شود.اما شب هنگامی که به خانه برمی گردد، می گوید که سوءهاضمه او را بیچاره کرده است.
*به محل کار نامزدتان زنگ می زنید تا برای شبتان برنامه ریزی کنید. او کمی سرد به نظر می رسد و ظاهراً از تلفن شما چندان هم خوشحال نشده است.هنگامی که گوشی را قطع می کنید، نگران می شوید، شاید از این که یکدیگر را زیاد می بینید، سیرشده و رابطه با شما دیگر دلش را زده است. فکر می کنید، شاید می خواهد به شما بگوید بهتر است برای مدتی یکدیگر را کمتر ببینید.
تا وقتی که موعد قرارتان برسد و به دنبال شما بیاید، به لحاظ روحی حسابی از هم پاشیده اید.در کمال تعجب می بینید که او بسیار خوشحال و سرحال بوده است و بسیار هم شما را دوست دارد. هنگام صرف شام به شما می گوید، وقتی که زنگ زده بودید تازه از یک جلسه ی اعصاب خردکن بیرون آمده بود، و در ضمن کس دیگری نیز دردفترش منتظر بوده است تا با او درباره ی همان جلسه صحبت کند.

آنچه زن ها دوست دارند مردها بدانند:


خلاقیت های زنانه گاهی اوقات به ضرر ما زن ها تمام می شود.به خصوص هنگامی که درباره ی روابطمان بی دلیل دچار اضطراب، نگرانی، ناامنی و ترس می شویم.
مردهای عزیز:باید اعتراف کنیم که خود ما نیز این را می دانیم و از این بخش از وجود خود نیز چندان راضی نیستیم.لذا در حین این که روی این نقطه ضعف خود کار می کنیم از شما می خواهیم هرگاه ما بیش از حد خلاقیت به خرج می دهیم و بی دلیل از چیزی ناراحت می شویم که وجود خارجی هم ندارد!به ما کمک کنید تا از به وجود آمدن یک چرخه ی احساسی معیوب جلوگیری کنیم.

آنچه زن ها دوست دارند مردها انجام دهند:


*هنگامی که احساس می کنید از چیزی ناراحت هستیم و دلیل آن را نمی دانید از ما بپرسید، می توانید این جمله را به کار ببرید:«چه اتفاقی افتاده؟» این به ما فرصتی می دهد دلیل ناراحتی یا نگرانی خودت را توضیح دهیم و سپس چنانچه اشتباه کرده بودم، ما را از اشتباه درآورید.تا بر سر هیچ و پوچ ناراحت یا عصبانی نشویم.
*چنانچه یک لحظه احساس کردید که از چیزی ناراحت هستید، یا احساس خوبی ندارید، به ما بگویید.مجبور نیستید با جزئیات خود را خسته کنید. صرف این که به ما اطلاع بدهید از چیزی ناراحت هستید که ربطی به ما یا آنچه که از ما سرزده باشد ندارد، به ما کمک می کند که عجولانه نتیجه گیری نکنیم و بی دلیل مشکل به وجود نیاوریم!
مردان عزیز:می دانم به کار بستن تمامی این توصیه ها ممکن است در ابتدا کمی مشکل باشد.اما باور کنید نتیجه خواهید گرفت:
بدین معنا که نامزد/همسرتان آرام تر، تحریک ناپذیرتر می شود و بودن در کنار او به مراتب لذت بخش تر نیز خواهد بود.
منبع: رازهایی درباره زنان

زن نیاز به احساس امنیت از جانب همسرش دارد

زن نیاز به احساس امنیت از جانب همسرش دارد

چرا زن ها در مقایسه با مردان به آرامش خاطر بیشتری نیازمند هستند؟
چرا زنان همواره نیاز دارند برای آینده ی روابط با نامزد/همسرشان برنامه ریزی کنند؟
چرا زنان باید به طور مستمر و مداوم از افکار و احساسات نامزد/همسرشان باخبر باشند؟
چرا زن ها هنگامی که مرد زندگی شان دلیل ناراحتی یا نگرانی خود را با آن ها در میان نمی گذارد مضطرب و نگران می شوند؟
پاسخ تمامی پرسش های فوق یک چیز است. یکی از اساسی ترین نیازهای ما زن ها در روابط صمیمی مان این است که احساس امنیت کنیم. در این جا منظورم امنیت جانی یا فیزیکی و جسمانی نیست، بلکه بیشتر امنیت احساسی و عاطفی را در نظر دارم. احساس عمیق و درونی از این که رابطه مان محکم و استوار و ماندگار است و این که نامزد/همسرمان در
عشق خود جدی و ثابت قدم است و به ما نیز متعهد و پای بند. به طوری که بتوانیم به عشق او اعتماد کنیم و بنابراین بتوانیم به خود نیز اجازه دهیم تا تمام و کمال عشق بورزیم و جز عشق پاسخ نگیریم.
این امنیت عاطفی کلید گشایش دل و جان زن محسوب می شود. هنگامی که ما زن ها احساس امنیت می کنیم می توانیم دل بدهیم و خود را آرام کنیم. هنگامی که امنیت داریم، می توانیم خطر کنیم و در عین حال آرامش خاطر داشته باشیم و بدرخشیم .
چرا نیاز احساس امنیت تا این حد برای زنان اهمیت دارد؟ به عقیده ی من تمامی زن ها جایی در ژرفای وجودشان اندکی احساس ناامنی دارند. شاید به لحاظ برخی مناسبات اعتراف به این حقیقت صحیح نباشد. اما به عقیده ی من واقعیت دارد. هر چه قدر ما زن ها خود را با سواد، آزاد، مستقل، و متکی به خود تلقی کنیم، اما باز هم بخشی از روح و روان ما وجود دارد که همواره با آن در حال نبرد و سروکله زدن هستیم و همواره نیز خود را به این دلیل سرزنش می کنیم.اما هرگز قادر نیستیم بر آن چیره شویم، یا آن را از میان برداریم و یکی از رازهای ناگفته ی ما زن ها نیز همین است.
این احساس ناامنی از کجا می آید؟ پیش از هر چیز این احساس زاییده زندگی در اجتماعی است که در آن مردها در بیشتر زمینه ها تسلط دارند. اجتماعی که در آن هنوز بیش از چند دهه نیست که زن ها (اسماً و نه رسماً ـ در کتاب های قانون و نه در عمل) از جایگاهی برابر و حقوقی مشابه با جایگاه و حقوق مردان برخوردار هستند. حقوقی که از صبحدم تاریخ مردان همواره از آن بهره مند بوده اند. حتی امروز نیز در بسیاری از مناطق همین کره خاکی جنس مذکر بسیار ارزشمندتر تلقی می شود و نوزادان دختر به دست مرگ سپرده می شوند و به درد خانواده نمی خورند چرا که پیش از هر چیز به زیان اولاد ذکور و وارثینی هستند که فردا روز مستغلات و دارایی های خانواده به آنان منتقل خواهد شد.
ممکن است بگویید که این حالت فقط در کشورهای توسعه نیافته واقعیت دارد با وجود این حتی در پیشرفته ترین کشورهای جهان از جمله ایالات متحده نیز دستمزد زنها حتی در قبال انجام کاری واحد از دستمزد مردها کمتر است. این مطلب همچون زنده به گور کردن نوزادان دختر فجیع نیست، اما هنوز به وضوح القاء کننده این پیام است که مردان با ارزش تر از زنان هستند، این طور نیست؟
در سطح جسمانی نیز زن ها ماهیتاً در مقایسه با مردان در معرض آسیب پذیری هستند. که این خود نیز به احساس ناامنی درونی ما زن ها می افزاید. بدن ما زن ها می تواند مورد تجاوز مردان قرار بگیرد.
مردان می توانند به رغم میل باطنی و تمایل ما زن ها به حریم شخصی و مختص به خود ما وارد شوند. بیشتر ما زن ها به لحاظ جسمانی، ضعیف تر از مردها هستیم. گرچه ممکن است هرگز به این واقعیات به طرزی خودآگاه فکرنکنیم و متوجه آن ها نباشیم، اما در سطحی ناخودآگاه، احساس امنیت فیزیکی (جسمانی)و روحی ـ روانی ما زن ها را تحت تأثیر قرار می دهند.
اما به منظور درک هرچه عمیق تر ریشه های اساسی ناامنی ما زن ها، باید به ما زمان های بسیار دور و آغاز تمدن بازگردیم و به اجداد مؤنث خود نگاهی بیاندازیم.زن های آن زمان به منظور بقاء و حفظ حیات خود کاملاً متکی به مردان بودند. این مردها بودند که شکار می کردند، لذا تنها تأمین کنندگان غذا محسوب می شدند. جنگجویان نیز همین طور. بدین معنا که این فقط مردها بودند که می توانستند در مقابل حملات دیگر حیوانات یا تهدیدات انسانی مقابله کنند و زن ها و بچه ها را در مقابل این گونه خطرات محافظت نمایند. در چنین شرایطی زن ها تنها یک هدف را در ذهن خود دنبال می کردند. این که مردانی را بیابند که از آن ها و بچه هایشان مراقبت و محافظت کنند. بچه هایی که به محض شروع قابلیت باورری در زن تعداد بسیاری از آن ها یکی پس از دیگری متولد می شدند.
تصور کنید که به منظور حیات و بقای خود منحصراً آن هم به معنای واقعی کلمه به مردها متکی بودید. چه اتفاقی می افتاد چنانچه مرد زندگی تان دیگر از شما خوشش نمی آمد و شما و بچه هایتان را از غار یا پناهگاه خود بیرون می کرد تا حیوانات وحشی دیگر شما را ببلعند؟ چگونه می توانستید در چنین شرایطی احساس امنیت کنید؟ آیا به راستی احساس امنیت در چنین شرایطی اصولاً امکان پذیر بود؟
با این که سالیان بسیاری از پیشرفت تمدن انسانی می گذرد، اما با وجود این، شرایط جسمانی، اقتصادی و اجتماعی زن ها تقریباً دست نخورده باقی مانده است. ما نمی توانیم به تنهایی و بدون مردها از خود حمایت کنیم. ما از آزادی هایی که مردها در اختیار دارند، برخوردار نیستیم. لذا احساس اقتدار شخصی و اعتماد به نفس ما زن ها حتی در بهترین شرایط بسیار محدود است. تنها ظرف یک قرن گذشته بوده است که پذیرش اجتماعی جهت اشتغال زن ها و استقلال اقتصادی آن ها فراهم شده است. و تنها همین اواخر بود که با ابداع روش های جلوگیری از حاملگی زن ها در بچه دار شدن خود حق انتخاب پیدا کرده اند.
اینها شرایط و سوابق تاریخی ای هستند که ما زن ها از آن پدید آمده ایم. چه هیجده ساله باشیم و چه هشتاد ساله، چه به اقتدار رسیده باشیم و چه هنوز برای رسیدن به آن در حال دست و پا زدن باشیم، اما همچنان در این میراث گذشتگان مشترک هستیم. معتقدم ما انسان ها واجد یک حافظه ی ژنتیکی هستیم که گذشته را همچنان در ما زنده نگه می دارد و با زمزمه هایی که شنیدنی نیستند در گوشمان نجوا می کنند که: «بدون او نمی توانی به زندگی خود ادامه دهی». «بدون او خواهی مرد». «تو نمی توانی به تنهایی موفق شوی ـ فقط مردها داری چنین قدرت و توانی هستند». «بهتر است کسی را برای خود بیابی تا از تو مراقبت کند. زیرا به تنهایی هرگز نخواهی توانست موفق شوی». در متن تمامی این گفته ها این پیام نهفته است که «امنیت نداری.»
چنانچه یک مرد هستید و در حال مطالعه ی این بخش از مقاله می باشید لطفاً توجه داشته باشید که در این جا مقصودم آن نیست که بر علیه مردها قضاوت یا اظهار نظری کرده باشم. بلکه تنها هدفم آن است که دلایل احساس ناامنی درونی زن ها را توضیح داده باشم. احساس ناامنی و نیاز به آسودگی خاطری که بعضی اوقات زیاده از حد یا غیر قابل توجیه به نظر می رسد. اغلب مردها هرگز زن ها را با این دید نمی نگرند. چرا که از سوابق و زمینه های تاریخی بسیار متفاوتی برخوردار هستند و به گونه ای کاملاً متفاوت در این دنیا ایفای نقش می کنند. ممکن است پیش خود بگویید که «من هرگز آن مرد غارنشینی نیستم که زن را یک شئ جنسی تلقی می کرد، برای من اهمیت ندارد همسرم نام خانوادگی مرا برای خود برگزیند یا نه. من او را دوست دارم و هرگز نمی خواهم او را محدود کنم.» پاسخ من در این جا به شما آن است که: «همسر شما زن بسیار خوش شانسی است که شوهری با عقاید شما را برای خود یافته است. اما چنانچه بخواهید دل و جان او را آن گونه که هست درک کنید باید میراث روانی نسل ها پیش از او را نیز بشناسید.
«چرا زن ها به تأیید از جانب مردها نیازمندند و چرا چنانچه آن را دریافت نکنند، احساس ناامنی می کنند؟»
آیا تا به حال اندیشیده اید که چرا بیش از آنچه شایسته و بایسته است
به تأیید از جانب مردها نیازمندید؟ حتی تأیید از جانب مردی که او را چندان نیز قبول ندارید؟ توضیح آن شاید از این قرار باشد: چنانچه همواره در طول تاریخ زن ها چنین آموزش دیده باشند که بقا و حیات آنان در گرو حمایت مردهاست، لذا وظیفه و شغل زن ها این می شود که مردی را به سمت خود جذب کنند و تلاش کنند تا او را از دست ندهند. سر و وضع، ظاهر و قیافه مان، قابلیت هایمان در بستر، نحوه ی بیان و جلوه گری خود، افکار و احساسات مان، مهارت های خانه داری و کدبانوگری مان، نحوه و میزان ویرایش احساسات مان (به طوری که به او برخورید!) و... این عادات، تصمیمات و رفتارهای همگی ریشه در یک تفکر دارند: «آیا این کار او را خوشحال خواهد کرد؟»
ضمیر ناخودآگاه ما همواره به ما می گوید: اگر او را خوشحال و علاقه من نگه داری با تو خواهد ماند و چنانچه با تو بماند، در امان خواهی بود.
به همین دلیل است که بیشتر ما زن ها به دنبال تأیید از جانب مردها هستیم. از خود می پرسیم: «آیا از من راضی است؟ آیا از رابطه مان رضایت دارد» چنانچه جواب مثبت باشد، آن گاه نفس راحتی می کشیم و می توانیم مدتی امنیت داشته باشیم. برعکس چنانچه علایمی دال بر عدم رضایت او را مشاهده کنیم، ناگهان به سرعت احساس امنیت مان از بین می رود و جای آن را ناامنی می گیرد.
این الگوی جست و جو و دریافت تأیید، شخصاً در خودم و نیز در بسیاری از زن های دیگر که به آن ها مشاوره داده ام فرآیندی ناخودآگاه و واکنشی بدوی است. که شدت آن را در روابط، بیشتر ما را به شگفتی وادار می سازد.
از خود می پرسم: «چرا نظر او باید تا این حد اهمیت داشته باشد؟ چرا تا مسئله کوچکی پیش می آید تا این حد احساس ناامنی می کنم؟ به عقیده ی من پاسخ این معما آن است که تأیید یا عدم تأیید یک مرد به طرزی ناخودآگاه فعال کننده مکانیزم های حیات و بقا در ما زن ها و تولید کننده ی احساس خطر و متعاقب آن احساس ناامنی در ما است.
بیایید به سناریوی کوتاهی توجه کنیم که به خوبی مطلب فوق را به تصویر می کشد.کتی و جوآن مدت دو سال است که با یکدیگر نامزد شده اند. بعد از ظهر یک روز جمعه کتی متوجه می شود که جوآن در خود فرو رفته است و بسیار تحریک پذیر و زودرنج شده است. هنگامی که از او می پرسد آیا اتفاقی افتاده است؟ جوآن پاسخ می دهد که: «خیر، هیچ اتفاقی نیافتاده» کتی تلاش می کند او را به صحبت بیاورد و به او می گوید که رفتارش طوری است که گویی از چیزی ناراحت و عصبانی است. و این که این حالت او را مضطرب و نگران کرده است. جوآن نیز مرتباً ساکت تر و ساکت تر می شود. نهایتاً کتی از جوآن می پرسد که آیا همچنان می خواهد با او ازدواج کند یا خیر. جوآن عصبانی می شود و می گوید، «نمی دانم مشکلت چیست؟ اما من دیگر از این وضع خسته شده ام» این را می گوید و به اتاق دیگری می رود تا به تماشای تلویزیون بنشیند.
کتی چه احساسی دارد؟ او عصبی، نگران و مضطرب است و در اندرون خود احساس دلشوره و دل واپسی بدی می کند. غرایزش به او می گویند: «حتماً مشکلی پیش آمده است. نارضایتی ظاهری جوآن ترس از مرگ را در او فعال کرده است. گویی هنگامی که بوی مسئله یا مشکلی به مشام او می خورد، آژیر خطری در ضمیر ناخودآگاه او روشن می شود: «خطر!خطر!» تمامی این چیزها چنان سریع و اتوماتیک اتفاق می افتند که او حتی متوجه شان نیز نیست.
جوآن چه احساسی را تجربه می کند؟ او ناراحت، تحریک پذیر، گیج و سردرگم شده است. نمی تواند بفهمد که چرا کتی امروز این قدر ناراحت شده و ترسیده است. تنها اتفاقی که افتاده بود، این بود که سرش درد می کرده و می خواسته مدتی را به تنهایی تلویزیون تماشا کند.
تقصیر با کیست؟ با هر دو.کتی باید نحوه ی عملکرد مکانیزم حفظ حیات و بقا را در خود بهتر درک و واکنش های خود را تعدیل کند و جوآن نیز باید ببیند چه کار کرده است که سبب بی تابی کتی شده است. که در این باره عدم مخابره ی اطلاعات کافی در باره ی علت ناراحتی اش به کتی است که این نیز به نوبه ی خود موجب شده است کتی به نتایج غلطی برسد. می توان گفت چنانچه هر دوی این ها نسبت به یکی از نیازهای اساسی زنان که همان نیاز به احساس امنیت است شناخت و آگاهی کافی پیدا کنند به نفع هر دویشان خواهد بود.
اولین باری را که درباره ی همین موضوع برای گروهی از مردان و زنان سخنرانی کردم، هنوز به یاد دارم. زنها سرهایشان را به علامت توافق تکان می دادند و در چشمان بسیاری از آنها نیز اشک جمع شده بود، اشک به این دلیل که همگی در یک زخم مشترک بودند، زخمی در قلبشان که قبلاً هرگز بر روی آن انگشت نگذاشته بود. اما مردان! آنها
با صداقت و احترام تمام گوش می کردند. ابروانشان در هم کشیده بود و چشمانشان در اندیشه و جستجوگر و پرسان. گویی سعی می کردند این واقعیت را که در عین حال برایشان بسیار عجیب و غریب و بیگانه به نظر می رسید، درک کنند.
در پایان سمینار مردی در حالی که دست زنش را محکم گرفته بود، به طرف من آمد و چیزی گفت که فکر می کنم بیان کننده ی احساس بیشتر مردها باشد. او گفت: «هرگز با این دید به زن ها نگاه نکرده بودم. آنچه گفتید منطقی به نظر می رسید. گویی بخش نامرئی در وجود همگی زن ها وجود دارد که پیش از آن هیچ چیز در آن باره نمی دانستم. همیشه فکر می کردم مرد مهربان و با احساسی هستم. اما نمی دانستم...»
به خوبی می توانستم دریابم که مردی مهربان و حساس بود. اما حتی حساس ترین مردها نیز هرگز به اندازه ی زن ها به احساس امنیت نیازمند نیستند. چرا که آن ها محصول هزاران سال برنامه ریزی احساسی ناخودآگاه نیستند! همین که صحبت های آن مرد تمام شد، زنش او را به سمت خود کشید و گونه اش را بوسید. آن بوسه خود گویای همه چیز بود. برای نخستین بار شوهرش چیزی نامرئی و بیان ناشدنی از وجود او را درک کرده بود که زن هرگز نتوانسته بود خودش نیز آن را درک کند. تا چه برسد به این که برای شوهرش توضیح دهد. نتیجه؟ این که صرف فهم و درک این قضیه از جانب مرد منجر به تولید احساس امنیت در همسرش شد که در تمام طول این مقاله در آن باره صحبت کردیم.

آنچه زن ها دوست دارند مردها بدانند:

زن ها نیاز دارند احساس امنیت داشته باشند تا بتواند در روابط صمیمی خود آرامش و اعتماد به نفس داشته باشند.
این حقیقتی ساده و در عین حال بسیار نیرومند است:
هنگامی که ما زن ها احساس امنیت می کنیم در بهترین اندازه های خود ظاهر می شویم. بدین معنا که آرامش بیشتر و نگرانیم کمتر، اعتماد به نفس بیشتر و ناامنی کمتر، و بالاخره استقلال بیشتر و توقع کمتری خواهیم داشت. به عبارت دیگر، بیشتر آنگونه خواهیم بود که مردها دوست دارند و کمتر آنها را عصبی خواهیم ساخت!در اینجا نکته مهم دیگری نیز وجود دارد که باید همواره به یاد داشته باشید: ما زنها به حکم می دانیم هرگاه احساس امنیت داریم به آنچه مطلوب خود و نیز مطلوب مرد زندگی من است نزدیکتر می شویم. لذا به طرزی هم خودآگاه و هم ناخودآگاه سعی می کنیم مرد زندگی مان را وادار سازیم به گونه ای رفتار کند که به ما احساس امنیت بدهد.

آنچه زن ها دوست دارند مردها بدانند:

بسیاری از خواسته های ما زن ها از مردها در واقع تلاشی هستند برای احساس امنیت.
مردان عزیز:چرا ما زنها می خواهیم شما بگویید دوستمان دارید یا احساسات تان را با ما در میان بگذارید. یا از کارهای ما تشکر کنید یا برای با ما بودن وقت بگذارید، یا بسیاری از چیزهای دیگری که در فهرست خواسته های ما زنها از شما مردها وجود دارد؟ این خواسته ها به منظور کنترل کردن شما یا پیش بردن حرف خودمان نیستند. این خواسته ها تنها به ما احساس امنیت می دهند. و هنگامی که ما زنها احساس امنیت می کنیم همسر بهتری برای شما خواهیم بود و احساس رضایت بیشتری نیز از خودمان خواهیم داشت.
واکنش زن ها در مواجهه با احساس ناامنی چیست و چه کمکی در این رابطه از مردها ساخته است
چنانچه زن ها به هنگام احساس امنیت در بهترین اندازه های خود ظاهر می شوند بنابراین به هنگام ناامنی بدترین خویشتن خویش را ارائه می دهند. احساس ناامنی ما را می ترساند و هنگامی که ترسیده ایم رفتارهایی از ما سر می زند که نه برای خودمان جذاب و دوست داشتنی هستند و نه برای مرد زندگی مان.

آنچه زن ها دوست دارند مردها بدانند:

بسیاری از رفتارهای ناخوشایند زنها ریشه در احساس ناامنی آن ها دارند.
1-احساس ناامنی ما را پرتوقع تر، وابسته تر و حسودتر می کند. هر چه زنی احساس ناامنی بیشتری داشته باشد، به آنچه در او تولید احساس امنیت مجدد بکند، نیازمندتر خواهد شد. لذا از شما محبت، توجه و آسودگی خاطر بیشتری طلب خواهد کرد. ممکن است از نظر یک مرد، چنین زنی ضعیف، ناتوان و پرتوقع جلوه کند. اما او تنها رفتارهایی را از خود بروز داده است که نشانگر ناامنی او هستند.

واکنش های بی تأثیر:

در کل، مردان واکنش مثبتی در برابر ناامنی زنان از خود نشان نمی دهند. گرچه درهمین مواقع است که زن ها به حداکثر احساس امنیت از جانب مردها نیازمند هستند. اما در عمل واکنش بیشتر مردها پس نشستن و دریغ کردن همان توجه و اطمینان خاطر عادی و همیشگی است که قطعاً منجر به وخیم شدن اوضاع نیز خواهد گشت!
این حالت چرخه معیوب و ناسالمی را تولید خواهد کرد که همگی زوج ها با آن آشنا هستند: زن احساس ناامنی می کند و اندکی پرتوقع می شود، مرد ناراحت می شود و با پس نشستن به او پاسخ می دهد، هر چه او بیشتر خود را دور کند و فاصله بگیرد، ناامنی زن افزایش خواهد یافت.هر چه زن بیشتر احساس ناامنی کند، پرتوقع تر می شود. هر چه زن پرتوقع تر شود، همسرش بیشتر از او فاصله خواهد گرفت و همینطور الی آخر.
مطمئناً تمامی زن ها داستان های بی شماری را به شما بازگو خواهند کرد که همین پدیده را در روابط مختلف آنها نشان می دهد. روابطی که در آنها یکی از گفته ها یا کرده های نامزد/همسرشان احساس ناامنی را در آنها تولید کرده و سپس آن ها را به طرزی غریزی با توقعات بیشتر به او پاسخ داده و تنها موجب شده اند که رفتار نامزد/همسرشان حتی منفی تر نیز بشود. داستانی از زندگی شخصی خود را به یاد دارم که به نحوی مطلوب این الگو را به تصویر می کشد.سال ها پیش به ازدواج با مردی فکر می کردم که بسیار او را دوست داشتم. یک روز به من گفت که همسر قبلی او به دیدنش می آید و این که قرار است ناهار را با هم میل کنند. سریعاً ناراحت و نگران شدم. دلم یک طوری شد، قلبم تندتر می زد، خلاصه تمامی افکار ترسناک دنیا به ذهنم هجوم آوردند. البته این واقعه چندان نیز غیرمترقبه نبود.نامزدم قبلاً به من گفته بود که همسر قبلی او همچنان به او علاقه مند است. لذا کاملاً طبیعی بود که از شنیدن خبر قرار ملاقات مجدد آن ها، احساس ناامنی در من تولید شود.
در حالی که صدایم کمی گرفته بود پرسیدم: «آیا سیندی از رابطه ما چیزی می داند؟»
در حالی که حالت تدافعی به خود گرفته بود گفت: «مطمئنم که همه چیز را خبر دارد.دوستانم قطعاً باید تا حالا همه چیز را به او گفته باشند.»
در حالی که بیشتر ناراحت شده بودم پرسیدم: «منظورت آن است که وقتی به تو زنگ زد خودت چیزی به او نگفتی؟»
پاسخ داد:«ما فقط چند دقیقه با هم صحبت کردیم. حالا چرا این قدر قاطی کردی؟»
«خودت چی فکر می کنی؟ مگر غیر از این است که او هنوز به تو علاقه مند است؟ دوست ندارم با او برای ناهار بیرون بروی. گویی که هنوز علاقه مند و دست یافتنی هستی»
با عصبانیت گفت: «مزخرف نگو باربارا! نمی تونم باور کنم تا این حد ناامنی داشته باشی. دوست ندارم مثل مادرم با من رفتار کنی. گویی یک پسربچه ی کوچک هستم که خودم نمی دانم چه کار دارم می کنم. من می توانم با هر کسی که دوست دارم ناهار بخورم.»
هر چه در شروع مکالمه احساس ناامنی و اضطراب داشتم، حال که گفتگو به اینجا کشیده بود، بیست برابر حالم بدتر شده بود! طبیعی بود که خبر فوق احساس ناامنی را در من تولید کرده باشد، اما نامزدم نمی توانست آن را درک کند. به جای آن مرا زنی نق نقو، پرتوقع، مضطرب و پریشان حال می دید و این نیز به نوبه ی خود او را نسبت به من سرد کرده بود و موجب می شد بیشتر از من فاصله بگیرد.
چگونه می شد از اتفاق فوق جلوگیری کرد؟ خب، او پیش از هر چیز می توانست ملاقات خود با نامزد قبلی اش را به هم بزند.که این البته موضوع دیگری است. مهم تر از آن می توانست ببیند و درک کند که این خبر احساس ناامنی را در من (حال چه به درست و چه به غلط) تشدید کرده است. لذا می توانست به من آرامش خاطر بدهد.به عنوان مثال می توانست با مهربانی تمام مرا به خود نزدیک می کرد و می گفت: «عزیزم، لازم نیست نگران چیزی باشی. تو را دوست دارم. می خواهم او را ببینم و به او بگویم که چه قدر با تو خوشبخت هستم.» تا بدین جا احتمالاً همچنان از این که قرار بود ناهار را با هم صرف کنند، ناراحت یا حتی عصبانی بودم اما احساس امنیتم سریعاً بازمی گشت.
ممکن است مردها پس از مطالعه ی این بخش بگویند:«آنقدر ها هم ساده نیست» اما باید بگویم که در این باره با شما موافق نیستم. اغلب تلاش یا وقت زیادی نمی برد تا احساس ناامنی در زن ها را کاهش داده یا از بین برد. چنانچه کمی آسودگی خاطر به ما بدهید، از این که سریعاً ما را از حالت عصبی ای که در آن هستیم خارج می کنید، شگفت زده خواهید شد.

آنچه زن ها دوست دارند مردها بدانند:

احساس ناامنی بیشتر زن ها، به محض دریافت اندکی عشق، محبت، توجه و آسودگی خاطر سریعاً از بین می رود. در این اوقات اندکی تلاش از جانب مرد، معمولاً بسیار مؤثر واقع می شود، زیرا از بدتر شدن اوضاع جلوگیری می کند.
مردان عزیز: بسیار اهمیت دارد که بدانید بیشتر از نظر زمانی طولی نمی کشه احساس ناامنی زنی را بهبود ببشخید. این کار را با سادگی می توانید با دادن اندکی احساس امنیت و اطمینان خاطر مجدد انجام دهید. می دانم دوست ندارید که احساس کنید مجبور هستید به طرز خاصی رفتار کنید. آن هم تنها به این دلیل که زنی از شما می خواهد. اما به شما اطمینان می دهم تنها اگر آن را امتحان کنید، وقت و انرژی زیادی را برای خود کسب می کنید و زحمت زیادی را صرف نخواهید کرد.

نچه زن ها دوست ندارند مردها انجام دهند:

چنانچه احساس کردید که ما زن ها پرتوقع شده ایم و به دلایلی علایم احساسی ناامنی را از خود بروز می دهیم:
*ما را به پرتوقع بودن متهم نکنید و بدین وسیله احساس ناامنی ما را از آنچه هست بدتر نکنید.
*از ما فاصله نگیرید و ما را به حال خود رها نکنید و به ناامنی ها دامن نزنید.
در عوض خوشحال خواهیم شد چنانچه این قبیل احساسات ما را (حال چه درست و چه غلط) بپذیرید و با دادن آسودگی خاطر مجدد، توجه، محبت و اندکی مهربانی، به ما احساس امنیت بدهید.
2-ممکن است ما زن ها تحریک پذیر، زودرنج، سرد یا به لحاظ جنسی بی تفاوت شویم.
برخی زن ها در مقابل احساس ناامنی نه با بروز آسیب پذیری خود، بلکه با محافظت خود در مقابل آسیب پذیری از خود واکنش نشان می دهند. در این اوقات هرگاه چیزی احساس ناامنی را در ما تشدید می کند، برخی از ما احساسات خود را خاموش و درهای دل و جان خود را می بندیم تا بدین وسیله از خود محافظت کرده باشیم.چنین زن هایی ممکن است ناگهان نسبت به نامزد/همسر خود سرد، انتقادگر یا زودرنج شده یا حتی به لحاظ جنسی نسبت به او سرد مزاج شوند.
مشکل چنین روشی در آن است که در این اوقات بیشتر مردها نمی دانند که ما ناراحت شده یا از چیزی ترسیده ایم. ظاهر قضیه تنها این است که حال ما از چیزی بد شده است.در این گونه اوقات مردها نمی توانند این طور فکر کنند که: «اُه، خدای من، احتمالاً همسرم احساس ناامنی کرده است. بهتر است کمی به او آسودگی خاطر بدهم.» در عوض از ما کناره می گیرند تا خود را در برابر خشم یا عدم پذیرش ما محافظت کنند.

آنچه زن ها باید بدانند:

چنانچه عادت دارید به هنگام احساس ناامنی در پیرامون خود موانع احساسی برافرازید فراموش نکنید که نامزد/همسرتان احتمالاً متوجه نخواهد شد که ناراحت هستید یا از چیزی رنج می برید. بنابراین عشق و آسودگی خاطری را که بدان نیاز دارید به شما نخواهند داد.
چنانچه از مرد زندگی مان توقع داشته باشیم نیازهای ما را درک کنند، نباید آنها را مجبور کنیم مانند یک کارآگاه تمام وقت کار کنند تا بفهمند در درون ما چه می گذرد. هرگز «بازی» نکنید. فکر نکنید که او نیازهایتان را به درستی تشخیص داده آن ها را برآورده خواهد کرد.زیرا این کار بسیار ناممکن است. صادق باشید و سعی کنید افکار و احساسات خود را توضیح دهید. بدین روش شانس بیشتری خواهید داشت در او اثر کنید و بتوانید کاری کنید تا آسایش خاطر و احساس امنیتی را که بدان نیاز دارید به شما بدهد.نظیر همین توصیه در باره مردان نیز صدق می کند.ما در آن باره به تفصیل صحبت خواهیم کرد.

آنچه مردها باید بدانند:

هنگامی که نامزد/همسرتان به ناگهان سرد یا عصبانی می شود فرض را بر این نگذارید که این واکنش ها همان احساسات واقعی او هستند.
به یاد داشته باشید، ممکن است در واقع عصبانی نباشد بلکه از چیزی ترسیده باشد. سعی کنید دلیل احساس ناامنی او را کشف کنید. و سپس با او مهربان باشید و توجه و آسایش خاطر لازم را به او بدهید. بهتر از همه احساسات او را از خود او بپرسید و سپس به گفته هایش به دقت گوش کنید.
در این جا منظورم آن نیست که بسته شدن احساسی و سرد شدن عاطفی زن ها به هنگام احساس ناامنی کار صحیحی است. اما چنانچه شما یک مرد هستید و نامزد/همسری دارید که از چنین الگویی تبعیت می کند، شاید با به یاد آوردن اطلاعات ارائه شده دراین مقاله به او کمک کنید هنگامی که او شما را پس می زند با ارائه عشق و محبت خود به او این الگو را در او التیام ببخشید.
اخیراً همین راه کار را به یکی از دوستان و همکاران مرد خود توصیه کردم. چنان مؤثر واقع شده بود که او را به کلی متعجب کرده بود. نامزد او عادت داشت که هرگاه مضطرب می شد، به لحاظ احساسی و عاطفی نسبت به او سرد می شد و هرگز به او نمی گفت که دلیل واقعی اضطراب و ناامنی او چیست.لذا دوستم نتیجه می گرفت که در ازدواج با او مردد شده است. از آنچه دوستم قبلاً در باره ی او به من گفته بود، کاملاً مشخص بود که در روابط قبلی خود بسیار لطمه دیده بود. لذا احساس کردم که دلیل این حالت در او این نبود که می خواست از رابطه پس بنشیند. بلکه می خواست به او آسایش خاطر و تضمین مجدد داده شود. دوستم اندرو از من پرسید: «در چنین اوقاتی چه کار باید بکنم؟»
به او گفتم: «خلاف آنچه را که از تو می خواهد به او بده. بدین معنا که هر وقت می خواهد از تو دور شود به او نزدیک شو و او را به خود نزدیک کن و به او بگو از این که در روابط گذشته ی خود آسیب دیده است متأسف هستی و به او آسایش خاطر بده که هرگز او را ترک نخواهی کرد و هرگز به او ضربه ی احساسی نخواهی زد و این که همیشه نیز او را دوست خواهی داشت.»
با ناباوری به من گفت:«شوخی می کنی؟ اگر این کار را بکنم مرا بیشتر پس خواهد زد.»
به او گفتم:«نگران نباش. فقط کاری را که به تو گفتم بکن. تو چیزی برای از دست دادن نداری مگر غیر از این است که از این الگو به ستوه آمده ای؟»
چند روز بعد اندرو به من تلفن زد. صدایش بسیار خوشحال به نظر می رسید. با هیجان گفت: «نمی توانی باور کنی چه اتفاقی افتاده است! شب گذشته من و پتی با هم بودیم و من در باره ی مسافرت هایی که قرار است داشته باشیم به او گفتم.ناگهان او دوباره سرد شد و در لاک خود فرو رفت. پیش خودم گفتم: «بفرما! دوباره شروع شد» اما ناگهان توصیه ی تو را به یاد آوردم. لذا به او نزدیک شدم و کنارش نشستم. دستهایش را گرفتم و به او گفتم از این که مجبورم از او دور شوم، خودم هم خیلی ناراحت هستم و این که به زودی برمی گردم و دلیلی وجود ندارد که او ناراحت باشد. به او گفتم که متعهد و پای بند رابطه مان هستم و براستی او را دوست دارم.»
در کمال تعجب درست مانند دختربچه ای کوچک خود را در بازوانم جا داد و اشک از گونه هایش سرازیر شد. تمامی سردی او به ناگهان در برابر دیدگانم ذوب شد و احساسات واقعی او ظاهر شدند. به من گفت نامزد پیشین او همیشه در مسافرت هایش به او خیانت می کرد، این را نیز گفت که نمی خواهد مرا از دست بدهد. حق با تو بود باربارا. او احساس امنیت نمی کرد، اما نمی دانست چگونه آن را با من در میان بگذارد مگر وقتی که به او نزدیک شدم و او را دریافتم.»
مردان عزیز: نمی توانم به شما قول بدهم که همه ی زن ها به همان سرعت پتی، وامی دهند و احساسات واقعی خود را با شما در میان خواهند گذاشت. اما مطمئنم که ماسک سردی و بی تفاوتی ای که می بینید در واقع چیزی جز ترس و احساس ناامنی نیست. در چنین اوقاتی ممکن است تنها با اندکی محبت و آسایش خاطر، زن در لاک خود فرو رفته و سرد و بی احساس خود را به زن گرم و مهربان بدل کنید.

چه چیز موجب احساس امنیت در زن ها می شود

احتمالاً مردهایی که مشغول مطالعه ی این مقاله هستند پیش خودشان می گویند: «بسیار خب. این را فهمیدم که باید به نامزد/همسرم احساس امنیت بدهم اما این کار را چگونه باید انجام دهم».

چه چیز موجب می شود زن ها احساس امنیت کنند؟

در زیر برخی از معمول ترین و رایج ترین چیزهایی که موجب احساس امنیت در زن ها می شود، آورده شده است:

1-زن ها هنگامی که نامزد/همسرشان برایشان وقت می گذارد، احساس امنیت می کنند.

حضور یک مرد در زندگی ما زن ها ـ مردی که دوستش داریم و دوستمان داردـ به همراه آورنده ی حسی از امنیت درون برای ما زن ها محسوب می شود. غیبت یا عدم حضور او، به خصوص غیبت های طولانی یا مکرر او، برعکس به وجود آورنده ی احساس ناامنی در ماست. البته در این جا منظورم آن نیست که هر بار مردی به سر کارش می رود، همسرش فوراً احساس ناامنی می کند یا هر گاه که این دو به لحاظ فیزیکی و جسمانی با هم هستند زن لزوماً احساس امنیت خواهد کرد. گرچه به طور کلی، گذران زمان با یکدیگر برای زن به وجود آورنده ی مقادیری احساس امنیت هست زیرا این پیام را به مغز او مخابره می کند که تنها نیست و این که کسی به او اهمیت می دهد و دوستش دارد. همانگونه که می دانید دیدیم زنان ارزش و اهمیت فوق العاده ای برای وقت و زمان قائل هستند.
لذا صرف وقت با مرد زندگی مان یکی از نیرومندترین روش های ایجاد امنیت در ما زن ها است.
در زیر گفته ها و اشاراتی است از زن هایی که درمصاحبه ها و تحقیقات من به منظور نگاشتن این مقاله شرکت کرده بودند:
هنگامی که همسرم دوست دارد وقت آزادش را با من بگذراند، احساس امنیت می کنم. زیرا می دانم دوستم دارد و می خواهد فقط با من باشد.
هنگامی که نامزدم برای با من بودن برنامه ریزی می کند احساس می کنم که نمی خواهد مرا از دست بدهد. در ضمن به من نشان می دهد که به رابطه مان متعهد و پای بند است و این که من یکی از اولویت های او هستم.
یکی از اطمینان بخش ترین اشارات و گفته هایی که همسرم بر زبان می آورد این است که دلش برای من تنگ شده است و می خواهد اوقاتی خاص را با هم باشیم. دیگر اهمیتی ندارد که قبلش مرا ناراحت کرده باشد. هرگاه نشان می دهد می خواهد با من باشد یخ های وجودم ذوب می شوند.
هر زن، در وجود خود دماسنجی درونی دارد که تعیین می کند تا چه قدر با هم بودن در بردارنده ی احساس امنیت و چه مقدار از آن به وجود آورنده ی حس ناامنی در ماست. اما نکته ای که همیشه و در همه حال صادق است آن است که صرف اوقات خاص و رمانتیک برای ما زنها با مرد زندگی مان یکی از اطمینان بخش ترین چیزهایی است که در روابط صمیمی خود تجربه می کنیم. در مقابل صرف نکردن و اختصاص این
زمان به طرزی اجتناب ناپذیر سطح احساس امنیت درونی ما را سریعاً کاهش می دهد.

2-ما زن ها هنگامی که مردی ما را به دنیای درون خود راه می دهد، احساس امنیت می کنیم.

یکی از مشکل ترین کارها برای مردها آن است که دریچه قلب خود را باز کنند و زن را به درون آن راه دهند. مردها همواره در طول تاریخ چنین آموزش دیده اند که نشان دادن احساسات به خصوص احساس آسیب پذیر نشانه ی ضعف، و در نتیجه برای آنها خطرناک است. (برای کسب اطلاعات بیشتر در این زمینه رجوع کنید به کتاب دیگرم با نام رازهایی در باره ی مردان که می بایست هر زنی بداند) بیشتر مردها به طرزی غریزی دیگران را به حالات درونی و مکنونات قلبی خود راه نمی دهند. مسخره است که این یکی از مؤثرترین کارهایی است که موجب تولید احساس امنیت و نیز احساس محبوب بودن در زن ها می شود.
مردان عزیز: می دانم که صحبت کردن همواره ساده تر از عمل کردن است. از این رو بعداً در این باره بیشتر صحبت خواهیم کرد. در این جا تنها به ذکر این نکته اکتفا می کنم که چنانچه می خواهید در نامزد/همسر خود تولید احساس امنیت کنید، باز شدن احساسی و عاطفی مطمئناً یکی از سریع ترین و مؤثرترین روش های آن است. در زیر اشارات و گفته های بعضی از زن ها را در این باره آورده ام.
چنانچه قرار باشد خود را رها کنم و احساسات آسیب پذیر خود را فاش نمایم او نیز باید مایل باشد درهای قلب خود را باز کند و آسیب پذیری خود را پنهان نکند.در غیر این صورت احساس می کنم که خود را تمام و کمال به لحاظ احساسی عریان و برهنه ساخته ام، اما او حتی کوچکترین خطری را نیز به جان نخریده است و هیچ چیز از رازهای درون خود را «لو»نداده است.
هیچ چیز به اندازه ی هنگامی که شوهرم ترس ها، نگرانی ها، ناراحتی ها و رؤیاهایش را با من در میان می گذارد در من احساس نزدیکی و صمیمیت ایجاد نمی کند. می دانم این کار چقدر برای مردها دشوار است. به همین دلیل هر گاه با خود کلنجار می رود و تنها مقدار ناچیزی از رازهای درون خود را برای من فاش می سازد، احساس می کنم که واقعاً به من اعتماد داشته مرا دوست دارد. گویی من بهترین دوست او هستم.
یکی از چیزهایی که احساس ناامنی را در من تشدید می کند این است که رازهای درون خود را به مرد زندگی ام فاش ساخته باشم، اما او این کار را نکرده باشد. احساس می کنم که لخت و عریان شده ام اما او همچنان لباس هایش را بر تن دارد. و مرا آن قدر دوست ندارد که به من اعتماد کند.

چگونه و به چه روش هایی می توانید زنی را به دنیای درون خود راه دهید؟

*صحبت در باره ی اوضاع و احوال زندگی تان با او
*دخالت دادن او در تصمیمات تان
*بیان کردن نیازها و خواسته هایتان به او
*در میان گذاشتن سختی ها و ناراحتی های زندگی تان با او
*جویا شدن افکار و نظرات و احیاناً توصیه های او
3-ما زن ها هنگامی که مردی ما را از عشق خود مطمئن می سازد، احساس امنیت می کنیم.
اخیراً دوستی به من خبر داد زوجی که از دوستان مشترک ما نیز بودند از یکدیگر جدا شده اند. این زن و شوهر هر دو پنجاه و هشت ساله بودند. دوستم گفت، «برای گون متأسفم. تام می تواند پی زندگی خودش برود و با هر زنی باشد که دوست دارد، اما این کار برای گون به مراتب سخت تر خواهد بود چرا که این روزها مردهای هم سن و سال او دنبال زن های سی ساله می گردند» هنگامی که گفته های او را شنیدم سریعاً به این فکر افتادم که یکی از دلایل این که زن ها در دنیای امروز کمتر از مردها احساس امنیت می کنند نیز همین است. بیشتر این چیز برای مردها جا افتاده است که در هر سنی که باشند به وفور حق انتخاب دارند، اما به عقیده ی من زن ها همیشه با این ترس و احساس ناامنی زندگی می کنند که مرد زندگی شان می تواند به سادگی آن ها را ترک کند و زن دیگری جای آن ها را بگیرد.
همان طور که قبلاً نیز گفتم ریشه های این احساس ناامنی به گذشته های باستان مربوط می شود که حفظ حیات و بقای زن ها تنها در گرو حضور مردی در زندگی شان بود. حتی امروزه و پس از گذشت هزاران سال این نیاز همچنان در ما زن ها به قوت خود باقی است و زنها هنوز شدیداً به هر آنچه درروابط صمیمی آن ها را تهدید کند از خود حساسیت نشان می دهند. به همین دلیل، معتقدم که زن ها به مراتب بیش از آنچه مردها تصور آن را می کنند به آسایش خاطر روحی و احساسی نیازمندند.

آنچه زن ها دوست دارند مردها بدانند:

مطمئن ساختن زن از عشق، تعهد و پای بندیتان به ما از مؤثرترین روش های تولید احساس امنیت روحی در ما زن هاست. در زیر برخی از روش های آسایش خاطر دادن به زن ها آورده شده است:
*با کلمات و گفته های خود عشق و قدردانی خود را نسبت به او نشان دهید.
*به او بگویید که در زندگی خود به او نیاز دارید و دلایل آن را نیز بیان کنید.
*در اوقات دیگر نیز به لحاظ جسمانی و فیزیکی ـ آن هم نه تنها پیش از رابطه ی جنسی ـ با او مهربان و با محبت باشید.
*هنگامی که در رابطه اش با شما احساس ناامنی می کند، از او بپرسید دوست دارد چه چیزی از شما بشنود تا نگرانی هایش برطرف شوندـ آن هم نه تنها یک بار بلکه چندین بار.
*بیشتر به او زنگ بزنید و به او خبر بدهید که کجا هستید یا چه کار می کنید تا او بداند که به او فکر می کنید .
زن ها ممکن است به دلایل مختلفی دچار احساس ناامنی شوند. در زیر چکیده ای از مواردی هست که میان بسیاری از زنها مشترک بود. زن هایی که پیش از نگاشتن این مقاله با آن ها مصاحبه کرده بودم.

آنچه موجب احساس امنیت در ما می شود:

آنچه موجب احساس ناامنی در ما می شود:

تعهد، پای بندی و وفاداری

لاس زدن و چشم چرانی

تعریف و تمجید و تحسین

انتقاد و سرزنش

ثبات قدم

تزلزل و بی ثباتی

قابل اعتماد بودن

بی مسئولیتی

ما را به پستوهای درون خود راه دادن

رازهای درون خود را پنهان کردن

عشق و حرارت

قضاوت و محاکمه

نزدیک شدن

دوری گزیدن

مکالمه و ارتباط

سکوت

حل و فصل و رسیدگی به مسائل

انکار و نادیده گرفتن

برنامه ریزی و وقت صرف کردن

ابهام و عدم قطعیت

آسودگی خاطر

فقدان یا کمبود و پای بندی

چنانچه یک زن هستید، به شما توصیه می کنم اندکی وقت صرف کنید و از آنچه موجب احساس امنیت و نیز ناامنی در شما می شود فهرستی تهیه کنید. چنانچه می توانید آن را به نامزد/همسر خود نشان دهید.
مردان عزیز: چنانچه نامزد/همسرتان مایل بود که فهرست خود را به شما نشان دهد به تمامی موارد آن به دقت فکر کنید.چرا که این موارد کلیدهای درک قلب او هستند.

زنان دوست دارند بامردی که دوستش دارند از نظر عاطفی و احساسی صمیم

زنان دوست دارند بامردی که دوستش دارند از نظر عاطفی و احساسی صمیمی باشند

پرسش:مردان عزیز: به نظر شما تمامی رفتارهای مؤنث و زنانه ی زیر در چه چیز مشترک هستند؟ *نزدیک آمدن و گرفتن دست شما هنگامی که با یکدیگر صحبت می کنیم.
*پرسیدن این سؤال از شما که «آیا اتفاقی افتاده؟» هنگامی که مدتی را خیلی ساکت بوده اید.
*اشاره به چیز زیبایی که به هنگام رانندگی با یکدیگر دیده ایم.
*پرسیدن نظر شما درباره ی نحوه ی چیدمان گل ها و گیاهان در اتاق نشیمن.
*گیردادن به شما آن هم در نیمه ی شب که بیا درباره ی رابطه مان صحبت کنیم.
*نقل مو به موی مکالمه ای که با خواهرتان داشته ایم از ابتدا تا آخر
*پرس و جو از تمامی آنچه از صبح تا شب در سر کار بر شما گذشته است.
*بوسیدن شما در هنگامی که به طور تصادفی توی راهرو و از کنار هم رد می شویم.
*نشان دادن کفش تازه ای که به تازگی در حراج خریده ایم به شما.
پاسخ: همگی این کارها روش هایی هستند از جانب زن ها برای ارتباط و پیوند با مردها.برخی از اقلام این فهرست برای مردها بسیار خوشایندند. ولی برخی دیگر آن ها را عصبی می کند. اما همگی آن ها در اصل تلاش هایی هستند به منظور ایجاد و برقراری ارتباط.
اما منظور از ارتباط یا متصل شدن چیست؟ هرگز فکر نمی کردم این لغت نیاز به توضیح داشته باشد، مگر تا هنگامی که با یکی از دوستان مرد خود صحبت کردم. به او گفتم که مشغول نوشتن مقاله ای با نام رازهایی در باره ی زنان هستم و او از من خواست تا نمونه های از موضوعات ارائه شده در مقاله را برای او ذکر کنم.به طور تصادفی فصل مربوط به سه نیاز پنهان و اساسی را که همگی زن ها بدان نیازمندند به او نشان دادم و این سه نیاز را فهرست وار برای او لیست کردم:
نیاز به احساس امنیت، نیاز به ارتباط و پیوند و بالاخره نیاز به ارزشمند بودن. فوراً متوجه شدم که متعجب و حیران به نظر می رسد. از او پرسیدم «آیا اتفاق افتاده؟»
گفت: «می شه لطفاً یه چیزی رو که من هیچ وقت نمی تونم درکش کنم برام توضیح بدی؟
پاسخ دادم: «البته، چی؟»
این لغت دقیقاً به چه معناست ـ ارتباط داشتن؟ نامزدم همیشه این کلمه را به کار می برد. مثلاً میگه: «یه هفته است که با هم ارتباط نداشتیم» یا «خیلی سریع تونستم با همکار جدیدم ارتباط برقرار کنم» یا «دوست دارم بیشتر با هم ارتباط داشته باشیم» راستش را بخواهید اصلاً نمی تونم از منظور او سر در بیاورم.
به صحبت های این مرد که واقعاً دوستش داشتم و احترام زیادی نیز برایش قائل بودم، گوش دادم و متوجه شدم که به هیچ وجه قصد «دست انداختن» مرا نداشت.او واقعاً صادق بود و می خواست این موضوع را بفهمد. آیا می توانست این موضوع حقیقت داشته باشد که مردهای دیگر نیز احساس درست مشابه احساس او داشته باشند و این که معنای لغتی چنین ساده و پیش پا افتاده را که بارها در گنجینه ی لغات و واژگان زن ها به کار برده می شود، مردها نتوانند به سادگی درک کنند؟
به نظر من پاسخ سؤال فوق مثبت است. احتمال می دهم بسیاری از اوقات در واقع مردها سعی در برقراری ارتباط با ما دارند و شاید به زعم خودشان نیز در این امر مهم موفق شده باشند. در حالی که ما احساس می کنیم نه تنها با ما مرتبط و مربوط نیستند، بلکه بسیار نیز از ما فاصله گرفته اند. به نظر من این احتمال وجود دارد که مردها منظور زن ها را از واژه ی ارتباط و مرتبط بودن دست کم گرفته یا هنوز به خوبی متوجه آن نشده اند. همچنین اهمیت آن را و نیز این حقیقت را که چقدر دوست داریم بارها آن را تجربه کنیم. چنین گمان می کنم که حتی بسیاری مردها از شنیدن این جمله از طرف نامزد/همسرشان وحشت دارند، «عزیزم، این اواخر زیاد با هم ارتباط نداشته ایم» علت آن این است که به درستی نمی دانند چه کار باید بکنند.
منظور از ارتباط داشتن و مرتبط بودن تجربه ی صمیمی و پل زدن میان ادراک و تجربه خود و ادراک و تجربه ی دیگری است.
اکثر کارهای ما زن ها نیز در راستای همین نوع از ارتباط و پیوند است یا به عبارت دیگر آفرینش و ایجاد لحظاتی صمیمی به انواع و انحاء مختلف. این طبیعت ما زن هاست که متصل شویم بی آن که حتی به آن بیندیشیم.
هرگز خرید زن ها را در فروشگاه تماشا کرده اید. این طور نیست که فقط راه برویم و به اجناس مختلف نگاه کنیم. اغلب آن ها را لمس می کنیم و می خواهیم که جنس لباس ها یا پارچه ها را زیر دستمان حس کنیم. به عنوان مثال کفش زنانه ای را برمی داریم و آن را توی دست خود از همه طرف می چرخانیم. در این لحظات ما چه کاری انجام می دهیم؟ پاسخ:سعی می کنیم با آنها مرتبط و مربوط شویم. یا به عبارتی با آنها ارتباط برقرار کنیم. و به این نیز اکتفا نمی کنیم. بدین معنا که با فروشندگان یا حتی با دیگر مشتریان همجنس مان صحبتمی کنیم و مثلاً از چیزهایی که خریده اند تعریف می کنیم یا درباره ی لباس هایی که پرو می کنند توصیه هایی ارائه می دهیم یا زیبایی کفش هایی را که امتحان می کنند،
تحسین می کنیم. به عبارت دیگر: «زن ها به هنگام خرید فقط خرید نمی کنند بلکه رابطه برقرار می کنند!»
هیچ یک از این حرکات و رفتارها، فوق العاده و غیرطبیعی به نظر نمی رسند مگر این که به تماشای نحوه ی خرید مردان در فروشگاه ها و مقایسه آن ها با نحوه ی خرید زن ها بپردازید، پیش از هر چیز بیشتر مردها هرگز به خرید نمی روند مگر این که دیگر محبور شده باشند (البته به جز فروشگاه های اسباب و لوازم الکترونیکی!) دوم این که طوری داخل فروشگاه ها حرکت می کنند که گویی دارند از یک میدان مین رد می شوند. سعی می کنند تا بتوانند از دست زدن و لمس کردن چیزها خودداری کنند. حتی هنگامی که قصد خرید آن را نیز دارند. چنانچه بشود چیزی را بدون دست زدن به آن بخرند، حتماً این کار را می کنند. به عنوان مثال هنگامی که می خواهند پیراهن یا کاپشنی را بخرند در حالی که فقط به سمت آن اشاره کرده اند، تنها می گویند: «اونو برمی دارم!»گویی یک جسم یا شئ عجیب و غریب یا بیگانه است.برخلاف زن ها، مردها سعی می کنند تا بتوانند از دست زدن به اجناس خودداری کنند یا به عبارت دیگر بدون برقراری هر گونه تماس یا ارتباطی خرید کنند.
البته هنگامی که زن ها، مردها را با خود به خرید می برند، مسئله کاملاً فرق می کند. تماشای این نوع صحنه های اغلب برایم سرگرم کننده و جالب هستند. معمولاً زن ها جلو می افتند و با اعتماد به نفس تمام راهروها را پایین و بالا می کنند. در حالی که مردها با بی میلی و اکراه تمام پشت سر آنها راه می افتند گویی که می خواهند آن ها را به زور برای جراحی لثه
ببرند.زن با خوشحالی تمام می گوید:«بهتر نیست از آن فروشنده بخواهیم بیاید و به ما کمک کند؟» همسرش در حالی که وحشت کرده است فوراً می گوید: «نه!» زیرا می خواهد تا آن جا که ممکن است از ارتباط با دیگران خودداری کند. سپس زن به ناگهان لباسی (مثلاً یک ژاکت یا پالتو) را می گیرد به طرف او می اندازد و می گوید: عزیزم! به جنسش دست بزن» البته میل زن آن است که شوهرش آن را لمس کند. مرد در حالی که دندان هایش را بر روی هم فشار می دهد، دستش را دراز می کند و فقط دو عدد از انگشتانش را روی پارچه آن می کشد و سپس سریع دستش را پس می کشد (به این امید که مرد دیگری او را ندیده باشد!)
بسیار خب، شاید کمی اغراق آمیز باشد. اما نکته ای که وجود دارد این است که: برای بیشتر زنها برقراری ارتباط چیزی مثل نفس کشیدن محسوب می شود.اصولاً زن ها این طور با دنیای اطراف خود ارتباط برقرار می کنند. این در حالی است که مردها تا آن جا که می توانند از برقراری تماس و ارتباط خودداری می کنند.این طبیعت آن ها است که مستقل تر و خودمختارتر باشند.
تابستان گذشته تصمیم گرفتم گروهی از دوستانم را به خانه ام دعوت کنم که تقریباً هیچ کدام یکدیگر را نمی شناختند. بعد از ظهر گرمی بود و بعد از آن که همگی رسیدند تصمیم گرفتیم به پاسیوی خانه ام برویم که از یک طرف منظره ی زیبایی رو به تپه ها داشت و از طرف دیگر رو به اقیانوسی باز می شد که البته خیلی دورتر بود. چند لحظه گذشت که به ناگهان متوجه چیزی بسیار حیرت انگیز شدم. همه ی زن ها (که تعدادمان شش نفر بود)به طرزی خودانگیخته روی محیط یک دایره ی کوچک رو به هم ایستاده بودیم. در حالی که مردها در یک خط مثل نظامی ها پشت سر هم صف کشیده بودند و منظره را نگاه می کردند. این نحوه ی آرایش و طرز قرار گرفتن مردها و زن ها در کنار یکدیگر چنان کلیشه ای بود که خنده ام گرفت.
ما زن ها بدن هایمان را در وضعیتی قرار داده بودیم که بیشترین حد امکان ارتباط را برایمان فراهم می کرد در حالی که آرایش نظامی مردها طوری بود که حتی مجبور نباشند به یکدیگر نگاه کنند.
البته در اینجا منظورم این نیست که کدام یک درست و کدام یک نادرست است. این تنها مشاهده یا بی غرض و گزارش گونه از زن ها بود. به نظر می رسد که ما زن ها همواره در پی برقراری ارتباط هستیم حتی بی آن که از آن نیز آگاه باشیم.
خانم ها! به مدت یک روز حرکات و رفتارهای خود را زیر نظر بگیرید تا انواع روش ها و راه هایی را که برای خلق لحظاتی از ارتباط به کار می برید، ببینید.
*برای بوسیدن یا لمس کردن شوهر یا بچه هایتان پیش دستی می کنید.
*به یکی از دوستانتان که می دانید مصاحبه ی مهمی را در پیش دارد زنگ می زنید تا به او دلگرمی بدهید.
*به هنگام رفتن به محل کارتان مدتی را جلو خانه ی همسایه توقف می کنید تا حال پسرش را که مدتی مریض بوده است
*به راننده ی ماشینی که به شما راه داد به علامت تشکر دست تکان می دهید.
*از یکی از همکاران خود به جهت زیبایی اش تعریف می کنید.
*از یکی از مشتریانتان به خاطر کاری که برایتان انجام داده است از طریق پست الکترونیکی تقدیرنامه می فرستید.
*توی صف خرید از یکی از فروشگاه ها با زن پشت سرتان مکالمه ای را آغاز می کنید.
بعد از ظهر به محل کار همسرتان زنگ می زنید تا به او بگویید که چقدر دوستش دارید.
چرا ارتباط تا این حد برای زن ها اهمیت دارد؟ شاید یک دلیل آن این باشد که می توانیم بچه دار شوم به لحاظ ژنتیکی به گونه ای طراحی و برنامه ریزی شده ایم تا بتوانیم وظایف مادری خود را به خوبی انجام دهیم.شاید به آن علت باشد که عشق برای ما زن ها اولویت اول ما محسوب می شود و ارتباط نیز نحوه ی ابراز، ظهور و بروز آن است. زن ها دریافته اند که عشق، صمیمیت و نزدیکی می آورد و صمیمیت نیز به نوبه ی خود قلب های ما را سرشار می سازد. شاید دلایل آن نیز ریشه در سوابق تاریخی و آغاز تمدن ما داشته باشد. هنگامی که ارزش زن ها برای مردها و اجتماع ما در گرو قابلیت های ارتباطی، خلق هارمونی، هماهنگی و تشریک مساعی مان بود.در واقع موفقیت ما در رابطه با جفت مان و نیز در محدوده ی قبیله یا گروهمان که بسیار حیاتی و تأمین کننده نیز محسوب می شدند درگرو توانایی و قابلیت های ما در برقراری ارتباط و پیوند بود.
به تمامی دلایل فوق، هنگامی که زن احساس مرتبط بودن می کند به طرزی طبیعی احساس امنیت خواهد داشت.بدین معنا که احساس می کند متحدانی دارد، از او حمایت می شود و این که تنها نیست.
عکس این حالت نیز صادق است. بدین معنا که قطع ارتباط برای او به معنای ترس و احساس نابودی خواهد بود.
بورلی انجل در کتاب فوق العاده ی خود با نام «هنر عشق ورزیدن بدون از خودبیگانگی» جمله ای از ژان باهر میلر را نقل می کند که بدین قرار است:
اعتماد به نفس و خودباوری زن حول قابلیت و توانایی او در حفظ مناسبات و روابطش شکل می گیرد. برای بسیاری از زن ها از دست دادن یا گسستگی رابطه تنها از دست دادن یک رابطه نیست.بلکه چیزی به معنای از دست دادن کامل خویشتن خویش است.
فکر می کنیم مردها این راز را درباره ی زن ها می دانند و آن را نیز پذیرفته اند: این که تا چه حد دوست دارند مخصوصاً با زنان دیگرـ دوست، خواهر، مادر یا دخترشان ارتباط برقرار کنند. آنچه بیشتر مردها درک نمی کنند، وجود همین نیاز در زن ها و برقراری ارتباط با آن ها (مردها) است. به یاد دارم مردی سنتی که با یکی از آشنایان من ازدواج کرده بود می گفت: «همسرم همیشه از صمیمیت بیشتر در زندگی حرف می زند، به او می گویم که صمیمیت را می تواند با زن های دیگر برقرار کند. بد می گویم!؟»
بله!

آنچه زن ها دوست دارند مردها بدانند:

زن ها صمیمیت را با مردی می خواهند که دوستش دارند، زیرا به آنان این امکان را می دهد که آرامش خاطر داشته باشند و دل و جان خود را به روی او بگشایند.
هنگامی که ما زن ها با مردی که دوستش داریم احساس مرتبط بودن می کنیم، گویی که قلبهایمان از طریق کابل یا کانالی به یکدیگر متصل شده است که عشق، محبت و حمایت میان ما و در هر دو جهت جا به جا می شود و این احساس را به ما می دهد که یک واحد، کانون یا تیم هستیم و به جای موانع و دیوارها، درهایی ساخته ایم که طرف مقابل را به درون خود دعوت می کنیم. به طرز مشابهی احساس می کنیم که به اعماق وجود معشوق خود نیز اجازه ی ورود داریم و این همان تجربه ی نیرومند صمیمیت است.
این نوع از صمیمیت که برخاسته از ارتباط باشد زن را قادر می سازد تا آرامش داشته باشد و با تمام وجود خویش ببخشد و در عین حال احساس امنیت بکند.در واقع ارتباط یکی از مؤثرترین راه های خلق امنیت روحی ای است که در ابتدای این مقاله درباره ی آن صحبت کردیم.

آنچه زن ها دوست دارند مردها بدانند:

اغلب هنگامی که ما زن ها احساس امنیت نمی کنیم، سعی می کنیم به طریقی با مرد زندگی مان ارتباط برقرار کنیم.
قطع ارتباط یا احساس بریدگی و جدا افتادگی از مرد زندگی مان همان کابل یا کانال میان قلب های ماست که شدیداً یا موقتاً قطع شده یا آسیب دیده باشد.
زن ها از آن رو همواره در پی برقراری ارتباط هستند که بهای گزافی را که در قبال قطع شدن آن باید بپردازند، می داند و نمی خواهند که مجبور به پرداختش باشند. هنگامی که زن ها از این ناحیه احساس خطر می کنند، سعی می کنند پا پیش بگذارند و با ابراز محبت و علاقه یا مکالمه ای دوستانه و گذران وقت با مرد زندگی شان یا هر آنچه را که احساس هارمونی و هماهنگی از دست رفته را مجدداً به جریان بیندازند، ارتباط برقرار نمایند. به یاد داشته باشید: از آن جا که زن ها عشق را اولویت اول خود قرار داده اند، لذا مسئولیت نگهبانی و محافظت از آن را نیز بر عهده ی خود می دانند. لذا برقراری ارتباط روحی نشانه ی تعهد و پای بندی ما به حفظ و زنده نگه داشتن عشق مان است.

آیا تفاوت میان پیوند و صمیمیت را می دانید؟

داستان واقعی زیر را یکی از دوستانم با نام جون برایم تعریف کرد. جون و شوهرش بنیامین تصمیم می گیرند به همراه زوج دیگری که از دوستان نزدیکشان بودند، به یک قایق سواری چهار روزه بروند. همه ی آن ها به ورزش های طبیعی علاقه مند بودند و از این که عازم رودخانه ای بودند که تعریفش را زیاد شنیده بودند هیجان زده بودند. برنامه از این قرار بود که روز اول را با هم سفر کنند و روز دوم زن ها و مردها هر کدام جداگانه به سفر خود ادامه دهند. به این معنا که جون و اَبی با قایق خودشان و بنیامین و کریگ نیز هر کدام جداگانه به سفرآبی خود ادامه بدهند و سرانجام در روز چهارم یا همان روز پایان دوباره به یکدیگر بپیوندند.
روز دوم سفر فرا می رسد.جون و اَبی پس از خداحافظی از شوهرهایشان شروع به پاروزدن می کنند. غروب همان روز در نقطه ای زیبا از کناره ی رودخانه چادر می زنند.شام شان را می خورند. ستارگان را تماشا می کنند و ساعت ها را به حرف زدن می گذرانند.تا سرانجام خوابشان می برد. روز بعد نیز به همان خوبی سپری می شود و نهایتاً هنگامی که بنیامین و کریگ را صبح روز چهارم دوباره ملاقات می کنند مثل دو خواهر با یکدیگر صمیمی و نزدیک شده بودند.
این دو زوج روز آخر را با هم می گذرانند و سپس اسباب و تجهیزات خود را بار می کنند و هنگامی که به محل پارک ماشین هایشان می رسند صمیمانه با یکدیگر خداحافظی می کنند و به طرف خانه به راه می افتند. همین که جون و بنیامین به خانه می رسند یک ساعتی را به رد و بدل کردن یادداشت هایشان و گفتگو در باره ی مناظر و مناطق زیبایی که دیده بودند، می پردازند.سپس جون از همسرش می پرسد:«تو با کریگ دوست شدی؟» بنیامین پاسخ می دهد:«اُه، خیلی. او مرد فوق العاده ای است. خیلی با هم صمیمی شدیم.» جون که می دانست کریگ دوستان صمیمی زیادی دارد، با خوشحالی گفت: «خیلی از شنیدن این موضوع خوشحالم. در باره ی چه چیزهایی صحبت کردید؟»
«صحبت؟ اوه، خیلی چیزها»
جون با کنجکاوی تمام می پرسد:
«خب، مثلاً چی؟»
«بذار فکر کنم، خب! در باره اکوسیستم ها زیاد حرف زدیم. رشته ی تحصیلی کریگ در دانشگاه بوم شناسی بوده است. صحبت های خوبی هم در باره ی لوازم و تجهیزات سفر و اردو داشتیم. تولیدکنندگان فوق العاده ای این روزها فعال شده اند که محصولات بسیار پیشرفته و مدرنی تولید می کنند اوه، آره، الآن یادم اومد. در باره ی بازار بورس و سهام هم خیلی صحبت کردیم. برادر کریگ یک سهام دار است که در بازار بورس کار می کند. او تجارب و نظرات فوق العاده و پیشرویی در زمینه ی چگونگی تقسیم سود سهام داشت که فکر می کنم به درد من هم بخورد.»
جون به سختی می توانست صحبت هایی را که شوهرش با کریگ، آن هم در طول دو روز متوالی داشته است باور کند. آیا همین صحبت ها باعث شده بودند که بنیامین و کریگ احساس صمیمیت و نزدیکی کنند؟ آیا آن ها چیز دیگری نداشتند که در طول چهل و هشت ساعتی که تنها با هم سپری کرده بودند، درباره اش صحبت کنند. حتماً بنیامین باید چیزی را از قلم انداخته باشد. جون مجدداً از او می پرسد:
«عزیزم، آیا کریگ چیزی را از رابطه اش با اَبی به تو نگفت؟»
«نه، چرا اینو می پرسی؟»
«از پدرش چطور؟ آیا از پدرش هم با توچیزی نگفت؟»
بنیامین با تعجب پرسید: پدرش؟ چرا باید از پدرش با من صحبت کند؟»
«بنیامین، سر در نمی آورم آیا کریگ به تو نگفت که قصد دارد از اَبی جدا شود. آیا به تو نگفت که چند ماه است درباره این موضوع فکر می کنند؟ آیا به تو نگفت که پدرش بیماری آلزایمر گرفته است و هفته ی پیش قبل از این سفر او را در خانه سالمندان گذاشته اند؟ آیا حتی درباره ی وضعیت بیماری قلبی دخترشان هم چیزی به تو نگفت؟»
بنیامین با کنجکاوی و تعجب تمام از همسرش می پرسد:«تو همه ی این اطلاعات را از کجا به دست آورده ای؟»
جون پاسخ داد:«منظورت چیه از کجا؟ خب معلومه دیگه، اَبی به من گفت.»
«کی؟»
«کی؟! خب توی سفرمان. تعجب می کنم کریگ چطور هیچ کدام از این چیزها را به تو نگفته. اَبی همون ساعت اول که از شما جدا شدیم سفره ی دلشو باز کرد همه ی این ها را به من گفت. من هم چیزهای زیادی رو از خودم به او گفتم. به طوری که وقتی دوباره به شما ملحق شدیم ارتباط عمیقی با هم برقرار کرده بودیم.احساس می کردم تمام مدت عمرم او را می شناخته ام.تعجب می کنم کریگ چگونه توانسته دو روز تمام با تو باشه. اما در باره ی هیچ یک از اتفاقاتی که در زندگی اش افتاده چیزی به تو نگفته باشه؟»
بنیامین در حالی که حالت تدافعی به خود گرفته بود گفت:«خب، من هیچ کدام از این چیزها را نمی دانستم. اما به ات بگم. خیلی به ما خوش گذشت و خیلی هم به هم نزدیک شدیم.»
این داستان یکی از داستان های مورد علاقه ی من است زیرا به وضوح فرق میان پیوند و صمیمیت را به تصویر می کشد. جون تجربه ای عمیق از صمیمیتی را با اَبی تجربه کرده بود بدین معنا که عمیق ترین اسرار و احساسات قلبی شان را به یکدیگر فاش کرده بودند. به همین علت به هم احساس نزدیکی کرده بودند. اما هنگامی که جون شرح مکالمات بنیامین و کریگ را با یکدیگر شنید، نمی توانست بفهمد که چگونه توانسته بودند با هم احساس نزدیکی و صمیمیت کرده باشند زیرا از احساسات، عواطف و رازهای درونی خود چیزی را به هم نگفته بودند. آنچه جون نمی توانست درک کند این بود که بنیامین و کریگ احساس نزدیکی کرده بودند اما با هم صمیمی نشده بودند. در واقع آنها فقط در سطحی خارجی با هم ارتباط برقرار کرده بودند.
برقراری پیوند مستلزم نزدیکی فیزیکی و جسمانی است و هنگامی اتفاق می افتد که در تجربه ای یا واقعه ای مهم با فردی دیگر سهیم می شویم. به عنوان مثال هنگامی که هر دو در یک دانشکده درس می خوانید یا در یک تیم بازی می کنید، یا با هم توی آسانسور گیر می کنید.با شش ساعت کنار هم توی یک هواپیما که ساعت ها تأخیر دارد می نشینید، یا بچه های هر دویتان توی یک تیم فوتبال بازی می کنند، یا با هم به یک سمینار رفته اید یا با هم به قایق سواری رفته اید.
بیشتر اوقات هنگامی که مردها از ارتباط صحبت می کنند منظورشان ارتباط خارجی و «پیوند» است.
پیوند یکی از معمول ترین و رایج ترین طرق ارتباط و احساس نزدیکی برای مردهاست. برای نمونه هنگامی که در فعالیتی مشترک شرکت می کنند، یا با هم بدمینتون بازی می کنند، یا مسابقه ی فوتبالی را از تلویزیون تماشا می کنند، یا تکنیک های جدیدی را که در رابطه با کامپیوترشان یاد گرفته اند به هم نشان می دهند، یا با هم به یک قهوه خانه می روند تا نوشیدنی میل کنند. به طور مشابهی، بنیامین و کریگ نیز در سفر قایق سواری خود با یکدیگر پیوند برقرار کرده بودند. زیرا دو روز کامل از ماجراجویی را با هم سپری کرده بودند.
این در حالی است که هر گاه ما زن ها از ارتباط صحبت می کنیم منظورمان صمیمیت و نزدیکی روحی است.
اما تفاوت میان پیوند و صمیمیت چیست؟
پیوند نوعی از ارتباط است که شامل نزدیکی فیزیکی و جسمانی یا مجاورت باشد.
صمیمیت آن گونه از ارتباط است که شامل نزدیکی احساسی و عاطفی باشد و احساس آسیب پذیری متقابل و دوطرفه.
اَبی و جون بدان دلیل صمیمیت را با یکدیگر تجربه کرده بودند که محتوایی احساسی ـ عاطفی را با هم در میان گذاشته بودند.آن ها نه تنها با نزدیکی فیزیکی و مجاورت و نیز تجربه ی فعالیتی لذت بخش و مشترک با یکدیگر ارتباط برقرار کرده بودند بلکه صمیمیت و نزدیکی احساسی و آسیب پذیری متقابل را نیز با یکدیگر تجربه کرده بودند. می توان گفت که آن ها هم با یکدیگر پیوند برقرار کرده بودند و هم با هم صمیمی شده
بودند.
تفاوت میان پیوند و صمیمیت چگونه روابط زن و مرد را از خود متأثر می سازد؟ پاسخ: به طرقی که فکرش را هم نمی کنید!
برای بسیاری از مردها پیوند به معنای همان صمیمیت است. هنگامی که مردها می خواهند به کسی احساس نزدیکی کنند راه های برقراری پیوند را امتحان می کنند. هنگامی که مردها می شنوند زن ها از ارتباط و صمیمیت صحبت می کنند، فکر می کنند مقصود و منظور آن ها پیوند است. اما منظور زن ها از ارتباط در واقع نزدیکی احساسی و عاطفی است و نه چیزی دیگر.
درک تفاوت و تمایز میان پیوند و صمیمیت مدت هاست که به عنوان کشف و شهودی فوق العاده در زندگی من محسوب می شود. پیش از آن هرگز نمی توانستم بفهمم که چگونه دو مرد می توانستند از صمیمیت صحبت کنند در حالی که به نظر من در واقع فقط پیوند برقرار کرده بودند. در روابط خودم نیز سوءتفاهمات و اختلافات زیادی را به یاد می آورم که ناشی از همین موضوع بودند. برای نمونه با همسرم به تعطیلات رفته بودیم و بعد از چند روز متوجه شدم که افسرده و بی حال شده ام. گرچه به ما خوش می گذشت، اما اصلاً احساس نمی کردم که آن گونه که باید با یکدیگر ارتباطی واقعی برقرار کرده باشیم.هر بار که سعی می کردم در آن باره با او صحبت کنم، منظور مرا درک نمی کرد و می گفت:«اینهمه به ما خوش می گذرد، دیگر چه می خواهی؟»
یا مثلاً هنگامی که با مرد دیگری روابطی از نوع روابط راه دور داشتم، نیز همین احساسات را تجربه می کردم. با این که ظاهراً اتفاق بدی نیفتاده بود یا چیز بدی در مکالمه ی تلفنی بین ما رد و بدل نشده بود، اما به ناگهان احساس نارضایتی و ناخوشحالی داشتم. زیرا احساس ارتباط واقعی نکرده بودم. هنگامی که در مکالمه ی تلفنی بعدیمان در باره ی این موضوع با او صحبت می کردم از دست من ناراحت می شد. می پرسید:«می خواهی تلفنی به تو چه بگویم» یک ساعت تمام با هم از راه دور تلفنی صحبت کردیم، برایت کافی نیست؟»
حال که به گذشته می نگرم مشکل را به خوبی درک می کنم:«ما تنها تماس تلفنی برقرار کرده بودیم، اما از صمیمیت خبری نبود.»
برای مردها پیوند کاملاً کافی و قابل قبول است. به طوری که به چیز دیگری احساس نیاز نمی کنند. اما من مانند بسیاری از زن های دیگر به دنبال ارتباطی صمیمانه بودم.
به یاد دارم به زوجی مشاوره می دادم، زن احساس می کرد که از طرف شوهرش نادیه گرفته می شود و طالب ارتباط و صمیمیت بیشتری از جانب او بود.شوهرش در حالی به صحبت های او گوش می داد که یک کلمه از آن را هم نمی فهمید. با اعتراض می گفت: «مگر ما کم ارتباط برقرار می کنیم؟ همین هفته ی گذشته یک روز تمام را با هم به تمیز کردن گاراژ پرداختیم. تمام آن مدت با هم بودیم. چه طور می توانی بگویی به قدر کافی با هم ارتباط برقرار نمی کنیم؟»
زن با چشمانی نگران و پرسان ملتمسانه به من نگاه می کرد، گویی می گفت، «تو که منظور مرا می فهمی؟ کمک!» پیش خودم فکر می کردم: «آیا واقعاً این مرد فکر می کند که تمیز کردن گاراژ به کمک یکدیگر صمیمیت محسوب می شود؟» حال می فهمم که منظور او مجاورت، شرکت در فعالیت مشترک یا همان پیوند بوده است. او واقعاً صادقانه فکر می کرد که با همسرش ارتباط برقرار کرده بود، زیرا در فعالیتی مشترک با او همراه شده بود.
مردها از کجا یاد گرفته اند که به جای صمیمی بودن پیوند برقرار کنند؟ از پدرانشان و از اجتماع که پسرها را تشویق می کند با هم باشند. همانگونه که به دخترها یاد می دهد یا یکدیگر مراوده و تعامل کنند. به طرزی سنتی، پسرها از همان ابتدا چنین آموزش می بینند که ارزش در انجام دادن کارهاست در حالی که به دخترها گفته می شود برقراری ارتباط با دیگران ارزشمندتر است نه انجام دادن کارها.
تصور کنید دو پسربچه با کامیون های پلاستیکی شان مشغول بازی روی زمین هستند، پدر و مادرشان به آن ها نگاه می کنند و می گویند:«به به، چه پسرهای خوبی! چه قدر خوب با هم بازی می کنند» حال تصور کنید که دو دختربچه کنار هم کف اتاق نشسته اند، ریز ریز می خندند و توی گوش هم پچ پچ می کنند. مادرشان می گوید: «چه دخترهای شیرینی!» حال تصور کنید دو پسربچه کف اتاق نشسته اند و دارند در گوشی پچ پچ می کنند. آیا کمی نگران کننده نیست؟ چرا؟
زیرا ما به برقراری ارتباط نزدیک و صمیمیت در دخترها عادت داریم نه پسرها. دلایل اجتماعی نحوه ی برقراری ارتباط بنیامین و کریگ نیز در سفرشان و تفاوت فاحش آن با نحوه ی برقراری ارتباط و صمیمیت در جون و اَبی نیز ریشه در همین آموزش ها دارند.

آنچه زن ها دوست دارند مردها بدانند:

ارتباط واقعی تنها با هم بودن و همراهی و همکاری یا برقراری پیوند نیست. بلکه معنایی به مراتب وسیع تر از تنها «بودن در کنار یک فرد» دارد. ارتباط مستلزم چیزی بیشتر از مجاورت است. ارتباط مستلزم صمیمیت است.
یک بار تعبیری از کلمه ی صمیمیت شنیدم که به نحوی مطلوب ماهیت و جوهره آن را به تصویر می کشید:
صمیمیت اجازه به دیگری است که به پستوهای درون شما سرک بکشد و برعکس بدین معنا که شما نیز پستوهای درون او را برانداز کنید. این گونه از ارتباط نه تنها به معنای موجودیت مشترک در سطح بیرونی آن است، بلکه شامل فاش کردن آنکه و آنچه هستید نیز می شود. فاش کرن آنکه و آنچه هستید به دیگری. صمیمیت یکی از مهمترین اجزاء لازم برای خلق روابطی موفق محسوب می شود.
توجه:در اینجا منظورم اصلاً آن نیست که پیوند و برقراری ارتباط در سطح خارجی اشتباه و یا اصولاً بد است. پیوند نیز جزئی ضروری از هررابطه محسوب می شود و یکی از مهمترین روش هایی است که یک زوج توسط آن با یکدیگر ارتباط برقرار می کنند. اما به منظور شکوفایی و بالندگی عشق، صمیمیت نیز از مهمترین ملزومات محسوب می شود.
بعد از یکی از سمینارها زوجی از من خواستند تا به طور خصوصی با من صحبت کنند. زن گفت: «شما ازدواج ما را همین امشب نجات دادید. ما هفت سال است که با هم زندگی می کنیم. اما پس از تولد پسرمان روابط مان چندان تعریفی ندارد. من همیشه خواسته ام به شوهرم توضیح دهم که احساس خوشبختی نمی کنم. اما نمی توانستم مشکل را به خوبی توضیح دهم.»
مرد نیز سخن گفتن او را قطع کرد و گفت: «همه اش احساس می کردم که او نق می زند و ایراد می گیرد. هر بار که از او می پرسیدم مشکل چیست می گفت که مثل گذشته ها به من احساس نزدیکی و مرتبط بودن نمی کند. هر بار که این را می گفت انگار که بالگدی توی شکمم می زد. همیشه سعی می کردم پدر خوبی باشم و سخت کار می کنم و مواظب خانواده ام باشم، اما هر چه می کردم برایش کافی نبود.»
زن با هیجان گفت: «اما امشب، بالاخره متوجه شدیم موضوع از چه قرار است! همان چیزی که درباره ی ارتباط برقرار کردن و مرتبط بودن گفتید. مشکل ما این بود که با یکدیگر پیوند داشتیم، اما صمیمی نبودیم.
صمیمیت در رابطه مان مفقود بود. هنگامی که شوهرم آن را با این بیان جدید شنید، دانست که در تمام این مدت خواسته ام چه چیزی را به او بگویم و من هم دانستم که چرا در تمام این مدت او احساس می کرد قدر او و زحمت هایش را نمی دانم.»
مرد در حین شنیدن صحبت های همسرش سرش را مرتباً به علامت توافق تکان می داد. با صدایی ملایم گفت:«فهمیدم راه درازی پیش پای خود داریم. اما این بار می دانم که باید روی چه چیزی کار کنیم و من واقعاً مایلم که آن را امتحان کنم»
آنها را بدرقه کردم و هنگامی که رفتن شان را تماشا می کردم، چشمانم از اشک پر شدند. بسیار خوشحال بودم که با ارائه اطلاعات و توضیحات فوق موفق شده بودم به آن ها کمک کنم مشکل خود را درک و شناسایی کنند. از این که آن ها را در مسیر درست راهنمایی کرده بودم به خود می بالیدم. سال ها طول کشیده بود تا بالاخره بتوانم به این درک نایل شوم و تفاوتی را که در زندگی دیگران رقم زده بود، نظاره گر باشم.احساس می کنم این موفقیت ارزش آن همه سال چالش و دشواری ها را داشته است. از آن به بعد عکس العمل های مشابهی را از صدها زوج دیگر که موفق به درک تفاوت میان پیوند و صمیمیت شده بودند، شاهد بوده ام. شاید شما نیز که در حال مطالعه ی این مقاله از کتاب هستید به روشن بینی هایی در قبال روابط گذشته یا حال خود دست یافته باشید. امیدوارم این مقاله راه های جدیدی از عشق ورزیدن را پیش روی شما باز کند و رضایت خاطری را که همواره جویای آن بودید در روابط خود تجربه کنید.
چه چیزی موجب احساس صمیمیت در زن ها می شود. بسیاری از چیزهایی که موجب تولید احساس امنیت در زن می شوند .موجب تولید احساس صمیمیت در او نیز می شوند: گذران وقت و صرف زمان برای با هم بودن، اطمینان خاطر کلامی و ورود به دنیای درون و مکنونات قلبی مرد. در واقع، بسیاری ازمطالب اطلاعات ارائه شده در این کتاب، حال چه درباره راوبط جنسی، ارتباط یا موضوعات دیگر، همگی شامل روش هایی برای ارتباط و صمیمیت هرچه بیشتر مردها با همسرشان هستند. در این جا به ذکر روش هایی برای ایجاد ارتباط و صمیمیت اکتفا می کنیم.
1-ما زن ها هنگامی که مردها افکار و احساسات شان را با ما در میان می گذارند احساس صمیمیت می کنیم.
ارتباط برای زن ها بیشتر به معنای بیان افکار و احساسات است. بیشتر زن ها به طرزی سنتی پر حرف تر و خوش صحبت تر از مردها هستند. از این رو یکی از سریع ترین و مؤثرترین روش های برقراری ارتباط با یک زن کلمات و واژگان یا به عبارتی صحبت کردن و حرف زدن است.

آنچه زن ها دوست دارند مردها بدانند:

کلمات پلی هستند میان مکنونات درونی یک مرد و قلب زنی که دوستش دارد.
کلمات آفریننده ی صمیمیت آنی هستند.
اما زن ها دوست دارند مردها در باره ی چه چیزی با آن ها حرف بزنند. البته پاسخ را از پیش می دانید:همه چیز! ما زن ها دوست داریم در باره ی کار، نگرانی ها، رؤیاها، ترس و خلاصه همه ی بالا و پایین شما بدانیم. به یاد داشته باشید، ارتباط احساسی به معنای در میان گذاشتن رازهای درونی است و صحبت کردن تنها راه فاش کردن این رازهای درون است.
می دانم مردها مشکلات و موانعی را در قبال باز شدن احساس و فاش کردن رازهای درون خود به دیگران احساس می کنند.
درباره ی این موانع و مشکلات در مقاله مربوط به ارتباط بیشتر صحبت خواهیم کرد.آنچه در این جا مورد نظر ماست این موضوع است که صحبت کردن چه نقش مهمی را در ایجاد حس ارتباط روحی در زن ها ایفا می کند. به یاد دارم زنی به من می گفت:«هرگاه همسرم چیزهایی را با من در میان می گذارد، که معمولاً با هیچ کسی دیگری آن ها را در میان نمی گذارد احساس خاص بودن ومحبوب بودن می کنم. می دانم چنانچه برایم احترام و ارزش قائل نبود، هرگز این کار را نمی کرد.
چنانچه صحبت کردن و بیان افکار و احساسات موجب احساس مرتبط بودن در زن می گردد، بنابراین عکس این حالت یعنی بسته بودن روحی و احساسی، موجب احساس گسستگی و قطع ارتباط خواهد شد. در زیر گفته های چندین زن در این رابطه آورده شده است:
«هنگامی که مردی چیزهایی را از من پنهان می کند یا آنچه را که در درونش می گذرد با من در میان نمی گذارد، احساس می کنم کنار گذاشته شده ام و حس می کنم که مرا به حساب نیاورده است و این احساس که ما در دو دنیای کاملاً متفاوت زندگی می کنیم و میان ما دیواری کشیده است.»
«پنهان کردن اطلاعات و حقایق برایم بزرگترین عامل سرد مزاجی و «ضدحال» به حساب می آید. نمی توانم بفهمم چگونه همسرم می تواند از من انتظار داشته باشد با او همبستر شوم. در حالی که هیچ چیز از رازهای درونی اش را با من در میان نگذاشته است. اگر او از من انتظار دارد که با او بی رودربایستی باشم او نیز باید درهای قلبش را به روی من باز کند.»

آنچه زن ها دوست دارند مردها بدانند:

پنهان کردن اطلاعات یا احساسات از نامزد/همسرتان هرگز بی ضرر نیست. بلکه ارتباط میان شما را قطع می کند و صمیمیت و نزدیکی میان شما را می کشد.
2-ما زن ها هنگامی که مرد زندگی مان ما را در فرآیند زندگی خود وارد می سازد، احساس امنیت می کنیم.
آیا تمثیل اتاق عشق مردان را می دانید ؛برای مردها تنها یک عشق در خانه ی فکر و ذهنشان وجود دارد،بنابراین اگر قرار باشد به عشق بپردازید ،باید اتاقهای دیگر را ترک کنند.
مردها به طور معمول حساب روابط صمیمی خود را از بقیه ی زندگی شان جدا نگه می دارندو تنها هنگامی که آمادگی عشق ورزیدن، همبستر شدن و رفاقت را دارند سری به اتاق عشق خود می زنند. یکی از عواقب و پیامدهای منفی این حصارها و دیوارها آن است که به طور معمول همسر خود را در اتاق های دیگر مثلاً: کار، استراحت، تفریح؛ سلامت و ... راه نمی دهند. آن ها احتمالاً فکر می کنند که ما زن ها علاقه ای به این قبیل مسائل نداریم یا این که از روی عادت زحمت آن را به خود نمی دهند. نتیجه این که زن ها احساس می کنند جایی در زندگی مردشان ندارند و لذا احساس گسستگی و جداافتادگی می کنند.
یکی از مؤثرترین روش های ایجاد ارتباط صمیمی با نامزد/همسرتان و تولید احساس محبوب بودن در او این است که او را در فرایند زندگانی خود منظور کنید.
منظور کردن نامزد/همسرتان در زندگی خود به این معناست که:
*جزئیات وقایع و تجارب روزانه ی خود را با او در میان می گذارید. هنگامی که آنچه را در طول روز بر شما گذشته است با نامزد/همسرتان در میان می گذارید، در واقع به او این امکان را می دهید که با شما احساس هارمونی و هماهنگی و نزدیکی بیشتری داشته باشد.چرا که از آنچه بر شما گذشته است با خبراست. صحبت درباره ی وقایع روزانه او را در سطح عمیق تری در زندگی شما وارد می کند و احساسی قوی از ارتباط و مرتبط بودن را در او به وجود می آورد. گویی که دنیاهای جداگانه و مجزای شما حال با یکدیگر مرتبط شده اند.
*او را از مشکلات و گرفتاری هایی که با آن ها رو به رو هستید، باخبر می کنید.
منطق و عقلانیت متعارف و قراردادی به اضافه ی هزاران هزار سال از شرطی شدن های اجتماعی و...به مرد چنین دیکته می کنند که زن زندگی اش را در مسائل و مشکلات خودش درگیر نکند. حال شاید به این دلیل که ضعیف یا نادان و.. جلوه نکند و عشق او را از دست ندهد. این باور هرگز حقیقت ندارد. چنانچه زنی به لحاظ روانی و احساسی سالم و طبیعی باشد پس از آن که شوهرش مشکلات و مسائل خود را با او در میان می گذارد، احساس نزدیکی بیشتری را نیز با او تجربه خواهد کرد. زیرا حال مرد او قلب خود را به روی او گشوده است. یکبار زنی گفت:
«هرگاه شوهرم می گوید از چیزی ناراحت، غمگین یا ترسیده است به مراتب او را بیشتر دوست دارم و احساس می کنم که به من اعتماد دارد. گفتن این حقیقت به من و پنهان نکردن آن یکی از صمیمانه ترین کارهایی است که او می تواند انجام دهد.»
به یاد داشته باشید:«بیان کردن آسیب پذیری، آفریننده ی صمیمیت است. علاوه بر آن، پنهان کردن مشکلات هرگز راه گشا نخواهد بود. مضاف بر این که همسرتان را از شما دور خواهد کرد و موجب خواهد شد احساس کند برای او ارزش و احترامی قائل نیستید.
*او را در تصمیم گیری هایی دخالت می دهید که بر روی او نیز تأثیر خواهند گذاشت.در مصاحبه های که پیش از نگاشتن این مقاله داشتم بسیاری از زن ها به این نکته اشاره داشتند. هنگامی که مردی فرآیند تفکر و تصیم گیری خود را درونی کرده است و در آن باره با نامزد/همسر خود صحبت نمی کند، موجب گسستگی ارتباط می شود و به او احساس جدا افتادگی خواهد داد.می دانم بیشتر مردها این کاررا از روی عمد انجام نمی دهند و هرگز نیز نمی خواهند که چنین احساسی را به زن زندگی خود بدهند. اما در واقع این همان اتفاقی است که در عمل می افتد.
هنگامی که شوهرم به تنهایی تصمیم می گیرد و به تنهایی هم عمل می کند، این احساس به من دست می دهد که وجود ندارم. در این گونه مواقع او خودش به تنهایی جلو می افتد و مرا از فرآیند حذف می کند. گویی آن بخش از زندگانی اش هیچ گونه ارتباطی با من ندارد.»
3-ما زن ها هنگامی که نامزد/همسرمان به ما احساس امنیت می دهد، احساس ارتباط و صمیمیت می کنیم.
هنگامی که زن زندگی خود را به دنیای خود راه می دهید، به او آسودگی خاطر می دهید و وقت خود را با او می گذرانید نه تنها به او احساس امنیت می دهید، بلکه موجب خواهید شد همسرتان احساس کند با شما ارتباط احساسی و عاطفی نیز دارد.در واقع این نوع رفتارها به زن احساس ارزشمند بودن خواهند داد که سومین نیاز اساسی و پنهان تمامی زن هاست. لذا هرگاه شما مردها هر یک از رفتارهای فوق را از خود نشان می دهید، با یک تیر سه نشان می زنید!
هر یک از ما زن ها به دلایل جداگانه ای احساس جداافتادگی یا مرتبط بودن می کنیم. در زیر تنها چندین نمونه از آن ها را ذکر کرده ام.همان گونه که خواهید دید، بسیاری از آن ها همان هایی هستند که موجب تولید احساس ناامنی در ما زن ها می شوند.

آنچه موجب احساس مرتبط بودن درما زن ها می شود :

آنچه موجب احساس جدا افتادگی و گسستگی ارتباط می شود

محبت و نوازش جسمانی

سردی

برقراری ارتباط و بیان افکار و احساسات

فقدان یا کمبود ارتباط کلامی

در میان گذاشتن اطلاعات

پنهان کردن اطلاعات

هارمونی و هماهنگی

ناهماهنگی

در نظر گرفته شدن، پا پیش گذاشتن

در نظر نیاوردن.حذف شدن

نزدیک شدن،پاپیش گذاشتن

پس نشستن ،فاصله گرفتن

تعریف و تحسین و تمجید

انتقاد و سرزنش

آسایش خاطر دادن

تعلیق و ابهام

برنامه ریزی و صرف زمان

پشت گوش انداختن، به بعد موکول کردن

خانم های عزیز:حتماً درباره آنچه موجب احساس ارتباط و نیز جداافتادگی در شما می شود با نامزد/همسرتان صحبت کنید. ممکن است برخی از موارد لیست شما موجب تعجب شما و نیز نامزد/همسرتان گردد.
مردان عزیز: به شما اطمینان می دهم تنها با کمی تمرین، نه تنها از مرتبط شدن و برقراری ارتباط بیشتر لذت خواهید برد، بلکه راز دیگری نیز بر شما فاش خواهد شد:«هرچه با همسرتان ارتباط احساسی و عاطفی بیشتری برقرار کنید او نیز به عشق بازی و همبستر شدن با شما تمایل بیشتری از خود نشان خواهد داد.