نگاهی به خودشناسی در روان شناسی یونگ
آن کس که سخن می گوید نمی داند، و آن کس که سخن نمی گوید می داند. لائوتسه
در شماره گذشته درباره عقده و چگونگی ایجاد آنها گفتیم و حالا می خواهیم نقش آن را در زندگی ببینیم. به طبیعت نگاه کنید. چرا حیوانات گرفتار عقده و گره نمی شوند؟زیرا حسی را در خود سرکوب نمی کنند و فرمانبردار ناخودآگاه خود هستند و هر آنچه برایشان پیش آید، می پذیرند. به شاخه درختان نگاه کنید. از گره گاه درخت شاخه ای جوانه زده و به شاخه ای تنومند تبدیل شده که بهار و تابستان پر از شکوفه و برگ و میوه می شود. همه این شاخه ها و برگ ها و میوه ها از طریق همین گره ها به تنه درخت و همه به ریشه وصل هستند و از آن تغذیه می کنند. پس گره نه تنها منفور و دور ریختنی و بهانه غصه خوردن نیست بلکه انگیزه و آغازی برای جوانه زدن و رشد و شروعی دوباره است با برگ ها و شکوفه ها و میوه های رسیده تر. ما هم باید به ریشه، به خرد خود متصل باشیم و نیرو بگیریم تا بتوانیم از گره گاهمان سربالا کرده و به آسمان صعود کنیم نه اینکه به پایین و بن بست برسیم.
وقتی بچه به دنیا می آید اولین پایگاهش مادر است و همه چیز برای او نقش مادر را دارد. گهواره اش، تختش، عروسکش و اسباب بازی هایش. الگوی باستانی مادر در او فعال می شود و مفهوم مادر و بعد با فاصله کوتاهی الگوی باستانی پدر فعال می شود و وقتی بزرگ تر می شود. پدر الگوی قهرمان را در کودک زنده می کند. حالا ما که قهرمان فرزندانمان هستیم آیا الگوی درستی هستیم و مراقب هستیم که به ضد قهرمان تبدیل نشویم.
نسبت به کسی عقده داشتن یعنی چه ؟یعنی طرف مقابل من در جایگاهی قرار دارد که من آرزویش را داشتم و برای من عقده شده، با دیدن طرف مقابل، عقده و سایه در من تحریک شده و باعث غیبت، حسادت، تنگ نظری و یا توطئه در من می شود.
وقتی پدریا مادری با فرزند خود به جدل و بحث می پردازند در واقع ازمقام مادر و پدری خود پایین آمده و هم قد کودک می شوند و دیگرخیلی سخت می توانند به جایگاه درست مادر یا پدری خود برگردند. درحالی که باید خردمند ما با کودک طرف باشد تا مشکل را به مسیر درست هدایت کند نه کودک ما! جایی که باید هم پای کودک و همراهش شویم تا مشکلش را برطرف کنیم، قیافه خردمندانه ای به خود گرفته و با نصیحت ها بمبارانش می کنیم و جایی که باید خردمندانه رفتارکنیم، کودک می شویم و داد و هوار می کنیم و می خواهیم برنده باشیم به هر قیمتی! سعی کنیم قبل از هر حرفی مکث کنیم. برای خود وقت بخریم تا با کمک از خردمند و درایت خود درست عمل کنیم. سکوت خیلی بهتر ازحرفی ست که سوء تعبیر شود و ما را بیشتر گرفتار کند. بهتر است بعد از هر بحث یا مشکلی سهم و تقصیر خود را بپذیریم و این را بیان کنیم. این آموزش خوبی برای فرزندانمان است. کودکان هم می آموزند که اگر اشتباهی کردند آن را صادقانه بپذیرند، نه اینکه از آن چشم پوشی کرده و یا توجیه اش کنند.
تا آنجا که فکر کنیم حق با ماست نه دیگران، نمی توانیم رشد کنیم. باید بدانیم که همه حق دارند آنگاه قدم اول را برداشته ایم. والدینی که برای دیگر بچه ها والد خوبی نیستند برای بچه خود نیز والد خوبی نخواهند بود. وادار کردن فرزند یا دیگران برای احترام گذاشتن، نباید به قیمت تحقیر فرزندمان تمام شود که دراین صورت باعث ایجاد فاصله و غصه برای ما خواهد شد. مادر بداخلاق و دیکتاتور سایه وحشتناکی دارد که به فرزندش منتقل می شود. واقعیت این است که بچه ها حامل سایه های والدین شده و تباه می شوند. پدران و مادران اولین ویرانگران غیرمسلحند که بدون اینکه بدانند مجوز داد زن، کتک زدن و تحقیر را با تولد فرزند پیدا کرده و همین سلاح را در ارتباط با دیگران به دست فرزندشان می دهند.
والدینی که براساس مقایسه و قضاوت می خواهند کودک را تربیت کنند، بچه هایی با عقده های بزرگ خواهند داشت. گاه بچه ها قربانی رفتارهای مهربانانه ولی کاذب و ازروی ترحم و دلسوزی والدین می شوند. والدین انتظارات خود را با تعریف و تمجید زاید از فرزند طلب می کنند و کودک تحت فشار زیاد چون نمی تواند انتظارات والدین را برآورده کند، دچار عقده می شود.
کمترین درگیری بین والدین در بچه ها، ایجاد عقده می کند. وقتی زن و شوهر دچار عقده باشند یک مشکل کوچک در خانواده به جنگی بزرگ بدل می شود. هر دو می خواهند برنده شوند چرا که در کودکی بارها در مقابل بزرگترها و دیگران تحقیر شده و بازنده شدند و حالا می ترسند مثل دوران کودکی دوباره بازنده و تحقیر شوند. پس عقده سربازمی کند و اگر در کودکی موفق نشدند، برنده شوند می خواهند در بزرگسالی برنده شوند ولی از چه کسی؟فرزند یا همسر!در چه جایگاهی؟به عنوان پدر یا ادر!در چه مکانی؟محیط امن خانه! و به چه قیمتی؟ تحقیر خود یا او!
واقعیت این است که در دعواها و بحث های خانوادگی یا هر دو برنده هستند یا هر دو بازنده، این سایه یا بخش تاریک روان ماست که ما را دچار توهم می کند که بردیم چون اگر طرف مقابل ببازد، تحقیرش کردیم و سایه خود و او را سنگین کرده و جایی در موقعیتی دیگر جواب پس می دهیم و تحقیر می شویم. و اگر بحرانی به بهای رشد هر دو تمام شود این خوب است. جنگی را به صلح بدل کردیم. این جریان در زندگی همه ما حضور دارد. وقتی پدر و مادری فرزندشان را با بحث و جدل و دعوا و کتک ساکت و سرکوب می کنند در واقع عقده خود را روی فرزند خالی کرده و گرهی در روان کودک ایجاد می کنند که کودک از همان نقطه آسیب پذیرشده و در آینده آسیب می بیند.
این عقده ها و گره های درون ماست که با هم می جنگند. جالب اینکه وقتی فرزندان دچار مشکل می شوند اولین کاری که والدین می کنند این است که فرزندشان را به روان شناس معرفی می کنند و روان شناس گرامی هم روی بچه کار می کند در حالی که والدین خود باید به روان شناس مراجعه کرده و کمک بگیرند. چرا که اگر ما شفا یابیم، فرزندان هم شفا می یابند.
می جنگیم تا برچه کسی پیروز شویم؟ فرزندمان!فرزندی که ناراحت است و نیاز به کمک دارد یا همسرمان؟!همسری که قراراست سال ها کنارش باشیم و زندگی کنیم نه بجنگیم؟ اگر تصمیم گرفتید گره های خود را باز کنید، باید صبر و حوصله پیشه کنید چرا که باز کردن گره ها زمان می برد. جالب اینکه وقتی فرزندان دچار مشکل می شوند اولین کاری که والدین می کنند این است که فرزندشان را به روان شناس معرفی می کنند و روان شناس هم روی بچه کار می کند در حالی که والدین خود باید به روان شناس مراجعه و کمک بگیرند. چرا که اگر ما شفا یابیم، فرزندان هم شفا می یابند.
ـ مادر برای پسرش پناهگاه و غار است اگر بیش از حد عطوفت و مهر داشته باشد، پسر هم بیش از حد به مادر وابسته شده و نمی تواند به راحتی ازدواج کند چرا که کسی جز مادرش را قبول ندارد و یا اگر ازدواج کند همسرش در سایه مادر او قرار دارد. خانم ها اغلب می گویند مردها هر چقدر هم بزرگ شوند باز هم بچه اند این همان زن هایی هستند که این نقش را پذیرفتند. یا پسری که به خاطر علاقه بیش از حد مادر، شیفته مادرش می شود، دنبال زنی می گردد که درست ابعاد روانی مادرش را داشته باشد یعنی مادر می خواهد نه همسر و اغلب می گوید همسرش شبیه مادرش است و ناخودآگاه از همسرش می خواهد مثل مادرش آشپزی یا بچه داری کند، یا مدام مادرش را به رخ همسرش می کشد یا فقط کارهای مادرش را قبول دارد و همین مساله باعث خصومت بین همسر و مادر شوهر هم می شود.
ـ مادری که صرفاً مادر است در واقع هم خود را قربانی می کند و هم فرزندش را! چرا که هم باید مادر خوبی باشد و هم همسری خوب، ولی زنی مستقل نخواهد بود. این مادر به دختر خود عقده ای را منتقل می کند که دختر خود را برای همسر و فرزندانش قربانی کند و برای خودش زندگی نکند. یک دفعه چشم باز می کند و می بیند تنها شده و همه رفتند، یا ازغصه دق می کند یا مدام از بچه هایش توقع دارد و به یادشان می آورد که چقدر برایشان زحمت کشیده و بچه ها را دچار عذاب وجدان و گناه می کند تا به او سربزنند حال به هر بهانه ای و آنقدر به این کار ادامه می دهد که بچه ها را فراری می کند. مادر محض بودن یا زن محض بودن هر دو بد است. باید درجایگاه های درست خود درست رفتار کنیم. به عنوان یک زن مستقل کارهای خود را انجام دهیم تا بعد از ازدواج فرزندان، زندگی ما دچار مشکل یا نقص نشود و به عنوان مادر پشتیبان و طرف اعتماد آنان باشیم.
عواملی که سبب عقده خودکهتری در انسان می شود:
احساس ضعف در کودکی ، وابستگی بیش از حد به والدین، ناتوانی بدنی از بدو تولد یا همیشه بیمار بودن، مقایسه شدن در طول زندگی چه از طرف والدین چه خودمان، تبعیض از هر لحاظ:پوست، زبان، ملیت و ...، در مدرسه ، جامعه، خانواده و دانشگاه عقده ها هم جنبه منفی دارند هم مثبت. جنبه مثبت عقده وقتی است که برای جبران دست به تلاش برای رفع این ناتوانی می زنیم. احساس می کنیم در نوشتن ضعف داریم و در جمع تحقیر شدیم. پس در جهت جبران آن کتاب زیاد می خوانیم و می نویسیم تا این عقده را برطرف کنیم.(به عنوان شاهد من در کودکی اصلاً خوب انشا نمی نوشتم ولی از راهنمایی با نوشتن خاطره برای ایام عید در دفترچه ای که مدرسه داده بود. به این کار تشویق شدم و شروع به نوشتن کردم و زیاد خواندم و حالا یک نویسنده ام )خیلی از دانشمندان و نوابغ ما این گونه در جهت مثبت عقده ها قدم برداشتند. مثل ادیسون و اینشتین که در مدرسه همیشه شاگرد تنبلی بوده و در جهت جبران آن به دانشمندی بزرگ تبدیل شدند. از خیلی پزشکان شنیدیم که در کودکی مادر یا پدر یا خواهر و برادرشان به خاطر نبود دکتر یا امکانات پزشکی مردند و این عقده باعث شد تا به دنبال تحصیل پزشکی رفته و به پزشکی حاذق تبدیل شوند.
برای برطرف کردن این عقده ها چه باید کرد؟اول باید تفاوت های فردی خود را خوب ببینیم و بشناسیم. بعد قبولش کنیم نه به عنوان یک عیب که بازبه عقده بدل می شود بلکه به عنوان تفاوت فردی و خصوصیات رفتاری -روانی و اخلاقی منحصر به فرد ما بریکدیگر برتری یا کهتری نداریم بلکه با هم فرق داریم و باید به این تفاوت های فردی احترام بگذاریم. باید این را از کودکی به فرزندانمان تفهیم کنیم. جنبه منفی حسادت به امکانات دیگران و حرص خوردن به خاطر رشد دیگران به دنبالش رقابت و حسادت ایجاد می کند و باعث پررنگ تر شدن سایه و عقده خود کم بینی می شود که شور زندگی را می کشد و باعث افسردگی می شود. ولی جنبه مثبت آن این است که بدون حس کهتری یا برتری سعی در جبران این نقیصه کنیم یا به آنچه داریم قانع باشیم یا تلاش کنیم تا به آن مرتبه که می خواهیم، برسیم. این مرتبه ها گاه مادی است گاه معنوی. نه حس خود کهتری باید برما غلبه کند نه انحصار طلبی و برتری جویی که همه سبب بیماری می شود. هر موفقیت و موقعیتی که به دست می آوریم نباید به خود نسبت دهیم که "سایه"تغذیه می شود و مغرور می شویم و عقده خودبزرگ بینی در ما رشد می کند بلکه باید به شان انسانی خود نسبت دهیم. کسی که به مالی زیاد می رسد باید به فقیران کمک کند در واقع مال را نباید برای تغذیه سایه اش بخواهد که سبب مال اندوزی و طمع و حرص شود بلکه باید در جهت رشد جنبه انسانی خود آن را طلب کند. کسی که بیشتر می بخشد ثروتمندتر است.
ماهمان چیزی هستم که با ما رفتار شده، پس باید بدانیم با ما چگونه رفتار شده است. اگر می خواهیم هرگز رشد نکنیم باید خود را سرزنش کنیم! بابت گذشته غصه بخوریم و مدام بابت اشتباهاتمان احساس گناه کنیم. گذشته گذشته! خود را هرگز سرزنش نکنیم. اشتباهات ما نباید مثل زنجیر به گردن ما بسته باشد بلکه باید رهایشان کنیم و تنها علتشان را بفهمیم تا دوباره رخ ندهند. آنچه مهم است فکر و عمل ما در همین لحظه است. با بازخلق کردن خاطرات، اشتباهات و خطاهای گذشته، آینده و حال را نیز خراب می کنیم.
تنها به چیزی که می خواهیم باشیم، فکر کنیم. آنچه انجام می دهیم اصل آموزش ما به فرزندانمان است حال اگر افسوس گذشته را بخوریم، همین سرنوشت را برای فرزندمان رقم می زنیم. می خواهیم کاری را انجام بدهیم ولی توی دلمان، قلبمان حس خوبی نداریم. این حس همان درک شهودی ماست که از ناخودآگاه برمی آید. باید به آن گوش کرد و گرنه حتماً دچار مشکل خواهیم شد. برای همه ما پیش آمده، لغزش های زبانی و رفتاری که ناخودآگاه عمداً به وجود می آورد تا ما را به خود، آگاه کند تا کاری برای عقده های خود بکنیم. اتفاقات کاملاً برای آزمودن ما به وجود می آیند، برای اصلاح ما به همین دلیل همه می دانیم که شکست پایان زندگی نیست. پس با دریافتی جدید دوباره بلند می شویم، در غیر این صورت قربانی ناآگاهی خود شده و دوباره از همان نقطه ضعف آسیب می بینیم. دادها و فریادها و ناسزاها در واقع فریادهای کمکی است که از درون ما بیرون می آید تا بلکه به این زندانی تن کمک کرده، آزادش کنیم تا خود آزاد شویم. از هر بحرانی در زندگی اگر با دریافت و رشد جدیدی بیرون آمدیم به بیداری و رشد رسیدیم. ما باید ممنون کسانی باشیم که ما را در موقعیت های بد و ناهنجار قرار دادند تا عصبانی شویم و سایه و درون خود را عیان ببینیم و بشناسیم و برای برطرف کردنش کاری کنیم.
اگر تلاش کنیم تا به سرچشمه خرد متصل شویم، یقیناً در هر موقعیتی می دانیم چه باید بکنیم تا بهترین نتیجه را بگیریم و به موفقیت خواهیم رسید. وقتی حرفی را نمی فهمیم از تکرارش هم هراسی نداریم پس بهتر است هر حرفی را که می زنیم به آن آگاه باشیم. ما از سرچشمه خرد بهره مندیم پس باید ازآن استفاده کنیم.
تمرینات این مبحث:
ـ ببینید چه تعریف ها و انتقادهایی از فرزندتان می کنید و بعد اینها را با شخصیت و توانایی های فرزندتان مطابقت دهید. دقت کنید از نظر جسمی و روحی از پس آن برمی آید؟شاید کودکی توانایی کاری را نداشته باشد و ما مدام تشویقش کنیم دراین صورت حتماً به او فشار می آید و عقده به وجود می آید.
ـ قبل ازهرکاری توانایی های جسمی و روحی فرزندمان را روی کاغذی بنویسیم و ببینیم کدام ورزش و کار هنری مناسب اوست.
ـ رفتار و اخلاقی که در فرزندمان ما را ناراحت می کند، بنویسید و دقت کنید کدام یک در شما هست و انجام می دهید.
تفاهم یعنی کوچک شدن و پایین آمدن از جایگاه خود نه به معنای تحقیرشدن که بالا بردن شان انسانی.