روان شناسی و مشاوره و مقالات روان شناسیُ اختلالات رفتاری و روانی

مقالات روان شناسی و مشاوره و اختلالات رفتاری و روانی

روان شناسی و مشاوره و مقالات روان شناسیُ اختلالات رفتاری و روانی

مقالات روان شناسی و مشاوره و اختلالات رفتاری و روانی

رابطه اخلاق و تربیت چگونه است؟

رابطه اخلاق و تربیت چگونه است؟
پیش از ورود به بحث، لازم است مفهوم «اخلاق‏» و «تربیت‏» و نیز موضوع، روش و هدف «علوم تربیتى‏» و «علم اخلاق‏» را بررسى کنیم. از آنجا که این مفاهیم بر حسب بینشهاى مختلفى تعریف شده است و عدم تفکیک حدود و ثغور آنها، سؤالها و مشکلات متعددى را در فضاى علمى تعلیم و تربیت و اخلاق ایجاد کرده است، از سوى دیگر، برخى از مؤلفان در مقام تبیین رابطه اخلاق و تربیت، در پى خلط مفاهیم، به استنتاجهاى نادرستى رسیده‏اند، پس ایضاح و تبیین مفاهیم مى‏تواند برخى از این استنتاجهاى نادرست را نشان دهد و راه را بر خطاهاى احتمالى آتى ببندد. غالبا در این مقوله‏ها دو خطا رخ مى‏دهد; یکى از ناحیه عدم تفکیک و توضیح کامل واژه و مفاهیم، و دیگرى در تعیین جایگاه شایسته‏اى که از آن انتظار پاسخ داریم. در این مختصر مى‏کوشیم در هر دو قسمت توضیحاتى دهیم:
مفهوم تربیت
تربیت از ریشه ربو گرفته شده است، و از باب تفعیل است. در این ریشه، معناى زیادت و فزونى لحاظ شده است; بنابراین، واژه تربیت‏با توجه به ریشه آن، به معناى فراهم کردن زمینه فزونى پرورش است. معادل آن ( Education ) داراى دو ریشه است‏به این شرح: [ Educare ] که به معناى «تغذیه‏» یا خوراک دادن است و [ Educere ] که به معناى «بیرون کشیدن‏»، «رهنمون به‏» و «پروراندن‏» است. بدین ترتیب، ریشه دو واژه [ Education ] و «تربیت‏» معنایى کمابیش یکسان دارند.
از تاریخچه معانى این دو واژه و تطور مفهومى آنها که بگذریم، اکنون Educat ion داراى چهار معناى عمده است. برخى از این معانى، در زبان فارسى کاربرد نداشته است، اما به تبع ترجمه کتابها، در زبان فارسى کاربردى پیدا کرده است و بار معناى تازه‏اى بر آن افزوده شده است.
این چهار معناى عمده عبارتند از:
1 - تربیت‏به معنى مؤسسه و نهاد آموزشى;
2 - تربیت‏به معناى محتوا و برنامه آموزشى;
3 - تربیت‏به معناى عمل و جریانى که در حیات انسانى به چشم مى‏خورد;
4- تربیت‏به معناى محصول و نتیجه تربیت.
تربیت‏به معناى سوم، فرایندى پیچیده دارد و داراى جنبه‏هاى گوناگونى است. در واقع، معانى دیگر به یکى از این جنبه‏هاى گوناگونى است. در واقع، معانى دیگر به یکى از این جنبه اشاره دارد. بدین سبب، این معناى تربیت‏بیشتر محل نقد و نظر بوده است. فلاسفه و متفکران زیادى در تاریخ اندیشه در این باره به طور صریح یا ضمنى اظهار نظر کرده‏اند; بویژه با ورود علوم تربیتى به دانشگاهها، اظهار نظرها درباره مفهوم تربیت رو به فزونى گذاشت. کتابهاى زیادى براى تدریس در دانشگاهها تدوین و تالیف گردید که عمدتا با بحث درباره «مفهوم تربیت‏» آغاز مى‏شود. شیوه معمول مؤلفان چنین است که تعریف صاحبنظران را درباره تربیت‏بیان کنند. آنگاه با نقد و بررسى آن، تعریفى که با بینشهاى از پیش ساخته و پرداخته مؤلف، هماهنگى دارد، مطرح و ابرام مى‏گردد. شیوه دیگرى که مؤلفان و عالمان، براى تفسیر تربیت در پیش گرفته‏اند این است که تربیت را مجموعه اعمالى در نظر مى‏گیرند این است که تربیت را مجموعه اعمالى در نظر مى‏گیرند و با نظر به عناصر موجود در آنها و انواع مناسبات و تعاملهاى بین عناصر، تلاش مى‏کنند آنها را تبیین کنند.
این رویکرد تا کنون موفق شده است که بعضى از مناسبات و روابط بین عناصر را - که گریزى از پذیرش آنها نیست - نشان دهد، و مهمترین مشخصه آن این است که محتواى هیچ مکتب خاصى را همراه ندارد.
بنابراین، مى‏توان تفاسیر مختلف درباره تربیت‏به دو دسته کلى تقسیم کنیم: دسته اول رویکردى است که جهان هستى را در قالب نظم مشخص ریخته و تربیت را هماهنگ با این نظام و قالب تفسیر مى‏کند. این رویکرد خود نیز به دو دیدگاه فرعى تقسیم مى‏شود: رویکردى که تربیت را با اسلوب فلسفى مطالعه مى‏کند و به طور طبیعى جنبه‏هاى خاصى از تربیت را (مانند هدف غایى) توضیح مى‏دهد. دوم رویکردى که تربیت را به روش تجربى مطالعه مى‏کند. این رویکرد، رشد ذهنى، جسمى، عاطفى و اجتماعى دانش‏آموز و نیز نهاد مدرسه، رابطه جامعه و مدرسه و مسائل از این دست را به گونه‏اى عینى‏تر و ملموستر وجهه همت‏خود قرار مى‏دهد و با توجه به آنها، تربیت را توصیف و تبیین مى‏کند.
دسته دوم، رویکردى است که سعى مى‏کند تربیت صرف را مطالعه مى‏کند. یعنى مطالعه واقعیتهاى متناظر با این مفهوم آنچنانکه هست، نه آنچنانکه داوریهاى ما ایجاب مى‏کند شاید بهترین تعریف از این نوع را «گاستون میالاره‏» به دست داده باشد. وى با تجزیه و تحلیل سه عنصر مربى، متربى و محیط تربیتى، و نیز مناسبات و تعاملهاى این سه عنصر با هم، تربیت را چنین تعریف مى‏کند: «امر تربیتى عملى است که روى یک فرد یا گروهى از افراد اعمال مى‏شود، یا عملى است که گروهى از افراد، آن را مى‏پذیرند...» او پس از این توصیف ساده، خصایص یک تربیت‏خوب را چنین بیان مى‏کند:
«1 - مجموعه منسجمى فرایندهایى از سوى معلم که از یک سو با اهداف تعیین شده و از سوى دیگر با قوانین زیست‏شناختى و روان شناختى روان - جامعه شناختى که بر عمل شاگر حکمفرماست‏برابرى کند و هماهنگ باشد;
3 - منظومه‏اى از «برگردان عمل‏» یا «عمل مؤثر در گذشته‏» (یعنى ارزیابى به وسیعترین معنا) که به وسیله آن بتوان مسیرها را پیوسته اصلاح کرد و معلم و شاگرد و فرایندهاى تربیتى را به نحوى بیش از پیش صریح، با یکدیگر منطبق ساخت و اهداف انتخاب شده و مجموع منظومه را مورد سؤال قرار داد.
پداگوژى (علم تعلیم و تربیت; ( Pedagogy در قرن نوزدهم، با پیشرفت علوم انسانى در زمینه‏هاى روان‏شناسى و جامعه‏شناسى، بعضى از عالمان تعلیم و تربیت درصدد برآمدند تا واقعیتها و موقعیتهاى تربیتى را به شیوه علمى مطالعه کنند و براى بررسى مسائل تربیتى، طرحى نو ارائه کنند. از این رو، بین «تربیت‏» که به عمل اطلاق مى‏شود و «دانش تربیت‏» که به مطالعه آن مى‏پردازد فوق گذاشتند و سعى کردند شرایطى را که دانش تربیت را از عمل تربیت متمایز مى‏سازد، برشمارند و واقعیتها و موقعیتهاى تربیتى را به شیوه تجربى مطالعه کنند. تاریخچه این کاوشها و کوششها خود بحث مفصلى مى‏طلبد. آنچه در اینجا مى‏توان گفت این است که دانش تربیتى تجربى، به عنوان رشته علمى منفردى با معضلات متعددى ثبوتا و اثباتا مواجه است. فعلا مراد ما از علوم تربیتى، علمى تجربى همسنگ و همطراز با دیگر رشته‏هاى علمى مانند روان‏شناسى و جامعه‏شناسى، نیست; بلکه غرض ما از علوم تربیتى، مجموعه بحثهاى رایجى است که متشکل از مباحث روان‏شناسى تربیتى، جامعه‏شناسى آموزش و پرورش، و حتى تاریخ آموزش و پرورش، تاریخ آراى تربیتى، فلسفه آموزش و پرورش و تفکر درباره آینده آموزش و پرورش است. به این معنا، علوم تربیتى از جنبه‏هاى مختلف قابل تقسیم است:
1 - علومى که رو به گذشته دارند. این علوم، روشهاى تربیتى، آراى تربیتى و نهاد تعلیم و تربیت را در آینه گذشته تحقیق و بررسى مى‏کند (علوم تاریخى).
2 - علومى که به بررسى پدیدهاى تربیتى «آنچنان که هست‏» مى‏پردازد. (علوم توصیفى)
3 - علومى که روشها و تکنیکهاى براى انتقال معلومات و تغییر نگرشها نشان مى‏دهد. (علوم تجویزى)
4 - علومى که به تفکر درباره آینده تربیت مى‏پردازد. در این دسته، مسائلى از این دست مورد بررسى قرار مى‏گیرند: تعیین غایات تربیتى داراى انسجام درونى و بیرونى، تجزیه و تحلیل مفاهیم، تعیین پیشفرضهاى عمل مربى، تحقیق درباره امکان تربیت، بیان اصول و مبانى تربیت، پیش‏بینى شرایط آینده با توجه به معارف کنونى و با توجه به تغییرات.
با توجه به آنچه بیان شد، موضوع علوم تربیتى، واقعیتها و موقعیتهاى تربیتى یعنى معلم، شاگرد، محیط و تعاملهاى بین آنهاست و روش تحقیق در علوم تربیتى نیز، چند نوع پژوهش با شیوه‏هاى خاص هر یک مى‏باشد.
صاحبنظران و عالمان تربیت عموما اهداف زیر را براى علوم تربیتى بسر مى‏شمارند:
1 - تجزیه و تحلیل دقیق عامل «مربى‏»، «متربى‏»، «محیط‏» و کشف مناسبات و تعاملهاى آنها یا یکدیگر.
2 - کشف اصول و تعیین پیشفرضها و مبانى تعلیم و تربیت و نیز تعیین غایات تربیتى.
3 - ارائه الگوها و روشها براى هدایت و راهنمایى عمل به جریان امر تربیت.
حال با دقت در این اهداف مى‏توان گفت که، بالا بردن کیفى و کمى عمل مجریان و دست اندر کاران امر تربیت، هدف غایى علوم تربیتى است.
در باب اخلاق نیز ارائه تعاریف مشخصى از آنچه امروزه به نام اخلاق مطرح است ما را از دام بسیارى مغالطه‏ها مى‏رهاند.
اخلاق
«اخلاق‏» جمع «خلق‏» و «خلق‏» است و در لغت‏به معناى سجیه، سرشت و صفات باطنى آمده است. علماى اخلاق نیز تعریفى قریب به همین معناى لغوى از اخلاق کرده‏اند. در نظر آنان، «خلق‏» سجیه و سرشتى است که در نفس ملکه شده است و افعال بدون نیاز به فکر و تامل از او صادر مى‏شود.
امروزه راى غالب در تشخیص گزاره‏هاى اخلاقى، چنین بیان شده است: گزاره اخلاقى، گزاره‏اى است که مسندالیه آن، فعل ارادى اختیارى انسان، و مسند آن یکى از هفت مفهوم «خوب، بد، باید، نباید، ثواب، خطا و وظیفه‏» باشد. دانشهایى که گزاره‏هاى اخلاقى را مطالعه مى‏کنند. چهار دسته‏اند، که به سه دسته اول، علم اخلاق اطلاق مى‏شود:
1 - علم اخلاق توصیفى ;( Descripitive movality ) علمى که گزاره‏هاى اخلاقى را درباره یک قوم و ملت، درباره یک مکتب اخلاقى و نظام خاص، درباره یک گروه و صنف و یا درباره یک فرد خاص توصیف مى‏کند و روشى آن تجربى - نقلى است. که بر اساس سنخ مدعاى تجربى بودن یا نقلى بودن، فرق دارد; مثلا بیان مى‏کند که ربا در اسلام حرام است، یا خودسوزى زن براى شوهر در نزد برخى از اقوام هند ممدوح است.
2 - علم اخلاق هنجارى ;( Normative morality ) علیم که گزاره‏هاى اخلاقى را بدون انتساب به قومى یا فردى و یا مکتبى بیان مى‏کند; مثل «دروغ بد است‏» یا «احسان به زیر دست‏خوب است‏».
3- علم پداگوژى ( Pedayog ) یا علم تعلیم و تربیت; این دانش به ارائه روشها مى‏پردازد. فرض کنیم که در اخلاق هنجارى گفتیم که «دروغ بد است‏»; در این دانش بحث مى‏کنیم که چگونه فرد مبتلا به دروغگویى را معالجه کنیم (کاربرد واژه پداگوژى که به معناى علم تربیت اخلاقى و به معناى اعم از تربیت اخلاقى - که حتى تربیت‏بدنى را هم شامل مى‏شود - مربوط است‏به تاریخچه این واژه که در گذشته به معناى اول به کار رفته، ولى امروزه کاربرد اعم آن رایج و شایع است).
4 - فلسفه اخلاق ;( Analytic morality ) این دانش پیشفرضها و مبادى تصورى و تصدیقى اخلاق هنجارى را مورد نقادى و بررسى قرار مى‏دهد و در واقع، پشتوانه‏اى نظرى براى گزاره‏هاى اخلاقى فراهم مى‏کند; براى مثال، بحث از ماهیت «خوب و بد»، «باید و نباید»، و مفاهیم دیگر که در علم اخلاق واضح و روشن تلقى مى‏شوند، بر عهده این رشته از اخلاق پرسشهاى عمده‏اى در علم اخلاق مطرح است و هدف علم اخلاق، پاسخ به چنین پرسشهایى است; مثلا آیا زیستن اخلاقى ممکن است؟ غایت زندگى اخلاقى چیست؟ کدام فعل، خوب و کدامیک بد است؟ آیا تغییرات اجتماعى،حکم اخلاقى را تغییر مى‏دهد؟ اگر برنامه‏اى براى سیر و سلوک لازم است، این برنامه کدام است؟
این گونه طرح بحث، بیشتر از سوى دانشمندان غربى صورت گرفته است و تفاوتهایى با مباحث اخلاقى عالمان مسلمان دارد. یکى از تفاوتهاى بارز، در ناحیه موضوع علم اخلاق است. موضوع اخلاق به نظر برخى از عالمان مسلمان، صفات نفسانى و به نظر برخى، صفات و افعال نفسانى است و نظرى مبنى بر اینکه افعال به تنهایى موضوع علم اخلاق است، نداریم. اما نظر رایج در فرهنگ غرب این است که موضوع علم اخلاق، افعال است نه صفات.
تفاوت دیگر، در نحوه تنظیم مباحث است، عالمان مسلمان عموما با اجمال گویى برخى مبادى تصورى و تصدیقى علم اخلاق را در آغاز کتابها، و بحث و روشها را در ضمن بیان مسائل مطرح کرده‏اند، و مسائل بسیارى را نیز با اعتقاد به بداهت آنها یا به سبب عدم مطرح بودن در آن زمان، در کتابها نیاورده‏اند.
نتیجه
1 - بین تریبت در مقام عمل، و دانش تربیت، فرق است. تربیت در مقام عمل امرى است که روى فرد یا گروهى از افراد اعمال مى‏شود یا فرد یا گروهى از افراد، آن را مى‏پذیرند; اما دانش تعلیم و تربیت‏یک رشته علمى است که واقعیتها و موقعیتهاى تربیتى را تحقیق و بررسى مى‏کند و امروزه مشروعیت‏خود را در عرصه علوم به اثبات رسانده است.
وجود علایق خاص، ترتیب سؤالها و نحوه پاسخ دهى به پرسشها، چارچوب مفهومى خاصى را فراهم مى‏کند که آن را از دیگر علوم متمایز مى‏سازد.
تمایز بین تربیت در مقام عمل و دانش تربیت، ما را در تعیین جایگاه شایسته‏اى که از انتظار پاسخ داریم، کمک مى‏رساند. مثلا این پرسش که «تعلیم و تربیت هنر است‏یا فن و مهارت؟» مربوط به قلمرو تربیت در مقام عمل است نه دانش تربیت; یا این پرسش که «موضوع تربیت چیست؟» مربوط به هر دو قلمرو است و با مراجعه به هر قلمرو، پاسخى متفاوت دریافت مى‏کنیم. دانش تعلیم و تربیت داراى موضوع - به همان معناى مصطلح - است ولى موضوع تربیت در مقام عمل، به معناى امرى است که تربیت‏بر آن واقع مى‏شود.
2 - دانشهایى که گزاره‏هاى اخلاقى را تحقیق و بررسى مى‏کنند با دانش تربیت از ناحیه موضوع مسائل، اهداف و روشها تفاوت آشکار دارند. اما على رغم تمایز آشکار بین مباحث اخلاق و مباحث تعلیم و تربیت، کتابهایى با عنوان تعلیم و تربیت اسلامى براى تدریس در دانشگاهها تالیف مى‏شود که اکثر مباحث، صورت اخلاقى دارد. اگر این کتابها براى عموم مردم نوشته مى‏شد شاید چندان مشکلى ایجاد نمى‏کرد. اما تدوین و تالیف این کتابها براى مجامع علمى این سؤال را در ذهن خوانندگانى که قدرى با تعلیم و تربیت آشنایى دارند، ایجاد مى‏کند که آیا تعلیم و تربیت اسلامى همان اخلاق اسلامى است؟ آیا اسلام پاسخهایى براى پرسشهایى که در قلمرو تعلیم و تربیت مطرح است، در اختیار ما نمى‏نهد؟ بخصوص برخى از این پرسشها به قلمرو دین مربوط است. البته ما معترفیم که پژوهش در زمینه تعلیم و تربیت اسلامى چندان زیاد نیست ولى این کاستیها، مجوزى را براى طرح مباحث اخلاقى به جاى مباحث تعلیم و تربیت صادر نمى‏کند.
اینک برخى تفاوتها و داد و ستدهاى این دو رشته علمى مى‏پردازیم:
1 - رابطه اخلاق و تربیت; تربیت‏به معناى عمل و فرایندى که در زندگى انسانها جریان دارد، مفهومى است که بر همه اجزاى این فرایند (هدف، روش، موضوع، محتوا و محیط تربیتى) اطلاق مى‏شود. به علاوه، نسبت‏به همه ساحتهاى انسان (عاطفى، اجتماعى، ذهنى، بدنى و معنوى) شمول دارد. برخلاف اخلاق که مفهومى بسیط دارد و بر یک صفت نفسانى انسان دلالت دارد. با توجه به این تصویر وسیع گسترده از تربیت، مى‏توانیم به بعضى اظهارنظرهاى متفاوت در بیان رابطه اخلاق و تربیت مثل «اخلاق نتیجه تربیت است‏» و یا «اخلاق مترادف تربیت است‏» پاسخ دهیم. اگر اخلاق، با تربیت - به معناى عمل و فرایندى که در زندگى انسانها جریان دارد - مقایسه شود، اخلاق، نتیجه تربیت است، در صورتى که عمل تربیت متوجه جنبه اخلاقى انسان باشد; اما اگر اخلاق، با تربیت - مقایسه شود، تربیت و اخلاق مترادفند، در صورتى که نتیجه تربیت ناظر به یک صفت اخلاقى باشد، مثلا وقتى مى‏گوییم «فلان شخص، تربیت نشده است‏»، یعنى متصف به صفات اخلاقى نشده است. این معناى تربیت‏براى بعضى این توهم را ایجاد کرده است که «اخلاق‏» همان «تربیت‏» است.
2 - رابطه علم اخلاق و تربیت; علم اخلاق در قالب هنجارى آن، هدف غایى زندگى خوب را ترسیم مى‏کند; آنچه شایسته گفتار و کردار است‏به ما نشان مى‏دهد; تغییراتى را که در حکم اخلاقى در نتیجه تحولات اجتماعى پیدا مى‏شود بررسى مى‏کند. مجموعه این مسائل، مبنایى براى عمل درست فراهم مى‏کند. این مبنا بخشى از محتوا و برنامه‏اى است که مربى در عمل تربیت‏به آن نیاز دارد.
3 - در زمینه روشها، علم اخلاق چگونگى اتصاف به صفات خوب و زدودن صفات بد را به ما نشان مى‏دهد. اما علوم تربیتى شیوه‏هایى براى رشد و اصلاح همه ساحتهاى انسان از جمله ساحت معنوى ارائه مى‏کند. البته در برخى موارد که عالم تربیتى (مشاور و راهنما کار خویش را پایان یافته تلقى نمى‏کند; مثلا از منظر عالم تربیتى اگر فردى به اندازه‏اى که افراد معمولا دروغ مى‏گویند دروغ بگوید، از سلامتى روانى برخوردار است ولى از منظر عالم اخلاق، حتى یک دروغ هم نشانه مرض است و او در صدد معالجه بیمار خواهد بود. این مطلب ناشى از تلقى متفاوت آنها از رفتار بهنجار است. رفتار بهنجار از منظر عالم تربیتى مطابقت آن با هنجارهاى پذیرفته شده اجتماعى است ولى عالم اخلاق رفتار را در رابطه هدف نهایى ارزیابى مى‏کند (البته این مطلب با توجه به مکاتب اخلاقى به طرق مختلف تبیین مى‏شود).
4 - رابطه فلسفه اخلاق و تعلیم و تربیت; فلسفه اخلاق به پرسشهایى مانند «ارزشهایى ذهنى یا عینى، ثابتند یا متغیر; سلسله مراتب دارند یا نه؟» پاسخ مى‏گوید. این پاسخها در شیوه ارتباط معلم و شاگرد تعیین ارزشهایى مقبول و تصمیم گیریهاى تربیتى، نقش اساسى را ایفا مى‏کند; مثلا اگر مربى منکر سلسله مراتب ارزشها شد و بر این باور بود که هرگاه فعالیتى موجب برآورده شدن نیاز فورى شود، داراى ارزش است، او قطعا عمل تربیتى خود را بر این مبنا تنظیم مى‏کند.
پس، رابطه تعلیم و تربیت، علوم تربیتى و دانشهاى اخلاقى را مى‏توان به طور مختصر، اینگونه ترسیم کرد: اگر مربى و متربى را محور و موضوع بحث این دو رشته فرض کنیم، علوم تربیتى الگوها و روشهایى براى هدایت عمل مجریان امر تربیت ارائه مى‏کند و دانشهاى اخلاقى بخشى از برنامه و محتوایى را که مجریان به آن نیازمندند نشان مى‏دهد، در بیان رابطه علوم تربیتى و دانشهاى اخلاقى مى‏توان گفت که دانشهاى اخلاقى بویژه فلسفه اخلاق، به عنوان مبنا، براى انتخاب الگوها روشها نقش ایفا مى‏کند.
در پایان، یادآورى این نکته لازم است که، آنچه در بیان داد و ستدهاى اخلاق و تعلیم و تربیت آمده، در حد پاسخ به سؤال است و آنچه مى‏توان گفت، بسیار وسیعتر و عمیقتر است.
حوزه ودانشگاه-شماره 5

پرخاشگرى

پرخاشگرى
مقدمه
چنانچه میزان ابتلاء جوامع بشرى به یک موضوع خاص را یکى از معیارهاى اهمیت آن موضوع بدانیم به جرات مى‏توان ادعا کرد که پرخاشگرى از جمله مسائل عمده و با اهمیتى است که انسان‏ها از گذشته‏هاى دور تاکنون به صورت گسترده‏اى با آن سر و کار داشته و دارند. نگاهى گذرا به آمار خیره کننده و روزافزون جنایات و درگیرى‏هایى که در جوامع انسانى به وقوع مى‏پیوندد - که بخش عمده‏اى از آن‏ها ناشى از رفتارهاى پرخاشگرانه است - مؤید این ادعا است.
به جاست در این‏جا گفتار یکى از نویسندگان (مونتاگو 1976) را ذکر نماییم که مى‏گوید: «اغلب معتقدند که پرخاشگرى انگیزه‏اى است که باید درباره آن بیش‏تر بدانیم; ما به یک‏دیگر حمله مى‏کنیم، آسیب مى‏رسانیم، و گاهى هم‏دیگر را مى‏کشیم، در واقع ما با دشنام دادن یا کوشش در جهت‏بى‏آبرو کردن دیگران به صورت کلامى پرخاشگرى مى‏کنیم...» (1)
به موازات پیشرفت صنایع و علوم و متحول شدن زندگى بشرى، روابط انسانى نیز نسبت‏به قبل پیچیده‏تر شده است. در این راستا، مشکلات و معضلات روحى و روانى فراوانى در جوامع انسانى به وقوع پیوسته که این امر ضرورت بررسى گسترده و دقیق موضوعات روان‏شناختى نظیر پرخاشگرى را ایجاب نموده است. به طورى که امروزه پرداختن به موضوع پرخاشگرى منحصر به کتب روان‏شناسى نیست‏بلکه در دیگر حوزه‏هاى علمى‏هم‏چون روان پزشکى، آسیب‏شناسى روانى، روان‏شناسى اجتماعى و حتى جرم‏شناسى که یکى از شاخه‏هاى حقوق کیفرى است، از جهات متفاوت مورد بررسى قرار گرفته است.
در چند دهه اخیر، موضوع پرخاشگرى توجه بسیارى از دانشمندان و متخصصان را به خود معطوف کرده است، به گونه‏اى که ده‏ها کتاب و صدها مقاله در خصوص این موضوع به چاپ رسیده است.
اثر حاضر نیز با استعانت از آثار و تحقیقات ارزشمند محققان این علم، برخى از علل و عوامل پرخاشگرى را مورد بررسى نموده است.
اما، پیش از بحث، ذکر این نکته ضرورى است که «خشم‏» با «پرخاشگرى‏» تفاوت دارد; صاحب نظران معتقدند که: «خشم یکى از هیجانات نیرومندى است که دست آفرینش در انسان نهاده است و از سال‏هاى اولیه رشد، بروز مى‏کند و اغلب رفتارهاى پرخاشگرانه را به دنبال دارد». نتیجه آن‏که پرخاشگرى هیجان نیست‏بلکه از آثار حالت هیجانى خشم است و براى فرونشاندن آن و معمولا همراه آن رخ مى‏دهد. (2)
پرخاشگرى و فرهنگ‏ها
صدق عنوان پرخاشگرى بر یک رفتار خاص بستگى به نوع فرهنگى دارد که در یک جامعه حاکم است. و بدین جهت، امروزه در جوامع غربى به هر نوع تندخویى پرخاشگرى اطلاق مى‏گردد. در حالى‏که، سابقا در همین جوامع مفهوم پرخاشگرى همراه با حمله به فرد یا شى‏ء به صورت مستقیم یا غیر مستقیم بوده است. همان‏طورى که امروزه در کشورهاى آسیایى مفهوم پرخاشگرى این چنین است. (3) هم‏چنین این‏که چه امرى سبب خشمگین شدن و رفتار پرخاشگرانه مى‏شود، بستگى به نوع فرهنگ جامعه‏اى دارد که فرد در آن زندگى مى‏کند. به عبارت دیگر، مردم در همه جاى دنیا خشمگین مى‏شوند اما خشمگین شدنشان مطابق با قواعد فرهنگى جامعه‏اى است که در آن زندگى مى‏کنند. (4)
نکته قابل توجه دیگرى که در زمینه پرخاشگرى و فرهنگ‏ها مطرح است این است که، در تمامى فرهنگ‏ها وجود منافع ضرورى براى حیات بشر در پرخاشگرى پذیرفته شده است لکن این امر هم قابل قبول همگان است که در صورت عدم کنترل رفتار پرخاشگرانه چه بسا خطرات جبران ناپذیرى هم‏چون قتل به وقوع پیوندد. بدین جهت، همه جوامع باید راه‏هایى بیابند تا مانع از آن شوند که اعضاى آن یک‏دیگر را بکشند یا به هم آسیب برسانند. همه مردم رفتار پرخاشگرانه را تا اندازه‏اى کنترل مى‏کنند ولى از لحاظ ارزشى که براى آن قایلند، در میزان محدود کردن آن با هم فرق دارند. براى مثال، در میان قبایل سرخ‏پوست آمریکایى، کومانچى‏ها کودکانشان را جنگجو بار مى‏آورند و حال آن‏که هوپى‏ها و زونى‏ها به فرزندانشان صلح‏جویى و رفتار غیر پرخاشگرانه مى‏آموزند. در آمریکاى معاصر جوامع هوترى بر صلح‏جویى به عنوان شیوه‏اى از زندگى تاکید مى‏کنند و فرزندانشان را طورى تربیت مى‏کنند که پرخاشگر نباشد. اصولا در فرهنگ آمریکایى براى پرخاشگرى و سرسختى ارزش قایلند (باندورا، 1973).
در فرهنگ اسلامى گرچه تجاوز و تعدى به دیگران از مصادیق پرخاشگرى به حساب مى‏آید و امرى نامطلوب شمرده مى‏شود لکن به افراد اجازه مى‏دهد در صورتى که مورد پرخاشگرى دیگران واقع شوند از خود دفاع کنند البته به نحوى که منجر به تعدى و ظلم نشود. (5)
تعریف پرخاشگرى
به نظر مى‏رسد ارائه یک تعریف براى اصطلاح پرخاشگرى که مورد قبول همگان باشد امکان‏پذیر نیست زیرا نظرگاه‏هاى متفاوت درباره این‏که آیا باید پرخاشگرى را بر اساس نتایج ملموس و عینى آن و یا بر اساس نیت و مقاصد شخصى افراد تعریف کنیم، باعث پدید آمدن تعریف‏هاى متفاوتى از پرخاشگرى شده است: برخى از روانشناسان پرخاشگرى را رفتارى مى‏دانند که موجب آسیب دیگران شود یا بالقوه بتواند به دیگران آسیب بزند. این آسیب مى‏تواند بدنى مانند کتک زدن، لگد زدن و گاز گرفتن، یا لفظى مانند ناسزاگویى و فریاد زدن و یا حقوقى، مانند به زور گرفتن چیزى باشد. (6)
ایراد تعریف فوق این است که نسبت‏به برخى رفتارها که پرخاشگرانه به حساب نمى‏آیند مانعیت ندارد. مثلا اگر کودکى هنگام بازى، اسباب بازى خود را پرتاب کند اما ناخواسته به فرد دیگرى برخورد کند، رفتار وى بر اساس تعریف مزبور، رفتار پرخاشگرانه به حساب خواهد آمد.
تعریف دیگرى که براى پرخاشگرى ارائه شده است‏بر نیت فرد پرخاشگر تکیه دارد و پرخاشگرى رفتارى دانسته شده که به قصد آسیب یا آزار رساندن از کودک سر بزند. برخى این تعریف را مورد نقد قرارداده و گفته‏اند: نیت امرى عینى و ملموس نیست و مى‏تواند مورد تفسیرهاى گوناگون قرار گیرد. بسیارى از محققان ترکیبى از این تعاریف را پذیرفته‏اند و رفتارى را که موجب آسیب دیگران گردد، پرخاشگرانه مى‏دانند، به ویژه اگر فرد بداند عمل او آسیب و آزار دیگران رابه دنبال دارد.
در مقام قضاوت نسبت‏به تعاریف ارائه شده براى پرخاشگرى، به نظر مى‏رسد قصد و نیت در پرخاشگرى دخالت دارد و هر کس با علم حضورى از نیت‏خود آگاه است و مى‏توان از راه آثار مشابه، آن را در دیگران نیز شناسایى کرد و از این جهت، وسیله قابل تفکیک از سایر نیت‏ها و حالات درونى مى‏باشد. بدین ترتیب، اگر فرد رفتار خشنى را براى هدفى از روى عمد انجام دهد، رفتار وى پرخاشگرانه تلقى مى‏شود، چه از عواقب آن آگاه باشد و چه نباشد. (7)
پرخاشگرى و رفتار توام با جرات
باید به این نکته توجه داشت که رفتار توام با جرات به عنوان رفتار پرخاشگرانه محسوب نگردد. گاه رفتارى از فرد سر مى‏زند که به منظور کنترل و نظارت بر دیگران و بدون قصد آسیب رساندن است; مانند جلوگیرى کودک از این‏که مبادا کسى اسباب بازى وى را از چنگش به در آورد. این رفتار جرات ورزى است که مردم معمولا بدون جدا سازى صحیح این دو اصطلاح، شخص با جرات را پرخاشگر به حساب مى‏آورند. براى نمونه، ممکن است کسى را که در جست‏وجوى کالایى است و در این رابطه با دیگران برخوردى مصرانه دارد و به سادگى جواب رد را نمى‏پذیرد، پرخاشگر بدانند، در حالى که او فقط با جرات است. با توجه به این تمایز است که براى از بین بردن و جلوگیرى از ظهور رفتارهاى پرخاشگرانه در کودکان، تعلیم و عادت دادن راه‏هاى جامعه‏پسند با جرات بودن پیشنهاد شده است. (8)
انواع پرخاشگرى
پرخاشگرى وسیله‏اى: «اگر رفتارى در جهت رسیدن و دستیابى به هدفى خارجى انجام گیرد پرخاشگرى وسیله‏اى تلقى مى‏شود». (9) بر اساس نظر برخى از محققین (بوس، 1966) در پرخاشگرى وسیله‏اى از پرخاشگرى به عنوان روشى براى ارضاى سایر انگیزه‏ها استفاده مى‏شود. مثلا شخصى ممکن است از تهدید استفاده کند تا دیگران را به انجام دادن خواسته‏هاى خود وادار نماید، یا کودکى ممکن است از پرخاشگرى به عنوان روشى براى جلب توجه دیگران استفاده کند. (10)
بیش‏تر پرخاشگرى‏هاى اطفال خردسال از نوع وسیله‏اى و براى تصاحب شى‏ء مورد علاقه است. آنان با اعمالى مانند هل دادن در تلاشند تا اسباب بازى دیگران را به چنگ آورند و کم‏تر مواردى است که به قصد آسیب دیگران و از روى عصبانیت اقدام نمایند. (11)
پرخاشگرى خصمانه: در صورتى که پرخاشگرى به قصد آسیب دیگران باشد، خصمانه تلقى مى‏شود. تعریفى که به نظر اکثریت مناسب است این است که: «پرخاشگرى خصمانه هر نوع رفتارى است که هدفش اذیت کردن یا آسیب رساندن به موجود زنده دیگرى است که بر انگیخته شده است تا از این رفتار پرهیز کند. (بارون 1977).»
لازم به‏ذکر است که پرخاشگرى خصمانه طیف وسیعى از رفتارها را برمى‏گیرد و ممکن است‏بدنى یا کلامى، فعال یا غیرفعال و مستقیم یا غیر مستقیم باشد. (بوس 1966). تفاوت پرخاشگرى بدنى با کلامى، تفاوت بین آزار جسمى و حمله با کلمات است. تفاوت پرخاشگرى فعال با غیرفعال، تفاوت بین عمل آشکار و قصور در عمل است و منظور از پرخاشگرى غیر مستقیم پرخاشگرى بدون برخورد رودررو است. (12)
میزان و سن شیوع پرخاشگرى وسیله‏اى و خصمانه
پرخاشگرى در حقیقت‏یکى از نمودهاى رشد اجتماعى است; در پایان یک سالگى، حدود 46 درصد رفتارهاى اولیه همسالان را رفتارهاى پرخاشگرانه و متعارض تشکیل مى‏دهد. (برونسون 1981) پرخاشگرى یکى از ملاک‏هاى رشد اجتماعى است که در کودک به اشکال مختلف از قبیل خراب کردن، برداشتن اسباب بازى کودکان دیگر، جیغ و فریاد زدن، گریه کردن، زد و خورد کردن و ناسازگارى و اختلاف ظاهر مى‏شود. (13)
سال‏هاى اولیه کودکى و سنین قبل از مدرسه، مملو از پرخاشجویى بوده و در آن بیش از سال‏هاى قبل و بعد رفتارهاى خصمانه مشاهده مى‏شود. در این ایام بیش‏تر پرخاشگرى‏ها از نوع وسیله‏اى است، در حالى که، پس از طى دوره پیش دبستانى به نوع خصمانه مبدل مى‏شود و با رفتارهاى ناپسندى هم‏چون یاوه‏گویى و تمسخر همراه مى‏گردد. زمانى که کودکان دریابند کودک دیگرى قصد آسیب رساندن به آن‏ها را دارد، احتمالا براى تلافى به جاى مضروب ساختن و خراب نمودن اسباب بازى‏هاى وى، خود او را مستقیما مورد حمله قرار مى‏دهند.
به موازات رشد سنى کودک، نحوه بروز حالت پرخاشگرى از حالت علنى و آشکار به صورت رمزى درمى‏آید. او سعى مى‏کند با درونى‏ساختن‏خشم خویش، از برخوردهاى آسیب رساننده جسمانى و لحظه‏اى کاسته و به تدریج‏با واکنش‏هاى غیر مستقیم، فرد مقابل را مورد شکنجه روانى قرار دهد. در سال‏هاى اولیه کودکى ظهور خشم سریع بوده و به زودى از بین مى‏رود، اما در سنین بالاتر، کودک فرا مى‏گیرد که رنجش و غم خویش را در درون، محبوس ساخته و آن را در مدت مدیدى با انجام اعمال منفى گرایانه به ظهور برساند. (14)
پرخاشگرى مستقیم و غیر مستقیم: این تقسیم‏بندى براساس شناخت و عدم شناخت علت و یا علل پرخاشگرى صورت پذیرفته است. اگر علت‏یا علل پرخاشگرى روشن باشد، مثلا فرد دیگرى یا شى‏ءاى باعث‏شده که ما به مقصود خود نرسیم و ما هم آن عامل را مى‏شناسیم و از خود رفتار پرخاشگرانه بروز مى‏دهیم، در این صورت پرخاشگرى مستقیم اطلاق مى‏شود، اما در صورتى‏که عامل پرخاشگرى را نمى‏شناسیم مثلا در اتوبوس به اشتباه با فردى برخورد مى‏کنیم و او شروع به پرخاشگرى مى‏کند، این نوع پرخاشگرى را که زمینه‏هاى قبلى دارد و در حقیقت تخلیه هیجان‏هاى قبلى است،پرخاشگرى غیرمستقیم مى‏نامند. (15)
ثبات پرخاشگرى
آیا پرخاشگرى دوران کودکى، در سال‏هاى بعد نیز ثابت مى‏ماند و اثرى پایدار در طول عمر دارد؟ این سؤالى است که عده‏اى از پژوهشگران را به تکاپو انداخته است. در واقع ثبات پرخاشگرى، همانند ثبات هوش است; همان‏طور که میزان هوش در کودکى مى‏تواند حاکى از سطح رشد شناختى آینده باشد،آگاهى از وضعیت پرخاشجویى کودک نیزآینه‏نسبتامناسبى براى مشاهده، تخمین و ارزیابى رفتارهاى آتى وى به حساب مى‏آید. به احتمال زیاد کسانى که در سال‏هاى اولیه کودکى‏به شدت پرخاشجو هستند، در دوران جوانى و بزرگسالى نیز چنین خواهند بود، و افرادى که در کودکى عارى از این ویژگى هستند در دوران بزرگسالى کم‏تر پرخاشگر مى‏باشند.برخى از محققان طى تحقیقاتى که رفتار600آزمودنى‏رادریک دوره 22 ساله از سن 8تا30 سالگى مورد مشاهده قرار دادند، دریافتند کسانى که در 8 سالگى پرخاشگرى بیش‏ترى داشتند، هنوز پس از گذشت‏سه دهه از عمر خود نسبت‏به همسالانشان خشمگینانه‏تر عمل مى‏نمودند و به احتمال قوى‏ازنظر محکومیت‏هاى کیفرى،بدرفتارى با همسر و تخلفات رانندگى نیز درسطح بالاترى بودند. (هیوسان و همکارانش 1984). (16)
تفاوت‏هاى جنسیتى در پرخاشگرى
پسرها پرخاشگرتر از دخترها هستند. این تفاوت در بیش‏تر فرهنگ‏ها و تقریبا در همه سنین دیده مى‏شود. پسرها بیش از دخترها پرخاشگرى بدنى و لفظى دارند (مک کوى و جکلین 1974و 1980; پارک و اسلابى 1983). از سال دوم زندگى این تفاوت‏ها آشکار مى‏شود. براساس مطالعات مشاهده‏اى در مورد کودکان نوپاى بین سنین 1 تا 3 سال تفاوت‏هاى جنسیتى از لحاظ تعدد پرخاشگرى بعد از 18 ماهگى ظاهر مى‏شود و قبل از آن اثرى از آن نیست (فاگوت و هاگان 1982). پسرها به خصوص هنگامى که به آنان‏حمله‏اى‏مى‏شودیا کسى مخل کارهایشان مى‏شود، تلافى مى‏کنند. در یک مطالعه مشاهده‏اى در مورد کودکان پیش از مدرسه، پسرها فقط اندکى بیش از دخترها مورد حمله قرار گرفتند، ولى دو برابر دخترها تلافى کردند. (به نقل از پارک و اسلابى، 1983).
چه چیزى این تفاوت‏هاى جنیستى را توجیه مى‏کند؟ در این مورد، هم توجیهات فیزیولوژیکى ارائه شده و هم توجیهات اجتماعى. بعضى از نظریه پردازان معتقدند که ثبات تفاوت‏هاى جنسیتى که در همه فرهنگ‏ها و همه حیوانات دیده مى‏شود، از شواهد محکم در اثبات دخیل بودن عوامل بیولوژیکى است. البته، مطالعاتى که رابطه بین هورمون‏هاى جنسى و پرخاشگرى را مى‏آزماید نتایج مبهمى دربر داشته است. شاید این‏که پسر بچه بالقوه پرخاشگر است‏یا مى‏تواند آن را بیاموزد، علتى فیزیولوژیکى داشته باشد، ولى محققان در مشخص کردن این‏که نظام زیست‏شناختى تا چه حد در این مساله دخالت دارد، چندان پیشرفتى نداشته‏اند.
تجربه اجتماعى پسرها و دخترها از لحاظ پرخاشگرى کاملا متفاوت است. پرخاشگرى بخشى از قالب رفتارى مردانه است و غالبا از پسرها انتظار رفتار پرخاشگرانه مى‏رود و به طور تلویحى تشویق مى‏شود. (17)
گرچه رفتارهاى پرخاشگرانه میان مردان و پسران شیوع بیش‏ترى دارد اما بنا به گفته ابوحامد غزالى زنان زودتر از مردان خشمگین مى‏گردند. البته توجه به این نکته لازم است که زنان و دختران گرچه زودتر عصبانى مى‏شوند اما در مقایسه با مردان، کم‏تر به رفتارهاى پرخاشگرانه اقدام مى‏ورزند، و در این جهت تحمل بیش‏ترى از خود نشان مى‏دهند (18)
نقش ادراک مقاصد دیگران در نحوه پرخاشگرى
کودک خردسال که به تدریج‏شروع به شناخت انگیزه‏هاى خود و دیگران مى‏نماید، براى این که رفتار وى پرخاشجویى آشکار تلقى نگردد، راه‏هایى را براى برخورد با این انگیزه‏ها فرا مى‏گیرد. او ممکن است قبل از کسب این شناخت، از غریبه‏ها بهراسد و فقط نسبت‏به افرادى که به گمان وى قادر به تلافى نیستند پرخاش نماید. البته این امر چه بسا کودک را به سوى کسب عادت پرخاش به افراد ضعیف و اجتناب از آن در برخورد با افراد قوى سوق دهد. گرچه کودکان به موازات رشد، در پى بردن به نیات دیگران توانایى‏هاى روزافزون کسب مى‏نمایند، اما در شناخت صحیح نیات دیگران با یکدیگر تفاوت دارند. برخى از آنان به ویژه کودکان بسیار پرخاشگر در این زمینه مشکلات بیش‏ترى دارند. براساس نظریه داج (1982) در موارد رفتارهاى مبهم که نیات پرخاشجویانه و یا نیکوکارانه واضح نیست، نحوه برخورد کودکان شدیدا پرخاشگر متفاوت از سایر خردسالان است. احتمالا در وضعیت‏هاى مبهم، این افراد واکنش خصمانه نشان مى‏دهند، چنانچه گویى طرف مقابل در رفتار خود قصد آسیب رساندن و پرخاش داشته است. پسران پرخاشگر کردار دیگران را به گونه‏اى خاص تفسیر نموده و بیش از بقیه، پرخاشگرى را در دیگران مى‏بینند، تا آن‏جا که گویى جهان و جهانیان را خصمانه و تهدیدآمیز تلقى مى‏نمایند. البته طبق برداشت‏هاى داج و فریم (1982) شاید بتوان براى دیدگاه‏هاى ویژه کودکان پرخاشگر مبنایى در واقعیت جست‏وجو نموده و ریشه آن را در تجارب خاص آنان یافت. زیرا آنان علاوه بر این‏که بیش از بقیه همسالان خویش آغاز گر رفتارهاى پرخاشگرانه بى‏دلیل هستند، بیش از سایرین نیز در تیررس حملات خشم‏گینانه واقع مى‏شوند. (19)
ادامه دارد
پى‏نوشت‏ها:
1- مهدى محى‏الدین بناب، روان‏شناسى انگیزش و هیجان، تهران، نشر دانا، چاپ اول، 1374، ص 55.
2- روان‏شناسى رشد با نگرش به منابع اسلامى، دفتر همکارى‏حوزه‏ودانشگاه‏تهران،تهران،1375، ص 495
3- محمدکریم خداپناهى، جزوه روان‏شناسى فیزیولوژیک، ارائه شده در مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(ره)، قم، 1377، ص 46
4- کارون تاواریس، روان‏شناسى خشم، ترجمه احمد تقى‏پور و سعید درودى، تهران، نشر خاتون، چاپ دوم، 1373، ص 58
5 و 6- هزى پاول ماسن و همکاران، رشد و شخصیت کودک، ترجمه مهشید یاسایى، تهران، مرکز نشر، چاپ دوازدهم، 1377، ص 425 و 426
7- منبع شماره 2، ص 495
8 و 9- هزى پاول ماسن و همکاران، پیشین، ص 426
10- مهدى محى‏الدین بناب، پیشین، ص 56
11- منبع شماره 2، ص 496
12- مهدى محى‏الدین، پیشین، ص 56
13- روان‏شناسى(2)، ص 822
14- منبع شماره 2، ص 497
15- کریم خداپناهى، پیشین، ص 47
16- منبع شماره 2، ص 500
17- هزى پاول ماسن و همکاران، پیشین، ص 430
18- ملامحسن فیض کاشانى، المحجة‏البیضاء، ج 5، مکتبه الصدوق، تهران، ص 305
19- مهدى محى‏الدین بناب، پیشین، 61

قاطعیت در تربیت

قاطعیت در تربیت
مقدمه
اصولا یک تربیت صحیح در دو جبهه‏تلاش مى‏کند. جبهه‏اى که در آن امر به‏خوبیها و رعایت امور پسندیده است وجبهه‏اى دیگر که در آن نهى از انجام امورناپسند است. همانگونه که تشویق و تقدیربراى ایجاد حرکت و واداشتن فرد به اعمال‏پسندیده لازم است، وجود قاطعیت وملامت و هشدار و حتى گاهى تنبیه براى‏جلوگیرى از انجام کارهاى ناروا ضرورى‏است.
در این مقاله بر آنیم در مورد لزوم وجودجدیت و قاطعیت‏یا به عبارت دیگرمحرکهاى باز دارنده در تمام مراحل تربیت‏سخن برانیم و آثار سوء فقدان یا کمبود آن رابر عدم پختگى و استقلال و رشد عاطفى واجتماعى کودک بیان کنیم.
تعاریف تربیت:
تربیت‏به معنى پروردن و پروراندن ازماده "ربو" است و این لغت‏به معناى بالارفتن، اوج گرفتن، افزودن و رشد کردن‏است. و در اصطلاح به معنى کوششى است‏جهت ایجاد دگرگونى مطلوب در فرد و به‏کمال رساندن تدریجى و مداوم او.
در تعریف تربیت نظرات مختلفى وجوددارد:
از نظر فلاسفه و علماى اخلاق: پروردن‏قواى جسمى و روحى انسان است، براى‏وصول به کمال مطلوب مقدر انسانى .
از نظر روان شناسان: تربیت مراقبتى‏است دائم از حیات در حال رشد و ایجادتغییر در فرد به منظور یافتن قدرت درک‏مسائل و ایجاد زمینه جهت استقلال فکرى وهمچنین شکوفایى استعدادهاى مادر زادى‏فرد.
از دیدگاه اسلام: تربیت وسیله‏اى است‏براى ساختن مستمر و به عمل آوردن آدمى‏که حاصل آن داشتن انسانى است متفکر،مؤمن، متعهد و مسؤول که در برابر محیط‏ارزیاب و منتقد و در جنبه رفتار، عامل به‏یافته‏هاى مکتب است.
باید توجه داشت که تربیت ازدیدى‏نوعى تحمیل به حساب مى‏آید.الزامات و قیودى وجود دارد که تحمل‏آن براى طفل ضرورى است اما کودک‏خلاف آن را مایل است. کودک یانوجوان اغلب تحت تاثیرخواسته‏هایى است که بدون‏آینده‏نگرى یا آگاهى از عواقب تسلیم‏شدن به این خواسته‏ها، در بر آوردن‏آنها اصرار مى‏ورزند.
اگر او در برابر این گونه‏خواسته‏هاى نابجاى خود مقاومتى‏احساس نکند. یعنى قاطعیتى در برابرآنها وجود نداشته باشد همواره به‏نوعى خواسته‏هاى خود را به کرسى‏مى‏نشاند.
در مواردى پدر یا مادر لازم است‏با قاطعیت در برابر کارهاى ناپسند یاخیره سریهاى فرزند بایستند. بطورى‏که همواره این احساس در فرزندوجود داشته باشد که دستش براى‏انجام کارهاى ناپسند باز نیست و به‏عبارت دیگر فردى رها شده به حال‏خود نیست.
در محبت زیاده روى نکنیم
اگر چه هیچ عاملى مانند محبت وتوجه صحیح در نرم کردن دلها و ایجادجو صمیمى و دوستانه مؤثر نیست واگر چه مهمترین عامل در تربیت‏فرزندان و ایجاد اعتماد به نفس وخصوصیات شخصیتى سالم و مثبت‏در آنها سیراب کردن کودکان ونوجوانان از مهر و محبت است، اماباید توجه داشت که تاکید بر محبت‏به‏معناى افراط و زیاده‏روى در آنهانیست. در روایتى از امام محمدباقر«علیه السلام‏» آمده است:
"بدترین پدران کسانى هستند که‏در محبت و نیکى نسبت‏به فرزندان‏زیاده‏روى کنند".
باید توجه داشت که محبتهاى‏افراطى اولا باعث مى‏شود که فرزندشخصیت مستقلى نداشته باشد وبیش از حد وابسته بار بیاید و همواره‏خود را محتاج توجه و یارى دیگران‏ببیند. در ثانى فرزندانى که بیش از حدمورد توجه و محبت والدین قرارمى‏گیرند. از دیگران نیز توقع محبتهاى‏آن چنانى را دارند و زمانى که واردجامعه مى‏شوند، چون توقعات آنهابرآورده نمى‏شود، سرخورده ومایوس مى‏شوند و گاهى باپرخاشگرى برخورد مى‏کنند. (1)
چنین افرادى نمى‏توانند با دیگران‏رابطه عاطفى متعادل و منطقى برقرارکنند. زیرا که توقعات بیش از حد آنان‏موجب مى‏شود که افرادى بسیار زودرنج و شکننده باشند. باید اشاره کردکه معمولا این افراد در زندگى‏زناشویى خود نیز به علت همین‏روحیه آسیب‏پذیر و نامتعادل بامشکلات جدى روبرو مى‏شوند.
همواره باید ابراز محبت همراه بااصولى باشد. چنانچه فرزندى مرتکب‏کارى خلاف مى‏شود در حین انجام وبلافاصله بعد از آن ابراز محبت‏یانشان دادن توجه کار نادرستى است.اکثرا والدین ندانسته در چنین‏موقعیتهایى رفتارهاى غلط کودکان راتقویت مى‏کنند.
مثلا گاهى اوقات وقتى فرزندخواسته‏اى کاملا غیر منطقى و نابجادارد و شرایط آن فراهم نیست، بعضى‏والدین براى آرام کردن کودک او رامى‏بوسند و نوازش مى‏کنند و وعده‏فراهم کردن یا انجام آن را به کودک‏مى‏دهند. به جاى آنکه خیلى قاطع اماملایم به او بفهمانند که اصلا با اوموافق نیستند و چنین کارى صحیح‏نیست. کودکانى که به آنها مجوزداشتن خواسته‏هاى غیر منطقى وتوقعات بیجا خیلى راحت داده شده‏زمانى که کمى بزرگتر مى‏شوند،والدین از وظیفه‏شناس نبودن و متوقع‏بودن آنها بسیار گله‏مندند. صاحب‏نظرى در این زمینه اشاره مى‏کرد که‏اجازه دهید کودکان با عقوبت متناسب‏با کار نابجاى خود مواجه شوند; به‏عبارت دیگر باید اجازه داد که کودکان‏پى آمدهاى طبیعى و منطقى رفتارهاى‏خود را تجربه کنند. (2) متخصصان‏مسائل تربیتى معتقدند اصلا به صلاح‏کودکان نیست که دریابند حتى اگر به‏وظایف خود عمل نکنند و یا اعمال‏ناپسند انجام دهند، هیچ اتفاقى روى‏نخواهد داد. در اینجا باید به این نکته‏توجه داشت که در تربیت لازم است ازخطاهاى کم اهمیت و کوچکتر کودکان‏صرف نظر و هر ایراد جزئى را بویژه‏در نوجوانان بلافاصله مورد انتقاد واعتراض قرار نداد، تا بتوان مواردمهمتر را با قاطعیت جلوگیرى کرد;چرا که تذکرات مداوم و پى در پى نه‏تنها بعد از مدتى بى تاثیر مى‏شود بلکه‏روحیه لجاجت و سرکشى را در کودک‏بوجود مى‏آورد. در این زمینه حضرت‏على‏«علیه السلام‏» فرموده‏اند: "الافراط فى‏الملامه یشب میزان اللجاج " ; افراط وزیاده‏روى در سرزنش کردن،شعله‏هاى لجاجت را دامن مى‏زند.
قاطعیت و نافرمانیهاى کودک:
اکثر خانواده‏ها از این جهت که‏کودکان حرف شنوى ندارند و تمردمى‏کنند مشکل دارند. مى‏توان گفت‏قدم اول در این راه یافتن تسلط است‏که شرط لازم براى تربیت‏به شمارمى‏رود. دوم توجه به این نکته است که‏این سلطه از روى مهر و توام با محبت‏باشد. یکى از راههاى ایجاد سلطه،هیبت و جذبه است. هیبت و جذبه درکل شخصیت و رفتار انسان باید نشان‏داده شود و این مهم با بلند کردن صداایجاد نخواهد شد.
داد و بیداد بیش از حد معمول ودائمى موقعیت والدین را متزلزل‏مى‏کند. باید توجه داشت که بیشترموقعیتهاى انضباطى وقتى بااحساساتى شدن زیاد از حد همراه‏شود کمتر اثر بخش خواهد بود. (3) یکى دیگر از راههاى مهم در ایجادسلطه قاطعیت است. در اینجا مى‏توان‏قاطعیت را به پافشارى روى حرف‏خود تعبیر کرد; به این معنا که والدین‏حرفشان حرف باشد و در برابرخواسته‏هاى نامعقول کودک با قدرت‏بایستند و با جیغ و دادهاى او تسلیم‏نشوند. البته رفتار والدین نباید به‏گونه‏اى باشد که عصبانیت را در کودک‏تشدید کنند، بلکه با حفظ متانت نبایدزیر بار حرف غیر منطقى کودک بروند.این کار در ابتدا براى کسانى که همیشه‏به کودک خود باج داده‏اند مشکل‏است; چرا که معمولا کودک از همان‏سنین حدود یک سال سلطه‏گرى خودرا آغاز مى‏کند. این کودکان از همان‏ابتدا احساس کرده‏اند که خانواده‏محور ثابت و محکمى ندارد و همین‏احساس از میزان فرمانبردارى و اتکاى‏آنها به خانواده کاسته و بر جسارت‏آنها در برآوردن خواسته‏هاى خویش‏افزوده است. و نیز دریافته‏اند که دربرابر تصمیمات پدر و مادر مى‏توان‏ایستاد و با مختصر اصرار و چانه زدن،آنها را از تصمیماتشان منصرف کرد وسرانجام خواسته‏هاى خود را بر آنهاتحمیل نمود.
باید دانست که پس از یکى دوبارپافشارى و مقاومت‏خیرخواهانه ومدبرانه والدین، کودک تسلیم شده وبهتر به وظایفش عمل خواهد کرد. درمورد کودکان بزرگتر مى‏توان درصورت نافرمانى او را از یکى ازامکاناتى که برایش تامین کرده‏ایم‏موقتا محروم کنیم - کاملا منصفانه وحساب شده و به وى بفهمانیم‏همانطور که پدر و مادر موظف به‏تامین او هستند، او نیز وظایفى درمقابل پدر و مادر دارد.
براى برخوردارى از قاطعیت هرچه بیشتر باید توجه داشت که فرمانهاجدى، کوتاه، محکم و در عین حال‏گرم و صمیمى باشد. و اگر پیامها تا حدممکن کوتاهتر و تعداد تذکرها کمتر ودر عوض بر جدیت و پافشارى روى‏آن افزوده شود، نتیجه مطلوب‏ترى‏حاصل مى‏گردد. (4) اصل باید بر این باشد که در موردلغزش و خطا و در صورت عدم تاثیرهدایت‏ها، قواعد انضباطى درباره‏کودک اجرا شود، مربى در مواردى‏نیاز است که مقاومت کودک را در هم‏شکند و او را به مقصد هدایت نماید وبدیهى است که در این راه به‏لجاجت‏ها، فریادها و گاهى اشکهاى‏او اعتنایى نخواهد شد. (5)
قاطعیت غیر از خشونت است
در اینجا باید به این نکته ظریف‏توجه داشت که خشونت‏بى جا نوعى‏ضعف روحى و اخلاقى است و فردخشن هیچ وسیله‏اى غیر ازپرخاشگرى براى اجراى مقاصدخویش نمى‏شناسد. چه بسیارنوجوانانى که قربانى خشونت والدین‏یا مربیان شده‏اند و روحیه‏اى ناسالم ونامتعادل پیدا کرده‏اند و یا در تعاقب آن‏خشونتها خصوصیاتى از قبیل‏خودکم‏بینى و احساس حقارت و یا کبرو غرور کاذب در آنها پدیدار شده‏است. به همان اندازه که خشونت‏ناشى از ضعف روحى و اخلاقى‏است، قاطعیت، جدیت و داشتن‏قدرت تصمیم‏گیرى ناشى از قدرت‏روحى و از امتیازات اخلاقى است که‏اگر با نرمخویى، سعه صدر وصمیمیت و روشن بینى همراه شود، آثارى بسیار مفید و سازنده به دنبال‏خواهد داشت.
همچنین قاطعیت‏با سختگیرى‏متفاوت است. سختگیرى با کودک‏ارتباط پیدا مى‏کند. در حالى که قاطع‏بودن با رفتار و احساس شما مرتبط‏است. سختگیرى به کنترل غلط کودک‏مربوط مى‏شود و قاطع بودن، طرزتلقى خاص یک فرد نسبت‏به‏تصمیماتش است. (6) لازم است‏با استوارى و بیان روشن‏به فرزندانتان بفهمانید که چه انتظارى‏از آنان دارید تا آنان هم بتواننداعمالشان را متناسب با انتظارات شماشکل دهند.
قاطعیت و رشد و قوام شخصیت کودک
رفتارى را که پدر و مادر در خانواده‏نسبت‏به کودک پیش مى‏گیرند و یابطور کلى روش تربیتى والدین اثربسیار محسوسى در رشد اجتماعى وشخصیتى کودک به جا مى‏گذارد. به‏این معنا که روش تربیتى والدین اعم ازسخت‏گیر و خودکامه بودن یا بسیارسهل گیر و حمایت‏کننده بودن تاثیرمستقیم در رشد عاطفى و اجتماعى اودارد. تحقیقات متعددى در این زمینه‏انجام شده که به عنوان نمونه به دومورد آن اشاره مى‏شود. (7) دیانا باوم ریند(1973) از دانشگاه‏کالیفرنیا مجموعه بررسیهایى را انجام‏داده که در آنها الگوهایى از شیوه‏هاى‏رفتارى والدین بررسى شده است. این‏مجموعه بررسیها با مقایسه‏اى بین‏والدین کودکانى که در دوران پیش ازمدرسه توانش هایى در سطح بالاداشتند و والدین سایر گروههاى‏کودکان آغاز شد. کودکان توانا آنهایى‏بودند که از لحاظ استقلال یا رشدیافتگى، متکى به خود بودن، فعال‏بودن، میل به کاوش و دوستى وجهت‏گیرى به سوى پیشرفت، رتبه‏بالایى داشتند. کودکان داراى این‏الگوى رفتارى (که در این تحقیق‏الگوى الف نام گرفته‏اند) با دو گروه‏دیگر مقایسه شدند. کودکانى که نسبتابه خود متکى ولى ناراضى، منزوى وبى‏اعتماد به دیگران بودند، الگوى(ب) تلقى شدند. کودکانى که اتکا به‏خود، میل به کاوش و کنترل بر خود درآنها بسیار ضعیف بود و رشد یافتگى‏در آنها کمتر بود الگوى (ج) نام‏گرفتند.
شایان ذکر است که در این تحقیق‏سه روش یا الگوى تربیتى از والدین‏در نظر گرفته شده است:
1- والدین قاطع و اطمینان بخش
2- والدین مستبد
3- والدین سهل‏گیر و گذشت‏کننده.
نتایج نشان داد که نمره والدین‏کودکان با کفایت و رشد یافته (الگوى‏الف) در همه جنبه‏ها بالا بود. این گروه‏والدین در مقایسه با سایر گروههاگرمتر و با محبت‏تر بودند و با فرزندان‏خود رابطه بر قرار مى‏کردند، در عین‏حال آنان را کنترل مى‏کردند و از آنان‏توقع رفتار عاقلانه داشتند. هرچند به‏استقلال و تصمیمات فرزندان احترام‏مى‏گذاشتند، اما در برابر کارهاى‏ناپسند آنان در مواضع خود محکم‏مى‏ایستادند و دلایل قاطعانه‏اى درمورد راهنماییهاى خود ارائه مى‏دادند.
والدین کودکان الگوى (ب) ازلحاظ اعمال کنترل منطقى رتبه کمترى‏گرفتند. آنان بیشتر به اعمال قدرت وانضباط اجبارى تاکید داشتند و درضمن کمتر با فرزندان گرم و صمیمى‏بودند. این گروه والدین مستبد نامیده‏شدند. چنانکه اشاره شد فرزندان این‏گروه از والدین بیشتر ناراضى، منزوى‏و بى‏اعتماد به دیگران بودند. والدین‏کودکانى که کمتر رشد یافته بودند وشخصیت‏هایى ناپخته داشتند، والدین‏سهل‏گیرى (الگوى ج) بودند که‏فرزندان خود را کنترل مى‏کردند، ازآنان توقعى نداشتند و گرم بودند. درامور خانه نظم و ترتیبى نداشتند و درتنبیه یا پاداش دادن به فرزندان خودجدى نبودند بطور جدى از فرزندان‏خود انتظار رفتار عاقلانه نشان‏مى‏دادند و آنان را به‏طور جدى ازآسیب رساندن به اسباب خانه یاوسایل دیگران منع نمى‏کردند.
همچنین نتایج تحقیقى که کارل‏گریسون(1972) در این زمینه انجام‏داده نشان داده است که فرزندان،والدین سهل‏گیر و حمایت کننده که‏قاطعیت کمترى در روش تربیتى آنان‏وجود داشته است، خصوصیاتى ازجمله تاخیر در بلوغ و پختگى عاطفى‏و اجتماعى، نداشتن خود رهبرى،نداشتن احساس مسؤولیت و نداشتن‏اعتماد به نفس کافى دارند. (8)
از ترحم کردن اجتناب کنید:
بسیارى از والدین فرزندانشان را ازقبول مسؤولیت‏بر حذر مى‏دارند، زیرانسبت‏به آنان احساس دلسوزى‏مى‏کنند. ترحم یک طرز تفکر مخرب‏است که به کودک مى‏گوید آنقدرضعیف است که نمى‏تواند از عهده‏مشکلاتش برآید. والدینى که به‏کودکانشان ترحم مى‏کنند. اغلب‏نمى‏دانند که محافظت‏بیش از حد به‏معناى گرفتار کردن کودک است.محافظت‏بیش از حد که معمولا ازوالدین نامطمئن سر مى‏زند، مانع رشدشخصیت کودک خواهد بود. ترحم باهمدلى متفاوت است. از آنجا که‏مادران به فرزندانشان عشق مى‏ورزند، باید با آنان همدلى کنند و به آنها نشان‏دهند که احساسشان را درک مى‏کنند.همدلى نقاط قوت کودک را افزایش‏مى‏دهد، در حالى که ترحم و ندادن‏مسؤولیت و قاطعیت نداشتن بجا،نقاط ضعف کودک را تقویت مى‏کند. (9) به عقیده "فردریک پرز" صاحب‏یکى از نظریه‏هاى روان درمانى ناکامى‏جزء مثبتى در فرآیند قوام شخصیت‏است; زیرا انسان را وا مى‏دارد تانیروهایش را به کار اندازد وتوانایى‏هاى بالقوه‏اش را کشف کند و باتسلط بر محیط بر ناکامى خویش غلبه‏کند. کودکى که در حد اعتدال و باخیرخواهى و دلسوزى والدین یامربیان ناکام شده باشد، توانایى‏بالقوه‏اش را براى کنترل خود و مستقل‏شدن به کار مى‏بندد. (10)
در پایان باید این نکته ظریف ومهم را نیز یادآور شد که اجراى قواعدانضباطى درباره کودک امرى نیست که‏ناگهانى و یکباره صورت گیرد.ضرورى است که از مراحل ساده وآسان و با خیرخواهى شروع شود و درصورت نتیجه ندادن به مراحل‏سخت‏تر و جدى‏تر منتهى گردد. این‏مراحل عبارتند از :
1- تذکر: یادآورى چیزى که قبلا ازروى خیرخواهى به عنوان وظیفه براى‏کودک مطرح کرده‏ایم.
2- اخطار: مربى نزدیک شدن خطررا گوشزد و به او تفهیم کند که راه‏غلطى را در پیش گرفته است.
3- تحکم: گاهى کودک در برابرآنچه به او گفته شده، مقاومت مى‏کند;در حالى که انجام آن براى او ضرورى‏است. در چنین مواردى باید از درتحکم وارد شد.
4- توبیخ: لازم است توبیخ متناسب‏با جرم و میزان آن به اندازه‏اى باشد که‏کودک احساس نکند که جاى جبران‏کردن وجود ندارد.
5- سلامت: گاهى به کودک بالحن‏تندترى یاد آورى مى‏کنیم که مگر به‏شما نگفته بودم؟...
6- قهر: در آن هنگام که بى‏اعتنایى‏به کودک سود نبخشد مى‏توان از این‏روش استفاده کرد، آن هم با شرایطى‏از جمله آنکه مدت قهر طولانى‏نباشد.
7- تهدید: گاهى براى سازندگى وهدایت کودک ناگزیریم او را تهدیدکنیم و از شیوه ترس براى تربیت اواستفاده کنیم.
8- تنبیه: در مرحله آخر چنانکه‏مراحل قبلى کارگر نیفتد، از تنبیه‏استفاده مى‏کنیم، در اینجا بازهم این‏نکته را یادآورى مى‏کنیم که منظور ازتنبیه نیز با توجه به ریشه آن (نبه) آگاه‏ساختن کودک یا نوجوان مى‏باشد، نه‏آزار رساندن به او که چنانچه والدین ومربیان با دلسوزى مبادرت به انجام آن‏ورزند با عنایت‏حق تعالى، اثرات‏سودمند خود را با برجاى خواهدگذاشت.
در ضمن باید اضافه کرد که تنبیه‏همه‏گاه به صورت تنبیه بدنى نیست،ممکن است گاهى تنبیه به صورت‏محروم کردن از شى مورد علاقه طفل،سلب آزادى موقتى کودک، اخطارکتبى یا شفاهى، عدم اجازه براى‏ورزش، تفریح یا مسافرت یا شرکت‏در مهمانى و از این قبیل باشد.
گاهى نیز مى‏توان بگونه‏اى پیش‏رفت که کودک حساب کند قصد تنبیه‏او را دارید ولى تنبیه را معلق گذاشت ودید که پس از آن کودک چگونه عمل‏خواهد کرد. در همه حال تنبیهى که‏براى کودک بکار مى‏رود، بایدبگونه‏اى باشد که احساس نکند این‏امر عکس العمل شخصى علیه اوست.بلکه دریابد نتیجه عمل اوست .
پى‏نوشتها:
1) ر.ک: سادات - محمدعلى: راهنماى پدران‏و مادران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، چاپ‏چهارم، 1372
2) ر.ک: فابر - آل و مازیش - الین: به‏بچه‏هاگفتن، از بچه‏ها شنیدن. ترجمه فاطمه‏عباسى فر. انتشارات روش نو، چاپ سوم،فصل‏3، 1370
3) ر.ک: پورنقشبند زهرا: اطاعت و حرف‏شنوى در کودک، مرکز ترجمه و نشر کتاب،1373
4) همان منبع، ص 20
5) قائمى على: زمینه تربیت، انتشارات‏امیرى، 1368، ص 235
6) میر. دان ونیک. دى مگى. گارى: والدین‏مؤثر فرزند مسؤول،ترچمه مجید رئیس دانا،انتشارات رشد، 1371
7) ر.ک: مانس - پادل هنرى: و همکاران -رشد و شخصیت کودک، ترجمه مهشیدیاسایى، نشر مرکز
8) ر.ک: پارسا محمد: روان‏شناسى تربیتى،انتشارات سخن، فصل 3
9) مایر، دان دینک دى مگى، گارى: والدین‏مؤثر، فرزند مسؤول، ترجمه رئیس‏دانا،انتشارات رشد، 1371، ص 120
10) شفیع آبادى، عبدالله: ناصرى، غلامرضا،نظریه‏هاى مشاوره ور وان درمانى - نشر مرکز،ص 187
منابع و مآخذ:
1- سادات محمد على: راهنماى پدر و مادران دفتر نشر فرهنگ اسلامى، چاپ چهارم، 1372
2- پورنقشبند زهرا: اطاعت و حرف شنوى در کودک، مرکز ترجمه و نشر کتاب، چاپ اول،1373
3- پارسا محمد: روان‏شناسى تربیتى،انتشارات سخن چاپ سوم، 1375
4- فابر آدل - مازیش، الین: به بچه‏ها گفتن، از بچه‏ها شنیدن، ترجمه فاطمه عباسى، انتشارات‏روش نو ، چاپ سوم، 1370
5- شفیع آبادى عبدالله; ناصرى، غلامرضا: نظریه‏هاى مشاوره و روان درمانى، نشر مرکز
6- ماسن پارل هنرى و همکاران - رشد و شخصیت کودک، ترجمه مهشید یاسایى، نشر مرکز.
7- قائمى على: زمینه تربیت، انتشارات امیرى - چاپ ششم، 1368
8- مایر دان دنیک ; دى مگى، گارى: والدین مؤثر، فرزند مسؤول: ترجمه مجید رئیس دانا،انتشارات رشد، چاپ اول، 1371

هوش معنوی یا SQ

هوش معنوی یا SQ
 هوش معنوی یا SQ را می توان همان توانایی دانست که به ما قدرتی می دهد و رویاها و تلاش و کوشش برای به دست آوردن آن رویاها را می دهد.
این هوش زمینه تمام آن چیزهایی است که ما به آنها معتقدیم و نقش باورها، هنجارها، عقاید و ارزش ها را در فعالیت هایی را که بر عهده می گیریم در بر می گیرد.
هوشی که به واسطه آن سوال سازی در ارتباط با مسائل اساسی و مهم در زندگی مان می پردازیم و به وسیله آن در زندگی خود تغییراتی را ایجاد می کنیم.
با استفاده از هوش معنوی به حل مشکلات با توجه به جایگاه، معنا و ارزش آن مشکلات می پردازیم. هوشی که قادریم توسط آن به کارها و فعالیت هایمان معنا و مفهوم بخشیده و با استفاده از آن بر معنای عملکردمان آگاه شویم و دریابیم که کدامیک از اعمال و رفتارهایمان از اعتبار بیشتری برخوردارند و کدام مسیر در زندگی مان بالاتر و عالی تر است تا آن را الگو و اسوه زندگی خود سازیم.
یکی از نمادهایی که معمولا در توضیح این هوش به کار گرفته می شود، نماد گل نیلوفر است که در آن با تلفیق سنت و عقاید موجود در شرق و غرب و با استعانت از مسائل علمی، مدلی قابل لمس و زیبا برای SQ ارائه داد.
در این مدل هر سطح از گلبرگ ها یکی از سه توان پایه ای در بشر هستند. بیرونی ترین گلبرگ ها، نشانگر شش نوع «خود» است. همان طور که اشاره شد هوش معنوی یکی از توانایی های ذاتی و فطری در انسان است که همانند سایر هوش ها چنانچه مورد توجه قرار گیرد می تواند پرورش یافته و توسعه یابد.
به عبارتی SQ قابل توصیف و توضیح و اندازه گیری است. برای اندازه گیری این هوش می توان به سنجش مهارت ها و توانایی هایی که ناشی از این هوش است بپردازیم.
▪ افرادی که دارای هوش معنوی هستند دارای این صفات می باشند:
- قدرت مقابله با سختی ها، دردها و شکست ها
- بالا بودن خودآگاهی در این افراد
- حسی که این افراد را هدایت درونی می کند
- درس گرفتن از تجربیات و شکست ها
- از دشواری های زندگی فرصتی می سازد برای دانستن
- توانایی ایستادگی در برابر جمع و هم رای نشدن با عامه مردم
- گفتن «چرا؟»
- پرداختن به سجایای اخلاقی و اهمیت دادن به آنها
- توانمند بودن در خودداری و کنترل خویش
- برخوردار بودن از حس انعطاف پذیری بالا
برای روشن تر شدن هوش معنوی مثالی از هوش هایی می زنیم که نشانگر هوش چندگانه است که با هوش جسمی آغاز می شود با PQ نمایش می دهند.
این هوش ابتدایی ترین کانون توجه ما را به خود اختصاص می دهد در واقع PQ آگاهی جسمی و نحوه استفاده ماهرانه از آن را شامل می شود. قسمت بعدی هوش منطقی یا عقلا نی IQ است. هوشی که در حال حاضر بیش از سایر هوش ها در سیستم های آموزشی مورد توجه قرار می گیرد.
پس از IQ سطح دیگری است که به EQ اختصاص دارد این هوش در زمینه کسب موفقیت در بازار کار نقش مهمی دارد و ما را در حین برقراری ارتباط یاری می دهد و از این بابت مهم تر بوده و تا حدی از قابلیت پیشگویی برخوردار است.
آخرین لا یه SQ است که هدایت و معرفت درونی، حفظ تعادل فکری، آرامش درونی و بیرونی و عملکرد همراه با بصیرت، ملا یمت و مهربانی را شامل می شود.
IQ به منزله دروازه برای ورود است. در صورت برخوردار نبودن از حداقل لا زم IQ قادر به ورود در فضای دلخواه برای مطالعه رشته مورد علا قه مان نخواهیم بود، اما آن چه ما را در زمره بهترین ها در شغلمان و رشته مورد علا قه مان جای می دهد میزانEQ در ماست.
EQ و SQ به هم مرتبطند. اما در عین حال دو هوش متفاوت و جدا از هم به حساب می آیند.
بهره مندی از حداقل EQ می تواند شروع مناسبی را در سفرهای روحانی و معنوی فرد در پی داشته باشد، چرا که کمی خودآگاهی و همدلی برای شروع این روند لا زم است، اما به محض آغاز تمرینات معنوی، هوش معنوی خود می تواند در رشد EQ نقش بسیار تقویت کننده و فعال کننده داشته باشد.
از طرف دیگر رشد EQ نیز می تواند در رشد و ارتقای SQ موثر باشد. در واقع EQ و SQ تاثیری مستقیم و مثبت بر یکدیگر دارند و رشد و توسعه هر یک باعث پرورش وتوسعه دیگری می شود.
باید دانست که کامپیوترها نیز از میزان IQ بالا یی برخوردارند و اغلب حیوانات دارای EQ بالا یی هستند اما این تنها انسان است که از هوش معنوی SQ برخوردارند، هوشی تحول پذیر، توانایی ای که به او قدرت می دهد تا خلا ق باشد و قوانین و نقش ها را دستخوش تغییرات خودنماید، بتواند تحولا ت اساسی ایجاد کند و دنیای اطرافش را به بهترین شکل متحول سازد.

هوشی که به واسطه آن سوال سازی در ارتباط با مسائل اساسی و مهم در زندگی مان می پردازیم و به وسیله آن در زندگی خود تغییراتی را ایجاد می کنیم.
با استفاده از هوش معنوی به حل مشکلات با توجه به جایگاه، معنا و ارزش آن مشکلات می پردازیم. هوشی که قادریم توسط آن به کارها و فعالیت هایمان معنا و مفهوم بخشیده و با استفاده از آن بر معنای عملکردمان آگاه شویم و دریابیم که کدامیک از اعمال و رفتارهایمان از اعتبار بیشتری برخوردارند و کدام مسیر در زندگی مان بالاتر و عالی تر است تا آن را الگو و اسوه زندگی خود سازیم.
یکی از نمادهایی که معمولا در توضیح این هوش به کار گرفته می شود، نماد گل نیلوفر است که در آن با تلفیق سنت و عقاید موجود در شرق و غرب و با استعانت از مسائل علمی، مدلی قابل لمس و زیبا برای SQ ارائه داد.
در این مدل هر سطح از گلبرگ ها یکی از سه توان پایه ای در بشر هستند. بیرونی ترین گلبرگ ها، نشانگر شش نوع «خود» است. همان طور که اشاره شد هوش معنوی یکی از توانایی های ذاتی و فطری در انسان است که همانند سایر هوش ها چنانچه مورد توجه قرار گیرد می تواند پرورش یافته و توسعه یابد.
به عبارتی SQ قابل توصیف و توضیح و اندازه گیری است. برای اندازه گیری این هوش می توان به سنجش مهارت ها و توانایی هایی که ناشی از این هوش است بپردازیم.
▪ افرادی که دارای هوش معنوی هستند دارای این صفات می باشند:
- قدرت مقابله با سختی ها، دردها و شکست ها
- بالا بودن خودآگاهی در این افراد
- حسی که این افراد را هدایت درونی می کند
- درس گرفتن از تجربیات و شکست ها
- از دشواری های زندگی فرصتی می سازد برای دانستن
- توانایی ایستادگی در برابر جمع و هم رای نشدن با عامه مردم
- گفتن «چرا؟»
- پرداختن به سجایای اخلاقی و اهمیت دادن به آنها
- توانمند بودن در خودداری و کنترل خویش
- برخوردار بودن از حس انعطاف پذیری بالا
برای روشن تر شدن هوش معنوی مثالی از هوش هایی می زنیم که نشانگر هوش چندگانه است که با هوش جسمی آغاز می شود با PQ نمایش می دهند.
این هوش ابتدایی ترین کانون توجه ما را به خود اختصاص می دهد در واقع PQ آگاهی جسمی و نحوه استفاده ماهرانه از آن را شامل می شود. قسمت بعدی هوش منطقی یا عقلا نی IQ است. هوشی که در حال حاضر بیش از سایر هوش ها در سیستم های آموزشی مورد توجه قرار می گیرد.
پس از IQ سطح دیگری است که به EQ اختصاص دارد این هوش در زمینه کسب موفقیت در بازار کار نقش مهمی دارد و ما را در حین برقراری ارتباط یاری می دهد و از این بابت مهم تر بوده و تا حدی از قابلیت پیشگویی برخوردار است.
آخرین لا یه SQ است که هدایت و معرفت درونی، حفظ تعادل فکری، آرامش درونی و بیرونی و عملکرد همراه با بصیرت، ملا یمت و مهربانی را شامل می شود.
IQ به منزله دروازه برای ورود است. در صورت برخوردار نبودن از حداقل لا زم IQ قادر به ورود در فضای دلخواه برای مطالعه رشته مورد علا قه مان نخواهیم بود، اما آن چه ما را در زمره بهترین ها در شغلمان و رشته مورد علا قه مان جای می دهد میزانEQ در ماست.
EQ و SQ به هم مرتبطند. اما در عین حال دو هوش متفاوت و جدا از هم به حساب می آیند.
بهره مندی از حداقل EQ می تواند شروع مناسبی را در سفرهای روحانی و معنوی فرد در پی داشته باشد، چرا که کمی خودآگاهی و همدلی برای شروع این روند لا زم است، اما به محض آغاز تمرینات معنوی، هوش معنوی خود می تواند در رشد EQ نقش بسیار تقویت کننده و فعال کننده داشته باشد.
از طرف دیگر رشد EQ نیز می تواند در رشد و ارتقای SQ موثر باشد. در واقع EQ و SQ تاثیری مستقیم و مثبت بر یکدیگر دارند و رشد و توسعه هر یک باعث پرورش وتوسعه دیگری می شود.
باید دانست که کامپیوترها نیز از میزان IQ بالا یی برخوردارند و اغلب حیوانات دارای EQ بالا یی هستند اما این تنها انسان است که از هوش معنوی SQ برخوردارند، هوشی تحول پذیر، توانایی ای که به او قدرت می دهد تا خلا ق باشد و قوانین و نقش ها را دستخوش تغییرات خودنماید، بتواند تحولا ت اساسی ایجاد کند و دنیای اطرافش را به بهترین شکل متحول سازد.

تنبیه بدنى کودکان و راه حل‏هاى جایگزین

تنبیه بدنى کودکان و راه حل‏هاى جایگزین
وقتى سخن از«تنبیه‏» به میان مى‏آید، در اکثر ذهن‏ها، «انضباط‏» متبلور مى‏شود و در نتیجه‏برخى تنبیه را با انضباط و اطاعت کورکورانه مترادف مى‏دانند. بعضى افراد معتقدندکه انضباط در سایه اطاعت کورکورانه به دست مى‏آید و منضبط کسى است که بدون اظهارنظرى، دستور مافوق خود را اجرا نماید. کسانى که این گونه فکر مى‏کنند، چند فرض‏را قبول کرده‏اند که:
1- مافوق هیچ وقت اشتباه نمى‏کند و دستورهاى او همیشه با صلاح و صواب همراه است.
بنابراین، زیردستان بدون چون و چرا باید از وى اطاعت کنند;
2- افرادى که تحت‏سرپرستى یک نفر قرار دارند، معمولا از لحاظ فهم و درک ضعیفند، روى این اصل، صلاح‏و صرفه ایشان در این است که دستورهاى سرپرست را بدون این که درباره آنها بحث‏کنند، به اجرا درآورند;
3- اطاعت کورکورانه، پیشرفت و نتیجه کار را بهتر مى‏سازدو امور را تحت نظم و قاعده معین درمى‏آورد. (1)
متاسفانه این فرض‏ها را بسیارى از والدین و مربیان پذیرفته‏اند و فکر مى‏کنندکه اگر کودک از آنها اطاعت محض کند، خوشبخت‏خواهد شد و بنابراین، زمانى که کودک‏از دستور آنان سرپیچى مى‏کند، او را تنبیه مى‏کنند تا طبق نظر آنها رفتار کند.
این گروه معتقدند: ترس از تنبیه، کودک را به اجراى وظایف معین وامى‏دارد ومانع از این مى‏شود که او به انجام کارى که مخالف مقررات است، مبادرت ورزد.
تنبیه اثر فورى دارد و کودک را از ادامه تخلف باز مى‏دارد.
چنین والدین و مربیانى غافلند که اطاعت و انضباطى که از راه تنبیه حاصل شود،موجب اضمحلال و نابودى حس ابتکار کودک مى‏گردد. نیروى کنجکاوى دیگر رشد نمى‏یابد.
این گونه کودکان چون به سن بلوغ و رشد رسند یا از هیچ مقامى اطاعت نمى‏کنند وراه عصیان در پیش مى‏گیرند، و یا آن که مطیع همه مى‏شوند و براى فرمانبردارى و توسرى خوردن آمادگى پیدا مى‏کنند. (2) کودکى که از ترس والدین و مربیان خود دست از کارناصواب مى‏کشد، در بزرگسالى نیز بدون این که خود متوجه باشد، فقط موقعى دست ازکار ناصواب برخواهد داشت که از تنبیه بالاترى بترسد و یا او را واقعا تنبیه کنند.
در صورتى که اصل واقعى تربیت اقتضا مى‏کند که آدمى عمل خلاف را نه از ترس تنبیه،بلکه به صرف خلاف بودن آن مرتکب نشود و تنها براى این که وجدانش از ارتکاب به‏گناه مبرا باشد، از انجام آن سر باز زند. (3)
بسیارى از والدین و مربیانى که تنبیه را تجویز مى‏کنند، معمولا افراد خودخواهى‏هستند و به سبب عدم اجراى فرمان آنها و برخوردن به حیثیتشان به تنبیه کودکان‏خود اقدام مى‏کنند و به این ترتیب خشم خود را فرو مى‏نشانند.
یکى دیگر از اثرهاى منفى تنبیه این است که کودکان از روش تنبیهى والدین خودتقلید مى‏کنند. کودکى که سیلى خورده یا به پشت او زده‏اند، به هنگامى که مى‏کوشدتا در مورد دیگران اعمال قدرت کند، مى‏آموزد که پرخاشگرى خود را به همین نحوابراز کند. در یک بررسى از تضادهاى بین کودک و بزرگسال به کودکان پیش دبستانى‏نوار ویدیویى نشان دادند و از آنان سوال شد که اگر به جاى والدین مى‏بودند، چه‏احساسى مى‏داشتند؟
روش‏هایى که پیشنهاد کردند، شبیه به همان روش‏هایى بود که والدین خودشان درهمان موقعیت‏به کار مى‏بردند. (4)
وقتى که والدین فرزندان خود را تنبیه مى‏کنند در واقع به آنان مى‏آموزند که درآینده چگونه والدینى باشند. بعضى محققان معتقدند که به همین طریق بدرفتارى باکودک از نسلى به نسل دیگر منتقل مى‏شود. بسیارى از والدین که فرزندان خود را کتک‏مى‏زنند. خودشان در کودکى اذیت و آزار دیده‏اند. هم چنین تنبیه باعث مى‏شود که‏کودک از کسى که تنبیه مى‏کند، بپرهیزد. و بسیار مشاهده مى‏شود که کودک هیچ علاقه‏اى‏به والدین و محیط خانه ندارد و همیشه از محیط خانه گریزان است. این گریز ازخانه باعث مى‏شود با افرادى که تربیت درستى ندارند، بیشتر نشست و برخاست کند وبه بزهکارى و انحراف سوق پیدا نماید.
تنبیه موقعیت اجتماعى فرد را متزلزل مى‏کند; روى همین، کودک براى حفظ موقعیت‏اجتماعى خویشتن، از اقدام به کارى که سبب اجراى تنبیه درباره وى شود، خوددارى‏مى‏نماید. با این که تنبیه اثر فورى دارد و ممکن است کودک را از ادامه تخلف بازدارد، با این حال، اثر تنبیه کم است و ارزش تربیتى ندارد. تنبیه خود به خود فردرا متوجه زشتى و عیب کار خویشتن نمى‏سازد. شخصیت او را مضمحل مى‏کند و غالبازیان‏هاى فراوانى در بر دارد; مثلا تنبیه بدنى ممکن است‏سبب نقص اعضاى بدن شود وتنبیه روانى نیز آثار سویى در شخصیت فرد باقى مى‏گذارد. اثر تنبیه موقتى است;یعنى در وقت معین، شخص را از انجام کارى باز مى‏دارد، ولى همان طور که گفته شد،فرد را متوجه نتایج وخیم کار نمى‏کند و به محض این که ترس از تنبیه از میان رفت،دوباره به انجام آن مبادرت مى‏ورزد.
اسکینر، روان‏شناس معروف بعد از تحقیقات فراوانى که در زمینه تشویق و تنبیه‏انجام داد، چنین نتیجه گیرى کرد که:
تنبیه در دراز مدت بى‏تاثیر است. چنین به نظر مى‏رسد که تنبیه صرفا رفتار اورا پس مى‏زند و زمانى که دیگر تهدید تنبیه وجود نداشته باشد، نرخ پاسخ به میزان‏اولش باز مى‏گردد. بنابراین، گرچه تنبیه اغلب خیلى موثر به نظر مى‏رسد، در واقع‏تنها اثرى ناپایدار بر جاى مى‏گذارد. دلایل دیگر اسکینر علیه تنبیه به قرار زیرند:
1- تنبیه آثار جانبى هیجانى نامطلوب به بار مى‏آورد. ارگانیسمى که تنبیه‏مى‏شود، مى‏ترسد و این ترس به محرک‏هاى مختلفى که هنگام تنبیه شدن او حضور دارند،تعمیم مى‏یابد.
2- تنبیه به ارگانیسم نشان مى‏دهد که چه کار نکند، نه این که چه کار بکند. درقیاس با تقویت، تنبیه عملا هیچ گونه اطلاعاتى در اختیار ارگانیسم نمى‏گذارد.
تقویت نشان مى‏دهد که رفتارى که در موقعیت انجام گرفته، موثر بوده است.
بنابراین، به یادگیرى بیش‏ترى نیاز نیست.
تنبیه غالبا این آگاهى را به ارگانیسم مى‏دهد که پاسخ تنبیه شده در ایجادتقویت موثر نیست و او به یادگیرى بیش‏ترى نیاز دارد تا به پاسخى که کارساز است،منجر شود.
3- تنبیه صدمه زدن به دیگران را توجیه مى‏کند. این البته در پرورش کودکان‏بیشتر صادق است. وقتى که کودکان تنبیه مى‏شوند، تنها چیزى که مى‏آموزند، این است‏که در بعضى موقعیت‏ها صدمه زدن به دیگران جایز است.
4- کودک با قرار گرفتن در موقعیتى که بتواند در آن رفتار قبلا تنبیه شده خودرا انجام دهد، بدون این که براى آن تنبیه شود، ممکن است وادار به انجام آن‏رفتار شود. بنابراین، در غیاب عوامل تنبیه کننده، ممکن است کودکان فحش بدهند، شیشه بشکنند، با بزرگ‏ترها بى‏ادبانه رفتار کنند، به بچه‏هاى کوچک‏تر آزار برسانندو... . این کودکان آموخته‏اند که در حضور عوامل تنبیه‏کننده این رفتارها را واپس‏بزنند، اما دلایلى نمى‏بینند که در غیاب عوامل تنبیه کننده این رفتارها را انجام‏ندهند.
5- تنبیه، در شخص تنبیه شده نسبت‏به عامل تنبیه کننده و دیگران پرخاشگرى‏ایجاد مى‏کند، و این پرخاشگرى ممکن است موجب مشکلات دیگرى بشود; براى نمونه،موسسات کیفرى جامعه که تنبیه را وسیله اصلى کنترل به کار مى‏برند، مملو از افرادبسیار پرخاشگر هستند و مادام که تنبیه یا تهدید تنبیه براى کنترل رفتار آنان به‏کار مى‏رود، هم چنان پرخاشگر باقى خواهند ماند.
6- تنبیه، اغلب یک پاسخ نامطلوب را جانشین پاسخ نامطلوب دیگرى مى‏سازد.
براى نمونه کودکى که به سبب ریخت و پاش چیزها تنبیه مى‏شود، یک بچه گریه کن ازآب در مى‏آید. بى‏تردید، تنبیه شدید، بلافاصله میل به انجام عمل تنبیه شده را کاهش‏مى‏دهد. شکى نیست که این نتیجه مسبب استفاده فراوان از تنبیه است. ما به طورغریزى به کسى که رفتارش ما را مى‏آزارد، حمله مى‏کنیم، شاید نه به صورت فیزیکى،بلکه با انتقاد، عدم تایید، سرزنش یا تمسخر، صرف نظر از این که تمایل به انجام‏چنین عملى جنبه ارثى دارد یا نه، مسلما نتیجه کار تقویت کننده است و همین امررایج‏بودن آن را تبیین مى‏کند.
اما در دراز مدت تنبیه، عملا رفتار تنبیه شده را از خزانه رفتار حذف نمى‏کند وتوفیق موقتى آن در ازاى بهاى گزاف کاهش دادن کارآمدى کلى و خوشوقتى گروه تمام‏مى‏شود. (5)
این روان شناس محقق، تقویت کننده‏ها را جانشین تنبیه مى‏کند. تقویت کننده‏ها به‏وجود یا عدم هر محرکى که موجب افزایش وقوع پاسخ گردد، گفته مى‏شود. تقویت‏کننده‏ها دو نوع هستند.
مثبت و منفى. در تقویت مثبت وجود محرک موجب افزایش تکرار پاسخ مى‏شود.
اما در تقویت منفى عدم حضور یا فقدان محرک موجب تقویت مى‏گردد. وقتى که والدین‏فرزندشان را به دلیل این که به کودکى کوچک‏تر از خودش کمک کرده، تشویق مى‏کنند،یا به دلیل هر نمره 20 که در مدرسه گرفته به او مقدارى پول مى‏دهند و یا وقتى که‏اجازه مى‏دهند به دلیل این که کارى را به انجام رسانیده شب کمى دیرتر از معمول‏بخوابد، در واقع تقویت مثبت‏به کار برده‏اند. تقویت کننده‏ها ممکن است اجتماعى(تشویق محبت) یا غیر اجتماعى(چیزهاى ملموس، امتیازات خاص) باشند. تاثیرات‏تقویت‏هاى اجتماعى; مانند تشویق تا حدودى بستگى به رابطه کودک با بزرگسال دارد.
معمولا تشویق از طرف والدینى که رابطه گرم و پذیرایى با کودک دارند، موثرتر ازتشویق از طرف والدینى است که سرد و بى‏اعتنا هستند. البته گاهى تشویق از طرف‏والدینى که سرد و بى‏اعتنا هستند، ممکن است‏براى کودک اهمیت‏خاصى داشته باشد،چون به ندرت پیش مى‏آید. تاثیر تقویت‏کننده‏ها در عین حال بستگى دارد به این که‏کودک در مورد آن تقویت کننده‏ها چه نگرشى دارد و آنها را چگونه تعبیر و تفسیرمى‏کند. (6)
معمولا والدین به طور غیر عمدى رفتار کودک خود را تقویت مى‏کنند. یک مورد معمول‏تقویت غیر عمدى این است که به کودکان به هنگامى که رفتار نادرستى از آنان‏سرمى‏زند، بى‏توجه باشد. با این بى‏توجهى، پاداشى را که کودک شما مى‏توانست‏به‏احتمال زیاد از آن برخوردار شود، از او دریغ مى‏شود. به طور حتم کودکان در کانون‏توجه والدین نشو و نما مى‏کنند و محروم ساختن آنها حتى براى زمانى کوتاه مى‏توانداثر فورى بر جاى گذارد. شیوه نادیده انگارى، به ویژه وقتى موثر است که کودک شماقصد داشته باشد شما را تحریک کرده یا به کلى غافلگیر کند.
اگر ماهرانه بکوشید به سر و صدا یا حرف‏هاى زیادى و بى‏سابقه او ترتیب اثرندهید، حتما جلو حرکات او را مى‏گیرید.
وقتى که از عمل خود برگشت، حتما از وى به پاس این تغییر رفتار تعریف کنید.
وقتى به کودک خود بى‏محلى مى‏کنید، ثابت راى باشید. اگر دانه‏اى شکلات خواست واحساس کردید در این وقت نباید بخورد، تنها یک بار به او بگویید «حالا وقت‏شیرینى نیست‏» بعد چشم از او بردارید، به طورى که اصلا نگاهتان به نگاه اوبرخورد نکند و برخلاف تقاضاى او ساکت‏بمانید.
منظور از این عمل آن است که حتى حاضر نیستید به هیچ وجه به او رو نشان دهید.
اگر به رویش لبخند بزنید، به طور ضمنى به این معنى است که علنا وادارش خواهیدکرد تا پافشارى کند و این پافشارى مطمئنا حاکى از آن است که دل شما را به دست‏خواهد آورد.
کودک شما ممکن است اکنون همه تلاش خود را براى جلب توجه شما به کار گیرد، ازجمله در اتاق بدود، روى تخت‏بیفتد، یا روى فرش غلت‏بزند. برخى از کودکان وقتى‏مورد بى‏توجهى قرار مى‏گیرند، سرسختانه در پى آنند تا با پدر خود تماس جسمانى‏پیدا کنند. کودک شما ممکن است از سر و شانه‏یتان بالا رود، به لباستان بیاویزد،یا به پایتان بپیچد. این جاست که شاید دلتان نرم شود، به ویژه وقتى که او را باچهره‏اى ناراحت‏ببینید. اما، اعمال او را به کل نادیده بگیرید. وقتى از حقه‏بازى‏دست‏برداشت، آن وقت‏به او توجه نشان دهید. اگر به فعالیت مورد قبولى مشغول شد واز درخواست‏خود براى شکلات دست‏برداشت، او را تشویق کنید. (7)
والدینى که تسلیم گریه‏ها یا خواسته‏هاى غیر منطقى کودک خود شوند، نه تنهارفتار خلاف کودک را از بین نخواهند برد، بلکه همان رفتارى که قصد از میان‏بردنشان را داشتند، تقویت مى‏کنند.
بنابراین، ما مى‏توانیم به جاى تنبیه از تقویت‏کننده‏هاى مثبت و منفى استفاده‏کنیم و کودکمان را به رفتار درست وادار نماییم، هرچند این روش در آغاز وقت‏گیربه نظر مى‏رسد، ولى زمانى که شما چندین بار در مقابل رفتار ناخوشایند آنهامقاومت کنید، آنان یاد خواهند گرفت که رفتارهایى که شما به آن بى‏توجه هستید،سریع ترک کنند. حتى نتیجه آزمایش‏هاى گوناگون نیز نشان داده‏اند که از راه تنبیه‏همیشه گرایش به پاسخ دادن کاهش نمى‏یابد. از آزمایش‏هاى نورندایک، دیگر روان‏شناس‏معروف و یکى از بنیان گذاران روان‏شناسى تجربى، یادگیرى، تربیتى و هوشى، در موردانسان چنین نتیجه گرفته‏اند که پاداش، رفتار قبلى را تقویت مى‏کند (اگر رفتارمثبت‏بوده باشد)، اما تنبیه آن را تضعیف نمى‏کند (اگر رفتار منفى باشد). از طریق‏پاداش ممکن است رفتار به صورت ثابت و پایدار باقى بماند، اما خلاف آن همواره صدق‏نمى‏کند; یعنى به وسیله تنبیه نمى‏توان موجود را وادار به ترک رفتار کرد.
تقویت در ایجاد رفتار مطلوب موثر است، اما تنبیه سرانجام ممکن است. هم براى‏تنبیه شونده و هم براى تنبیه کننده، عواقب شوم و زیان آورى به بار آورد. نتایج‏تنبیه قابل پیش‏بینى و اعتبار نیستند. در خاموشى (زمانى که کودک کار مثبتى انجام‏نمى‏دهد و والدین کاملا بى‏توجه مى‏شوند) رفتار از راه تقویت نشدن محرک، از بین‏مى‏رود، اما تنبیه، به جز موارد خاص وسیله‏اى مناسب براى تحرک عادت نیست. (8)
البته بعضى روان‏شناسان با تشویق و تقویت، تنبیه را نیز در مواردى محدود جایزمى‏دانند، اینها عقیده دارند که آدمى به علت تمایل غرائزش در هر سن و سال ازارتکاب به گناه نمى‏تواند مبرا باشد و کودکان که باید چون نهالى تازه براى زندگى‏آینده تربیت‏شوند، احتیاج به دقت فراوان دارند. این دقت نه تنها به راهنمایى‏هاى‏لازم و کمک‏هاى فکرى و عملى مفید اطلاق مى‏شود، بلکه جلوگیرى از انجام اعمال زشت وخلاف نیز باید در سرلوحه برنامه‏هاى تربیتى آنان قرار گیرد و براى این منظورراهنمایى‏ها و مراقبت‏هاى لازم از اصول اولیه تربیت کودکان به شمار مى‏رود و پس ازآن توبیخ و سرزنش و احیانا تنبیه نیز براى آنان لازم است و به خصوص باید در نظرگرفت که مربى براى هدایت کامل فرزندانش به راه‏هاى حقیقى زندگى، باید همیشه‏چهره‏اى راضى و متبسم و مهربان نسبت‏به آنان داشته باشد، ولى چماق نیز در دست وبالاى سرش به نظر کودک برسد. یعنى در حقیقت‏براى تربیت صحیح فرزند، و وادارداشتن او به راه زندگى. علاوه بر کلیه روابط اولیه پدر و مادر و فرزند و خانواده‏و تشویق و هدایت و راهنمایى‏هاى لازم، چماق تنبیه همیشه باید در دست مربى بوده‏باشد، ولى هیچ وقت آن را پایین نیاورد، چه در حقیقت‏با پایین آوردن آن، نه تنهاقبح عمل از بین مى‏رود و کودک دیگر از آن ترسى نخواهد داشت، بلکه شخصیت کودک نیزلکه‏دار خواهد شد، و پس از آن ارتکاب به گناه جدید و احیانا تنبیه و کتک خوردن‏مجدد ابا و ترس نخواهد داشت. در هر حال تنبیه لازم است درست‏به میزان گناه اعمال‏شود و کمتر یا زیادتر آن از هر نوع و به هر شکل باشد، نه تنها زیان دارد، بلکه‏کودک را به تدریج انتقامجو و آزار رسان یا مهمل و سهل‏انگار بار مى‏آورد. اندازه‏تنبیه قدرى است که کودک را وادار به موافقت کند. در موقعیت‏هاى طبیعى، کودکان‏وقتى با تنبیه شدیدى رو به رو مى‏شوند، بیشتر احتمال دارد که اطاعت کنند، ولى‏تنبیه شدید در عین حال رفتار مطلوب دیگر را سرکوب مى‏کند و هم چنین تنبیه بسیارشدید کودکان را مى‏ترساند و خشم آنان را بر مى‏انگیزد، از این رو، کودکان کم‏تراحتمال دارد که قاعده‏اى را که به آنان تحمیل شده بپذیرند و درونى کنند. (9) اما عدم‏تنبیه و اغماض کلى گناهان کودک، او را مهمل و لاابالى بار مى‏آورد و به اومى‏فهماند که در زندگى اصولا تنبیهى در کار نیست و بهتر است‏بر خر مراد سوار شودو تا آن جا که مى‏تواند بتازد. و این خود یک نوع خودخواهى و بى‏بند و بارى بى‏معنى‏است که بعدها به زیان زندگى شخصى او و اجتماع تمام مى‏شود. (10) البته منظور ازتنبیه، تنبیه بدنى نیست، بلکه سایر روش‏هاى تنبیهى مانند: محروم کردن از چیزى،قهر، عدم توجه حس و مانند اینها، زیرا تنبیه بدنى هیچ وقت نتیجه مثبت نداشته وبرعکس عوارض جانبى شدیدى نیز بر جاى گذاشته است. حضرت امام على(ع) مى‏فرمایند:
پند پذیرى انسان عاقل به وسیله ادب و تربیت است، این چهارپایان و حیوانات هستندکه با زدن تربیت مى‏شوند. (11)
اما امام على(ع) نیز تنبیه غیر بدنى را در مواقعى لازم دانسته و جواب مردى که‏از فرزند خود به حضرت شکایت مى‏کرد، فرمود: فرزندت را نزن و براى ادب کردنش ازاو قهر کن، ولى مواظب باش قهرت طول نکشد و هر چه زودتر آشتى کن. (12)
ابن خلدون، دانشمند اسلامى نیز خشونت‏بى‏مورد را مردود دانسته و مى‏گوید: اگرآموزگار با شاگرد خود خشونت ورزد، دانش‏آموز نیز به خشونت‏خو مى‏گیرد، نشاط وشادى روح او از بین مى‏رود، به کسالت و انزوا روى مى‏آورد و به دروغ و باطل پناه‏مى‏برد، چرا که بیم آن دارد که اگر جز این رفتار کند، دیگران بر او غلبه کنند واو را مقهور خود سازند. این چنین است که دانش‏آموز با فریب و نیرنگ آشنا مى‏شود وکارهاى خود را بر این روش نادرست پى‏ریزى مى‏کند.
بنابراین سزاوار است که آموزگاران در تعلیم و تربیت‏شاگردان خود و پدران ومادران در تربیت فرزندان خود خشونت و سخت‏گیرى نا به جا نداشته باشند، بلکه باآن به نرمى رفتار نمایند. (13)
پى‏نوشت‏ها
1- دکتر على شریعتمدارى، روان‏شناس‏تربیتى، نشر امیرکبیر، چاپ سوم، 1367، ص‏470.
2- دکتر مهدى کى‏نیا، مبانى جرم‏شناسى، نشر دانشگاه تهران، چاپ سوم، 1370، ج‏2،ص‏642.
3- دکتر على پریور، تربیت و تندرستى، نشر آسیا، چاپ چهارم، 1370، ص‏161.
4- رشد و شخصیت کودک، هنرى پاول ماسن و دیگرى، (ترجمه) مهشید یاسائى، نشرمرکز، چاپ چهارم، 1372، ص‏450.
5- بى آر. هرگنهان، متیواچ السون، مقدمه‏اى بر نظریه‏هاى یادگیرى (ترجمه)دکتر على اکبر سیف، نشر دانا، چاپ اول، 1374، ص‏140.
6- رشد و شخصیت کودک، ص‏453.
7- موسسه تایم لایف بوک، به کودک خود رفتار خوب بیاموزیم، (ترجمه) غلامرضاخواجه پور، چاپ دوم، 1374، ص‏88.
8- روان‏شناسى یادگیرى، دکتر محمد پارسا، نشر بعثت، چاپ اول، 1370، ص‏133.
9- رشد و شخصیت کودک، ص‏449.
10- تربیت و تندرستى، ص‏160.
11- حدیث تربیت کودک از سخنان چهارده معصوم، گردآورنده: پیام آزادى، نشر پیام آزادى، چاپ چهارم، 1364، ص‏90.
12- همان، ص‏90.
13- استاد باقر شریف قریشى، نظام تربیتى اسلام، نشر وزارت فرهنگ و ارشاد، چاپ‏اول، 1362، ص‏127.
پاسدار اسلام-شماره 194

نگاهى بر تربیت جنسى فرزندان

نگاهى بر تربیت جنسى فرزندان
کودکان امروز سازندگان فرداى‏جامعه‏اند. سعادت و بقاى هر جامعه‏بستگى به تربیت صحیح آینده سازان‏آن دارد. یکى از ابزار مهم تربیت،شناخت مربى، استعدادها، محیط ومساعد نمودن محیط با توجه به توان‏او و نیازهاى اولیه است که نتیجه آن‏برآورده شدن نیازهاى والاى فرداست.
در این سخن اجمالى قصد آن داریم به‏بحث پیرامون یکى از اساسى‏ترین‏نیازهاى فیزلوژیک فرد و چگونگى‏رویارویى و بهره‏مندى مطلوب از آن درراستاى اعتلاى فرد و جامعه بپردازیم زیراعدم برخورد صحیح با این نیاز همواره‏بعنوان یک معضل اساسى در جوامع‏شناخته شده است. سعى نگارنده در این‏مقاله این است که با توجه به برداشتهاى‏مختلفى که از بلوغ جنسى شده عوامل‏موثر در آن را برشمرد و در پایان وظایف‏مربیان و اولیا را بیان نماید زیراهرجامعه‏اى با توجه به اهداف غایى آن‏به‏گونه‏اى به این مقوله مى‏پردازد، درجوامعى که بى‏بندوبارى جنسى رواج‏دارد مسؤولان جامعه اساس تربیت‏جنسى را بر آموزش روابط جنسى‏مى‏گذارند و از سنین دبستان ساعاتى رااختصاص به چگونگى آموزش روابط به‏کودکان مى‏پردازند غافل از آنکه همین‏مطرح نمودنها باعث زودرسى بلوغ درکودک مى‏شود بدون آنکه کودک بداند این‏بیدارى جنسى را چگونه ى‏بایست‏به‏سامان برساند زیرا هنوز از لحاظ شناختى‏به مرحله بالایى از رشد نرسیده است‏لیکن ما هدف از تربیت جنسى رااطلاعاتى مى‏دانیم که به فرزند مى‏دهیم تامسائل مربوط به جنسیت‏خویش راتشخیص دهد و به وظایف ومسؤولیتهاى خویش پى‏ببرد و با توجه به‏سلامت جامعه به سازگاریهاى مطلوب‏رسیده، ارزشهاى اخلاقى و فرهنگى راهمواره مدنظر قرار دهد و در مواقع‏مختلف باهشیارى و با توجه به شرع واخلاق موضع لازم را اتخاذ نماید. تفاوت‏بین ما و غربیها براى تربیت جنسى بسیاراساسى است. زیرا ما کلیه ریشه و مبانى‏اخلاقى را از جمله زمینه جنسى بطور عام‏از شرع مى‏گیریم و غرب آن را از حیات‏اجتماعى و شرایط عرف و اجتماع اخذمى‏کند به هر حال جامعه سالمى که‏انتظارش را داریم دختران و پسران رامى‏بایست‏بگونه‏اى تربیت نماید که به‏دختر یا پسر بودن خویش قلبا خشنودباشند و به آن افتخار کنند و به گفته شهیدمطهرى: «مقتضاى منطق و تعقل این‏است که با سنن و خرافات مبتنى برپلیدى علاقه جنسى مبارزه کنیم و در عین‏حال موجبات طغیان و عصیان و ناراحتى‏غریزه را به نام آزادى و پرورش آزادانه‏فراهم نکنیم. سنت مخفى داشتن آن‏زمینه‏ساز عوارض و گاهى هم حرص وعطش بیشتر در کشف است. واقع بینها راباید پذیرا شد در عین اینکه هدفگرایى رااز یاد نمى‏بریم.»
آبراهام مزلو (1) معتقد است که :
اگر میل جنسى نیز چون دیگرانگیزه‏هاى اولیه انسان، مانند تشنگى وگرسنگى در مسیر صحیح بر آورده شوندو بوسیله تعلیم و تربیت هدفدار شوند،انسان قادر خواهد بود با کاشتن بذر عشق‏و محبت‏به دیگران، به تعالى رسیده و ازاین طریق به کمال آن دسترسى یابد که‏همانا کمال جویى، زیبایى طلبى و درنهایت‏خداجویى است. وجود این نیاز درانسان هیچگاه نفى نگردیده است. استادمحمد تقى مصباح یزدى در کتاب‏فردشناسى براى خود سازى به این میل‏اشاره مى‏کند و اینطور بیان مى‏کند:«وجود امیال فطرى در انسان لغو و عبث‏نخواهد بود بلکه برعکس عامل مهمى‏براى ترقى و تکامل و رسیدن او به‏سعادت و خوشبختى مى‏باشد و اگرخوشبختى و کمال انسان منحصر به‏سعادت مادى و محدود بود، امیال‏نامحدود و لغو مى‏بود. قرار دادن این‏امیال در نهاد انسان در صورتى که ارضاى‏آنها ممکن نباشد، نظیر آن است که راهى‏را به کسى نشان دهند و چنان وانمود کنندکه راهى بس طولانى و دور است، بطورى‏که شخص مزبور همه نیروهاى خود رابراى پیمودن آن متمرکز کند و با سرعت‏به طرف مقصد موهوم حرکت نماید.» (2)
بنابراین همانگونه که روانشناسان ومتخصصین علم رفتار معتقد به وجودغریزه جنسى در انسان مى‏باشند دین‏مبین اسلام هم تاکید به وجود این میل درانسان داشته و دستورات تربیتى مهمى‏براى انسان از سن نوزادى تا سن ازدواج وپس از آن دارد و به اهمیت نوع تربیت‏جنسى و آماده نمودن جوان براى استفاده‏صحیح از این میل جهت تشکیل خانواده‏تاکید زیادى مى‏نماید حتى در طفولیت‏به‏مادر و اطرافیان هنگام نظافت طفل‏گوشزد مى‏کند تا نقاط حساس را که‏موجب لذت طفل مى‏شود کمتر لمس‏کنند. در عین حال که از نفرت داشتن آن‏نیز اطرافیان را منع مى‏کند تا کودک ازهویت جنسى خویش دچار شرم وخجلت نشده و دچار آشفتگى نقش‏نگردد (3) ، البته در تربیت این میل بایدتوجه داشت راه افراط را نپیمود که چون‏فروید انگیزه اصلى رفتار انسان را تنها به‏غریزه جنسى نسبت دهد و تبعیت از این‏عقیده خانواده را دچار سردرگمى نموده درنتیجه افسار گسیختگى در روابط جنسى رابه دنبال داشته است. بطورى که آخرین‏آمار از نوزادان آمریکا نشان مى‏دهد که‏بیش از 4 میلیون کودک از مادران زیر 19سال بدنیا آمده‏اند و بنابه اطلاعات‏بدست آمده در واشنگتن مردم بر علیه‏آزادى سقط جنین دست‏به تظاهرات‏مى‏زنند و ابراز مى‏نمایند که از بین بردن‏کودکان مانع برقرارى و استحکام خانواده‏شده است. (4) حال آنکه بخوبى مى‏دانیم‏در این نوع جوامع، بى‏بندوبارى جنسى تاچه حد رایج است. گاه نیز تفریطخانواده‏هاى متعصب نه به پیروى از شرع‏بلکه به خاطر طفره رفتن از دادن اطلاعات‏صحیح به کودکان و وادار نمودن آنها به‏پنهان نمودن هویت جنسى خویش کودک‏را به انحراف، بى‏کفایتى، پلیدى ، بیمارى‏و گناه مى‏کشاند. به گفته ماکارنکو (5) روانشناس روسى: « مسائل مربوط به‏تربیت جنسى مستلزم توانایى فوق العاده‏و نزاکت‏خاص و تیز هوشى و دلسوزى‏بسیارى است. (6) » پس لازم است تربیت‏جنسى را با سن و رشد فرزند هماهنگ‏نمود زیرا از 1 تا 9 ماهگى که فعالیتهاى‏حرکتى کودک آغاز مى‏شود، ابتدایى‏ترین‏فعالیت او بصرى است. اسلام در این‏سنین تاکید زیادى دارد که والدین اعمال‏زناشویى را در مقابل چشمان کودک انجام‏ندهند. در دوره خردسالى دوره کنجکاوى‏طفل آغاز مى‏شود و کودک سعى مى‏کندمحیط پیرامون خویش را بشناسد، هرچیز تازه یا غیر عادى عاملى براى‏کنجکاوى طفل بشمار مى‏رود بطورى‏که‏حتى باعث ترس و وحشت وى خواهدشد. بنابراین اسلام در مورد پوشاندن‏عورت، خوابیدن فرزندان در رختخواب‏والدین، دستکارى یا تنفر و حمام کردن‏اطفال و جداکردن بستر کودکان از یکدیگردستورات زیادى را داده است. در حدیثى‏از پیامبراکرم‏«صلى الله علیه وآله‏» نقل شده است که‏باید بستر کودکان در شش سالگى از هم‏جدا شود و در حدیث دیگرى مى‏فرماید:«اذا بلغت الجاریة سنین فلا یقبلها الغلام والغلام لاتقبله المراة اذا جاوز سبع سنین‏»، دختر بچه شش ساله را پسر بچه نبوسد وهمچنین زنها از بوسیدن پسر بچه‏اى که‏سنش از هفت‏سال تجاوز کرده است‏خوددارى کنند.»
حال که این همه تاکید را در موردتربیت جنسى در دستورات اسلامى‏دانستیم، لازم است ابتدا با تعاریف بلوغ‏جنسى از دیدگاههاى مختلف آشنا شده وسپس به نقش و وظایف مربیان نسبت‏به‏تربیت جنسى نوجوانان بپردازیم.
کلمه بلوغ (7) (سن مردى) معمولا" به‏11 الى 17 سالگى گفته مى‏شود. به لحاظشرعى در کشورهاى مختلف متفاوت‏است ولیکن در ایران دختران 9 سالگى وپسران 15 سالگى به سن تکلیف مى‏رسندو از این سن مکلف به انجام واجبات الهى‏مى‏شوند. در جوامع مختلف نوع دیگرى‏از بلوغ نیز مطرح است که به آن بلوغ‏عرفى ( سن قانونى) گفته مى‏شود. و قانون‏مدنى هر کشور نوجوان را در این سن بالغ‏و مسؤول رفتار خویش مى‏شناسد. بایداضافه نمود که اصولا" نوجوانى یا Adaloscence سنین 12 تا 18 سالگى‏است. آغاز آن از سالهاى آخر دوره دبستان‏بعنوان مرحله قبل از بلوغ است که در این‏مرحله رشد صفات ثانویه جنسى همراه باتغییراتى در اندامهاى فرد ایجاد مى‏شود.معمولا" این مرحله با بیم و هراس همراه‏است تا آنکه بیشترین تغییرات در دختران‏و پسران شروع مى‏شود یعنى احتلامهاى‏شبانه در پسران و عادت ماهیانه دردختران، سپس اندامهاى جنسى رشدکافى یافته و احتمالا پس از این مرحله‏نوجوان مشکلات جسمى و روانى‏خویش را پشت‏سر مى‏گذارد. در این دوره‏متاسفانه احساسات و عواطف نوجوان برعقلش غلبه دارد زیرا اکثر روانشناسان‏بویژه پیاژه حداکثر رشد شناختى یاعقلانى را سنین 14 الى 15 سالگى‏مى‏دانند; از طرفى این سنین از نظرروانشناسان به سنین جهش عاطفى‏نام‏گذارى شده است. دوره غلیان عواطف‏فرداست. نقش کودک در زندگى کاملامشخص است افراد بالغ نیز به نقش خودکاملا واقف هستند. ولیکن نوجوان دریک وضع روحى بسیار پیچیده و مبهم‏بسر مى‏برد. قرنها پیش افلاطون دوران‏بلوغ را به یک نوع شراب زدگى روان‏تشبیه کرده است. اسلام نیز به جوانى به‏دو صورت مى‏نگرد. در دید منفى‏پیامبر«صلى الله علیه وآله‏» مى‏فرماید: «الشباب شعبة‏من الجنون. (8) جوانى از اقسام جنون ودیوانگى است.» و از دید مثبت‏حضرت‏پیامبر«صلى الله علیه وآله‏» مى‏فرماید: «اوصیکم‏بالشبان خیرا فانهم ارق افئدة ان ا.. بعثنى‏بشیرا و نذیرا فخالفنى الشبان و فخالفنى‏الشیوخ; (9) به شما در مورد نوجوانان وجوانان به نیکى سفارش مى‏کنم زیرا آنان‏دلى رقیق‏تر و قلبى فضیلت پذیرتر دارندزمانى که خداوند مرا به پیامبرى‏برانگیخت تا مردم را به رحمت الهى‏بشارت دهم و از عذابش بترسانم جوانان‏سخنانم را پذیرفتند و با من پیمان بستندولى پیران از قبول دعوتم سر باز زدند و به‏مخالفتم برخاستند.» هنگامیکه نوجوان‏توانست‏به هویت جنسى خویش‏بگونه‏اى صحیح پى ببرد آنگاه است که‏مربى قادر خواهد بود شیوه‏هاى مطلوب‏تعلیم و تربیت جنسى را در مورد او به کاربندد. حضرت آیت ا.. مهدوى کنى نیز دراین باره مى‏گوید :
«وجود غریزه سرکش و مرزنشناس وطغیانگر در انسان مخصوصا در دوران‏نوجوانى که دوره بحران غرایز به شمارمى‏رود از مسائل انکار ناپذیر است، زیراهوسهاى سرکش و غرایز و امیال حیوانى‏او را به هوسبازى و شهوترانى و ... دعوت‏مى‏کند. اگر انسان، بانیروى عقل و ایمان‏نتواند خود را کنترل کند و قدرت رام کردن‏غریزه‏هاى ویرانگر را نداشته باشد، از نظرمعنوى تا آنجا سقوط مى‏کند که ازحیوانات هم پست‏تر مى‏شود. (10) »
از عوامل عدیده‏اى که اغلب مانع ازسعى مربیان در این امر مى‏شود پدیده‏زودرسى و دیررسى بلوغ در نوجوانان‏است. به پیدایش زودرس صفات ثانویه‏جنسى البته بدون توانایى تولید مثل،بلوغ زودرس کاذب گفته مى‏شود. درست‏است که اختلالات فیزیولوژیک، عوامل‏جغرافیایى و عوامل اقتصادى مانندزندگى مرفه، تغذیه خوب در ایجاد آن‏تاثیر دارد ولى وسایل فرهنگى و تبلیغاتى‏چون سینما، تلویزیون، ویدئو، ضعف‏اعتقاد و نوع روابط دختران و پسران نیز دربروز آن بسیار مؤثرند و متاسفانه بایدگفت در محیطهاى ناسالم اثر منفى این‏زودرسى در سرنوشت دختران بیشتر مؤثراست تا پسران زیرا دختران دو تا چهارسال زودتر به سنین بلوغ مى‏رسند درحالى که هنوز از لحاظ عقلى به رشد کامل‏دست نیافته‏اند و همین مساله موجب به‏انحراف کشیدن آنها خواهد شد. همانگونه‏که زودرسى در زندگى نوجوانان مؤثراست دیررسى آن نیز مى‏تواند بعنوان‏عقب ماندگى رشد در نوجوانان تلقى‏شود. نقش مربیان در این رابطه بسیار مهم‏است و باید به نوجوانان این مساله رابقبولانند که هر فرد مطابق ساختمان بدن‏خویش رشد مى‏نماید و کوچکى یابزرگى جثه نشانه برترى یا کهترى یک فردنیست. (11)
کهلبرگ (12) معتقد است: «دختر و پسربر اساس تفاوتهاى بیولوژیکى و طبیعى‏که دارند، رفتارهاى متفاوتى را از خودظاهر مى‏سازند مانند تفاوتهاى موجود درلباس پوشیدن و آرایش مو و... این رفتارتوسط محیط، تقویت‏یا تضعیف‏مى‏گردد» به عقیده وى کودکان از لحاظرشد جنسى سه مرحله را مى‏پیمایند:
1- از سه سالگى کودک بطور اساسى‏تفاوت جنسى بین دختر و پسر رامى‏شناسد. 2- از 5 سالگى و اوج آن در 7سالگى کودک متوجه مى‏شود که دختران‏بعنوان دختر و پسران بعنوان پسر باقى‏مى‏مانند 3- از 7 الى 11 سالگى سنین‏ثبات جنسى است و هر یک از پسران ودختران به تثبیت جنسى خود مى‏پردازندو مى‏بایست در این سن نقش جنسى‏مناسب به دختران و پسران آموخته شود.
مطالعات نشان داده‏اند که پدران بیش‏از مادران در یادگیرى نقش جنسى کودکان‏موثرند زیرا پدران در مقایسه با مادران‏حتى از سنین 2 و 3 سالگى نقشهاى‏جنسى متفاوتى را در نظر مى‏گیرند.پسرانى که روحیه‏اى مردانه و قوى دارندبیشتر داراى پدرانى هستند که درتصمیم‏گیریهاى خانوادگى و در تنظیم‏انضباطهاى خانوادگى شخصیت غالب ومسلطى را در محیط خانواده دارند.بالعکس هنگامى که پدر نقش منفعلى درخانواده دارد در همانند سازى پسران به‏لحاظ نقش جنسى اثرات سویى‏مى‏گذارد. البته باید متذکر شد منظور ازنقش جنسى، وظایف و تکالیفى هستندکه طبیعت‏بیولوژیکى، فرهنگ، جامعه وبزرگسالان از هر یک از دو جنس مرد و زن‏انتظار دارند و رویهمرفته باید گفت از سن‏سه سالگى است که دختر و پسر خود راباز مى‏شناسند و تلاش مى‏کنند تا نقش‏خویش را بعنوان دختر یا پسر بشناسند.آنچه باید به کودکان آموخت این است‏یادگیرند چگونه جنس مخالف خود نباشند.خوشبختانه در مورد دختران اغلب‏مشکلات کمتر است زیرا همواره در کنارمادر هستند و براى الگوپذیرى مادر را درپیش رو دارند ولى متاسفانه پسران اغلب‏با نبود پدر در خانه مواجه مى‏شوند وبراى آموزش نقش جنسى صحیح،محبورند تغییر الگو دهند و لازم است درهمه ادوار رشد کودک، پدر در خانواده‏حضور داشته باشد و نقش فعال و صحیح‏خویش را عهده‏دار گردد. خوشبختانه دراسلام سفارشات زیادى براى جداسازى‏دختر از پسر از 6 سالگى شده است و تاسن تمیز مجاز مى‏داند که دختران باپسران به بازى بپردازند.
چنانچه در قرآن‏مى‏فرماید: (13)
«اوالطفل الذین لم یظهروا على‏عورات ...»
اولیاى اسلام در احادیث‏مختلفى، سفارشات زیادى فرموده‏اند که‏با دختران و پسران از سنین 6 سالگى‏به‏بعد باید بطور جداگانه رفتار شود هرچند که آنها به سن تکلیف نرسیده‏اندمتاسفانه اغلب مشاهده مى‏شود اجازه‏هرگونه فعالیت پسرانه قبل از بلوغ به‏دختر داده مى‏شود و به هنگام بلوغ‏شتابزده اقدام به جداسازى دختر و پسرمى‏شود که منجر به مشکل روانى در دخترمى‏گردد. تحقیقات نشان داده است‏دخترانى که به آشپزى، خیاطى و مطالعه‏علاقمند بوده‏اند در دوره بزرگسالى داراى‏فعالیتهاى متناسب‏ترى با نقش جنسى‏خود بوده‏اند و پسرانى که به بازیهاى‏رقابتى و حرکتى زیاد و فعالیتهایى مانندمکانیکى، توپ‏بازى و تفنگ بازى‏پرداخته‏اند در دوران بلوغ مشکلات‏کمترى را در رابطه هویت جنسى خویش‏دارا بوده‏اند. بنابراین باید به فرزندان دوالگوى مناسب رفتارى که لزوما ضدیکدیگر نیست، آموخته شود. بطور مثال،دختران در کمک به کوچکترها پوشاندن‏لباس و غذا دادن و در کمک به بزرگترها،پخت و پز و نظافت را بیاموزند ویه‏پسران حمل و نقل اشیاء، نظافت‏اتومبیل، خرید نان و ... آموخته شود وهمواره به آنها تاکید شود که دو الگو ضدیکدیگر نیست‏بلکه مکمل یک دیگرند.از این طریق است که دختران و پسران ازاینکه دختر یا پسر هستند قلبا راضى وخشنود مى‏شوند و دختر این باور را که‏موجودى مقید، محدود و تحت‏سلطه‏است و پسر نیز این باور را که آزاد،قدرتمند و سلطه‏گر است از ذهن خویش‏دور مى‏سازد.
از اهم وظایفى که به اولیاء توصیه‏مى‏گردد دادن پاسخ صحیح به سئوالات‏فرزندان است. لازم نیست کلیه جزئیات‏مطرح شود. مى‏توان به صورت کلى‏مسائل را بیان کرد نه آنکه دروغ گفت چون‏از این طریق او را سبت‏به خود بى‏اعتمادخواهید ساخت و حتى ممکن است طفره‏رفتن از پاسخ، باعث‏شود اطلاعات را ازافراد منحرف و همسالان کم‏تجربه که‏خود دچار مشکل جنسى هستند بدست‏آورد. مادر و پدر که محرم راز فرزندهستند اگر خود بعلت‏شرم زیاد قادربه‏گفتن مسائل به فرزند نمى‏باشند،مى‏توانند از مربى مدرسه کمک بگیرند.شرکت نوجوان در جلسات اجتماعى -مذهبى بطور مستمر، مى‏تواند هویت‏مذهبى اجتماعى متناسبى براى اوبه‏وجود آورد بویژه آنکه در راس این نوع‏جلسات افرادى شناخته شده و امین قرارگرفته باشند، چه از لحاظ اجتماعى و چه‏از لحاظ شرعى. زیرا در سنین نوجوانى‏ساده‏اندیشى دوران طفولیت دیگر از بین‏رفته و نوجوان به قضاوت و سنجش وارزیابى مجدد اشخاص، موضوعات و...مى‏پردازد و با دید انتقادى به آنان مى‏نگردو کوچکترین عیب و نقص افراد با ذره‏بین‏مخصوص دوره بلوغ، بزرگ مى‏شودبنابراین اگر نوجوان صداقت و سلامت‏این نوع جلسات را بپذیرد، احساس‏هویت مى‏کند و خود را وابسته به گروهى‏سالم مى‏یابد و چون دراین گروه است‏سعى مى‏کند تا حد امکان خود را از لغزش‏و خطا مصون سازد. از دیگر توصیه‏هایى‏که به مربیان مى‏شود به هنگام مشاهده‏لغزشهاى نوجوان، آن است که به جاى‏زدن انگهایى چون بى‏عرضه، عقده‏اى،پست، بى‏شخصیت‏به نوجوان مرتباسخنانى چون والایى، ارزشمند، قدرتمندبا اراده به آنان نسبت داده شود و به‏هیچ‏وجه لازم نیست مسائل جنسى جنس‏مخالف و یا روابط جنسى را با نوجوانان‏مطرح ساخت و تنها به هنگام ازدواج‏گفتن این مطالب لازم بنظر مى‏رسد و فقطمى‏توان به نشان دادن فیلمهاى آموزشى‏در مورد حیوانات و گیاهان بسنده نمود که‏ان‏شاءا.. از این طریق خانواده‏هایى سالم‏در نتیجه جامعه‏اى سالم و نسلى سازنده‏سالم را دارا شویم زیرا به کرات، بى بند وبارى روابط جنسى والدین بعنوان‏الگوهاى ناسالم، باعث‏شده تمایلات‏نهفته و پنهان جنسى به میلى سرکش وشدید تبدیل شده و خطرات عظیمى رابراى فرد و جامعه به دنبال داشته باشدسخن را هر چند ناقص با جمله‏اى ازلاچتکف (14) به پایان مى‏بریم که‏مى‏گوید:
«براى رام کردن احساسات غریزه بایددانست که عقل و علم و تربیت، تاب‏مقاومت ندارند و باید سعى کنند ازاحساس دیگرى، یعنى ایمان استفاده‏کنند. (15) »
پى‏نوشتها:
1) MAZLO
2) مصباح یزدى ، محمد تقى، خودشانسى براى‏خودسازى، ص 43
3) روزنامه کیهان 4/11/75، ص 1
4) Role confusion
5) Makarenko
6) لاچتکف و روانشناسى تربیتى جنسى، ص 12
7) Puberty
8) مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، ج 17،ص‏49
9) شباب قریش ص 1
10) آیت ا.. مهدوى کنى، محمدرضا، نقطه‏هاى‏آغاز در اخلاق عملى، چاپ اول، ص 22.
11) روانشناسى تربیتى ویژه مراکز تربیت معلم،ص‏150
12) Kohlberg
13) سوره نور ، آیه‏31
14) Lachtkof
15) کودکان و نوجوانان - ترجمه محمدتقى‏زاده.انتشارات بنیاد تهران 1361
منابع:
1- حق جو، محمد حسین، نیازمندیهاى نسل جوان
2- همتى، على‏اصغر، تحلیلى بر روابط دختر و پسر در ایران، انتشارات انجمن اولیاء و مربیان
3- قائمى، على، سازندگى و تربیت دختران
ندای صادق -شماره4

دین, سلامتى عمومى و طول عمر

دین, سلامتى عمومى و طول عمر
در سال هاى اخیر مراکز تحقیقاتى مهمى در جهان تأسیس شده که دستور کار آنها بررسى ارتباط بین دین و سلامت است. خاستگاه این مراکز از جمله در دانشگاه هاى ییل, میشیگان, راجرز, دوک(Duke), و تگزاس مى باشد. تاکنون صدها مطالعه در این زمینه انجام شده است. نتایج همه این بررسى ها به یک امر واحد اشاره مى کند و آن این که (میزان هاى کلى و اختصاصى ابتلاء و مرگ در افراد با ایمان, کمتر از سایرین است و لذا این افراد سلامت جسمى, روانى, و اجتماعى و هم چنین طول عمر و رضایت بیشترى از زندگى دارند).1 محققین مذکور به این نتیجه رسیده اند که اصول مشترکى در دستورات دینى ادیان عمده جهان از جمله اسلام وجود دارد که از سلامتى پیروان آنها محافظت مى کند. این اصول از طریق رفتار بهداشتى2 (اسلوب زندگى بهداشتى)3, مسیر سایکو ـ نورو ـ فیزیولوژیک4, برقرارى حمایت هاى اجتماعى, و نیز از راه هاى مافوق طبیعى سبب حفظ و ارتقاء سلامتى افراد مى گردد. دانشگاه دوک خلاصه اى از این مکانیسم ها را تحت عنوان اصول هفت گانه طب تئوسوماتیک (theosomatic medicine) بیان نموده است. در اصل مقاله نتایج بسیار جالب تحقیقات که ارتباط بسیار قوى و گسترده بین پاى بندى دینى و سلامت را نشان مى دهد, و هم چنین توضیح و بسط سازوکارهاى این ارتباط, انطباق دستورالعمل هاى ارتقاء سلامت5 با آموزش هاى قرآن کریم, و اصول طب تئوسوماتیک ارائه شده است.
مقدمه
در حوزه هاى اپیدمیولوژى, بهداشت, پزشکى, روان شناسى و جامعه شناسیِ سلامت, تحقیقات روزافزونى وجود دارند که نشان مى دهند پاى بندى ها و گرایش هاى دینى تأثیرات مثبت و قابل ملاحظه اى در سلامتى مى گذارند. آن چه در این مقاله مورد نظر است بررسى نتایج برخى تحقیقات و آراء پژوهش گران در این زمینه مى باشد.
نتایج تحقیقات جهانى
دکتر کونیگ, روان پزشک, متخصص طب سال مندان و رئیس مرکز تحقیقات دین, معنویت و سلامت دانشگاه دوک (Duke) آمریکا که اولین مرکز تحقیقات جهان در این زمینه است چنین مى گوید:
آن چه دانشکده پزشکى به من نیاموخته آن است که اعتقاد دینى قادر است اعتیاد را درهم بشکند, انسان ها را از افسردگى برهاند و در هنگام ضربات عاطفى از افراد محافظت کند. موارد زیادى در ادبیات پزشکى وجود دارد که در واقع بازتاب عقیده فروید هستند که مى گفت دین یک نوروز وسواسى جهانى است. دکتر کونیک در تحقیقى نشان داد سال مندانى که در هنگام استرس به دعا و اعتقادات دینى خود اتکاء مى کنند کمتر از دیگران دچار اضطراب مرگ (death anxiety) هستند. این اختلاف از نظر آمارى معنى دار است, زیرا 3/10% متدین ها و 25% غیرمتدین ها این اضطراب را داشتند. یافته هاى وى نشان داد آن چه به سال مندان کمک مى کند اعتقادات درونى و ایمان افراد است نه لزوماً فعالیت هاى دینى آنان. هم چنین تأثیر اعتقاد دینى در میان سال مندان مبتلا به بیمارى هاى مزمن و سال مندان علیل اهمیت ویژه داشت.6
مرکز تحقیقات دین, معنویت و سلامت دانشگاه دوک (Duke) تأثیر دین و معنویت را در سلامتى به سه عرصه تقسیم کرده است: پیش گیرى از بیمارى, بهبود بیمارى, و میزان استفاده از خدمات بهداشتى ـ درمانى. اخیراً سایر مراکز تحقیقاتى از جمله انستیتوى پزشکى ذهن ـ بدن7 دانشگاه علوم پزشکى هاروارد و نیز بیمارستان دى کِنِس بوستون8 در مورد آثار فیزیولوژیک تجربیات معنوى مانند مراقبه9, تحقیقاتى به عمل آورده اند. اما مرکز تحقیقات دانشگاه دوک بر روى آثار ایمان دینى سنتى متمرکز شده و تحقیقات خود را با استفاده از تکنیک هاى پذیرفته شده در علوم پزشکى و علوم اجتماعى انجام مى دهد.
نتایج برخى از این تحقیقات به شرح زیر است10:
ـ احتمال ابتلاء افراد قویاً متدین, به افسردگى ناشى از استرس هاى زندگى, کمتر از سایرین بوده و در صورت ابتلاء احتمال بهبود بالاترى دارند.
ـ افراد متدین اسلوب زندگى بهداشتى تر و سالم ترى دارند (healthy life style).
ـ افراد عمیقاً متدین کمتر ممکن است در طى بسترى شدن در بیمارستان یا پس از آن دچار افسردگى شوند.
افراد مسن با اعتقادات دینى عمیق و درونى احساس سلامتى بالاتر و رضایت بیشترى از زندگى خود دارند. این نکته تا حدى ممکن است مربوط به ازدواج باثبات و خانواده هاى مستحکم ترى باشد که افراد متدین دارند.
ـ افراد داراى ایمان قوى که مبتلا به بیمارى جسمانى باشند, پیامد بسیار بهترى از سایرین دارند.
ـ افرادى که به طور منظم به عبادت گاه مى روند سیستم ایمنى قوى ترى نسبت به افراد کمتر متدین دارند.
ـ افراد متدین زندگى طولانى ترى دارند. یک رشته تحقیقات در حال رشد نشان مى دهد که افراد متدین از نظر جسمى در طى یک زندگى طولانى سالم تر مى مانند.
به نظر مى رسد که پاى بندى دینى, سال مندان را از دو بیمارى عمده سال مندى محافظت مى کند; یکى بیمارى هاى قلبى ـ عروقى و دیگرى سرطان. لذا دین دار بودن یک عامل محافظتى (protective factor) قابل ملاحظه در ردیف پرهیز از استعمال دخانیات محسوب مى شود.11 صدها مطالعه دیگر توسط سایر محققین نتایج مشابهى را نشان داده اند, مثلاً افراد متدین دچار شکستگى استخوان هیپ سریع تر از سایرین بهبود مى یابند,12 سال مندانى که به عبادت گاه مى روند به طور معنى دار براى مدت طولانى ترى از ناتوانى و از کار افتادگى مصون مى مانند, پس از جراحى قلب باز احتمال زنده ماندن بیماران متدین سه برابر سایرین است و خطر مرگ در اثر هر علتى در افراد متدین که حداقل هفته اى یک بار به عبادت گاه مى روند 35% کمتر از سایرین است.13
به دنبال اثبات فواید روحى و جسمى ایمان دینى, در سال 1995 بنیاد جان تمپلتون (John Tempelton Foundation) به وجود آمد که کمک هزینه گسترش دوره هاى تحصیلى را در خصوص ارتباط دین و پزشکى در دانشکده هاى پزشکى آمریکا پرداخت مى کند. بنیاد مشابه دیگرى نیز توسط دکتر توماس کورسنِ (Thomas Corson), متخصص داخلى و اطفال در دانشگاه جانز هاپکینز ایجاد گردید. اطلاعات مفیدى که در زمینه فواید سلامتى زاى اعتقاد دینى به دست آمده است توجه و علاقه زیادى را در دانشجویان پزشکى آمریکا برانگیخته است.
سازوکارها
آموزه هاى دینى حداقل به دو طریق موجب ارتقاء سطح سلامت عمومى و به تبع آن ارتقاء بهداشت روانى مى شوند:
طریقه اول راه (سایکونوروفیزیولوژیک)14 است, به این معنى که عواطف مثبت ناشى از آموزه هاى دینى از طریق دستگاه عصبى خودمختار (autonomous nervous system) سبب عمل کرد مطلوب دستگاه هاى فیزیولوژیک از قبیل دستگاه قلبى ـ عروقى, دستگاه گوارش, غدد مترشحه داخلى, سیستم ایمنى و مى گردد.15 به ویژه تأثیر وضعیت روانى بر سیستم ایمنى بدن که به خوبى بررسى شده است در سال هاى اخیر موضوع یک رشته علمى جدید به نام (سایکو نرو ایمونولوژى)16 مى باشد.17 ریشه عواطف مثبتى که این آثار را به بار مى آورد در چیست؟ مسلماً نمى توان ادعا کرد که افراد متدین هرگز دچار اضطراب یا افسردگى نمى شوند, اما تحقیقات نشان داده است که آنها قادرند سریع تر از افراد بى ایمان خود را از وضعیت هاى روانى نامطلوب بیرون بکشند. آنها در دنیایى زندگى مى کنند که تحت فرمان روایى خداوندى خیرخواه و از هر جهت قدرت مند است. او از عموم مخلوقات مراقبت مى کند, از خود معجزه نشان مى دهد, و فیض و بخشش بى منتهاى خود را به افراد با ایمان عطا مى کند. در چنین جهانى هرگونه اتفاق در زندگى فرد داراى هدف و معنى است حتى اگر یک حادثه منفى مانند بیمارى یا مشکل مالى باشد. یک فرد متدین قادر است بدترین وضعیت ها را به تجربیاتى مثبت بدل کند. هم چنین براى فرد با ایمان اتفاقات ساده طبیعى از قبیل تغییر فصول با احساساتى از قبیل خشیت, شکر و رضا در مقابل عطاى یک خالق مهربان همراه مى باشند.
طریقه دوم مسیر رفتار بهداشتى (healthy behavior pathway) است. آموزه هاى دینى مشوق رفتارهاى بهداشتى مانند اجتناب از پرخورى, روزه دارى, ازدواج, اجتناب از بى بندوبارى جنسى, رعایت نظافت, مسواک زدن, اجتناب از الکل, سحرخیزى, رعایت اعتدال در کلیه امور و مى باشند. این موضوع که پاى بندى دینى منجر به رفتارهاى بهداشتى مى شود براى متخصصین حوزه هاى جامعه شناسى پزشکى و جامعه شناسى دین در جهان یک یافته بسیار آشنا است. به گفته دکتر لوین (Levin), اپیدمیولوژیست و متخصص علوم بهداشتى, متدین بودن را باید یک جزء ضرورى از اسلوب بهداشت زندگى (healthy life style) محسوب کرد, زیرا هیچ یک از ادیان مهم آشکارا تنبلى, لاقیدى جنسى, مستى, اعتیاد و چاقى را تشویق نمى کند.18 دکتر کِنِت وَنکس (Kenneth Vanx), محقق متدین, با بررسى نتایج مطالعات رفتارى و اپیدمیولوژیک چنین نتیجه گیرى مى کند: روشن شده است که عقاید دینى و رفتارهاى اخلاقى ناشى از آن به طور جدى بر گرایش ها و رفتارهاى بهداشتى اثر مى گذارند. در نتیجه این ارتباط علّى شاخص هاى سلامتى و بیمارى از طرق مهمى بستگى به میزان نفوذ این عقاید در زندگى روزمره بیمار دارد. اوامر و نواهى مشخص و تقریباً یک سانى به طور عام و جهانى در گروه هاى مختلف دینى وجود دارد که از سلامتى پیروان آنها حفاظت مى کند.19
نتایج عملى
اخیراً کمیته افزایش طول عمر در سان مارکوس کالیفرنیا, اطلاعاتى را درباره 100 زن و مرد صد ساله و یا مسن تر گردآورى کرده است. عواملى از زندگى آنان که به ما مى آموزد چگونه زندگى کنیم تا به صد سالگى برسیم, قابل اشاره است:20
1. در هیچ کارى افراط نکنید.
2. صبح زود از خواب بیدار شوید, در نتیجه لازم است شب ها نیز زود بخوابید.
3. به خدا ایمان داشته باشید.
4. خود را مشغول نگه دارید و از بى کارى بپرهیزید.
5. مواظب خود باشید.
دکتر دایان هیلز (Dian Hales), در کتاب رهنمودهاى سلامتى21, پس از ذکر موارد فوق توصیه دیگرى را که بر مبناى بررسى هاى جداگانه اى به دست آمده بیان مى کند. وى مى گوید: دست خود را براى یارى رساندن به دیگران دراز کنید. انسان ها در زندگى نه با توجه به نیازهاى خود, بلکه با توجه به نیازهاى دیگران به مفاهیم جدیدى دست مى یابند. به فعالیت هاى خیریه بپردازید به طور مرتب, شاید هفته اى یک بار, به شخص دیگرى کمک کنید.
توصیه هاى فوق را عیناً مى توان در قرآن کریم مشاهده کرد:
ـ انه لا یحب المسرفین (انعام:141); خداوند اسراف کاران را دوست ندارد. لازم به توضیح است که لفظ اسراف در قرآن به هرگونه زیاده روى از جمله در خوردن, آشامیدن, پوشیدن, رفتار جنسى, بلندپروازى, قصاص و انتقام, انفاق و بخشش, و به طور کلى هرگونه تجاوز از حدود و مرزها اطلاق مى شود.22
ـ و بالاسحار هم یستغفرون (ذاریات:18); ایشان در سحرگاهان به استغفار مشغولند. قرآن کریم در این آیه شریفه تلویحاً به سحرخیزى ترغیب مى فرماید.
ـ فاذا فرغت فانصب( شرح:7); آن گاه که از کارى فارغ شدى کار دیگرى را آغاز کن. در این آیه از بى کارى نهى شده است.
ـ و لا تلقوا بایدیکم الى التهلکه (بقره:195); خویشتن را به دست خود به معرض هلاکت فکنید. این آیه افراد را از به خطر انداختن خود نهى فرموده است, که یکى از ملزومات آن رعایت نکات ایمنى است.
وسعت موضوع
تعدادى زیادى از مطالعات نشان مى دهد که پاى بندى دینى میزان کلى ابتلا و مرگ را در جمعیت مورد مطالعه کاهش مى دهد. مطالعاتى که در استرالیا, اروپا, میسورى, و یوتا انجام شد از این دست هستند. در میان صدها مطالعه اى که در این زمینه انجام شده, دست کم یک مطالعه در خصوص ارتباط معکوس هر یک از وضعیت هاى زیر (یا مرگ ناشى از آنها) با پاى بندى دینى وجود دارد23:
آلرژى و تب یونجه
بیماریهاى خوش خیم زنان
آمفیزم ریه
آنژین صدرى
برونشیت و سرفه دائمى
پنومونى
آترواسکلروزیس
درد ناشى از سرطان
آنفلوانزا
پرفشارى خون
بیمارى هاى گوارشى
آسم
سکته قلبى
آنتریت رژیونال
سل
ییائسگى زودرس
کولیت اولسراتیو
کمردرد
حساسیت به توبر کولین
سابقه خانوادگى سکته مغزى
سیفیلیس
سابقه خانوادگى دیابت
بیمارى هاى CNS
دیابت
حوادث و جرائم
زخم پیتیک و زخم اثنى عشر
بیمارى هاى کبد
بیمارى هاى عفونى
بیمارى هاى عروق مغز
بیمارى هاى کلیه
آندوکاردیت مزمن
بیمارى هاى آندوکرین و متابولیک
مرگ شیرخوار
هیپرپلازى پروستات
بیمارى هاى ادرارى تناسلى
سرطان مرى
سرطان کلیه و مثانه
سرطان مغز و CNS
سرطان لب
سرطان سرویکس
سرطان مخاط دهان
لوسمى
سرطان حنجره
سرطان کولون و روده باریک
لنفوم
سرطان پستان
سرطان کبد و کیسه صفراء
سرطان حلق
سرطان تخم دان
سرطان ریه و برونش و تراشه
سرطان رحم
سرطان پانکراس
سرطان تیروئید و غدد درون ریز
سرطان معده
سرطان پروستات
سرطان بیضه و اسکروتوم
سرطان کلیه
سرطان پوست
سرطان وولو و واژن
سرطان پنیس
سرطان استخوان
سرطان لوله فالوپ
سرطان زبان
سرطان چشم
سرطان صفاق
هوچکین
در پیمایش عمومى جامعه آمریکا که در سال هاى 1972 تا 1977 در مرکز ملى تحقیقات نظرى (National Opinion Research Center) انجام شد, مشخص گردید که افراد قویاً پاى بند به دین, نسبت به افراد با پاى بندى ضعیف رضایت بالاترى از سلامتى خود دارند. در اطلاعات سال 1984 همین پیمایش افرادى که گزارش کردند قویاً پایبند به دین هستند بیشتر از سایرین خود را خوش بخت و راضى از زندگى خانوادگى خویش توصیف کرده بودند.24 بنابراین, مشاهده مى شود که ارتباط دین با سلامتى نه یک ارتباط محدود و موردى, بلکه یک ارتباط بسیار گسترده است که ابعاد جسمى, روانى, و اجتماعى سلامتى را دربر مى گیرد.
طب تئوسوماتیک
در حقیقت مفهوم (طب روان ـ تنى) (Psychosomatic Medicine) یا (پزشکى ذهن ـ بدن) (Mind-Body Medicine) که در سال هاى اخیر رونق زیادى گرفت و ارتباط سلامت روانى را با سلامت جسمانى به خوبى روشن کرد, به تازگى در حال تحولى تکاملى است و اینک مفهوم (طب خدایى ـ تنى) (God-Body Medicine) یا (طب تئوسوماتیک) (Theosomatic Medicine) به طور جدى مطرح است. محققین دانشگاه هاى ییل (Yale), میشیگان (Michigan), راتگرز (Rutgers), برکلى (Berlely), دوک (Duke) و تگزاس(Texas) تحقیقات وسیعى را در این زمینه آغاز کرده و در حال کار هستند. اصول طب تئوسوماتیک چنین است25:
اصل اول. پاى بندى دینى از راه ارتقاى رفتارهاى بهداشتى و بهبود اسلوب زندگى براى سلامتى مفید است.
اصل دوم. معاشرت منظم دینى منجر به حمایت هایى مى شود که آثار استرس و تنهایى را مرتفع کرده و به این طریق سلامتى را ارتقا مى دهد.
اصل سوم. شرکت در عبادات و نماز از طریق ایجاد عواطف مثبت براى سلامتى مفید است.
اصل چهارم. دستورالعمل هاى دینى به دستورالعمل هاى ارتقا سلامت شباهت داشته و لذا مفید هستند.
اصل پنجم. ایمان, افکار فرد را به سوى امیدوارى و خوش بینى سوق مى دهد و از این جهت براى سلامتى مفید است.
اصل ششم. تجربیات عرفانى و شهودى از راه فعال کردن یک انرژى زیستى شفابخش (Healing bioenergy) و یا از راه تغییر در وضعیت آگاهى و هشیارى براى سلامتى مفید است.
اصل هفتم. دعا کردن براى دیگران در غیاب آنها قادر است از راه هاى مافوق طبیعى سبب شفا یا ارتقا سلامتى آنها گردد.
و بالاخره به عنوان نتیجه کلى باید گفت (پزشکى در حال کشف دین و معنویت است).
________________________________________
1. Levin, J. S. (2002). God, Faith, and Health, New York, John Wiley & Sons.
2. Healthy behavior
3. Healthy life style
4. Psycho-neuro-physiologic pathway
5. Health promotion
6. Koenig, H. G. et al, (2001). Handbook of Religion and Health, New York, Oxford University Press.
7. Institute of mind-body medicine
8. Boston ص s Deaconess haspital
9. meditation
10. Levin, J. S. (2002).
11. Levin, J. S (2002); Koenig, H. G. et al, (2001).
12. Pressman, Peter (1992). Journal of Hospital & Community Psychiatry, Vol.43, No.12.
13. Levin, J. S. (2002).
14. Psycho-neuro-physiologic pathway
15. مرعشى, سید على, فیزیولوژى سیستم عصبى و غدد درون ریز, انتشارات دانشگاه آزاد اسلامى واحد اهواز, 1376 .
16. Psychoneuroimmunology
17. Koenig, H. G. & Cohen H. J. (2002). The link between Religion and Health: psychoneuroimmunology and the faith factor, New York,, Oxford University Press.
18. Levin, J. S. (2002).
19. Ibid.
20. هیلس, دایان, رهنمودى به سوى سلامتى, ترجمه جمعى از اساتید دانشگاه علوم پزشکى تهران, 1380 .
21. An invitation to health.
22. طباطبائى, سید محمدحسین, تفسیر المیزان, ترجمه سید محمدباقر موسوى همدانى, قم, دفتر انتشارات اسلامى, 1375 .
23. Levin, J. S. (2002).
24. Ibid.
25. Ibid.

17 راه برای تبدیل شدن به یک فرد بالغ و کامل

17 راه برای تبدیل شدن به یک فرد بالغ و کامل
شما از نظر ظاهری به عنوان یک فرد بالغ شناخته می شوید، اما تا زمانی که از نظر عاطفی و ذهنی به بلوغ نرسید، نمی توانید نام یک شخص کامل را بر روی خود بگذارید. مگر اینکه بخواهید با یک کودک ازدواج کنید (که در این حالت "کمال" بالاجبار به شما تزریق می شود) در این حالت وقت کافی دارید که در حین رابطه رشد کرده و بزرگ شوید.
روش های زیر به شما کمک می کند که راه رسیدن به کمال را آسانتر طی کنید.
فاکتورهای اجتماعی
1- مسئولیت پذیری
اساس شخصیت و درستی، مسئولیت پذیری می باشد. بدون هیچ عذر و بهانه ای یاد بگیرید که مسئولیت کارهایی را که انجام می دهید به عهده بگیرید. همانطور که تحسین و تمجید را قبول می کنید باید گله و شکایت را نیز بپذیرید. برای پی آمد تصمیم های خود آماده باشید و سعی کنید تصمیمات درستی اتخاذ کنید، چرا که قبول مسئولیت کار دشواری است. به عنوان مثال می توانید کارهایی را که به طور بالقوه خطرناک هستند، مثل: رانندگی بیشتر از سرعت مجاز و یا رانندگی بعد از مصرف الکل را انجام ندهید.
2- احساسات خود را کنترل کنید
عدم توانایی در کنترل احساس می تواند هم در زندگی فردی و هم در زندگی اجتماعی لطمات جبران ناپذیری را به شما وارد آورد. نباید به طور کلی احساستان را بکشید بلکه باید آنها را از طریق یکسری رفتار و گفتار موجه بروز دهید. به عنوان نمونه اگر کسی از زور عصبانیت دست خود را بر روی شما بلند کند، نباید سریعا عکس العمل مشابهی انجام دهید. اگر بتوانید همچنان خونسردی خود را حفظ کنید همه شما را به عنوان "آدم خوبه" داستان می شناسند.
3- بخشنده باشید
موفقیت شما به کمک هایی بستگی دارد که در میان راه از دیگران دریافت می کنید. بدون هیچ چشم داشتی به دیگران کمک کنید. اگر توان مالی شما اجازه می دهد میتوانید هزینه ای را نیز به خیریه ها و سایر موسسات این چنینی اختصاص دهید. اگر دست شما از نظر مالی باز نیست می توانید از وقت خود استفاده کرده و به آموزش بچه های بی سرپرست بپردازید.
4- وقت خود را با خانواده و دوستان بگذرانید
صله رحم را از یاد نبرید. اگر نمی توانید همیشه به دیدنشان بروید، حداقل ارتباط تلفنی را قطع نکنید. این امر برای دوستانتان نیز صدق می کند. اگر سرتان خیلی شلوغ است، سعی کنید حداقل آخر هفته را با آنها بگذرانید. می توانید یک نوشیدنی با هم میل کنید و یا یک دست بیلیارد بازی کنید. همیشه به خاطر داشته باشید که شما قبل از اینکه با خانمتان آشنا بشوید، دوستان و خانواده در زندگی شما وجود داشتند.
خود را بشناسید
5- ضعف های شخصیتی خود را از بین ببرید
هر کدام از ما عیب و ایراداتی در شخصیت خود دارد. در شناخت عادات، ویژگی های اخلاقی و به طور کلی شخصیتتان تلاش کنید. به نظرات دوستان و اقوام در مورد صفات اخلاقی خودتان گوش کنید. ضعف های خود را به تدریج از بین ببرید و نقاط قوت خود را تقویت کنید. به عنوان مثال اگر در زمینه کاری با مشکل مواجه هستید سعی کنید هر روز بیش از روز قبل بر روی مسائل کاری تمرکز کنید.
6- متوجه رفتار خود باشید
رفتار و گفتار شما در قبال دیگران تعیین کننده برخورد آنها درقبال شما می باشد. شما یک تابلوی تبلیغاتی متحرک هستید که توجه همه را به خود جلب می کنید، پس بهتر است اخلاق خوب خود را به نمایش بگذارید. اگر این کار را نکنید مردم از شما خوششان نمی آید، شما را استخدام نمی کنند و با شما قرار ملاقات نمی گذارند. کارهای خوبی را که از والدین خود در کودکی اموخته اید در زندگی نیز به اجرا در آورید.
7- کار خودتان را انجام دهید
کاری که تصور می کنید برایتان مناسب است انجام دهید نه کاری که دیگران فکر میکنند انجام آن برایتان لازم است. به عبارت دیگر در پی رسیدن به خوشی و سعادت باشید. هیچ گاه خودتان را با کسی مقایسه نکنید، به ویژه در مورد مسائل مالی برای اینکه ممکن است احساس نارضایتی کنید. کارهایی که همیشه آرزوی انجام دادن آنها را داشته اید اما هیچ وقت انجام نداده اید را شروع کنید.
8- درستکار باشید
یک فرد درستکار همیشه برای اصول اخلاقی ارزش بیشتری نسبت به لذات و سودهای شخصی قائل است. کارمندان، همکاران، و خانم ها برای افراد درستکار ارزش بسیار زیادی قائل هستند. روی حرف خود بایستید و کاری را که فکر می کنید درست است، انجام دهید.
دیدگاه خود را مشخص کنید
9- با اهدافتان روبرو شوید
افراد موفق از روسای شرکتها گرفته تا ورزشکاران همه و همه دارای یک عادت ویژه هستند: هدفمندی و تلاش برای رسیدن به مقصود. بدون داشتن هدف و نقشه مناسب برای رسیدن به آن زندگی شما عادی شده و شادی و موفقیت ناچیزی را میتوانید به دست آورید. برای خود اهداف روزانه، هفتگی، و ماهیانه تعیین کنید، سپس راه مناسب برای هر یک را طرح ریزی کنید و تمام تلاش خود را برای رسیدن به آن به کار بندید و از آن به عنوان راهی برای رسیدن به آرزوهای نهایی خود بهره بگیرید.
10- عادات بد خود را ترک کنید
هر یک از ما به طور متفاوت دارای عادات بدی هستیم. دیر یا زود پی آمدهای منفی آن متوجه ما خواهند شد. با خودتان عهد ببندید که رفتار بد خود را کاهش داده و یا به طور کلی از میان می برید. به عنوان نمونه یکی از عادات بد خود مثل قسم دروغ خوردن و یا تاخیر داشتن را انتخاب کنید و بعد به دوستان و خانواده خود بگویید که می خواهید چنین عادتی را برای همیشه از زندگی خود بیرون کنید. اگر آنها به عنوان یک مراقب در کنار شما باشند تمایل شما نسبت به انجام این کار افزایش پیدا خواهد کرد.
11- روحیه جوان و شاداب داشته باشید
به خاطر داشته باشید که سن شما به آن اندازه ای است که خودتان می خواهید. یک شیوه شاداب و جوان پسند را در زندگی پیش بگیرید تا بدن و ذهن شما همواره به تحرک واداشته شوند. در حالی که خودتان احساس جوانی می کنید پس چه اشکالی وجود دارد که با یک خانم یا آقای جوان هم نامزد کنید؟
12- از موقعیت های خود استفاده کنید
فرصت های بیشماری در زندگی هر فردی وجود دارد، اما سود بردن از آنها کار ساده ای نبوده و دارای ریسک بالایی می باشد. اما باید توجه داشته باشید که هیچ کار بزرگی بی خطر نمی باشد. چه این موقعیت را داشته باشید که برای خودتان شغلی راه بیندازید، چه با دختر خانمی یا آقا پسری که به هیچ وجه در سطح شما نیست، قرار ملاقات بگذارید، به خودتان مطمئن باشید و تا تنور داغ است نان را بچسبانید. کاری نکنید که بعدا موجبات پشیمانی شما را فراهم آورد.
13- تمرین بردباری
صبر و پافشاری شما را به سمت کامیابی و موفقیت رهنمون می سازند. بیشتر انسان های بزرگ بیشتر از اینکه موفق شده باشند در زندگی خود با شکست مواجه میشدند. زمانی که بی حوصله می شوید باید یاد بگیرید که خونسری خود را حفظ کرده و آرام باشید. برای اینکه قدری شکیبایی خود را تقویت کنید می توانید پرستاری کودک یکی از دوستان و یا آشنایان خود را برای مدت زمان کوتاهی به عهده بگیرید.
یک مرد همه جانبه
14- علایق خود را متنوع سازید
یک سرگرمی جدید برای خودتان پیدا کنید تا افق های جدید را بر روی خود باز کنید. با یاد گیری ورزش ها و مهارت های جدید خود را به چالش وادار کنید. یکی از کارهایی که می توانید در این خصوص انجام دهید، یادگیری یک زبان جدید می باشد. زمانی این کار با موفقیت انجام شد؛ به عنوان پاداش، سفر تفریحی به کشوری که زبان آنرا یاد گرفته اید را به خودتان هدیه دهید تا پیشرفت خود را محک بزنید.
15- ساعات مطالعه خود را بیشتر کنید
مطالعه یکی از راه های مناسب برای افزایش اطلاعات و دایره لغات شما می باشد. روزی یک ساعت هم که شده تلویزیون را خاموش کرده و در عوض شروع به خواند یک کتاب کنید. بیشتر سعی کنید کتاب های الهامی در مورد ارتقای شخصیتی و یا زمینه شغلی دلخواهتان را مطالعه کنید. حتی می توانید کتاب های سرگرم کننده را به صورت تفریحی مطالعه کنید.
16- ورزش کنید
ورزش یکی از راههایی است که از شما فرد سالم تر و جوان تری می سازد. آنقدر که کار شما ارزش دارد مدت زمانی که مشغول به انجام آن هستید مهم نیست. با خودتان تعهد کنید که در برنامه روزانه خود مقداری فعالیت فیزیکی بگنجانید.
17- یک حیوان خانگی بگیرید
داشتن حیوان خانگی تا حد زیادی استرس و فشار را کاهش داده و درصد خوشحالی را نیز افزایش می دهد. این کار شما را برای ازدواج و بچه دار شدن آماده می سازد.
عاقل باش جوان!
همچنان که به مسیر خود در راه رسیدن به یک فرد کامل ادامه می دهید، به خاطر داشته باشید که طرز تفکر مثبت همیشه به عنوان اساسی ترین فاکتور شناخته میشود. دید مثبت ذهنی نسبت به هر چیز در زندگی به شما اجازه می دهد در جایی که دیگران شکست خوردند، به پیروزی دست پیدا کنید.
بدون توجه به اینکه شرایط تا چه حد دشوار است اگر نقطه نظر مثبتی داشته باشید و این کار را ادامه دهید، همیشه راهی برای پیروزی در مقابلتان باز خواهد شد.
منبع: http://www.mardoman.com/success/matur.aspx

عوامل مؤثر در گرایش نوجوانان و جوانان به نماز

عوامل مؤثر در گرایش نوجوانان و جوانان به نماز
رضا فرهادیان «و أمر اهلک بالصّلاة واصطبر علیها» 1 و تو اهلت را به برپایی نماز بخوان و در این امر پایداری و صبوری پیشه کن. در گرایش نوجوانان و جوانان به نماز، سه عنصر اصلی خانه، مدرسه و رسانههای جمعی نقش اساسی و محوری دارند. دراین مقاله به بررسی این سه عامل تأثیرگذار میپردازیم.
تربیت و آموزش، انتقال اطلاعات نیست، بلکه تغییر در جهانبینی است. 2 هیچ تربیت و آموزشی بدون زمینهسازی، موفق نیست. اگر مجموعة عناصر و عوامل تأثیرگذار در ارسال یک پیام ارزشی، از وحدت و هماهنگی لازم در عمل برخوردار نباشند، نمیتوانند مؤثر واقع شوند و چه بسا آثار یکدیگر را خنثی کنند.
عناصر و عوامل تأثیرگذارنده در محیط خانه، مدرسه و جامعه در القای یک ارزش معنوی و رسانیدن پیام و بیان روح نماز، اگر عملاً یکدیگر را نفی کنند و یا در برنامهها و اظهار مطالب، هر کدام راه و هدفی متفاوت و مغایر با یکدیگر بپیمایند، در ذهن فرد تناقض به وجود میآورند و پیام منجر به ایجاد انگیزه، شوق، اراده و عمل نمیشود.
خانواده
آموزش نماز و پرورش روحیة مذهبی مناسب برای اقامة آن، ابتدا از خانه شروع میشود و خانواده نقشی مهم در انتقال فرهنگ نماز از خود بروز میدهد. آنچه در مورد فرزند درگرایش به نماز مهم است، وجود انگیزه است و آنچه در تربیت و آموزش نماز اهمیت دارد، رسوخ روح معنوی نماز به اعماق دل اوست، نه تحمیل شکل و قالب به او. زمانی آموزش نماز به توفیق میانجامد و قرین موفقیت میشود که با احساسی خوشایند همراه باشد.
بدون تردید همة انسانها به طور فطری استعداد وگرایش به نیایش دارند، اما آنچه دربارة کودکان و نوجوانان مهم است، چگونگی روشهای آموزش و نحوة ارائه و انتقال این ارزشهاست.
آداب و عبادتهای مذهبی چون پاسخی به عالیترین نیازهای معنوی است، اگر به طور طبیعی و با جلب رضایت قلبی جوانان ارائه شود، احساسی خوشایند در آنان برمیانگیزد و آن را به راحتی جذب میکنند، چرا که احساسات و عواطف، مهمترین نقش را در تکوین، رشد و پرورش شخصیت جوان دارند. بدیهی است زمانی که نوجوان در معرض یادگیری و آموزش احکام و عبادت قرار دارد، لازم است از قبل برای این موضوع زمینهسازی شود تا همراه با آموزش، احساسی خوشایند در او ایجاد گردد و به این ترتیب، نتیجهای مطلوب به بار آورد. دراین صورت، تقویت چنین گرایش فطری نیز بسیار آسان و طبیعی خواهد بود. کسب عادتها و رفتارهای مذهبی پیش از آن که متأثر از اندرزها و سخنان والدین باشد، معلول پذیرش رفتار، عواطف و احساسات مرتبط و همراه با مهر و محبت آنان است.
با برانگیختن احساساتی خوشایند در حین انجام فرایض مذهبی در کودکان و نوجوانان، زمینه یادگیری رفتارها و احساسات مطلوب فراهم میگردد و این امر نیز به نوبة خود موجب تقویت انگیزه وگرایش به نیایش و ارتباط با پروردگار متعال میشود. یادگیری بیشتر رفتارها و گفتارهای کودکان و نوجوانان، براساس مشاهداتی است که نسبت به اعمال والدین دارند و نیز احساسی که فضای ارتباطی خانواده در آنها پدید میآورد در این امر مؤثر است. در کانون خانواده است که گرایش دینی افراد تقویت میشود و خمیرمایة شخصیت مذهبی در آنان تکوین مییابد. در همین مکان است که رغبتها، احساسات خوشایند و ناخوشایند، رفتارهای متعادل و نامتعادل و نگرشها و باورهای درست یا غلط منعقد میگردد. علی(ع) میفرماید: «قلب الحدث کالارض الخالیة ما ألقی فیها من شیء قبلته فبادرتک بالادب قبل ان یقسو قلبک و یشتغل لبَک» 3 «قلب نوجوان، همچون زمین خالی است، هر بذری که در آن افکنده شود، میپذیرد. من پیش از آن که دلت سخت گردد و فکرت مشغول شود، به ادب و تربیت تو مبادرت کردم.» بسیاری از رفتارها و گرایشهای کودک و نوجوان، از قبیل گرایش به نماز و روزه، شرکت در کارهای خیر و اهمیت دادن به وظایف و تکالیف دینی، غالباً متأثر از تجارب خوشایند تربیتی آنان در خانه و خانواده است. کودکان به شدت نیازمند و تشنة یادگیری هستند و احتیاج به امنیت و آرامش خاطر و اتصال به یک منبع قدرت، رحمت و عطوفت دارند. آوای ملکوتی قرآن و نوای دلنشین اذکار نماز، حتی در دوران بارداری مادر موجب جنب و جوش و شکوفایی گرایش و احساسات دینی در کودک میشود. 4 سکوت، عصبانیت، رفتار، نگاه و سخن پدر و مادر و اطرافیان، برای کودکان سرمشق و اعمال به جای هر کدام، سبب ارضای نیاز و اغنای گرایش فطری آنهاست. آنان پیوسته میآموزند و نسبت به هر چیز کنجکاوند. خانواده باید تلاش کند که آموختههای مذهبی کودکان با تجارب و احساسات خوشایندی شکل بگیرد. سعة صدر، ابراز احساس خرسندی و روحیة رضایتمندی، گرایش به این احساسات مذهبی را برای کودکان گوارا میسازد. بر این اساس، زیباترین و خوشایندترین حالات و اوقات کودکان و نوجوانان در خانواده زمانی است که پدر و مادر آمادة اقامة نماز میشوند، آنگاه که کودک همة شادی و نشاط را در چهرة برافروخته و شادمان اطرافیان خویش مشاهده میکند، یعنی به هنگام وضو گرفتن، جانماز انداختن، معطر ساختن لباس نماز و خود را به زیباترین شکل آراستن 5 و گوش فرا دادن به آوای دلنشین قرآن و اذان 6 که نسیم آرامشبخشی در کالبد افراد میدمد و روح چون پرندهای که از بند و قفس آزاد شود، در فضایی ملکوتی بال و پر میگشاید و به سوی محبوب حقیقی اوج میگیرد:
تو را ز کنگرة عرش میزنند صفیر ندانمت که در این دامگه چه افتاده است 7 خانوادهها میتوانند بسیاری از رفتارهای مطلوب و احساسات خوشایند و دوستداشتنی خود را به طور غیرمستقیم در قالب ارزشها و احکام دینی و از طریق بهرهگیری از الگوهای رفتاری، در وجود کودکان و نوجوانان تثبیت کنند.
مشاهدة رفتار اطرافیان، انگیزهای قوی و غنی برای یادگیری و آموزش فرزندان است. درحالی که آموزشهای خطابی و توصیههای مستقیم و آمرانه، نه تنها چندان رغبت و انگیزهای در درون جوان و نوجوان ایجاد نمیکند، بلکه گاهی مایة آزردگی و تنفر نیز میشود.
نماز خواندن کودکان خردسال نیز رفتاری است که در آغاز امر از طریق مشاهدة حرکات پدر و مادر و اطرافیان آموخته میشود و فرد نسبت به موقعیت و حالات رفتار آنان احساس معنوی خاصی پیدا میکند. نحوة نماز خواندن، چگونگی نگرش اطرافیان نسبت به نماز و میزان اهمیت دادن آنان نسبت به این فریضة الهی، حالت ایستادن به نماز، تأنی و ادب و وقار در نماز، نحوة نماز خواندن، حضور قلب در نماز و توجه و خضوع و خشوع افراد خانواده، در کودکان بسیار تأثیر میگذارد. وقتی که کودک نسبت به رفتار و نحوة حرکات و حرف زدن والدین و اطرافیان کنجکاو میشود، باید توجه داشت که کنجکاوی وی بیهدف و بینتیجه نیست، بلکه متضمن الگوگیری و مشارکت فعالانة او به صورت کسب تجربهای جدید در فرازهای حساس زندگی است. زمانی که نوجوان، الگوهای رفتاری مطلوب خویش را در موقعیتها و شرایط مختلف زندگی، در رفت و آمدها، میهمانیها و برخوردهای بستگان و دوستان و از جمله حضور آنان در صفوف نماز جماعت مشاهده میکند، احساس شادمانی، شوق و شعف سراسر وجودش را فرا میگیرد و عمیقاً نسبت به رفتار آنها کنجکاو میشود واز آنان الگو میگیرد.
مهیا کردن چنین فضایی، بخصوص اگر همراه با مشارکت فعال کودکان و نوجوانان و همسالان آنان باشد، برایشان بسیار دلنشین و مذهبی و روحیة اجتماعی را در آنان تقویت میکند. بدیهی است هر قدر الگو محبوبتر و حالات چهرة خویشاوندان و یا همسالان نسبت به یکدیگر در این هنگام، اگر با تعظیم و تکریم و گشادهرویی همراه باشد، بر میزان تقویت گرایش معنوی کودکان و نوجوانان میافزاید. آنان از مشاهدة این حالتها و بسر بردن در این لحظات، غرق در سرور و خوشحالی میشوند و سعی دارند که خود نیز این قبیل رفتارها را با اشتیاق تمام بازآفرینی کنند. پدر و مادر و اطرافیان اگر در رفتارهای خود، به راستگویی، صداقت، عفاف و حجاب، صبر و بردباری و توجه به حساسیت نسبت به اوقات نماز ارج بنهند و در عملکردهای خود ثابت قدم باشند، تأثیرگذاری و درونسازی گفتار و رفتارشان به مراتب بیشتر از زمانی است که تنها با گفتار و یا اجبار، فرزندان خویش را به کارهای مذهبی وادار سازند، درحالی که خود در عمل سهلانگاری میکنند. لحظههای حساس و پرجاذبه رفتار پدر و مادر در ایجاد فضای دوستانه، صمیمی و دلنشین عاطفی در مواجهه با فرزندان، سبب میگردد که آنان بدون زحمت، رفتار مورد علاقة خود را مورد توجه و تقلید آگاهانه قرار دهند.
پدر و مادر و اعضای خانواده، اگر توجه داشته باشند که درخانه، سفر یا گردش، در میهمانی و یا حین کار و به طور کلی در هر موقعیت که ندای پرطنین و دلنشین اذان را میشنوند، از هر کاری که دارند، دست کشیده، پیش از هر چیز دیگر به اقامة نماز اهمیت دهند، در تلقی ونگرش فرزندان نسبت به این فریضة الهی تأثیر مضاعف خواهند داشت.
باید برای تعلیم نماز و تربیت روحیة معنوی زمینهسازی کرد و همة جوانب و ابعاد گوناگون قضیه را در نظر گرفت و کوشید تا همة عوامل مهم، دستاندرکار و تأثیرگذار از وحدت و هماهنگی لازم برخوردار باشند.
مدرسه
در مدرسه نیز هنگامی که نوجوانان و جوانان، در موقعیتهای مختلف اوقات تحصیل و هنگام شنیدن اذان، مشاهده میکنند که معلمان و مربیان بیهیچ تکلفی، مشتاقانه به سوی نماز میشتابند، در اثر احساس همانندسازی به شوق و رغبت درمیآیند و به اقامة نماز گرایش فزونتری پیدا میکنند.
بهتر است در مدرسه قبل از شروع نماز یا حتی قبل از رفتن به نماز هفتگی جمعه، برنامههایی تدارک دیده شود که زمینهساز احساس خوشایند برای دانشآموزان باشد تا عزم و اراده و رغبت و انگیزة لازم برای انجام این فریضه، با طیب خاطر در آنان پدید آید.
هر قدر شخصیت الگوهای تربیتی و پرورشی برای دانشآموزان، محبوب و دوستداشتنی باشد، تأثیرپذیری آنها افزایش مییابد. روشن است که هرگز نباید به اجبار و تحمیل و فشار، دانشآموزان را به انجام فریضة نماز وادار کنیم. در عوض شایسته است بیش از هر چیز، جاذبههای رفتار خود را در بیان ارزشها، با فراهم کردن مقدمات نماز افزایش دهیم.
اگر چنین فضایی بر مدارس حاکم باشد، روحیة معنوی دانشآموزان افزایش مییابد و در نمازخانة مدرسه ارتباط شوقآمیز همسالان گسترش پیدا میکند. سالن نمازخانة مدرسه که مثلاً با موکت سبزرنگی آراسته شده، تمیزی، سادگی و زیبایی در آن موج میزند، محیط مناسب و دلپذیری برای اقامة نماز فراهم میسازد. استفاده از رنگهای آرامشبخش، همچون آبی و نیلی و فیروزهای، بهرهگیری از خطوط منحنی دیوارها و محراب، فضای نمازخانه را گیرا و دلنشین میکند. استشمام بوی عطر و گلاب و نورپردازی جالب با رنگهای سبز و پخش نوای ملایم و گوشنواز تواشیح مربوط به اسماء الله، قبل از شروع نماز، محیط را سرشار از حال و هوایی معنوی و روحانی میکند. بیان قصههای لطیف و خاطرههای زیبا و اجرای نمایشنامههای دلانگیز با زبانی شیرین و دوستداشتنی برای ارائه احکام و روشهای اخلاقی و نماسازی و تصویرسازی از ارزشها و رفتار انسانهای وارسته و رهبران و اسوههای مذهبی، تأثیرات بسیار در یادگیری و گرایش و پایبندی نسبت به ارزشهای مذهبی و فهم درست از اقامة حقیقی نماز، در بین دانشآموزان به جای خواهد گذاشت. برپایی نماز در مدارس، همراه با معلمان، مربیان و مدیر و همچنین اقامة نماز در بوستانها و یا برگزاری آن در میدانهای ورزشی، اردوها و مجامع عمومی، میتواند برای دانشآموزان دلانگیز و به یادماندنی باشد.
توجه به سرویسهای بهداشتی و وضوخانة مدارس و پاکی و تمیزی آن، برای ترغیب دانشآموزان به گرفتن وضو و شرکت در جمع دانشآموزان درنمازخانة مدرسه، برخورد با چهره گشاده و باز در این هنگام، همه و همه زمینههای آمادهسازی، تقویت و افزایش گرایش به نماز را در دانشآموزان فراهم میکند. قرآن دراینباره با صراحت تمام میفرماید: «وَ أمُرُ اَهْلَکَ بالصّلا''ةِ وَ اَصْطَبِرْ عَلَیْها» و تواهلت را به برپایی نماز بخوان و در این امر پایداری و صبوری پیشه کن. به همین جهت، در خانوادة بزرگ مدرسه نیز، قدرت تحمل و صبر و حوصلة مدیر، ناظم، مربی پرورشی و معلم راهنما برای برپایی نماز باید بالا باشد و از سختگیریهای بیمورد و تحقیر دانشآموزان در فراخوانی به این امر الهی، جداً باید خودداری شود. برای نماز از بهترین مکانها و بهترین لباسها استفاده شود و از محل تنگ و تاریک و کثیف و مخروبه پرهیز گردد. برای شرکت دادن دانشآموزان، کلاسهای اول و دوم دبستان در نماز جماعت، باید به تدریج توسط معلم در کلاس زمینهسازی شود و در آنان تشنگی لازم برای ورود به جمع سایر همکلاسیها درنمازخانه فراهم گردد و نیز لازم است به عنوان تشویق، گاهگاهی به همراه معلم در نماز جماعت مدرسه حضور یابند. محل نمازخانه باید قدری جذاب و دوستداشتنی و خاطرهانگیز باشد که دانشآموزان قبل از شروع ساعت نماز، همیشه در انتظار وقت نماز لحظهشماری کنند. ناظم نباید با تندخویی و عتاب و خطاب، زمینة آزردگی روانی دانشآموزان را فراهم آورد.
مراقبت باید غیرمستقیم باشد و اگر احیاناً دانشآموزی در انجام نماز کاهلی نشان میدهد، باید در مرحلة اول علت آن بررسی شود و سپس زمینه شرکت وی در جمع دوستان و همسالان در نمازخانه فراهم آید. برگزاری مراسم و دعوت برای ناهار و یا افطار در نمازخانه، به مناسبتهای مختلف، جزء خاطرات فراموشنشدنی دانشآموزان خواهد بود. صبر و برداری و رفتار متین و معقول مسؤولان مدرسه، اگر همراه با عطوفت و مهربانی باشد، در دانشآموزان احساس و نگرشی مثبت نسبت به اقامة نماز پدید میآورد.
رسانه ها
رسانهها فنآوری عظیمی هستند که دنیای ما را به تسخیر خود درآوردهاند و پس از خانه و مدرسه از دیگر عوامل تأثیرگذار بر روح کودک و نوجوان هستند. 8 رسانهها از نخستین دوران زندگی تا پایان حیات انسان، به عنوان عامل آموزنده و تأثیرگذارندة بسیار قوی نقش دارند. بنابراین، ظهور رسانهها، تولد دنیای تازهای است که بدون توجه به آثار تربیتی آن، توفیق در آموزش و گرایش به نماز امکانپذیر نیست.
رسانهها آموزشگاه میلیاردها انسان است و در اعماق دل و ذهن اعضای خانوادهها رسوخ کرده است.
رسانهها معلم و کلاس همگانی، همه جایی و غیرانحصاری هستند که همة لحظات خالی و غیررسمی انسان امروز را پر کرده، در ایجاد انگیزه و پذیرش یک عمل و شکل دادن عادتهای خوب یابد، نقش مؤثری ایفا میکنند. اگر برنامهها و زمان پیام رسانهها با تفکر و ارزشهای معنوی و مذهبی جامعه و خانواده انطباق نداشته باشد، آموزش و القای پیامهای دینی و تربیتی اثری نخواهد داشت و هر پیامی از طرف پدر، مادر و معلم، همانند یخی در مقابل حرارت شدید و همهجانبه ذوب خواهد شد و از بین خواهد رفت. دراین شرایط، جوانان شخصیت دوگانهای پیدا میکنند، دچار بحران عاطفی و فکری میشوند و بعدها طی همنوایی با این بحران، به هر سمت و سویی سوق پیدا میکنند و بدون اراده و اندیشه به هر سو روانه میشوند. در تهیه، تولید و پخش برنامه از طریق رسانهها برای کودکان و نوجوانان باید بسیار دقت کرد و برای این مسألة مهم، یعنی آموزش و پرورش احساسات و گرایشهای دینی، به ویژه نماز، بیشترین اهمیت را قائل شد. 9 برنامههای تلویزیونی اگر با ارزشها و تفکر جامعه هماهنگ نباشند، در اندیشة فرد بحران و تناقض ایجاد خواهند کرد و انتخاب بهتر را برایش مشکل خواهند ساخت. در لحظاتی که پدر و مادر، مدرسه و مسجد، همه به نماز اول وقت اهتمام نشان میدهند، پخش مجموعههای تلویزیونی خارجی و داستانی جذاب و دلربا از تلویزیون به چه معناست؟ بزرگترین تأثیر ناخودآگاه مشاهدة روابط بسیار نزدیک و گرم دختر و پسر در برخی از فیلمهای خارجی و داخلی، عدم شوق و رغبت به نماز و ایجاد کسالت در انجام فرایض است. این نحوة نمایش روابط دختر و پسر در فرهنگ اسلامی جایی ندارد، ازاین رو به طور طبیعی و تدریجی اثر تخریبی خود را در روحیة جوان باقی خواهد گذاشت و خود نوعی تهاجم فرهنگی از طریق رسانههاست.
رسانة جمعی یکی از عوامل مؤثر و مهم زندگی است و باید با خواست و ارزشهای معنوی خانه و خانواده و جامعه، همسو و هماهنگ باشد، تا بتواند گرایش به نماز اول وقت را در نوجوانان و جوانان زنده نگه دارد.
بنابراین، برای رسیدن به روح و پیام معنوی نماز و درک فضیلت وقت نماز، تأکید بر ضرورت ایجاد نظامی متشکل از خانه، مدرسه و رسانه، به صورت مجموعهای هماهنگ و حرکتکننده در یک جهت واحد. امری منطقی و اجتنابناپذیر مینماید. باید این مجموعة به همپیوسته، برای انتقال فرهنگ نماز، هماهنگ و از همه بالاتر همدل باشند. اگر شیوههای تربیتی مربوط به نماز و برنامههای زمینهساز و جانبی اوقات فراغت در خانه، مدرسه و رادیو تلویزیون متناقض باشند، کودکان و نوجوانان به شکل صحیح به نماز گرایش پیدا نخواهند کرد و روح حقیقی نماز در وجود آنان تحقق نخواهد یافت.
________________________________________
1 - سوره طه، آیه 132
2 - تربیت صحیح تغییر سازنده در بینش و منش فرد است
3 - نهجالبلاغه، نامة 31
4 - تحقیقات انجام شده نشان داده است که جنین انسان از چهار ماهگی نسبت به صداهای مختلف حساس است و در رشد و پرورش خود، به خصوص از کلام مادر و صداهای مختلفی که مادر به آن گوش فرا میدهد، متأثر است
5 - «یا بنی آدم خذوا زینتکم عند کل مسجد.»: ای فرزندان آدم در هر جایگاه نمازی خود را بیارایید. (سورة اعراف، آیه 31)
6 - پیامبر(ص) وقتی که دلتنگ میشدند، میفرمودند: «ارحنی یا بلال.» ای بلال (با گفتن اذان) به من آرامش ببخش (و بعد نماز میخواندند).
7 - حافظ
8 - تلویزیون نباید در محل عمومی خانواده در منظر دید همگان گذاشته شود و همیشه روشن و قابل دسترسی برای همه نباشد، بلکه باید محل مناسب و متمایزی داشته باشد تا اعضای خانواده گهگاه برای تماشای برنامههای مفید انتخابی به آن محل بروند
9 - به ویژه در هنگام اقامة نماز در خانه و مدرسه برنامههای رادیو و تلویزیون نباید به گونهای باشد که قطع برنامه موجب دلخوری و بدبینی کودک یا نوجوان نسبت به نماز شود. به همین جهت، باید قبل و یا بعد از نماز از پخش سریالهای پربیننده خودداری گردد تا این محدودة زمانی به زمینهسازی روانی وعاطفی برای برپایی فریضة نماز اختصاص داده شود.
10 - مجله پیوند، دی ماه 1369، مقالة «نیازهای اساسی و بهداشت روانی»
11 - نماز، تألیف دکتر شهید سیدمحمد بهشتی
6 - طهارت روح، تألیف شهید مطهری
7 - روشهای پرورش احساس مذهبی، نماز، تألیف دکتر غلامعلی افروز
9 - نشریة مشارکتهای مردمی، زمستان 1376، مقالة آموزش
5 - نشریة مکتب تشیع، شماره 2، شهید مطهری
2 - تفسیرالمیزان، تألیف سید محمدحسین طباطبائی
3 - سر الصلوة، تألیف امام خمینی
4 - پرواز در ملکوت، جلد اول، تألیف امام خمینی
8 - توحید و نبوت، تألیف آیتالله دستغیب، انتشارات بنیاد بعثت