رابطه اخلاق و تربیت چگونه است؟
پیش از ورود به بحث، لازم است مفهوم «اخلاق» و «تربیت» و نیز موضوع، روش و هدف «علوم تربیتى» و «علم اخلاق» را بررسى کنیم. از آنجا که این مفاهیم بر حسب بینشهاى مختلفى تعریف شده است و عدم تفکیک حدود و ثغور آنها، سؤالها و مشکلات متعددى را در فضاى علمى تعلیم و تربیت و اخلاق ایجاد کرده است، از سوى دیگر، برخى از مؤلفان در مقام تبیین رابطه اخلاق و تربیت، در پى خلط مفاهیم، به استنتاجهاى نادرستى رسیدهاند، پس ایضاح و تبیین مفاهیم مىتواند برخى از این استنتاجهاى نادرست را نشان دهد و راه را بر خطاهاى احتمالى آتى ببندد. غالبا در این مقولهها دو خطا رخ مىدهد; یکى از ناحیه عدم تفکیک و توضیح کامل واژه و مفاهیم، و دیگرى در تعیین جایگاه شایستهاى که از آن انتظار پاسخ داریم. در این مختصر مىکوشیم در هر دو قسمت توضیحاتى دهیم:
مفهوم تربیت
تربیت از ریشه ربو گرفته شده است، و از باب تفعیل است. در این ریشه، معناى زیادت و فزونى لحاظ شده است; بنابراین، واژه تربیتبا توجه به ریشه آن، به معناى فراهم کردن زمینه فزونى پرورش است. معادل آن ( Education ) داراى دو ریشه استبه این شرح: [ Educare ] که به معناى «تغذیه» یا خوراک دادن است و [ Educere ] که به معناى «بیرون کشیدن»، «رهنمون به» و «پروراندن» است. بدین ترتیب، ریشه دو واژه [ Education ] و «تربیت» معنایى کمابیش یکسان دارند.
از تاریخچه معانى این دو واژه و تطور مفهومى آنها که بگذریم، اکنون Educat ion داراى چهار معناى عمده است. برخى از این معانى، در زبان فارسى کاربرد نداشته است، اما به تبع ترجمه کتابها، در زبان فارسى کاربردى پیدا کرده است و بار معناى تازهاى بر آن افزوده شده است.
این چهار معناى عمده عبارتند از:
1 - تربیتبه معنى مؤسسه و نهاد آموزشى;
2 - تربیتبه معناى محتوا و برنامه آموزشى;
3 - تربیتبه معناى عمل و جریانى که در حیات انسانى به چشم مىخورد;
4- تربیتبه معناى محصول و نتیجه تربیت.
تربیتبه معناى سوم، فرایندى پیچیده دارد و داراى جنبههاى گوناگونى است. در واقع، معانى دیگر به یکى از این جنبههاى گوناگونى است. در واقع، معانى دیگر به یکى از این جنبه اشاره دارد. بدین سبب، این معناى تربیتبیشتر محل نقد و نظر بوده است. فلاسفه و متفکران زیادى در تاریخ اندیشه در این باره به طور صریح یا ضمنى اظهار نظر کردهاند; بویژه با ورود علوم تربیتى به دانشگاهها، اظهار نظرها درباره مفهوم تربیت رو به فزونى گذاشت. کتابهاى زیادى براى تدریس در دانشگاهها تدوین و تالیف گردید که عمدتا با بحث درباره «مفهوم تربیت» آغاز مىشود. شیوه معمول مؤلفان چنین است که تعریف صاحبنظران را درباره تربیتبیان کنند. آنگاه با نقد و بررسى آن، تعریفى که با بینشهاى از پیش ساخته و پرداخته مؤلف، هماهنگى دارد، مطرح و ابرام مىگردد. شیوه دیگرى که مؤلفان و عالمان، براى تفسیر تربیت در پیش گرفتهاند این است که تربیت را مجموعه اعمالى در نظر مىگیرند این است که تربیت را مجموعه اعمالى در نظر مىگیرند و با نظر به عناصر موجود در آنها و انواع مناسبات و تعاملهاى بین عناصر، تلاش مىکنند آنها را تبیین کنند.
این رویکرد تا کنون موفق شده است که بعضى از مناسبات و روابط بین عناصر را - که گریزى از پذیرش آنها نیست - نشان دهد، و مهمترین مشخصه آن این است که محتواى هیچ مکتب خاصى را همراه ندارد.
بنابراین، مىتوان تفاسیر مختلف درباره تربیتبه دو دسته کلى تقسیم کنیم: دسته اول رویکردى است که جهان هستى را در قالب نظم مشخص ریخته و تربیت را هماهنگ با این نظام و قالب تفسیر مىکند. این رویکرد خود نیز به دو دیدگاه فرعى تقسیم مىشود: رویکردى که تربیت را با اسلوب فلسفى مطالعه مىکند و به طور طبیعى جنبههاى خاصى از تربیت را (مانند هدف غایى) توضیح مىدهد. دوم رویکردى که تربیت را به روش تجربى مطالعه مىکند. این رویکرد، رشد ذهنى، جسمى، عاطفى و اجتماعى دانشآموز و نیز نهاد مدرسه، رابطه جامعه و مدرسه و مسائل از این دست را به گونهاى عینىتر و ملموستر وجهه همتخود قرار مىدهد و با توجه به آنها، تربیت را توصیف و تبیین مىکند.
دسته دوم، رویکردى است که سعى مىکند تربیت صرف را مطالعه مىکند. یعنى مطالعه واقعیتهاى متناظر با این مفهوم آنچنانکه هست، نه آنچنانکه داوریهاى ما ایجاب مىکند شاید بهترین تعریف از این نوع را «گاستون میالاره» به دست داده باشد. وى با تجزیه و تحلیل سه عنصر مربى، متربى و محیط تربیتى، و نیز مناسبات و تعاملهاى این سه عنصر با هم، تربیت را چنین تعریف مىکند: «امر تربیتى عملى است که روى یک فرد یا گروهى از افراد اعمال مىشود، یا عملى است که گروهى از افراد، آن را مىپذیرند...» او پس از این توصیف ساده، خصایص یک تربیتخوب را چنین بیان مىکند:
«1 - مجموعه منسجمى فرایندهایى از سوى معلم که از یک سو با اهداف تعیین شده و از سوى دیگر با قوانین زیستشناختى و روان شناختى روان - جامعه شناختى که بر عمل شاگر حکمفرماستبرابرى کند و هماهنگ باشد;
3 - منظومهاى از «برگردان عمل» یا «عمل مؤثر در گذشته» (یعنى ارزیابى به وسیعترین معنا) که به وسیله آن بتوان مسیرها را پیوسته اصلاح کرد و معلم و شاگرد و فرایندهاى تربیتى را به نحوى بیش از پیش صریح، با یکدیگر منطبق ساخت و اهداف انتخاب شده و مجموع منظومه را مورد سؤال قرار داد.
پداگوژى (علم تعلیم و تربیت; ( Pedagogy در قرن نوزدهم، با پیشرفت علوم انسانى در زمینههاى روانشناسى و جامعهشناسى، بعضى از عالمان تعلیم و تربیت درصدد برآمدند تا واقعیتها و موقعیتهاى تربیتى را به شیوه علمى مطالعه کنند و براى بررسى مسائل تربیتى، طرحى نو ارائه کنند. از این رو، بین «تربیت» که به عمل اطلاق مىشود و «دانش تربیت» که به مطالعه آن مىپردازد فوق گذاشتند و سعى کردند شرایطى را که دانش تربیت را از عمل تربیت متمایز مىسازد، برشمارند و واقعیتها و موقعیتهاى تربیتى را به شیوه تجربى مطالعه کنند. تاریخچه این کاوشها و کوششها خود بحث مفصلى مىطلبد. آنچه در اینجا مىتوان گفت این است که دانش تربیتى تجربى، به عنوان رشته علمى منفردى با معضلات متعددى ثبوتا و اثباتا مواجه است. فعلا مراد ما از علوم تربیتى، علمى تجربى همسنگ و همطراز با دیگر رشتههاى علمى مانند روانشناسى و جامعهشناسى، نیست; بلکه غرض ما از علوم تربیتى، مجموعه بحثهاى رایجى است که متشکل از مباحث روانشناسى تربیتى، جامعهشناسى آموزش و پرورش، و حتى تاریخ آموزش و پرورش، تاریخ آراى تربیتى، فلسفه آموزش و پرورش و تفکر درباره آینده آموزش و پرورش است. به این معنا، علوم تربیتى از جنبههاى مختلف قابل تقسیم است:
1 - علومى که رو به گذشته دارند. این علوم، روشهاى تربیتى، آراى تربیتى و نهاد تعلیم و تربیت را در آینه گذشته تحقیق و بررسى مىکند (علوم تاریخى).
2 - علومى که به بررسى پدیدهاى تربیتى «آنچنان که هست» مىپردازد. (علوم توصیفى)
3 - علومى که روشها و تکنیکهاى براى انتقال معلومات و تغییر نگرشها نشان مىدهد. (علوم تجویزى)
4 - علومى که به تفکر درباره آینده تربیت مىپردازد. در این دسته، مسائلى از این دست مورد بررسى قرار مىگیرند: تعیین غایات تربیتى داراى انسجام درونى و بیرونى، تجزیه و تحلیل مفاهیم، تعیین پیشفرضهاى عمل مربى، تحقیق درباره امکان تربیت، بیان اصول و مبانى تربیت، پیشبینى شرایط آینده با توجه به معارف کنونى و با توجه به تغییرات.
با توجه به آنچه بیان شد، موضوع علوم تربیتى، واقعیتها و موقعیتهاى تربیتى یعنى معلم، شاگرد، محیط و تعاملهاى بین آنهاست و روش تحقیق در علوم تربیتى نیز، چند نوع پژوهش با شیوههاى خاص هر یک مىباشد.
صاحبنظران و عالمان تربیت عموما اهداف زیر را براى علوم تربیتى بسر مىشمارند:
1 - تجزیه و تحلیل دقیق عامل «مربى»، «متربى»، «محیط» و کشف مناسبات و تعاملهاى آنها یا یکدیگر.
2 - کشف اصول و تعیین پیشفرضها و مبانى تعلیم و تربیت و نیز تعیین غایات تربیتى.
3 - ارائه الگوها و روشها براى هدایت و راهنمایى عمل به جریان امر تربیت.
حال با دقت در این اهداف مىتوان گفت که، بالا بردن کیفى و کمى عمل مجریان و دست اندر کاران امر تربیت، هدف غایى علوم تربیتى است.
در باب اخلاق نیز ارائه تعاریف مشخصى از آنچه امروزه به نام اخلاق مطرح است ما را از دام بسیارى مغالطهها مىرهاند.
اخلاق
«اخلاق» جمع «خلق» و «خلق» است و در لغتبه معناى سجیه، سرشت و صفات باطنى آمده است. علماى اخلاق نیز تعریفى قریب به همین معناى لغوى از اخلاق کردهاند. در نظر آنان، «خلق» سجیه و سرشتى است که در نفس ملکه شده است و افعال بدون نیاز به فکر و تامل از او صادر مىشود.
امروزه راى غالب در تشخیص گزارههاى اخلاقى، چنین بیان شده است: گزاره اخلاقى، گزارهاى است که مسندالیه آن، فعل ارادى اختیارى انسان، و مسند آن یکى از هفت مفهوم «خوب، بد، باید، نباید، ثواب، خطا و وظیفه» باشد. دانشهایى که گزارههاى اخلاقى را مطالعه مىکنند. چهار دستهاند، که به سه دسته اول، علم اخلاق اطلاق مىشود:
1 - علم اخلاق توصیفى ;( Descripitive movality ) علمى که گزارههاى اخلاقى را درباره یک قوم و ملت، درباره یک مکتب اخلاقى و نظام خاص، درباره یک گروه و صنف و یا درباره یک فرد خاص توصیف مىکند و روشى آن تجربى - نقلى است. که بر اساس سنخ مدعاى تجربى بودن یا نقلى بودن، فرق دارد; مثلا بیان مىکند که ربا در اسلام حرام است، یا خودسوزى زن براى شوهر در نزد برخى از اقوام هند ممدوح است.
2 - علم اخلاق هنجارى ;( Normative morality ) علیم که گزارههاى اخلاقى را بدون انتساب به قومى یا فردى و یا مکتبى بیان مىکند; مثل «دروغ بد است» یا «احسان به زیر دستخوب است».
3- علم پداگوژى ( Pedayog ) یا علم تعلیم و تربیت; این دانش به ارائه روشها مىپردازد. فرض کنیم که در اخلاق هنجارى گفتیم که «دروغ بد است»; در این دانش بحث مىکنیم که چگونه فرد مبتلا به دروغگویى را معالجه کنیم (کاربرد واژه پداگوژى که به معناى علم تربیت اخلاقى و به معناى اعم از تربیت اخلاقى - که حتى تربیتبدنى را هم شامل مىشود - مربوط استبه تاریخچه این واژه که در گذشته به معناى اول به کار رفته، ولى امروزه کاربرد اعم آن رایج و شایع است).
4 - فلسفه اخلاق ;( Analytic morality ) این دانش پیشفرضها و مبادى تصورى و تصدیقى اخلاق هنجارى را مورد نقادى و بررسى قرار مىدهد و در واقع، پشتوانهاى نظرى براى گزارههاى اخلاقى فراهم مىکند; براى مثال، بحث از ماهیت «خوب و بد»، «باید و نباید»، و مفاهیم دیگر که در علم اخلاق واضح و روشن تلقى مىشوند، بر عهده این رشته از اخلاق پرسشهاى عمدهاى در علم اخلاق مطرح است و هدف علم اخلاق، پاسخ به چنین پرسشهایى است; مثلا آیا زیستن اخلاقى ممکن است؟ غایت زندگى اخلاقى چیست؟ کدام فعل، خوب و کدامیک بد است؟ آیا تغییرات اجتماعى،حکم اخلاقى را تغییر مىدهد؟ اگر برنامهاى براى سیر و سلوک لازم است، این برنامه کدام است؟
این گونه طرح بحث، بیشتر از سوى دانشمندان غربى صورت گرفته است و تفاوتهایى با مباحث اخلاقى عالمان مسلمان دارد. یکى از تفاوتهاى بارز، در ناحیه موضوع علم اخلاق است. موضوع اخلاق به نظر برخى از عالمان مسلمان، صفات نفسانى و به نظر برخى، صفات و افعال نفسانى است و نظرى مبنى بر اینکه افعال به تنهایى موضوع علم اخلاق است، نداریم. اما نظر رایج در فرهنگ غرب این است که موضوع علم اخلاق، افعال است نه صفات.
تفاوت دیگر، در نحوه تنظیم مباحث است، عالمان مسلمان عموما با اجمال گویى برخى مبادى تصورى و تصدیقى علم اخلاق را در آغاز کتابها، و بحث و روشها را در ضمن بیان مسائل مطرح کردهاند، و مسائل بسیارى را نیز با اعتقاد به بداهت آنها یا به سبب عدم مطرح بودن در آن زمان، در کتابها نیاوردهاند.
نتیجه
1 - بین تریبت در مقام عمل، و دانش تربیت، فرق است. تربیت در مقام عمل امرى است که روى فرد یا گروهى از افراد اعمال مىشود یا فرد یا گروهى از افراد، آن را مىپذیرند; اما دانش تعلیم و تربیتیک رشته علمى است که واقعیتها و موقعیتهاى تربیتى را تحقیق و بررسى مىکند و امروزه مشروعیتخود را در عرصه علوم به اثبات رسانده است.
وجود علایق خاص، ترتیب سؤالها و نحوه پاسخ دهى به پرسشها، چارچوب مفهومى خاصى را فراهم مىکند که آن را از دیگر علوم متمایز مىسازد.
تمایز بین تربیت در مقام عمل و دانش تربیت، ما را در تعیین جایگاه شایستهاى که از انتظار پاسخ داریم، کمک مىرساند. مثلا این پرسش که «تعلیم و تربیت هنر استیا فن و مهارت؟» مربوط به قلمرو تربیت در مقام عمل است نه دانش تربیت; یا این پرسش که «موضوع تربیت چیست؟» مربوط به هر دو قلمرو است و با مراجعه به هر قلمرو، پاسخى متفاوت دریافت مىکنیم. دانش تعلیم و تربیت داراى موضوع - به همان معناى مصطلح - است ولى موضوع تربیت در مقام عمل، به معناى امرى است که تربیتبر آن واقع مىشود.
2 - دانشهایى که گزارههاى اخلاقى را تحقیق و بررسى مىکنند با دانش تربیت از ناحیه موضوع مسائل، اهداف و روشها تفاوت آشکار دارند. اما على رغم تمایز آشکار بین مباحث اخلاق و مباحث تعلیم و تربیت، کتابهایى با عنوان تعلیم و تربیت اسلامى براى تدریس در دانشگاهها تالیف مىشود که اکثر مباحث، صورت اخلاقى دارد. اگر این کتابها براى عموم مردم نوشته مىشد شاید چندان مشکلى ایجاد نمىکرد. اما تدوین و تالیف این کتابها براى مجامع علمى این سؤال را در ذهن خوانندگانى که قدرى با تعلیم و تربیت آشنایى دارند، ایجاد مىکند که آیا تعلیم و تربیت اسلامى همان اخلاق اسلامى است؟ آیا اسلام پاسخهایى براى پرسشهایى که در قلمرو تعلیم و تربیت مطرح است، در اختیار ما نمىنهد؟ بخصوص برخى از این پرسشها به قلمرو دین مربوط است. البته ما معترفیم که پژوهش در زمینه تعلیم و تربیت اسلامى چندان زیاد نیست ولى این کاستیها، مجوزى را براى طرح مباحث اخلاقى به جاى مباحث تعلیم و تربیت صادر نمىکند.
اینک برخى تفاوتها و داد و ستدهاى این دو رشته علمى مىپردازیم:
1 - رابطه اخلاق و تربیت; تربیتبه معناى عمل و فرایندى که در زندگى انسانها جریان دارد، مفهومى است که بر همه اجزاى این فرایند (هدف، روش، موضوع، محتوا و محیط تربیتى) اطلاق مىشود. به علاوه، نسبتبه همه ساحتهاى انسان (عاطفى، اجتماعى، ذهنى، بدنى و معنوى) شمول دارد. برخلاف اخلاق که مفهومى بسیط دارد و بر یک صفت نفسانى انسان دلالت دارد. با توجه به این تصویر وسیع گسترده از تربیت، مىتوانیم به بعضى اظهارنظرهاى متفاوت در بیان رابطه اخلاق و تربیت مثل «اخلاق نتیجه تربیت است» و یا «اخلاق مترادف تربیت است» پاسخ دهیم. اگر اخلاق، با تربیت - به معناى عمل و فرایندى که در زندگى انسانها جریان دارد - مقایسه شود، اخلاق، نتیجه تربیت است، در صورتى که عمل تربیت متوجه جنبه اخلاقى انسان باشد; اما اگر اخلاق، با تربیت - مقایسه شود، تربیت و اخلاق مترادفند، در صورتى که نتیجه تربیت ناظر به یک صفت اخلاقى باشد، مثلا وقتى مىگوییم «فلان شخص، تربیت نشده است»، یعنى متصف به صفات اخلاقى نشده است. این معناى تربیتبراى بعضى این توهم را ایجاد کرده است که «اخلاق» همان «تربیت» است.
2 - رابطه علم اخلاق و تربیت; علم اخلاق در قالب هنجارى آن، هدف غایى زندگى خوب را ترسیم مىکند; آنچه شایسته گفتار و کردار استبه ما نشان مىدهد; تغییراتى را که در حکم اخلاقى در نتیجه تحولات اجتماعى پیدا مىشود بررسى مىکند. مجموعه این مسائل، مبنایى براى عمل درست فراهم مىکند. این مبنا بخشى از محتوا و برنامهاى است که مربى در عمل تربیتبه آن نیاز دارد.
3 - در زمینه روشها، علم اخلاق چگونگى اتصاف به صفات خوب و زدودن صفات بد را به ما نشان مىدهد. اما علوم تربیتى شیوههایى براى رشد و اصلاح همه ساحتهاى انسان از جمله ساحت معنوى ارائه مىکند. البته در برخى موارد که عالم تربیتى (مشاور و راهنما کار خویش را پایان یافته تلقى نمىکند; مثلا از منظر عالم تربیتى اگر فردى به اندازهاى که افراد معمولا دروغ مىگویند دروغ بگوید، از سلامتى روانى برخوردار است ولى از منظر عالم اخلاق، حتى یک دروغ هم نشانه مرض است و او در صدد معالجه بیمار خواهد بود. این مطلب ناشى از تلقى متفاوت آنها از رفتار بهنجار است. رفتار بهنجار از منظر عالم تربیتى مطابقت آن با هنجارهاى پذیرفته شده اجتماعى است ولى عالم اخلاق رفتار را در رابطه هدف نهایى ارزیابى مىکند (البته این مطلب با توجه به مکاتب اخلاقى به طرق مختلف تبیین مىشود).
4 - رابطه فلسفه اخلاق و تعلیم و تربیت; فلسفه اخلاق به پرسشهایى مانند «ارزشهایى ذهنى یا عینى، ثابتند یا متغیر; سلسله مراتب دارند یا نه؟» پاسخ مىگوید. این پاسخها در شیوه ارتباط معلم و شاگرد تعیین ارزشهایى مقبول و تصمیم گیریهاى تربیتى، نقش اساسى را ایفا مىکند; مثلا اگر مربى منکر سلسله مراتب ارزشها شد و بر این باور بود که هرگاه فعالیتى موجب برآورده شدن نیاز فورى شود، داراى ارزش است، او قطعا عمل تربیتى خود را بر این مبنا تنظیم مىکند.
پس، رابطه تعلیم و تربیت، علوم تربیتى و دانشهاى اخلاقى را مىتوان به طور مختصر، اینگونه ترسیم کرد: اگر مربى و متربى را محور و موضوع بحث این دو رشته فرض کنیم، علوم تربیتى الگوها و روشهایى براى هدایت عمل مجریان امر تربیت ارائه مىکند و دانشهاى اخلاقى بخشى از برنامه و محتوایى را که مجریان به آن نیازمندند نشان مىدهد، در بیان رابطه علوم تربیتى و دانشهاى اخلاقى مىتوان گفت که دانشهاى اخلاقى بویژه فلسفه اخلاق، به عنوان مبنا، براى انتخاب الگوها روشها نقش ایفا مىکند.
در پایان، یادآورى این نکته لازم است که، آنچه در بیان داد و ستدهاى اخلاق و تعلیم و تربیت آمده، در حد پاسخ به سؤال است و آنچه مىتوان گفت، بسیار وسیعتر و عمیقتر است.
حوزه ودانشگاه-شماره 5
پرخاشگرى
مقدمه
چنانچه میزان ابتلاء جوامع بشرى به یک موضوع خاص را یکى از معیارهاى اهمیت آن موضوع بدانیم به جرات مىتوان ادعا کرد که پرخاشگرى از جمله مسائل عمده و با اهمیتى است که انسانها از گذشتههاى دور تاکنون به صورت گستردهاى با آن سر و کار داشته و دارند. نگاهى گذرا به آمار خیره کننده و روزافزون جنایات و درگیرىهایى که در جوامع انسانى به وقوع مىپیوندد - که بخش عمدهاى از آنها ناشى از رفتارهاى پرخاشگرانه است - مؤید این ادعا است.
به جاست در اینجا گفتار یکى از نویسندگان (مونتاگو 1976) را ذکر نماییم که مىگوید: «اغلب معتقدند که پرخاشگرى انگیزهاى است که باید درباره آن بیشتر بدانیم; ما به یکدیگر حمله مىکنیم، آسیب مىرسانیم، و گاهى همدیگر را مىکشیم، در واقع ما با دشنام دادن یا کوشش در جهتبىآبرو کردن دیگران به صورت کلامى پرخاشگرى مىکنیم...» (1)
به موازات پیشرفت صنایع و علوم و متحول شدن زندگى بشرى، روابط انسانى نیز نسبتبه قبل پیچیدهتر شده است. در این راستا، مشکلات و معضلات روحى و روانى فراوانى در جوامع انسانى به وقوع پیوسته که این امر ضرورت بررسى گسترده و دقیق موضوعات روانشناختى نظیر پرخاشگرى را ایجاب نموده است. به طورى که امروزه پرداختن به موضوع پرخاشگرى منحصر به کتب روانشناسى نیستبلکه در دیگر حوزههاى علمىهمچون روان پزشکى، آسیبشناسى روانى، روانشناسى اجتماعى و حتى جرمشناسى که یکى از شاخههاى حقوق کیفرى است، از جهات متفاوت مورد بررسى قرار گرفته است.
در چند دهه اخیر، موضوع پرخاشگرى توجه بسیارى از دانشمندان و متخصصان را به خود معطوف کرده است، به گونهاى که دهها کتاب و صدها مقاله در خصوص این موضوع به چاپ رسیده است.
اثر حاضر نیز با استعانت از آثار و تحقیقات ارزشمند محققان این علم، برخى از علل و عوامل پرخاشگرى را مورد بررسى نموده است.
اما، پیش از بحث، ذکر این نکته ضرورى است که «خشم» با «پرخاشگرى» تفاوت دارد; صاحب نظران معتقدند که: «خشم یکى از هیجانات نیرومندى است که دست آفرینش در انسان نهاده است و از سالهاى اولیه رشد، بروز مىکند و اغلب رفتارهاى پرخاشگرانه را به دنبال دارد». نتیجه آنکه پرخاشگرى هیجان نیستبلکه از آثار حالت هیجانى خشم است و براى فرونشاندن آن و معمولا همراه آن رخ مىدهد. (2)
پرخاشگرى و فرهنگها
صدق عنوان پرخاشگرى بر یک رفتار خاص بستگى به نوع فرهنگى دارد که در یک جامعه حاکم است. و بدین جهت، امروزه در جوامع غربى به هر نوع تندخویى پرخاشگرى اطلاق مىگردد. در حالىکه، سابقا در همین جوامع مفهوم پرخاشگرى همراه با حمله به فرد یا شىء به صورت مستقیم یا غیر مستقیم بوده است. همانطورى که امروزه در کشورهاى آسیایى مفهوم پرخاشگرى این چنین است. (3) همچنین اینکه چه امرى سبب خشمگین شدن و رفتار پرخاشگرانه مىشود، بستگى به نوع فرهنگ جامعهاى دارد که فرد در آن زندگى مىکند. به عبارت دیگر، مردم در همه جاى دنیا خشمگین مىشوند اما خشمگین شدنشان مطابق با قواعد فرهنگى جامعهاى است که در آن زندگى مىکنند. (4)
نکته قابل توجه دیگرى که در زمینه پرخاشگرى و فرهنگها مطرح است این است که، در تمامى فرهنگها وجود منافع ضرورى براى حیات بشر در پرخاشگرى پذیرفته شده است لکن این امر هم قابل قبول همگان است که در صورت عدم کنترل رفتار پرخاشگرانه چه بسا خطرات جبران ناپذیرى همچون قتل به وقوع پیوندد. بدین جهت، همه جوامع باید راههایى بیابند تا مانع از آن شوند که اعضاى آن یکدیگر را بکشند یا به هم آسیب برسانند. همه مردم رفتار پرخاشگرانه را تا اندازهاى کنترل مىکنند ولى از لحاظ ارزشى که براى آن قایلند، در میزان محدود کردن آن با هم فرق دارند. براى مثال، در میان قبایل سرخپوست آمریکایى، کومانچىها کودکانشان را جنگجو بار مىآورند و حال آنکه هوپىها و زونىها به فرزندانشان صلحجویى و رفتار غیر پرخاشگرانه مىآموزند. در آمریکاى معاصر جوامع هوترى بر صلحجویى به عنوان شیوهاى از زندگى تاکید مىکنند و فرزندانشان را طورى تربیت مىکنند که پرخاشگر نباشد. اصولا در فرهنگ آمریکایى براى پرخاشگرى و سرسختى ارزش قایلند (باندورا، 1973).
در فرهنگ اسلامى گرچه تجاوز و تعدى به دیگران از مصادیق پرخاشگرى به حساب مىآید و امرى نامطلوب شمرده مىشود لکن به افراد اجازه مىدهد در صورتى که مورد پرخاشگرى دیگران واقع شوند از خود دفاع کنند البته به نحوى که منجر به تعدى و ظلم نشود. (5)
تعریف پرخاشگرى
به نظر مىرسد ارائه یک تعریف براى اصطلاح پرخاشگرى که مورد قبول همگان باشد امکانپذیر نیست زیرا نظرگاههاى متفاوت درباره اینکه آیا باید پرخاشگرى را بر اساس نتایج ملموس و عینى آن و یا بر اساس نیت و مقاصد شخصى افراد تعریف کنیم، باعث پدید آمدن تعریفهاى متفاوتى از پرخاشگرى شده است: برخى از روانشناسان پرخاشگرى را رفتارى مىدانند که موجب آسیب دیگران شود یا بالقوه بتواند به دیگران آسیب بزند. این آسیب مىتواند بدنى مانند کتک زدن، لگد زدن و گاز گرفتن، یا لفظى مانند ناسزاگویى و فریاد زدن و یا حقوقى، مانند به زور گرفتن چیزى باشد. (6)
ایراد تعریف فوق این است که نسبتبه برخى رفتارها که پرخاشگرانه به حساب نمىآیند مانعیت ندارد. مثلا اگر کودکى هنگام بازى، اسباب بازى خود را پرتاب کند اما ناخواسته به فرد دیگرى برخورد کند، رفتار وى بر اساس تعریف مزبور، رفتار پرخاشگرانه به حساب خواهد آمد.
تعریف دیگرى که براى پرخاشگرى ارائه شده استبر نیت فرد پرخاشگر تکیه دارد و پرخاشگرى رفتارى دانسته شده که به قصد آسیب یا آزار رساندن از کودک سر بزند. برخى این تعریف را مورد نقد قرارداده و گفتهاند: نیت امرى عینى و ملموس نیست و مىتواند مورد تفسیرهاى گوناگون قرار گیرد. بسیارى از محققان ترکیبى از این تعاریف را پذیرفتهاند و رفتارى را که موجب آسیب دیگران گردد، پرخاشگرانه مىدانند، به ویژه اگر فرد بداند عمل او آسیب و آزار دیگران رابه دنبال دارد.
در مقام قضاوت نسبتبه تعاریف ارائه شده براى پرخاشگرى، به نظر مىرسد قصد و نیت در پرخاشگرى دخالت دارد و هر کس با علم حضورى از نیتخود آگاه است و مىتوان از راه آثار مشابه، آن را در دیگران نیز شناسایى کرد و از این جهت، وسیله قابل تفکیک از سایر نیتها و حالات درونى مىباشد. بدین ترتیب، اگر فرد رفتار خشنى را براى هدفى از روى عمد انجام دهد، رفتار وى پرخاشگرانه تلقى مىشود، چه از عواقب آن آگاه باشد و چه نباشد. (7)
پرخاشگرى و رفتار توام با جرات
باید به این نکته توجه داشت که رفتار توام با جرات به عنوان رفتار پرخاشگرانه محسوب نگردد. گاه رفتارى از فرد سر مىزند که به منظور کنترل و نظارت بر دیگران و بدون قصد آسیب رساندن است; مانند جلوگیرى کودک از اینکه مبادا کسى اسباب بازى وى را از چنگش به در آورد. این رفتار جرات ورزى است که مردم معمولا بدون جدا سازى صحیح این دو اصطلاح، شخص با جرات را پرخاشگر به حساب مىآورند. براى نمونه، ممکن است کسى را که در جستوجوى کالایى است و در این رابطه با دیگران برخوردى مصرانه دارد و به سادگى جواب رد را نمىپذیرد، پرخاشگر بدانند، در حالى که او فقط با جرات است. با توجه به این تمایز است که براى از بین بردن و جلوگیرى از ظهور رفتارهاى پرخاشگرانه در کودکان، تعلیم و عادت دادن راههاى جامعهپسند با جرات بودن پیشنهاد شده است. (8)
انواع پرخاشگرى
پرخاشگرى وسیلهاى: «اگر رفتارى در جهت رسیدن و دستیابى به هدفى خارجى انجام گیرد پرخاشگرى وسیلهاى تلقى مىشود». (9) بر اساس نظر برخى از محققین (بوس، 1966) در پرخاشگرى وسیلهاى از پرخاشگرى به عنوان روشى براى ارضاى سایر انگیزهها استفاده مىشود. مثلا شخصى ممکن است از تهدید استفاده کند تا دیگران را به انجام دادن خواستههاى خود وادار نماید، یا کودکى ممکن است از پرخاشگرى به عنوان روشى براى جلب توجه دیگران استفاده کند. (10)
بیشتر پرخاشگرىهاى اطفال خردسال از نوع وسیلهاى و براى تصاحب شىء مورد علاقه است. آنان با اعمالى مانند هل دادن در تلاشند تا اسباب بازى دیگران را به چنگ آورند و کمتر مواردى است که به قصد آسیب دیگران و از روى عصبانیت اقدام نمایند. (11)
پرخاشگرى خصمانه: در صورتى که پرخاشگرى به قصد آسیب دیگران باشد، خصمانه تلقى مىشود. تعریفى که به نظر اکثریت مناسب است این است که: «پرخاشگرى خصمانه هر نوع رفتارى است که هدفش اذیت کردن یا آسیب رساندن به موجود زنده دیگرى است که بر انگیخته شده است تا از این رفتار پرهیز کند. (بارون 1977).»
لازم بهذکر است که پرخاشگرى خصمانه طیف وسیعى از رفتارها را برمىگیرد و ممکن استبدنى یا کلامى، فعال یا غیرفعال و مستقیم یا غیر مستقیم باشد. (بوس 1966). تفاوت پرخاشگرى بدنى با کلامى، تفاوت بین آزار جسمى و حمله با کلمات است. تفاوت پرخاشگرى فعال با غیرفعال، تفاوت بین عمل آشکار و قصور در عمل است و منظور از پرخاشگرى غیر مستقیم پرخاشگرى بدون برخورد رودررو است. (12)
میزان و سن شیوع پرخاشگرى وسیلهاى و خصمانه
پرخاشگرى در حقیقتیکى از نمودهاى رشد اجتماعى است; در پایان یک سالگى، حدود 46 درصد رفتارهاى اولیه همسالان را رفتارهاى پرخاشگرانه و متعارض تشکیل مىدهد. (برونسون 1981) پرخاشگرى یکى از ملاکهاى رشد اجتماعى است که در کودک به اشکال مختلف از قبیل خراب کردن، برداشتن اسباب بازى کودکان دیگر، جیغ و فریاد زدن، گریه کردن، زد و خورد کردن و ناسازگارى و اختلاف ظاهر مىشود. (13)
سالهاى اولیه کودکى و سنین قبل از مدرسه، مملو از پرخاشجویى بوده و در آن بیش از سالهاى قبل و بعد رفتارهاى خصمانه مشاهده مىشود. در این ایام بیشتر پرخاشگرىها از نوع وسیلهاى است، در حالى که، پس از طى دوره پیش دبستانى به نوع خصمانه مبدل مىشود و با رفتارهاى ناپسندى همچون یاوهگویى و تمسخر همراه مىگردد. زمانى که کودکان دریابند کودک دیگرى قصد آسیب رساندن به آنها را دارد، احتمالا براى تلافى به جاى مضروب ساختن و خراب نمودن اسباب بازىهاى وى، خود او را مستقیما مورد حمله قرار مىدهند.
به موازات رشد سنى کودک، نحوه بروز حالت پرخاشگرى از حالت علنى و آشکار به صورت رمزى درمىآید. او سعى مىکند با درونىساختنخشم خویش، از برخوردهاى آسیب رساننده جسمانى و لحظهاى کاسته و به تدریجبا واکنشهاى غیر مستقیم، فرد مقابل را مورد شکنجه روانى قرار دهد. در سالهاى اولیه کودکى ظهور خشم سریع بوده و به زودى از بین مىرود، اما در سنین بالاتر، کودک فرا مىگیرد که رنجش و غم خویش را در درون، محبوس ساخته و آن را در مدت مدیدى با انجام اعمال منفى گرایانه به ظهور برساند. (14)
پرخاشگرى مستقیم و غیر مستقیم: این تقسیمبندى براساس شناخت و عدم شناخت علت و یا علل پرخاشگرى صورت پذیرفته است. اگر علتیا علل پرخاشگرى روشن باشد، مثلا فرد دیگرى یا شىءاى باعثشده که ما به مقصود خود نرسیم و ما هم آن عامل را مىشناسیم و از خود رفتار پرخاشگرانه بروز مىدهیم، در این صورت پرخاشگرى مستقیم اطلاق مىشود، اما در صورتىکه عامل پرخاشگرى را نمىشناسیم مثلا در اتوبوس به اشتباه با فردى برخورد مىکنیم و او شروع به پرخاشگرى مىکند، این نوع پرخاشگرى را که زمینههاى قبلى دارد و در حقیقت تخلیه هیجانهاى قبلى است،پرخاشگرى غیرمستقیم مىنامند. (15)
ثبات پرخاشگرى
آیا پرخاشگرى دوران کودکى، در سالهاى بعد نیز ثابت مىماند و اثرى پایدار در طول عمر دارد؟ این سؤالى است که عدهاى از پژوهشگران را به تکاپو انداخته است. در واقع ثبات پرخاشگرى، همانند ثبات هوش است; همانطور که میزان هوش در کودکى مىتواند حاکى از سطح رشد شناختى آینده باشد،آگاهى از وضعیت پرخاشجویى کودک نیزآینهنسبتامناسبى براى مشاهده، تخمین و ارزیابى رفتارهاى آتى وى به حساب مىآید. به احتمال زیاد کسانى که در سالهاى اولیه کودکىبه شدت پرخاشجو هستند، در دوران جوانى و بزرگسالى نیز چنین خواهند بود، و افرادى که در کودکى عارى از این ویژگى هستند در دوران بزرگسالى کمتر پرخاشگر مىباشند.برخى از محققان طى تحقیقاتى که رفتار600آزمودنىرادریک دوره 22 ساله از سن 8تا30 سالگى مورد مشاهده قرار دادند، دریافتند کسانى که در 8 سالگى پرخاشگرى بیشترى داشتند، هنوز پس از گذشتسه دهه از عمر خود نسبتبه همسالانشان خشمگینانهتر عمل مىنمودند و به احتمال قوىازنظر محکومیتهاى کیفرى،بدرفتارى با همسر و تخلفات رانندگى نیز درسطح بالاترى بودند. (هیوسان و همکارانش 1984). (16)
تفاوتهاى جنسیتى در پرخاشگرى
پسرها پرخاشگرتر از دخترها هستند. این تفاوت در بیشتر فرهنگها و تقریبا در همه سنین دیده مىشود. پسرها بیش از دخترها پرخاشگرى بدنى و لفظى دارند (مک کوى و جکلین 1974و 1980; پارک و اسلابى 1983). از سال دوم زندگى این تفاوتها آشکار مىشود. براساس مطالعات مشاهدهاى در مورد کودکان نوپاى بین سنین 1 تا 3 سال تفاوتهاى جنسیتى از لحاظ تعدد پرخاشگرى بعد از 18 ماهگى ظاهر مىشود و قبل از آن اثرى از آن نیست (فاگوت و هاگان 1982). پسرها به خصوص هنگامى که به آنانحملهاىمىشودیا کسى مخل کارهایشان مىشود، تلافى مىکنند. در یک مطالعه مشاهدهاى در مورد کودکان پیش از مدرسه، پسرها فقط اندکى بیش از دخترها مورد حمله قرار گرفتند، ولى دو برابر دخترها تلافى کردند. (به نقل از پارک و اسلابى، 1983).
چه چیزى این تفاوتهاى جنیستى را توجیه مىکند؟ در این مورد، هم توجیهات فیزیولوژیکى ارائه شده و هم توجیهات اجتماعى. بعضى از نظریه پردازان معتقدند که ثبات تفاوتهاى جنسیتى که در همه فرهنگها و همه حیوانات دیده مىشود، از شواهد محکم در اثبات دخیل بودن عوامل بیولوژیکى است. البته، مطالعاتى که رابطه بین هورمونهاى جنسى و پرخاشگرى را مىآزماید نتایج مبهمى دربر داشته است. شاید اینکه پسر بچه بالقوه پرخاشگر استیا مىتواند آن را بیاموزد، علتى فیزیولوژیکى داشته باشد، ولى محققان در مشخص کردن اینکه نظام زیستشناختى تا چه حد در این مساله دخالت دارد، چندان پیشرفتى نداشتهاند.
تجربه اجتماعى پسرها و دخترها از لحاظ پرخاشگرى کاملا متفاوت است. پرخاشگرى بخشى از قالب رفتارى مردانه است و غالبا از پسرها انتظار رفتار پرخاشگرانه مىرود و به طور تلویحى تشویق مىشود. (17)
گرچه رفتارهاى پرخاشگرانه میان مردان و پسران شیوع بیشترى دارد اما بنا به گفته ابوحامد غزالى زنان زودتر از مردان خشمگین مىگردند. البته توجه به این نکته لازم است که زنان و دختران گرچه زودتر عصبانى مىشوند اما در مقایسه با مردان، کمتر به رفتارهاى پرخاشگرانه اقدام مىورزند، و در این جهت تحمل بیشترى از خود نشان مىدهند (18)
نقش ادراک مقاصد دیگران در نحوه پرخاشگرى
کودک خردسال که به تدریجشروع به شناخت انگیزههاى خود و دیگران مىنماید، براى این که رفتار وى پرخاشجویى آشکار تلقى نگردد، راههایى را براى برخورد با این انگیزهها فرا مىگیرد. او ممکن است قبل از کسب این شناخت، از غریبهها بهراسد و فقط نسبتبه افرادى که به گمان وى قادر به تلافى نیستند پرخاش نماید. البته این امر چه بسا کودک را به سوى کسب عادت پرخاش به افراد ضعیف و اجتناب از آن در برخورد با افراد قوى سوق دهد. گرچه کودکان به موازات رشد، در پى بردن به نیات دیگران توانایىهاى روزافزون کسب مىنمایند، اما در شناخت صحیح نیات دیگران با یکدیگر تفاوت دارند. برخى از آنان به ویژه کودکان بسیار پرخاشگر در این زمینه مشکلات بیشترى دارند. براساس نظریه داج (1982) در موارد رفتارهاى مبهم که نیات پرخاشجویانه و یا نیکوکارانه واضح نیست، نحوه برخورد کودکان شدیدا پرخاشگر متفاوت از سایر خردسالان است. احتمالا در وضعیتهاى مبهم، این افراد واکنش خصمانه نشان مىدهند، چنانچه گویى طرف مقابل در رفتار خود قصد آسیب رساندن و پرخاش داشته است. پسران پرخاشگر کردار دیگران را به گونهاى خاص تفسیر نموده و بیش از بقیه، پرخاشگرى را در دیگران مىبینند، تا آنجا که گویى جهان و جهانیان را خصمانه و تهدیدآمیز تلقى مىنمایند. البته طبق برداشتهاى داج و فریم (1982) شاید بتوان براى دیدگاههاى ویژه کودکان پرخاشگر مبنایى در واقعیت جستوجو نموده و ریشه آن را در تجارب خاص آنان یافت. زیرا آنان علاوه بر اینکه بیش از بقیه همسالان خویش آغاز گر رفتارهاى پرخاشگرانه بىدلیل هستند، بیش از سایرین نیز در تیررس حملات خشمگینانه واقع مىشوند. (19)
ادامه دارد
پىنوشتها:
1- مهدى محىالدین بناب، روانشناسى انگیزش و هیجان، تهران، نشر دانا، چاپ اول، 1374، ص 55.
2- روانشناسى رشد با نگرش به منابع اسلامى، دفتر همکارىحوزهودانشگاهتهران،تهران،1375، ص 495
3- محمدکریم خداپناهى، جزوه روانشناسى فیزیولوژیک، ارائه شده در مؤسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(ره)، قم، 1377، ص 46
4- کارون تاواریس، روانشناسى خشم، ترجمه احمد تقىپور و سعید درودى، تهران، نشر خاتون، چاپ دوم، 1373، ص 58
5 و 6- هزى پاول ماسن و همکاران، رشد و شخصیت کودک، ترجمه مهشید یاسایى، تهران، مرکز نشر، چاپ دوازدهم، 1377، ص 425 و 426
7- منبع شماره 2، ص 495
8 و 9- هزى پاول ماسن و همکاران، پیشین، ص 426
10- مهدى محىالدین بناب، پیشین، ص 56
11- منبع شماره 2، ص 496
12- مهدى محىالدین، پیشین، ص 56
13- روانشناسى(2)، ص 822
14- منبع شماره 2، ص 497
15- کریم خداپناهى، پیشین، ص 47
16- منبع شماره 2، ص 500
17- هزى پاول ماسن و همکاران، پیشین، ص 430
18- ملامحسن فیض کاشانى، المحجةالبیضاء، ج 5، مکتبه الصدوق، تهران، ص 305
19- مهدى محىالدین بناب، پیشین، 61
قاطعیت در تربیت
مقدمه
اصولا یک تربیت صحیح در دو جبههتلاش مىکند. جبههاى که در آن امر بهخوبیها و رعایت امور پسندیده است وجبههاى دیگر که در آن نهى از انجام امورناپسند است. همانگونه که تشویق و تقدیربراى ایجاد حرکت و واداشتن فرد به اعمالپسندیده لازم است، وجود قاطعیت وملامت و هشدار و حتى گاهى تنبیه براىجلوگیرى از انجام کارهاى ناروا ضرورىاست.
در این مقاله بر آنیم در مورد لزوم وجودجدیت و قاطعیتیا به عبارت دیگرمحرکهاى باز دارنده در تمام مراحل تربیتسخن برانیم و آثار سوء فقدان یا کمبود آن رابر عدم پختگى و استقلال و رشد عاطفى واجتماعى کودک بیان کنیم.
تعاریف تربیت:
تربیتبه معنى پروردن و پروراندن ازماده "ربو" است و این لغتبه معناى بالارفتن، اوج گرفتن، افزودن و رشد کردناست. و در اصطلاح به معنى کوششى استجهت ایجاد دگرگونى مطلوب در فرد و بهکمال رساندن تدریجى و مداوم او.
در تعریف تربیت نظرات مختلفى وجوددارد:
از نظر فلاسفه و علماى اخلاق: پروردنقواى جسمى و روحى انسان است، براىوصول به کمال مطلوب مقدر انسانى .
از نظر روان شناسان: تربیت مراقبتىاست دائم از حیات در حال رشد و ایجادتغییر در فرد به منظور یافتن قدرت درکمسائل و ایجاد زمینه جهت استقلال فکرى وهمچنین شکوفایى استعدادهاى مادر زادىفرد.
از دیدگاه اسلام: تربیت وسیلهاى استبراى ساختن مستمر و به عمل آوردن آدمىکه حاصل آن داشتن انسانى است متفکر،مؤمن، متعهد و مسؤول که در برابر محیطارزیاب و منتقد و در جنبه رفتار، عامل بهیافتههاى مکتب است.
باید توجه داشت که تربیت ازدیدىنوعى تحمیل به حساب مىآید.الزامات و قیودى وجود دارد که تحملآن براى طفل ضرورى است اما کودکخلاف آن را مایل است. کودک یانوجوان اغلب تحت تاثیرخواستههایى است که بدونآیندهنگرى یا آگاهى از عواقب تسلیمشدن به این خواستهها، در بر آوردنآنها اصرار مىورزند.
اگر او در برابر این گونهخواستههاى نابجاى خود مقاومتىاحساس نکند. یعنى قاطعیتى در برابرآنها وجود نداشته باشد همواره بهنوعى خواستههاى خود را به کرسىمىنشاند.
در مواردى پدر یا مادر لازم استبا قاطعیت در برابر کارهاى ناپسند یاخیره سریهاى فرزند بایستند. بطورىکه همواره این احساس در فرزندوجود داشته باشد که دستش براىانجام کارهاى ناپسند باز نیست و بهعبارت دیگر فردى رها شده به حالخود نیست.
در محبت زیاده روى نکنیم
اگر چه هیچ عاملى مانند محبت وتوجه صحیح در نرم کردن دلها و ایجادجو صمیمى و دوستانه مؤثر نیست واگر چه مهمترین عامل در تربیتفرزندان و ایجاد اعتماد به نفس وخصوصیات شخصیتى سالم و مثبتدر آنها سیراب کردن کودکان ونوجوانان از مهر و محبت است، اماباید توجه داشت که تاکید بر محبتبهمعناى افراط و زیادهروى در آنهانیست. در روایتى از امام محمدباقر«علیه السلام» آمده است:
"بدترین پدران کسانى هستند کهدر محبت و نیکى نسبتبه فرزندانزیادهروى کنند".
باید توجه داشت که محبتهاىافراطى اولا باعث مىشود که فرزندشخصیت مستقلى نداشته باشد وبیش از حد وابسته بار بیاید و هموارهخود را محتاج توجه و یارى دیگرانببیند. در ثانى فرزندانى که بیش از حدمورد توجه و محبت والدین قرارمىگیرند. از دیگران نیز توقع محبتهاىآن چنانى را دارند و زمانى که واردجامعه مىشوند، چون توقعات آنهابرآورده نمىشود، سرخورده ومایوس مىشوند و گاهى باپرخاشگرى برخورد مىکنند. (1)
چنین افرادى نمىتوانند با دیگرانرابطه عاطفى متعادل و منطقى برقرارکنند. زیرا که توقعات بیش از حد آنانموجب مىشود که افرادى بسیار زودرنج و شکننده باشند. باید اشاره کردکه معمولا این افراد در زندگىزناشویى خود نیز به علت همینروحیه آسیبپذیر و نامتعادل بامشکلات جدى روبرو مىشوند.
همواره باید ابراز محبت همراه بااصولى باشد. چنانچه فرزندى مرتکبکارى خلاف مىشود در حین انجام وبلافاصله بعد از آن ابراز محبتیانشان دادن توجه کار نادرستى است.اکثرا والدین ندانسته در چنینموقعیتهایى رفتارهاى غلط کودکان راتقویت مىکنند.
مثلا گاهى اوقات وقتى فرزندخواستهاى کاملا غیر منطقى و نابجادارد و شرایط آن فراهم نیست، بعضىوالدین براى آرام کردن کودک او رامىبوسند و نوازش مىکنند و وعدهفراهم کردن یا انجام آن را به کودکمىدهند. به جاى آنکه خیلى قاطع اماملایم به او بفهمانند که اصلا با اوموافق نیستند و چنین کارى صحیحنیست. کودکانى که به آنها مجوزداشتن خواستههاى غیر منطقى وتوقعات بیجا خیلى راحت داده شدهزمانى که کمى بزرگتر مىشوند،والدین از وظیفهشناس نبودن و متوقعبودن آنها بسیار گلهمندند. صاحبنظرى در این زمینه اشاره مىکرد کهاجازه دهید کودکان با عقوبت متناسببا کار نابجاى خود مواجه شوند; بهعبارت دیگر باید اجازه داد که کودکانپى آمدهاى طبیعى و منطقى رفتارهاىخود را تجربه کنند. (2) متخصصانمسائل تربیتى معتقدند اصلا به صلاحکودکان نیست که دریابند حتى اگر بهوظایف خود عمل نکنند و یا اعمالناپسند انجام دهند، هیچ اتفاقى روىنخواهد داد. در اینجا باید به این نکتهتوجه داشت که در تربیت لازم است ازخطاهاى کم اهمیت و کوچکتر کودکانصرف نظر و هر ایراد جزئى را بویژهدر نوجوانان بلافاصله مورد انتقاد واعتراض قرار نداد، تا بتوان مواردمهمتر را با قاطعیت جلوگیرى کرد;چرا که تذکرات مداوم و پى در پى نهتنها بعد از مدتى بى تاثیر مىشود بلکهروحیه لجاجت و سرکشى را در کودکبوجود مىآورد. در این زمینه حضرتعلى«علیه السلام» فرمودهاند: "الافراط فىالملامه یشب میزان اللجاج " ; افراط وزیادهروى در سرزنش کردن،شعلههاى لجاجت را دامن مىزند.
قاطعیت و نافرمانیهاى کودک:
اکثر خانوادهها از این جهت کهکودکان حرف شنوى ندارند و تمردمىکنند مشکل دارند. مىتوان گفتقدم اول در این راه یافتن تسلط استکه شرط لازم براى تربیتبه شمارمىرود. دوم توجه به این نکته است کهاین سلطه از روى مهر و توام با محبتباشد. یکى از راههاى ایجاد سلطه،هیبت و جذبه است. هیبت و جذبه درکل شخصیت و رفتار انسان باید نشانداده شود و این مهم با بلند کردن صداایجاد نخواهد شد.
داد و بیداد بیش از حد معمول ودائمى موقعیت والدین را متزلزلمىکند. باید توجه داشت که بیشترموقعیتهاى انضباطى وقتى بااحساساتى شدن زیاد از حد همراهشود کمتر اثر بخش خواهد بود. (3) یکى دیگر از راههاى مهم در ایجادسلطه قاطعیت است. در اینجا مىتوانقاطعیت را به پافشارى روى حرفخود تعبیر کرد; به این معنا که والدینحرفشان حرف باشد و در برابرخواستههاى نامعقول کودک با قدرتبایستند و با جیغ و دادهاى او تسلیمنشوند. البته رفتار والدین نباید بهگونهاى باشد که عصبانیت را در کودکتشدید کنند، بلکه با حفظ متانت نبایدزیر بار حرف غیر منطقى کودک بروند.این کار در ابتدا براى کسانى که همیشهبه کودک خود باج دادهاند مشکلاست; چرا که معمولا کودک از همانسنین حدود یک سال سلطهگرى خودرا آغاز مىکند. این کودکان از همانابتدا احساس کردهاند که خانوادهمحور ثابت و محکمى ندارد و همیناحساس از میزان فرمانبردارى و اتکاىآنها به خانواده کاسته و بر جسارتآنها در برآوردن خواستههاى خویشافزوده است. و نیز دریافتهاند که دربرابر تصمیمات پدر و مادر مىتوانایستاد و با مختصر اصرار و چانه زدن،آنها را از تصمیماتشان منصرف کرد وسرانجام خواستههاى خود را بر آنهاتحمیل نمود.
باید دانست که پس از یکى دوبارپافشارى و مقاومتخیرخواهانه ومدبرانه والدین، کودک تسلیم شده وبهتر به وظایفش عمل خواهد کرد. درمورد کودکان بزرگتر مىتوان درصورت نافرمانى او را از یکى ازامکاناتى که برایش تامین کردهایمموقتا محروم کنیم - کاملا منصفانه وحساب شده و به وى بفهمانیمهمانطور که پدر و مادر موظف بهتامین او هستند، او نیز وظایفى درمقابل پدر و مادر دارد.
براى برخوردارى از قاطعیت هرچه بیشتر باید توجه داشت که فرمانهاجدى، کوتاه، محکم و در عین حالگرم و صمیمى باشد. و اگر پیامها تا حدممکن کوتاهتر و تعداد تذکرها کمتر ودر عوض بر جدیت و پافشارى روىآن افزوده شود، نتیجه مطلوبترىحاصل مىگردد. (4) اصل باید بر این باشد که در موردلغزش و خطا و در صورت عدم تاثیرهدایتها، قواعد انضباطى دربارهکودک اجرا شود، مربى در مواردىنیاز است که مقاومت کودک را در همشکند و او را به مقصد هدایت نماید وبدیهى است که در این راه بهلجاجتها، فریادها و گاهى اشکهاىاو اعتنایى نخواهد شد. (5)
قاطعیت غیر از خشونت است
در اینجا باید به این نکته ظریفتوجه داشت که خشونتبى جا نوعىضعف روحى و اخلاقى است و فردخشن هیچ وسیلهاى غیر ازپرخاشگرى براى اجراى مقاصدخویش نمىشناسد. چه بسیارنوجوانانى که قربانى خشونت والدینیا مربیان شدهاند و روحیهاى ناسالم ونامتعادل پیدا کردهاند و یا در تعاقب آنخشونتها خصوصیاتى از قبیلخودکمبینى و احساس حقارت و یا کبرو غرور کاذب در آنها پدیدار شدهاست. به همان اندازه که خشونتناشى از ضعف روحى و اخلاقىاست، قاطعیت، جدیت و داشتنقدرت تصمیمگیرى ناشى از قدرتروحى و از امتیازات اخلاقى است کهاگر با نرمخویى، سعه صدر وصمیمیت و روشن بینى همراه شود، آثارى بسیار مفید و سازنده به دنبالخواهد داشت.
همچنین قاطعیتبا سختگیرىمتفاوت است. سختگیرى با کودکارتباط پیدا مىکند. در حالى که قاطعبودن با رفتار و احساس شما مرتبطاست. سختگیرى به کنترل غلط کودکمربوط مىشود و قاطع بودن، طرزتلقى خاص یک فرد نسبتبهتصمیماتش است. (6) لازم استبا استوارى و بیان روشنبه فرزندانتان بفهمانید که چه انتظارىاز آنان دارید تا آنان هم بتواننداعمالشان را متناسب با انتظارات شماشکل دهند.
قاطعیت و رشد و قوام شخصیت کودک
رفتارى را که پدر و مادر در خانوادهنسبتبه کودک پیش مىگیرند و یابطور کلى روش تربیتى والدین اثربسیار محسوسى در رشد اجتماعى وشخصیتى کودک به جا مىگذارد. بهاین معنا که روش تربیتى والدین اعم ازسختگیر و خودکامه بودن یا بسیارسهل گیر و حمایتکننده بودن تاثیرمستقیم در رشد عاطفى و اجتماعى اودارد. تحقیقات متعددى در این زمینهانجام شده که به عنوان نمونه به دومورد آن اشاره مىشود. (7) دیانا باوم ریند(1973) از دانشگاهکالیفرنیا مجموعه بررسیهایى را انجامداده که در آنها الگوهایى از شیوههاىرفتارى والدین بررسى شده است. اینمجموعه بررسیها با مقایسهاى بینوالدین کودکانى که در دوران پیش ازمدرسه توانش هایى در سطح بالاداشتند و والدین سایر گروههاىکودکان آغاز شد. کودکان توانا آنهایىبودند که از لحاظ استقلال یا رشدیافتگى، متکى به خود بودن، فعالبودن، میل به کاوش و دوستى وجهتگیرى به سوى پیشرفت، رتبهبالایى داشتند. کودکان داراى اینالگوى رفتارى (که در این تحقیقالگوى الف نام گرفتهاند) با دو گروهدیگر مقایسه شدند. کودکانى که نسبتابه خود متکى ولى ناراضى، منزوى وبىاعتماد به دیگران بودند، الگوى(ب) تلقى شدند. کودکانى که اتکا بهخود، میل به کاوش و کنترل بر خود درآنها بسیار ضعیف بود و رشد یافتگىدر آنها کمتر بود الگوى (ج) نامگرفتند.
شایان ذکر است که در این تحقیقسه روش یا الگوى تربیتى از والدیندر نظر گرفته شده است:
1- والدین قاطع و اطمینان بخش
2- والدین مستبد
3- والدین سهلگیر و گذشتکننده.
نتایج نشان داد که نمره والدینکودکان با کفایت و رشد یافته (الگوىالف) در همه جنبهها بالا بود. این گروهوالدین در مقایسه با سایر گروههاگرمتر و با محبتتر بودند و با فرزندانخود رابطه بر قرار مىکردند، در عینحال آنان را کنترل مىکردند و از آنانتوقع رفتار عاقلانه داشتند. هرچند بهاستقلال و تصمیمات فرزندان احتراممىگذاشتند، اما در برابر کارهاىناپسند آنان در مواضع خود محکممىایستادند و دلایل قاطعانهاى درمورد راهنماییهاى خود ارائه مىدادند.
والدین کودکان الگوى (ب) ازلحاظ اعمال کنترل منطقى رتبه کمترىگرفتند. آنان بیشتر به اعمال قدرت وانضباط اجبارى تاکید داشتند و درضمن کمتر با فرزندان گرم و صمیمىبودند. این گروه والدین مستبد نامیدهشدند. چنانکه اشاره شد فرزندان اینگروه از والدین بیشتر ناراضى، منزوىو بىاعتماد به دیگران بودند. والدینکودکانى که کمتر رشد یافته بودند وشخصیتهایى ناپخته داشتند، والدینسهلگیرى (الگوى ج) بودند کهفرزندان خود را کنترل مىکردند، ازآنان توقعى نداشتند و گرم بودند. درامور خانه نظم و ترتیبى نداشتند و درتنبیه یا پاداش دادن به فرزندان خودجدى نبودند بطور جدى از فرزندانخود انتظار رفتار عاقلانه نشانمىدادند و آنان را بهطور جدى ازآسیب رساندن به اسباب خانه یاوسایل دیگران منع نمىکردند.
همچنین نتایج تحقیقى که کارلگریسون(1972) در این زمینه انجامداده نشان داده است که فرزندان،والدین سهلگیر و حمایت کننده کهقاطعیت کمترى در روش تربیتى آنانوجود داشته است، خصوصیاتى ازجمله تاخیر در بلوغ و پختگى عاطفىو اجتماعى، نداشتن خود رهبرى،نداشتن احساس مسؤولیت و نداشتناعتماد به نفس کافى دارند. (8)
از ترحم کردن اجتناب کنید:
بسیارى از والدین فرزندانشان را ازقبول مسؤولیتبر حذر مىدارند، زیرانسبتبه آنان احساس دلسوزىمىکنند. ترحم یک طرز تفکر مخرباست که به کودک مىگوید آنقدرضعیف است که نمىتواند از عهدهمشکلاتش برآید. والدینى که بهکودکانشان ترحم مىکنند. اغلبنمىدانند که محافظتبیش از حد بهمعناى گرفتار کردن کودک است.محافظتبیش از حد که معمولا ازوالدین نامطمئن سر مىزند، مانع رشدشخصیت کودک خواهد بود. ترحم باهمدلى متفاوت است. از آنجا کهمادران به فرزندانشان عشق مىورزند، باید با آنان همدلى کنند و به آنها نشاندهند که احساسشان را درک مىکنند.همدلى نقاط قوت کودک را افزایشمىدهد، در حالى که ترحم و ندادنمسؤولیت و قاطعیت نداشتن بجا،نقاط ضعف کودک را تقویت مىکند. (9) به عقیده "فردریک پرز" صاحبیکى از نظریههاى روان درمانى ناکامىجزء مثبتى در فرآیند قوام شخصیتاست; زیرا انسان را وا مىدارد تانیروهایش را به کار اندازد وتوانایىهاى بالقوهاش را کشف کند و باتسلط بر محیط بر ناکامى خویش غلبهکند. کودکى که در حد اعتدال و باخیرخواهى و دلسوزى والدین یامربیان ناکام شده باشد، توانایىبالقوهاش را براى کنترل خود و مستقلشدن به کار مىبندد. (10)
در پایان باید این نکته ظریف ومهم را نیز یادآور شد که اجراى قواعدانضباطى درباره کودک امرى نیست کهناگهانى و یکباره صورت گیرد.ضرورى است که از مراحل ساده وآسان و با خیرخواهى شروع شود و درصورت نتیجه ندادن به مراحلسختتر و جدىتر منتهى گردد. اینمراحل عبارتند از :
1- تذکر: یادآورى چیزى که قبلا ازروى خیرخواهى به عنوان وظیفه براىکودک مطرح کردهایم.
2- اخطار: مربى نزدیک شدن خطررا گوشزد و به او تفهیم کند که راهغلطى را در پیش گرفته است.
3- تحکم: گاهى کودک در برابرآنچه به او گفته شده، مقاومت مىکند;در حالى که انجام آن براى او ضرورىاست. در چنین مواردى باید از درتحکم وارد شد.
4- توبیخ: لازم است توبیخ متناسببا جرم و میزان آن به اندازهاى باشد کهکودک احساس نکند که جاى جبرانکردن وجود ندارد.
5- سلامت: گاهى به کودک بالحنتندترى یاد آورى مىکنیم که مگر بهشما نگفته بودم؟...
6- قهر: در آن هنگام که بىاعتنایىبه کودک سود نبخشد مىتوان از اینروش استفاده کرد، آن هم با شرایطىاز جمله آنکه مدت قهر طولانىنباشد.
7- تهدید: گاهى براى سازندگى وهدایت کودک ناگزیریم او را تهدیدکنیم و از شیوه ترس براى تربیت اواستفاده کنیم.
8- تنبیه: در مرحله آخر چنانکهمراحل قبلى کارگر نیفتد، از تنبیهاستفاده مىکنیم، در اینجا بازهم ایننکته را یادآورى مىکنیم که منظور ازتنبیه نیز با توجه به ریشه آن (نبه) آگاهساختن کودک یا نوجوان مىباشد، نهآزار رساندن به او که چنانچه والدین ومربیان با دلسوزى مبادرت به انجام آنورزند با عنایتحق تعالى، اثراتسودمند خود را با برجاى خواهدگذاشت.
در ضمن باید اضافه کرد که تنبیههمهگاه به صورت تنبیه بدنى نیست،ممکن است گاهى تنبیه به صورتمحروم کردن از شى مورد علاقه طفل،سلب آزادى موقتى کودک، اخطارکتبى یا شفاهى، عدم اجازه براىورزش، تفریح یا مسافرت یا شرکتدر مهمانى و از این قبیل باشد.
گاهى نیز مىتوان بگونهاى پیشرفت که کودک حساب کند قصد تنبیهاو را دارید ولى تنبیه را معلق گذاشت ودید که پس از آن کودک چگونه عملخواهد کرد. در همه حال تنبیهى کهبراى کودک بکار مىرود، بایدبگونهاى باشد که احساس نکند اینامر عکس العمل شخصى علیه اوست.بلکه دریابد نتیجه عمل اوست .
پىنوشتها:
1) ر.ک: سادات - محمدعلى: راهنماى پدرانو مادران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، چاپچهارم، 1372
2) ر.ک: فابر - آل و مازیش - الین: بهبچههاگفتن، از بچهها شنیدن. ترجمه فاطمهعباسى فر. انتشارات روش نو، چاپ سوم،فصل3، 1370
3) ر.ک: پورنقشبند زهرا: اطاعت و حرفشنوى در کودک، مرکز ترجمه و نشر کتاب،1373
4) همان منبع، ص 20
5) قائمى على: زمینه تربیت، انتشاراتامیرى، 1368، ص 235
6) میر. دان ونیک. دى مگى. گارى: والدینمؤثر فرزند مسؤول،ترچمه مجید رئیس دانا،انتشارات رشد، 1371
7) ر.ک: مانس - پادل هنرى: و همکاران -رشد و شخصیت کودک، ترجمه مهشیدیاسایى، نشر مرکز
8) ر.ک: پارسا محمد: روانشناسى تربیتى،انتشارات سخن، فصل 3
9) مایر، دان دینک دى مگى، گارى: والدینمؤثر، فرزند مسؤول، ترجمه رئیسدانا،انتشارات رشد، 1371، ص 120
10) شفیع آبادى، عبدالله: ناصرى، غلامرضا،نظریههاى مشاوره ور وان درمانى - نشر مرکز،ص 187
منابع و مآخذ:
1- سادات محمد على: راهنماى پدر و مادران دفتر نشر فرهنگ اسلامى، چاپ چهارم، 1372
2- پورنقشبند زهرا: اطاعت و حرف شنوى در کودک، مرکز ترجمه و نشر کتاب، چاپ اول،1373
3- پارسا محمد: روانشناسى تربیتى،انتشارات سخن چاپ سوم، 1375
4- فابر آدل - مازیش، الین: به بچهها گفتن، از بچهها شنیدن، ترجمه فاطمه عباسى، انتشاراتروش نو ، چاپ سوم، 1370
5- شفیع آبادى عبدالله; ناصرى، غلامرضا: نظریههاى مشاوره و روان درمانى، نشر مرکز
6- ماسن پارل هنرى و همکاران - رشد و شخصیت کودک، ترجمه مهشید یاسایى، نشر مرکز.
7- قائمى على: زمینه تربیت، انتشارات امیرى - چاپ ششم، 1368
8- مایر دان دنیک ; دى مگى، گارى: والدین مؤثر، فرزند مسؤول: ترجمه مجید رئیس دانا،انتشارات رشد، چاپ اول، 1371
هوش معنوی یا SQ
هوش معنوی یا SQ را می توان همان توانایی دانست که به ما قدرتی می دهد و رویاها و تلاش و کوشش برای به دست آوردن آن رویاها را می دهد.
این هوش زمینه تمام آن چیزهایی است که ما به آنها معتقدیم و نقش باورها، هنجارها، عقاید و ارزش ها را در فعالیت هایی را که بر عهده می گیریم در بر می گیرد.
هوشی که به واسطه آن سوال سازی در ارتباط با مسائل اساسی و مهم در زندگی مان می پردازیم و به وسیله آن در زندگی خود تغییراتی را ایجاد می کنیم.
با استفاده از هوش معنوی به حل مشکلات با توجه به جایگاه، معنا و ارزش آن مشکلات می پردازیم. هوشی که قادریم توسط آن به کارها و فعالیت هایمان معنا و مفهوم بخشیده و با استفاده از آن بر معنای عملکردمان آگاه شویم و دریابیم که کدامیک از اعمال و رفتارهایمان از اعتبار بیشتری برخوردارند و کدام مسیر در زندگی مان بالاتر و عالی تر است تا آن را الگو و اسوه زندگی خود سازیم.
یکی از نمادهایی که معمولا در توضیح این هوش به کار گرفته می شود، نماد گل نیلوفر است که در آن با تلفیق سنت و عقاید موجود در شرق و غرب و با استعانت از مسائل علمی، مدلی قابل لمس و زیبا برای SQ ارائه داد.
در این مدل هر سطح از گلبرگ ها یکی از سه توان پایه ای در بشر هستند. بیرونی ترین گلبرگ ها، نشانگر شش نوع «خود» است. همان طور که اشاره شد هوش معنوی یکی از توانایی های ذاتی و فطری در انسان است که همانند سایر هوش ها چنانچه مورد توجه قرار گیرد می تواند پرورش یافته و توسعه یابد.
به عبارتی SQ قابل توصیف و توضیح و اندازه گیری است. برای اندازه گیری این هوش می توان به سنجش مهارت ها و توانایی هایی که ناشی از این هوش است بپردازیم.
▪ افرادی که دارای هوش معنوی هستند دارای این صفات می باشند:
- قدرت مقابله با سختی ها، دردها و شکست ها
- بالا بودن خودآگاهی در این افراد
- حسی که این افراد را هدایت درونی می کند
- درس گرفتن از تجربیات و شکست ها
- از دشواری های زندگی فرصتی می سازد برای دانستن
- توانایی ایستادگی در برابر جمع و هم رای نشدن با عامه مردم
- گفتن «چرا؟»
- پرداختن به سجایای اخلاقی و اهمیت دادن به آنها
- توانمند بودن در خودداری و کنترل خویش
- برخوردار بودن از حس انعطاف پذیری بالا
برای روشن تر شدن هوش معنوی مثالی از هوش هایی می زنیم که نشانگر هوش چندگانه است که با هوش جسمی آغاز می شود با PQ نمایش می دهند.
این هوش ابتدایی ترین کانون توجه ما را به خود اختصاص می دهد در واقع PQ آگاهی جسمی و نحوه استفاده ماهرانه از آن را شامل می شود. قسمت بعدی هوش منطقی یا عقلا نی IQ است. هوشی که در حال حاضر بیش از سایر هوش ها در سیستم های آموزشی مورد توجه قرار می گیرد.
پس از IQ سطح دیگری است که به EQ اختصاص دارد این هوش در زمینه کسب موفقیت در بازار کار نقش مهمی دارد و ما را در حین برقراری ارتباط یاری می دهد و از این بابت مهم تر بوده و تا حدی از قابلیت پیشگویی برخوردار است.
آخرین لا یه SQ است که هدایت و معرفت درونی، حفظ تعادل فکری، آرامش درونی و بیرونی و عملکرد همراه با بصیرت، ملا یمت و مهربانی را شامل می شود.
IQ به منزله دروازه برای ورود است. در صورت برخوردار نبودن از حداقل لا زم IQ قادر به ورود در فضای دلخواه برای مطالعه رشته مورد علا قه مان نخواهیم بود، اما آن چه ما را در زمره بهترین ها در شغلمان و رشته مورد علا قه مان جای می دهد میزانEQ در ماست.
EQ و SQ به هم مرتبطند. اما در عین حال دو هوش متفاوت و جدا از هم به حساب می آیند.
بهره مندی از حداقل EQ می تواند شروع مناسبی را در سفرهای روحانی و معنوی فرد در پی داشته باشد، چرا که کمی خودآگاهی و همدلی برای شروع این روند لا زم است، اما به محض آغاز تمرینات معنوی، هوش معنوی خود می تواند در رشد EQ نقش بسیار تقویت کننده و فعال کننده داشته باشد.
از طرف دیگر رشد EQ نیز می تواند در رشد و ارتقای SQ موثر باشد. در واقع EQ و SQ تاثیری مستقیم و مثبت بر یکدیگر دارند و رشد و توسعه هر یک باعث پرورش وتوسعه دیگری می شود.
باید دانست که کامپیوترها نیز از میزان IQ بالا یی برخوردارند و اغلب حیوانات دارای EQ بالا یی هستند اما این تنها انسان است که از هوش معنوی SQ برخوردارند، هوشی تحول پذیر، توانایی ای که به او قدرت می دهد تا خلا ق باشد و قوانین و نقش ها را دستخوش تغییرات خودنماید، بتواند تحولا ت اساسی ایجاد کند و دنیای اطرافش را به بهترین شکل متحول سازد.
هوشی که به واسطه آن سوال سازی در ارتباط با مسائل اساسی و مهم در زندگی مان می پردازیم و به وسیله آن در زندگی خود تغییراتی را ایجاد می کنیم.
با استفاده از هوش معنوی به حل مشکلات با توجه به جایگاه، معنا و ارزش آن مشکلات می پردازیم. هوشی که قادریم توسط آن به کارها و فعالیت هایمان معنا و مفهوم بخشیده و با استفاده از آن بر معنای عملکردمان آگاه شویم و دریابیم که کدامیک از اعمال و رفتارهایمان از اعتبار بیشتری برخوردارند و کدام مسیر در زندگی مان بالاتر و عالی تر است تا آن را الگو و اسوه زندگی خود سازیم.
یکی از نمادهایی که معمولا در توضیح این هوش به کار گرفته می شود، نماد گل نیلوفر است که در آن با تلفیق سنت و عقاید موجود در شرق و غرب و با استعانت از مسائل علمی، مدلی قابل لمس و زیبا برای SQ ارائه داد.
در این مدل هر سطح از گلبرگ ها یکی از سه توان پایه ای در بشر هستند. بیرونی ترین گلبرگ ها، نشانگر شش نوع «خود» است. همان طور که اشاره شد هوش معنوی یکی از توانایی های ذاتی و فطری در انسان است که همانند سایر هوش ها چنانچه مورد توجه قرار گیرد می تواند پرورش یافته و توسعه یابد.
به عبارتی SQ قابل توصیف و توضیح و اندازه گیری است. برای اندازه گیری این هوش می توان به سنجش مهارت ها و توانایی هایی که ناشی از این هوش است بپردازیم.
▪ افرادی که دارای هوش معنوی هستند دارای این صفات می باشند:
- قدرت مقابله با سختی ها، دردها و شکست ها
- بالا بودن خودآگاهی در این افراد
- حسی که این افراد را هدایت درونی می کند
- درس گرفتن از تجربیات و شکست ها
- از دشواری های زندگی فرصتی می سازد برای دانستن
- توانایی ایستادگی در برابر جمع و هم رای نشدن با عامه مردم
- گفتن «چرا؟»
- پرداختن به سجایای اخلاقی و اهمیت دادن به آنها
- توانمند بودن در خودداری و کنترل خویش
- برخوردار بودن از حس انعطاف پذیری بالا
برای روشن تر شدن هوش معنوی مثالی از هوش هایی می زنیم که نشانگر هوش چندگانه است که با هوش جسمی آغاز می شود با PQ نمایش می دهند.
این هوش ابتدایی ترین کانون توجه ما را به خود اختصاص می دهد در واقع PQ آگاهی جسمی و نحوه استفاده ماهرانه از آن را شامل می شود. قسمت بعدی هوش منطقی یا عقلا نی IQ است. هوشی که در حال حاضر بیش از سایر هوش ها در سیستم های آموزشی مورد توجه قرار می گیرد.
پس از IQ سطح دیگری است که به EQ اختصاص دارد این هوش در زمینه کسب موفقیت در بازار کار نقش مهمی دارد و ما را در حین برقراری ارتباط یاری می دهد و از این بابت مهم تر بوده و تا حدی از قابلیت پیشگویی برخوردار است.
آخرین لا یه SQ است که هدایت و معرفت درونی، حفظ تعادل فکری، آرامش درونی و بیرونی و عملکرد همراه با بصیرت، ملا یمت و مهربانی را شامل می شود.
IQ به منزله دروازه برای ورود است. در صورت برخوردار نبودن از حداقل لا زم IQ قادر به ورود در فضای دلخواه برای مطالعه رشته مورد علا قه مان نخواهیم بود، اما آن چه ما را در زمره بهترین ها در شغلمان و رشته مورد علا قه مان جای می دهد میزانEQ در ماست.
EQ و SQ به هم مرتبطند. اما در عین حال دو هوش متفاوت و جدا از هم به حساب می آیند.
بهره مندی از حداقل EQ می تواند شروع مناسبی را در سفرهای روحانی و معنوی فرد در پی داشته باشد، چرا که کمی خودآگاهی و همدلی برای شروع این روند لا زم است، اما به محض آغاز تمرینات معنوی، هوش معنوی خود می تواند در رشد EQ نقش بسیار تقویت کننده و فعال کننده داشته باشد.
از طرف دیگر رشد EQ نیز می تواند در رشد و ارتقای SQ موثر باشد. در واقع EQ و SQ تاثیری مستقیم و مثبت بر یکدیگر دارند و رشد و توسعه هر یک باعث پرورش وتوسعه دیگری می شود.
باید دانست که کامپیوترها نیز از میزان IQ بالا یی برخوردارند و اغلب حیوانات دارای EQ بالا یی هستند اما این تنها انسان است که از هوش معنوی SQ برخوردارند، هوشی تحول پذیر، توانایی ای که به او قدرت می دهد تا خلا ق باشد و قوانین و نقش ها را دستخوش تغییرات خودنماید، بتواند تحولا ت اساسی ایجاد کند و دنیای اطرافش را به بهترین شکل متحول سازد.
تنبیه بدنى کودکان و راه حلهاى جایگزین
وقتى سخن از«تنبیه» به میان مىآید، در اکثر ذهنها، «انضباط» متبلور مىشود و در نتیجهبرخى تنبیه را با انضباط و اطاعت کورکورانه مترادف مىدانند. بعضى افراد معتقدندکه انضباط در سایه اطاعت کورکورانه به دست مىآید و منضبط کسى است که بدون اظهارنظرى، دستور مافوق خود را اجرا نماید. کسانى که این گونه فکر مىکنند، چند فرضرا قبول کردهاند که:
1- مافوق هیچ وقت اشتباه نمىکند و دستورهاى او همیشه با صلاح و صواب همراه است.
بنابراین، زیردستان بدون چون و چرا باید از وى اطاعت کنند;
2- افرادى که تحتسرپرستى یک نفر قرار دارند، معمولا از لحاظ فهم و درک ضعیفند، روى این اصل، صلاحو صرفه ایشان در این است که دستورهاى سرپرست را بدون این که درباره آنها بحثکنند، به اجرا درآورند;
3- اطاعت کورکورانه، پیشرفت و نتیجه کار را بهتر مىسازدو امور را تحت نظم و قاعده معین درمىآورد. (1)
متاسفانه این فرضها را بسیارى از والدین و مربیان پذیرفتهاند و فکر مىکنندکه اگر کودک از آنها اطاعت محض کند، خوشبختخواهد شد و بنابراین، زمانى که کودکاز دستور آنان سرپیچى مىکند، او را تنبیه مىکنند تا طبق نظر آنها رفتار کند.
این گروه معتقدند: ترس از تنبیه، کودک را به اجراى وظایف معین وامىدارد ومانع از این مىشود که او به انجام کارى که مخالف مقررات است، مبادرت ورزد.
تنبیه اثر فورى دارد و کودک را از ادامه تخلف باز مىدارد.
چنین والدین و مربیانى غافلند که اطاعت و انضباطى که از راه تنبیه حاصل شود،موجب اضمحلال و نابودى حس ابتکار کودک مىگردد. نیروى کنجکاوى دیگر رشد نمىیابد.
این گونه کودکان چون به سن بلوغ و رشد رسند یا از هیچ مقامى اطاعت نمىکنند وراه عصیان در پیش مىگیرند، و یا آن که مطیع همه مىشوند و براى فرمانبردارى و توسرى خوردن آمادگى پیدا مىکنند. (2) کودکى که از ترس والدین و مربیان خود دست از کارناصواب مىکشد، در بزرگسالى نیز بدون این که خود متوجه باشد، فقط موقعى دست ازکار ناصواب برخواهد داشت که از تنبیه بالاترى بترسد و یا او را واقعا تنبیه کنند.
در صورتى که اصل واقعى تربیت اقتضا مىکند که آدمى عمل خلاف را نه از ترس تنبیه،بلکه به صرف خلاف بودن آن مرتکب نشود و تنها براى این که وجدانش از ارتکاب بهگناه مبرا باشد، از انجام آن سر باز زند. (3)
بسیارى از والدین و مربیانى که تنبیه را تجویز مىکنند، معمولا افراد خودخواهىهستند و به سبب عدم اجراى فرمان آنها و برخوردن به حیثیتشان به تنبیه کودکانخود اقدام مىکنند و به این ترتیب خشم خود را فرو مىنشانند.
یکى دیگر از اثرهاى منفى تنبیه این است که کودکان از روش تنبیهى والدین خودتقلید مىکنند. کودکى که سیلى خورده یا به پشت او زدهاند، به هنگامى که مىکوشدتا در مورد دیگران اعمال قدرت کند، مىآموزد که پرخاشگرى خود را به همین نحوابراز کند. در یک بررسى از تضادهاى بین کودک و بزرگسال به کودکان پیش دبستانىنوار ویدیویى نشان دادند و از آنان سوال شد که اگر به جاى والدین مىبودند، چهاحساسى مىداشتند؟
روشهایى که پیشنهاد کردند، شبیه به همان روشهایى بود که والدین خودشان درهمان موقعیتبه کار مىبردند. (4)
وقتى که والدین فرزندان خود را تنبیه مىکنند در واقع به آنان مىآموزند که درآینده چگونه والدینى باشند. بعضى محققان معتقدند که به همین طریق بدرفتارى باکودک از نسلى به نسل دیگر منتقل مىشود. بسیارى از والدین که فرزندان خود را کتکمىزنند. خودشان در کودکى اذیت و آزار دیدهاند. هم چنین تنبیه باعث مىشود کهکودک از کسى که تنبیه مىکند، بپرهیزد. و بسیار مشاهده مىشود که کودک هیچ علاقهاىبه والدین و محیط خانه ندارد و همیشه از محیط خانه گریزان است. این گریز ازخانه باعث مىشود با افرادى که تربیت درستى ندارند، بیشتر نشست و برخاست کند وبه بزهکارى و انحراف سوق پیدا نماید.
تنبیه موقعیت اجتماعى فرد را متزلزل مىکند; روى همین، کودک براى حفظ موقعیتاجتماعى خویشتن، از اقدام به کارى که سبب اجراى تنبیه درباره وى شود، خوددارىمىنماید. با این که تنبیه اثر فورى دارد و ممکن است کودک را از ادامه تخلف بازدارد، با این حال، اثر تنبیه کم است و ارزش تربیتى ندارد. تنبیه خود به خود فردرا متوجه زشتى و عیب کار خویشتن نمىسازد. شخصیت او را مضمحل مىکند و غالبازیانهاى فراوانى در بر دارد; مثلا تنبیه بدنى ممکن استسبب نقص اعضاى بدن شود وتنبیه روانى نیز آثار سویى در شخصیت فرد باقى مىگذارد. اثر تنبیه موقتى است;یعنى در وقت معین، شخص را از انجام کارى باز مىدارد، ولى همان طور که گفته شد،فرد را متوجه نتایج وخیم کار نمىکند و به محض این که ترس از تنبیه از میان رفت،دوباره به انجام آن مبادرت مىورزد.
اسکینر، روانشناس معروف بعد از تحقیقات فراوانى که در زمینه تشویق و تنبیهانجام داد، چنین نتیجه گیرى کرد که:
تنبیه در دراز مدت بىتاثیر است. چنین به نظر مىرسد که تنبیه صرفا رفتار اورا پس مىزند و زمانى که دیگر تهدید تنبیه وجود نداشته باشد، نرخ پاسخ به میزاناولش باز مىگردد. بنابراین، گرچه تنبیه اغلب خیلى موثر به نظر مىرسد، در واقعتنها اثرى ناپایدار بر جاى مىگذارد. دلایل دیگر اسکینر علیه تنبیه به قرار زیرند:
1- تنبیه آثار جانبى هیجانى نامطلوب به بار مىآورد. ارگانیسمى که تنبیهمىشود، مىترسد و این ترس به محرکهاى مختلفى که هنگام تنبیه شدن او حضور دارند،تعمیم مىیابد.
2- تنبیه به ارگانیسم نشان مىدهد که چه کار نکند، نه این که چه کار بکند. درقیاس با تقویت، تنبیه عملا هیچ گونه اطلاعاتى در اختیار ارگانیسم نمىگذارد.
تقویت نشان مىدهد که رفتارى که در موقعیت انجام گرفته، موثر بوده است.
بنابراین، به یادگیرى بیشترى نیاز نیست.
تنبیه غالبا این آگاهى را به ارگانیسم مىدهد که پاسخ تنبیه شده در ایجادتقویت موثر نیست و او به یادگیرى بیشترى نیاز دارد تا به پاسخى که کارساز است،منجر شود.
3- تنبیه صدمه زدن به دیگران را توجیه مىکند. این البته در پرورش کودکانبیشتر صادق است. وقتى که کودکان تنبیه مىشوند، تنها چیزى که مىآموزند، این استکه در بعضى موقعیتها صدمه زدن به دیگران جایز است.
4- کودک با قرار گرفتن در موقعیتى که بتواند در آن رفتار قبلا تنبیه شده خودرا انجام دهد، بدون این که براى آن تنبیه شود، ممکن است وادار به انجام آنرفتار شود. بنابراین، در غیاب عوامل تنبیه کننده، ممکن است کودکان فحش بدهند، شیشه بشکنند، با بزرگترها بىادبانه رفتار کنند، به بچههاى کوچکتر آزار برسانندو... . این کودکان آموختهاند که در حضور عوامل تنبیهکننده این رفتارها را واپسبزنند، اما دلایلى نمىبینند که در غیاب عوامل تنبیه کننده این رفتارها را انجامندهند.
5- تنبیه، در شخص تنبیه شده نسبتبه عامل تنبیه کننده و دیگران پرخاشگرىایجاد مىکند، و این پرخاشگرى ممکن است موجب مشکلات دیگرى بشود; براى نمونه،موسسات کیفرى جامعه که تنبیه را وسیله اصلى کنترل به کار مىبرند، مملو از افرادبسیار پرخاشگر هستند و مادام که تنبیه یا تهدید تنبیه براى کنترل رفتار آنان بهکار مىرود، هم چنان پرخاشگر باقى خواهند ماند.
6- تنبیه، اغلب یک پاسخ نامطلوب را جانشین پاسخ نامطلوب دیگرى مىسازد.
براى نمونه کودکى که به سبب ریخت و پاش چیزها تنبیه مىشود، یک بچه گریه کن ازآب در مىآید. بىتردید، تنبیه شدید، بلافاصله میل به انجام عمل تنبیه شده را کاهشمىدهد. شکى نیست که این نتیجه مسبب استفاده فراوان از تنبیه است. ما به طورغریزى به کسى که رفتارش ما را مىآزارد، حمله مىکنیم، شاید نه به صورت فیزیکى،بلکه با انتقاد، عدم تایید، سرزنش یا تمسخر، صرف نظر از این که تمایل به انجامچنین عملى جنبه ارثى دارد یا نه، مسلما نتیجه کار تقویت کننده است و همین امررایجبودن آن را تبیین مىکند.
اما در دراز مدت تنبیه، عملا رفتار تنبیه شده را از خزانه رفتار حذف نمىکند وتوفیق موقتى آن در ازاى بهاى گزاف کاهش دادن کارآمدى کلى و خوشوقتى گروه تماممىشود. (5)
این روان شناس محقق، تقویت کنندهها را جانشین تنبیه مىکند. تقویت کنندهها بهوجود یا عدم هر محرکى که موجب افزایش وقوع پاسخ گردد، گفته مىشود. تقویتکنندهها دو نوع هستند.
مثبت و منفى. در تقویت مثبت وجود محرک موجب افزایش تکرار پاسخ مىشود.
اما در تقویت منفى عدم حضور یا فقدان محرک موجب تقویت مىگردد. وقتى که والدینفرزندشان را به دلیل این که به کودکى کوچکتر از خودش کمک کرده، تشویق مىکنند،یا به دلیل هر نمره 20 که در مدرسه گرفته به او مقدارى پول مىدهند و یا وقتى کهاجازه مىدهند به دلیل این که کارى را به انجام رسانیده شب کمى دیرتر از معمولبخوابد، در واقع تقویت مثبتبه کار بردهاند. تقویت کنندهها ممکن است اجتماعى(تشویق محبت) یا غیر اجتماعى(چیزهاى ملموس، امتیازات خاص) باشند. تاثیراتتقویتهاى اجتماعى; مانند تشویق تا حدودى بستگى به رابطه کودک با بزرگسال دارد.
معمولا تشویق از طرف والدینى که رابطه گرم و پذیرایى با کودک دارند، موثرتر ازتشویق از طرف والدینى است که سرد و بىاعتنا هستند. البته گاهى تشویق از طرفوالدینى که سرد و بىاعتنا هستند، ممکن استبراى کودک اهمیتخاصى داشته باشد،چون به ندرت پیش مىآید. تاثیر تقویتکنندهها در عین حال بستگى دارد به این کهکودک در مورد آن تقویت کنندهها چه نگرشى دارد و آنها را چگونه تعبیر و تفسیرمىکند. (6)
معمولا والدین به طور غیر عمدى رفتار کودک خود را تقویت مىکنند. یک مورد معمولتقویت غیر عمدى این است که به کودکان به هنگامى که رفتار نادرستى از آنانسرمىزند، بىتوجه باشد. با این بىتوجهى، پاداشى را که کودک شما مىتوانستبهاحتمال زیاد از آن برخوردار شود، از او دریغ مىشود. به طور حتم کودکان در کانونتوجه والدین نشو و نما مىکنند و محروم ساختن آنها حتى براى زمانى کوتاه مىتوانداثر فورى بر جاى گذارد. شیوه نادیده انگارى، به ویژه وقتى موثر است که کودک شماقصد داشته باشد شما را تحریک کرده یا به کلى غافلگیر کند.
اگر ماهرانه بکوشید به سر و صدا یا حرفهاى زیادى و بىسابقه او ترتیب اثرندهید، حتما جلو حرکات او را مىگیرید.
وقتى که از عمل خود برگشت، حتما از وى به پاس این تغییر رفتار تعریف کنید.
وقتى به کودک خود بىمحلى مىکنید، ثابت راى باشید. اگر دانهاى شکلات خواست واحساس کردید در این وقت نباید بخورد، تنها یک بار به او بگویید «حالا وقتشیرینى نیست» بعد چشم از او بردارید، به طورى که اصلا نگاهتان به نگاه اوبرخورد نکند و برخلاف تقاضاى او ساکتبمانید.
منظور از این عمل آن است که حتى حاضر نیستید به هیچ وجه به او رو نشان دهید.
اگر به رویش لبخند بزنید، به طور ضمنى به این معنى است که علنا وادارش خواهیدکرد تا پافشارى کند و این پافشارى مطمئنا حاکى از آن است که دل شما را به دستخواهد آورد.
کودک شما ممکن است اکنون همه تلاش خود را براى جلب توجه شما به کار گیرد، ازجمله در اتاق بدود، روى تختبیفتد، یا روى فرش غلتبزند. برخى از کودکان وقتىمورد بىتوجهى قرار مىگیرند، سرسختانه در پى آنند تا با پدر خود تماس جسمانىپیدا کنند. کودک شما ممکن است از سر و شانهیتان بالا رود، به لباستان بیاویزد،یا به پایتان بپیچد. این جاست که شاید دلتان نرم شود، به ویژه وقتى که او را باچهرهاى ناراحتببینید. اما، اعمال او را به کل نادیده بگیرید. وقتى از حقهبازىدستبرداشت، آن وقتبه او توجه نشان دهید. اگر به فعالیت مورد قبولى مشغول شد واز درخواستخود براى شکلات دستبرداشت، او را تشویق کنید. (7)
والدینى که تسلیم گریهها یا خواستههاى غیر منطقى کودک خود شوند، نه تنهارفتار خلاف کودک را از بین نخواهند برد، بلکه همان رفتارى که قصد از میانبردنشان را داشتند، تقویت مىکنند.
بنابراین، ما مىتوانیم به جاى تنبیه از تقویتکنندههاى مثبت و منفى استفادهکنیم و کودکمان را به رفتار درست وادار نماییم، هرچند این روش در آغاز وقتگیربه نظر مىرسد، ولى زمانى که شما چندین بار در مقابل رفتار ناخوشایند آنهامقاومت کنید، آنان یاد خواهند گرفت که رفتارهایى که شما به آن بىتوجه هستید،سریع ترک کنند. حتى نتیجه آزمایشهاى گوناگون نیز نشان دادهاند که از راه تنبیههمیشه گرایش به پاسخ دادن کاهش نمىیابد. از آزمایشهاى نورندایک، دیگر روانشناسمعروف و یکى از بنیان گذاران روانشناسى تجربى، یادگیرى، تربیتى و هوشى، در موردانسان چنین نتیجه گرفتهاند که پاداش، رفتار قبلى را تقویت مىکند (اگر رفتارمثبتبوده باشد)، اما تنبیه آن را تضعیف نمىکند (اگر رفتار منفى باشد). از طریقپاداش ممکن است رفتار به صورت ثابت و پایدار باقى بماند، اما خلاف آن همواره صدقنمىکند; یعنى به وسیله تنبیه نمىتوان موجود را وادار به ترک رفتار کرد.
تقویت در ایجاد رفتار مطلوب موثر است، اما تنبیه سرانجام ممکن است. هم براىتنبیه شونده و هم براى تنبیه کننده، عواقب شوم و زیان آورى به بار آورد. نتایجتنبیه قابل پیشبینى و اعتبار نیستند. در خاموشى (زمانى که کودک کار مثبتى انجامنمىدهد و والدین کاملا بىتوجه مىشوند) رفتار از راه تقویت نشدن محرک، از بینمىرود، اما تنبیه، به جز موارد خاص وسیلهاى مناسب براى تحرک عادت نیست. (8)
البته بعضى روانشناسان با تشویق و تقویت، تنبیه را نیز در مواردى محدود جایزمىدانند، اینها عقیده دارند که آدمى به علت تمایل غرائزش در هر سن و سال ازارتکاب به گناه نمىتواند مبرا باشد و کودکان که باید چون نهالى تازه براى زندگىآینده تربیتشوند، احتیاج به دقت فراوان دارند. این دقت نه تنها به راهنمایىهاىلازم و کمکهاى فکرى و عملى مفید اطلاق مىشود، بلکه جلوگیرى از انجام اعمال زشت وخلاف نیز باید در سرلوحه برنامههاى تربیتى آنان قرار گیرد و براى این منظورراهنمایىها و مراقبتهاى لازم از اصول اولیه تربیت کودکان به شمار مىرود و پس ازآن توبیخ و سرزنش و احیانا تنبیه نیز براى آنان لازم است و به خصوص باید در نظرگرفت که مربى براى هدایت کامل فرزندانش به راههاى حقیقى زندگى، باید همیشهچهرهاى راضى و متبسم و مهربان نسبتبه آنان داشته باشد، ولى چماق نیز در دست وبالاى سرش به نظر کودک برسد. یعنى در حقیقتبراى تربیت صحیح فرزند، و وادارداشتن او به راه زندگى. علاوه بر کلیه روابط اولیه پدر و مادر و فرزند و خانوادهو تشویق و هدایت و راهنمایىهاى لازم، چماق تنبیه همیشه باید در دست مربى بودهباشد، ولى هیچ وقت آن را پایین نیاورد، چه در حقیقتبا پایین آوردن آن، نه تنهاقبح عمل از بین مىرود و کودک دیگر از آن ترسى نخواهد داشت، بلکه شخصیت کودک نیزلکهدار خواهد شد، و پس از آن ارتکاب به گناه جدید و احیانا تنبیه و کتک خوردنمجدد ابا و ترس نخواهد داشت. در هر حال تنبیه لازم است درستبه میزان گناه اعمالشود و کمتر یا زیادتر آن از هر نوع و به هر شکل باشد، نه تنها زیان دارد، بلکهکودک را به تدریج انتقامجو و آزار رسان یا مهمل و سهلانگار بار مىآورد. اندازهتنبیه قدرى است که کودک را وادار به موافقت کند. در موقعیتهاى طبیعى، کودکانوقتى با تنبیه شدیدى رو به رو مىشوند، بیشتر احتمال دارد که اطاعت کنند، ولىتنبیه شدید در عین حال رفتار مطلوب دیگر را سرکوب مىکند و هم چنین تنبیه بسیارشدید کودکان را مىترساند و خشم آنان را بر مىانگیزد، از این رو، کودکان کمتراحتمال دارد که قاعدهاى را که به آنان تحمیل شده بپذیرند و درونى کنند. (9) اما عدمتنبیه و اغماض کلى گناهان کودک، او را مهمل و لاابالى بار مىآورد و به اومىفهماند که در زندگى اصولا تنبیهى در کار نیست و بهتر استبر خر مراد سوار شودو تا آن جا که مىتواند بتازد. و این خود یک نوع خودخواهى و بىبند و بارى بىمعنىاست که بعدها به زیان زندگى شخصى او و اجتماع تمام مىشود. (10) البته منظور ازتنبیه، تنبیه بدنى نیست، بلکه سایر روشهاى تنبیهى مانند: محروم کردن از چیزى،قهر، عدم توجه حس و مانند اینها، زیرا تنبیه بدنى هیچ وقت نتیجه مثبت نداشته وبرعکس عوارض جانبى شدیدى نیز بر جاى گذاشته است. حضرت امام على(ع) مىفرمایند:
پند پذیرى انسان عاقل به وسیله ادب و تربیت است، این چهارپایان و حیوانات هستندکه با زدن تربیت مىشوند. (11)
اما امام على(ع) نیز تنبیه غیر بدنى را در مواقعى لازم دانسته و جواب مردى کهاز فرزند خود به حضرت شکایت مىکرد، فرمود: فرزندت را نزن و براى ادب کردنش ازاو قهر کن، ولى مواظب باش قهرت طول نکشد و هر چه زودتر آشتى کن. (12)
ابن خلدون، دانشمند اسلامى نیز خشونتبىمورد را مردود دانسته و مىگوید: اگرآموزگار با شاگرد خود خشونت ورزد، دانشآموز نیز به خشونتخو مىگیرد، نشاط وشادى روح او از بین مىرود، به کسالت و انزوا روى مىآورد و به دروغ و باطل پناهمىبرد، چرا که بیم آن دارد که اگر جز این رفتار کند، دیگران بر او غلبه کنند واو را مقهور خود سازند. این چنین است که دانشآموز با فریب و نیرنگ آشنا مىشود وکارهاى خود را بر این روش نادرست پىریزى مىکند.
بنابراین سزاوار است که آموزگاران در تعلیم و تربیتشاگردان خود و پدران ومادران در تربیت فرزندان خود خشونت و سختگیرى نا به جا نداشته باشند، بلکه باآن به نرمى رفتار نمایند. (13)
پىنوشتها
1- دکتر على شریعتمدارى، روانشناستربیتى، نشر امیرکبیر، چاپ سوم، 1367، ص470.
2- دکتر مهدى کىنیا، مبانى جرمشناسى، نشر دانشگاه تهران، چاپ سوم، 1370، ج2،ص642.
3- دکتر على پریور، تربیت و تندرستى، نشر آسیا، چاپ چهارم، 1370، ص161.
4- رشد و شخصیت کودک، هنرى پاول ماسن و دیگرى، (ترجمه) مهشید یاسائى، نشرمرکز، چاپ چهارم، 1372، ص450.
5- بى آر. هرگنهان، متیواچ السون، مقدمهاى بر نظریههاى یادگیرى (ترجمه)دکتر على اکبر سیف، نشر دانا، چاپ اول، 1374، ص140.
6- رشد و شخصیت کودک، ص453.
7- موسسه تایم لایف بوک، به کودک خود رفتار خوب بیاموزیم، (ترجمه) غلامرضاخواجه پور، چاپ دوم، 1374، ص88.
8- روانشناسى یادگیرى، دکتر محمد پارسا، نشر بعثت، چاپ اول، 1370، ص133.
9- رشد و شخصیت کودک، ص449.
10- تربیت و تندرستى، ص160.
11- حدیث تربیت کودک از سخنان چهارده معصوم، گردآورنده: پیام آزادى، نشر پیام آزادى، چاپ چهارم، 1364، ص90.
12- همان، ص90.
13- استاد باقر شریف قریشى، نظام تربیتى اسلام، نشر وزارت فرهنگ و ارشاد، چاپاول، 1362، ص127.
پاسدار اسلام-شماره 194
نگاهى بر تربیت جنسى فرزندان
کودکان امروز سازندگان فرداىجامعهاند. سعادت و بقاى هر جامعهبستگى به تربیت صحیح آینده سازانآن دارد. یکى از ابزار مهم تربیت،شناخت مربى، استعدادها، محیط ومساعد نمودن محیط با توجه به تواناو و نیازهاى اولیه است که نتیجه آنبرآورده شدن نیازهاى والاى فرداست.
در این سخن اجمالى قصد آن داریم بهبحث پیرامون یکى از اساسىتریننیازهاى فیزلوژیک فرد و چگونگىرویارویى و بهرهمندى مطلوب از آن درراستاى اعتلاى فرد و جامعه بپردازیم زیراعدم برخورد صحیح با این نیاز هموارهبعنوان یک معضل اساسى در جوامعشناخته شده است. سعى نگارنده در اینمقاله این است که با توجه به برداشتهاىمختلفى که از بلوغ جنسى شده عواملموثر در آن را برشمرد و در پایان وظایفمربیان و اولیا را بیان نماید زیراهرجامعهاى با توجه به اهداف غایى آنبهگونهاى به این مقوله مىپردازد، درجوامعى که بىبندوبارى جنسى رواجدارد مسؤولان جامعه اساس تربیتجنسى را بر آموزش روابط جنسىمىگذارند و از سنین دبستان ساعاتى رااختصاص به چگونگى آموزش روابط بهکودکان مىپردازند غافل از آنکه همینمطرح نمودنها باعث زودرسى بلوغ درکودک مىشود بدون آنکه کودک بداند اینبیدارى جنسى را چگونه ىبایستبهسامان برساند زیرا هنوز از لحاظ شناختىبه مرحله بالایى از رشد نرسیده استلیکن ما هدف از تربیت جنسى رااطلاعاتى مىدانیم که به فرزند مىدهیم تامسائل مربوط به جنسیتخویش راتشخیص دهد و به وظایف ومسؤولیتهاى خویش پىببرد و با توجه بهسلامت جامعه به سازگاریهاى مطلوبرسیده، ارزشهاى اخلاقى و فرهنگى راهمواره مدنظر قرار دهد و در مواقعمختلف باهشیارى و با توجه به شرع واخلاق موضع لازم را اتخاذ نماید. تفاوتبین ما و غربیها براى تربیت جنسى بسیاراساسى است. زیرا ما کلیه ریشه و مبانىاخلاقى را از جمله زمینه جنسى بطور عاماز شرع مىگیریم و غرب آن را از حیاتاجتماعى و شرایط عرف و اجتماع اخذمىکند به هر حال جامعه سالمى کهانتظارش را داریم دختران و پسران رامىبایستبگونهاى تربیت نماید که بهدختر یا پسر بودن خویش قلبا خشنودباشند و به آن افتخار کنند و به گفته شهیدمطهرى: «مقتضاى منطق و تعقل ایناست که با سنن و خرافات مبتنى برپلیدى علاقه جنسى مبارزه کنیم و در عینحال موجبات طغیان و عصیان و ناراحتىغریزه را به نام آزادى و پرورش آزادانهفراهم نکنیم. سنت مخفى داشتن آنزمینهساز عوارض و گاهى هم حرص وعطش بیشتر در کشف است. واقع بینها راباید پذیرا شد در عین اینکه هدفگرایى رااز یاد نمىبریم.»
آبراهام مزلو (1) معتقد است که :
اگر میل جنسى نیز چون دیگرانگیزههاى اولیه انسان، مانند تشنگى وگرسنگى در مسیر صحیح بر آورده شوندو بوسیله تعلیم و تربیت هدفدار شوند،انسان قادر خواهد بود با کاشتن بذر عشقو محبتبه دیگران، به تعالى رسیده و ازاین طریق به کمال آن دسترسى یابد کههمانا کمال جویى، زیبایى طلبى و درنهایتخداجویى است. وجود این نیاز درانسان هیچگاه نفى نگردیده است. استادمحمد تقى مصباح یزدى در کتابفردشناسى براى خود سازى به این میلاشاره مىکند و اینطور بیان مىکند:«وجود امیال فطرى در انسان لغو و عبثنخواهد بود بلکه برعکس عامل مهمىبراى ترقى و تکامل و رسیدن او بهسعادت و خوشبختى مىباشد و اگرخوشبختى و کمال انسان منحصر بهسعادت مادى و محدود بود، امیالنامحدود و لغو مىبود. قرار دادن اینامیال در نهاد انسان در صورتى که ارضاىآنها ممکن نباشد، نظیر آن است که راهىرا به کسى نشان دهند و چنان وانمود کنندکه راهى بس طولانى و دور است، بطورىکه شخص مزبور همه نیروهاى خود رابراى پیمودن آن متمرکز کند و با سرعتبه طرف مقصد موهوم حرکت نماید.» (2)
بنابراین همانگونه که روانشناسان ومتخصصین علم رفتار معتقد به وجودغریزه جنسى در انسان مىباشند دینمبین اسلام هم تاکید به وجود این میل درانسان داشته و دستورات تربیتى مهمىبراى انسان از سن نوزادى تا سن ازدواج وپس از آن دارد و به اهمیت نوع تربیتجنسى و آماده نمودن جوان براى استفادهصحیح از این میل جهت تشکیل خانوادهتاکید زیادى مىنماید حتى در طفولیتبهمادر و اطرافیان هنگام نظافت طفلگوشزد مىکند تا نقاط حساس را کهموجب لذت طفل مىشود کمتر لمسکنند. در عین حال که از نفرت داشتن آننیز اطرافیان را منع مىکند تا کودک ازهویت جنسى خویش دچار شرم وخجلت نشده و دچار آشفتگى نقشنگردد (3) ، البته در تربیت این میل بایدتوجه داشت راه افراط را نپیمود که چونفروید انگیزه اصلى رفتار انسان را تنها بهغریزه جنسى نسبت دهد و تبعیت از اینعقیده خانواده را دچار سردرگمى نموده درنتیجه افسار گسیختگى در روابط جنسى رابه دنبال داشته است. بطورى که آخرینآمار از نوزادان آمریکا نشان مىدهد کهبیش از 4 میلیون کودک از مادران زیر 19سال بدنیا آمدهاند و بنابه اطلاعاتبدست آمده در واشنگتن مردم بر علیهآزادى سقط جنین دستبه تظاهراتمىزنند و ابراز مىنمایند که از بین بردنکودکان مانع برقرارى و استحکام خانوادهشده است. (4) حال آنکه بخوبى مىدانیمدر این نوع جوامع، بىبندوبارى جنسى تاچه حد رایج است. گاه نیز تفریطخانوادههاى متعصب نه به پیروى از شرعبلکه به خاطر طفره رفتن از دادن اطلاعاتصحیح به کودکان و وادار نمودن آنها بهپنهان نمودن هویت جنسى خویش کودکرا به انحراف، بىکفایتى، پلیدى ، بیمارىو گناه مىکشاند. به گفته ماکارنکو (5) روانشناس روسى: « مسائل مربوط بهتربیت جنسى مستلزم توانایى فوق العادهو نزاکتخاص و تیز هوشى و دلسوزىبسیارى است. (6) » پس لازم است تربیتجنسى را با سن و رشد فرزند هماهنگنمود زیرا از 1 تا 9 ماهگى که فعالیتهاىحرکتى کودک آغاز مىشود، ابتدایىترینفعالیت او بصرى است. اسلام در اینسنین تاکید زیادى دارد که والدین اعمالزناشویى را در مقابل چشمان کودک انجامندهند. در دوره خردسالى دوره کنجکاوىطفل آغاز مىشود و کودک سعى مىکندمحیط پیرامون خویش را بشناسد، هرچیز تازه یا غیر عادى عاملى براىکنجکاوى طفل بشمار مىرود بطورىکهحتى باعث ترس و وحشت وى خواهدشد. بنابراین اسلام در مورد پوشاندنعورت، خوابیدن فرزندان در رختخوابوالدین، دستکارى یا تنفر و حمام کردناطفال و جداکردن بستر کودکان از یکدیگردستورات زیادى را داده است. در حدیثىاز پیامبراکرم«صلى الله علیه وآله» نقل شده است کهباید بستر کودکان در شش سالگى از همجدا شود و در حدیث دیگرى مىفرماید:«اذا بلغت الجاریة سنین فلا یقبلها الغلام والغلام لاتقبله المراة اذا جاوز سبع سنین»، دختر بچه شش ساله را پسر بچه نبوسد وهمچنین زنها از بوسیدن پسر بچهاى کهسنش از هفتسال تجاوز کرده استخوددارى کنند.»
حال که این همه تاکید را در موردتربیت جنسى در دستورات اسلامىدانستیم، لازم است ابتدا با تعاریف بلوغجنسى از دیدگاههاى مختلف آشنا شده وسپس به نقش و وظایف مربیان نسبتبهتربیت جنسى نوجوانان بپردازیم.
کلمه بلوغ (7) (سن مردى) معمولا" به11 الى 17 سالگى گفته مىشود. به لحاظشرعى در کشورهاى مختلف متفاوتاست ولیکن در ایران دختران 9 سالگى وپسران 15 سالگى به سن تکلیف مىرسندو از این سن مکلف به انجام واجبات الهىمىشوند. در جوامع مختلف نوع دیگرىاز بلوغ نیز مطرح است که به آن بلوغعرفى ( سن قانونى) گفته مىشود. و قانونمدنى هر کشور نوجوان را در این سن بالغو مسؤول رفتار خویش مىشناسد. بایداضافه نمود که اصولا" نوجوانى یا Adaloscence سنین 12 تا 18 سالگىاست. آغاز آن از سالهاى آخر دوره دبستانبعنوان مرحله قبل از بلوغ است که در اینمرحله رشد صفات ثانویه جنسى همراه باتغییراتى در اندامهاى فرد ایجاد مىشود.معمولا" این مرحله با بیم و هراس همراهاست تا آنکه بیشترین تغییرات در دخترانو پسران شروع مىشود یعنى احتلامهاىشبانه در پسران و عادت ماهیانه دردختران، سپس اندامهاى جنسى رشدکافى یافته و احتمالا پس از این مرحلهنوجوان مشکلات جسمى و روانىخویش را پشتسر مىگذارد. در این دورهمتاسفانه احساسات و عواطف نوجوان برعقلش غلبه دارد زیرا اکثر روانشناسانبویژه پیاژه حداکثر رشد شناختى یاعقلانى را سنین 14 الى 15 سالگىمىدانند; از طرفى این سنین از نظرروانشناسان به سنین جهش عاطفىنامگذارى شده است. دوره غلیان عواطففرداست. نقش کودک در زندگى کاملامشخص است افراد بالغ نیز به نقش خودکاملا واقف هستند. ولیکن نوجوان دریک وضع روحى بسیار پیچیده و مبهمبسر مىبرد. قرنها پیش افلاطون دورانبلوغ را به یک نوع شراب زدگى روانتشبیه کرده است. اسلام نیز به جوانى بهدو صورت مىنگرد. در دید منفىپیامبر«صلى الله علیه وآله» مىفرماید: «الشباب شعبةمن الجنون. (8) جوانى از اقسام جنون ودیوانگى است.» و از دید مثبتحضرتپیامبر«صلى الله علیه وآله» مىفرماید: «اوصیکمبالشبان خیرا فانهم ارق افئدة ان ا.. بعثنىبشیرا و نذیرا فخالفنى الشبان و فخالفنىالشیوخ; (9) به شما در مورد نوجوانان وجوانان به نیکى سفارش مىکنم زیرا آناندلى رقیقتر و قلبى فضیلت پذیرتر دارندزمانى که خداوند مرا به پیامبرىبرانگیخت تا مردم را به رحمت الهىبشارت دهم و از عذابش بترسانم جوانانسخنانم را پذیرفتند و با من پیمان بستندولى پیران از قبول دعوتم سر باز زدند و بهمخالفتم برخاستند.» هنگامیکه نوجوانتوانستبه هویت جنسى خویشبگونهاى صحیح پى ببرد آنگاه است کهمربى قادر خواهد بود شیوههاى مطلوبتعلیم و تربیت جنسى را در مورد او به کاربندد. حضرت آیت ا.. مهدوى کنى نیز دراین باره مىگوید :
«وجود غریزه سرکش و مرزنشناس وطغیانگر در انسان مخصوصا در دوراننوجوانى که دوره بحران غرایز به شمارمىرود از مسائل انکار ناپذیر است، زیراهوسهاى سرکش و غرایز و امیال حیوانىاو را به هوسبازى و شهوترانى و ... دعوتمىکند. اگر انسان، بانیروى عقل و ایماننتواند خود را کنترل کند و قدرت رام کردنغریزههاى ویرانگر را نداشته باشد، از نظرمعنوى تا آنجا سقوط مىکند که ازحیوانات هم پستتر مىشود. (10) »
از عوامل عدیدهاى که اغلب مانع ازسعى مربیان در این امر مىشود پدیدهزودرسى و دیررسى بلوغ در نوجواناناست. به پیدایش زودرس صفات ثانویهجنسى البته بدون توانایى تولید مثل،بلوغ زودرس کاذب گفته مىشود. درستاست که اختلالات فیزیولوژیک، عواملجغرافیایى و عوامل اقتصادى مانندزندگى مرفه، تغذیه خوب در ایجاد آنتاثیر دارد ولى وسایل فرهنگى و تبلیغاتىچون سینما، تلویزیون، ویدئو، ضعفاعتقاد و نوع روابط دختران و پسران نیز دربروز آن بسیار مؤثرند و متاسفانه بایدگفت در محیطهاى ناسالم اثر منفى اینزودرسى در سرنوشت دختران بیشتر مؤثراست تا پسران زیرا دختران دو تا چهارسال زودتر به سنین بلوغ مىرسند درحالى که هنوز از لحاظ عقلى به رشد کاملدست نیافتهاند و همین مساله موجب بهانحراف کشیدن آنها خواهد شد. همانگونهکه زودرسى در زندگى نوجوانان مؤثراست دیررسى آن نیز مىتواند بعنوانعقب ماندگى رشد در نوجوانان تلقىشود. نقش مربیان در این رابطه بسیار مهماست و باید به نوجوانان این مساله رابقبولانند که هر فرد مطابق ساختمان بدنخویش رشد مىنماید و کوچکى یابزرگى جثه نشانه برترى یا کهترى یک فردنیست. (11)
کهلبرگ (12) معتقد است: «دختر و پسربر اساس تفاوتهاى بیولوژیکى و طبیعىکه دارند، رفتارهاى متفاوتى را از خودظاهر مىسازند مانند تفاوتهاى موجود درلباس پوشیدن و آرایش مو و... این رفتارتوسط محیط، تقویتیا تضعیفمىگردد» به عقیده وى کودکان از لحاظرشد جنسى سه مرحله را مىپیمایند:
1- از سه سالگى کودک بطور اساسىتفاوت جنسى بین دختر و پسر رامىشناسد. 2- از 5 سالگى و اوج آن در 7سالگى کودک متوجه مىشود که دخترانبعنوان دختر و پسران بعنوان پسر باقىمىمانند 3- از 7 الى 11 سالگى سنینثبات جنسى است و هر یک از پسران ودختران به تثبیت جنسى خود مىپردازندو مىبایست در این سن نقش جنسىمناسب به دختران و پسران آموخته شود.
مطالعات نشان دادهاند که پدران بیشاز مادران در یادگیرى نقش جنسى کودکانموثرند زیرا پدران در مقایسه با مادرانحتى از سنین 2 و 3 سالگى نقشهاىجنسى متفاوتى را در نظر مىگیرند.پسرانى که روحیهاى مردانه و قوى دارندبیشتر داراى پدرانى هستند که درتصمیمگیریهاى خانوادگى و در تنظیمانضباطهاى خانوادگى شخصیت غالب ومسلطى را در محیط خانواده دارند.بالعکس هنگامى که پدر نقش منفعلى درخانواده دارد در همانند سازى پسران بهلحاظ نقش جنسى اثرات سویىمىگذارد. البته باید متذکر شد منظور ازنقش جنسى، وظایف و تکالیفى هستندکه طبیعتبیولوژیکى، فرهنگ، جامعه وبزرگسالان از هر یک از دو جنس مرد و زنانتظار دارند و رویهمرفته باید گفت از سنسه سالگى است که دختر و پسر خود راباز مىشناسند و تلاش مىکنند تا نقشخویش را بعنوان دختر یا پسر بشناسند.آنچه باید به کودکان آموخت این استیادگیرند چگونه جنس مخالف خود نباشند.خوشبختانه در مورد دختران اغلبمشکلات کمتر است زیرا همواره در کنارمادر هستند و براى الگوپذیرى مادر را درپیش رو دارند ولى متاسفانه پسران اغلببا نبود پدر در خانه مواجه مىشوند وبراى آموزش نقش جنسى صحیح،محبورند تغییر الگو دهند و لازم است درهمه ادوار رشد کودک، پدر در خانوادهحضور داشته باشد و نقش فعال و صحیحخویش را عهدهدار گردد. خوشبختانه دراسلام سفارشات زیادى براى جداسازىدختر از پسر از 6 سالگى شده است و تاسن تمیز مجاز مىداند که دختران باپسران به بازى بپردازند.
چنانچه در قرآنمىفرماید: (13)
«اوالطفل الذین لم یظهروا علىعورات ...»
اولیاى اسلام در احادیثمختلفى، سفارشات زیادى فرمودهاند کهبا دختران و پسران از سنین 6 سالگىبهبعد باید بطور جداگانه رفتار شود هرچند که آنها به سن تکلیف نرسیدهاندمتاسفانه اغلب مشاهده مىشود اجازههرگونه فعالیت پسرانه قبل از بلوغ بهدختر داده مىشود و به هنگام بلوغشتابزده اقدام به جداسازى دختر و پسرمىشود که منجر به مشکل روانى در دخترمىگردد. تحقیقات نشان داده استدخترانى که به آشپزى، خیاطى و مطالعهعلاقمند بودهاند در دوره بزرگسالى داراىفعالیتهاى متناسبترى با نقش جنسىخود بودهاند و پسرانى که به بازیهاىرقابتى و حرکتى زیاد و فعالیتهایى مانندمکانیکى، توپبازى و تفنگ بازىپرداختهاند در دوران بلوغ مشکلاتکمترى را در رابطه هویت جنسى خویشدارا بودهاند. بنابراین باید به فرزندان دوالگوى مناسب رفتارى که لزوما ضدیکدیگر نیست، آموخته شود. بطور مثال،دختران در کمک به کوچکترها پوشاندنلباس و غذا دادن و در کمک به بزرگترها،پخت و پز و نظافت را بیاموزند ویهپسران حمل و نقل اشیاء، نظافتاتومبیل، خرید نان و ... آموخته شود وهمواره به آنها تاکید شود که دو الگو ضدیکدیگر نیستبلکه مکمل یک دیگرند.از این طریق است که دختران و پسران ازاینکه دختر یا پسر هستند قلبا راضى وخشنود مىشوند و دختر این باور را کهموجودى مقید، محدود و تحتسلطهاست و پسر نیز این باور را که آزاد،قدرتمند و سلطهگر است از ذهن خویشدور مىسازد.
از اهم وظایفى که به اولیاء توصیهمىگردد دادن پاسخ صحیح به سئوالاتفرزندان است. لازم نیست کلیه جزئیاتمطرح شود. مىتوان به صورت کلىمسائل را بیان کرد نه آنکه دروغ گفت چوناز این طریق او را سبتبه خود بىاعتمادخواهید ساخت و حتى ممکن است طفرهرفتن از پاسخ، باعثشود اطلاعات را ازافراد منحرف و همسالان کمتجربه کهخود دچار مشکل جنسى هستند بدستآورد. مادر و پدر که محرم راز فرزندهستند اگر خود بعلتشرم زیاد قادربهگفتن مسائل به فرزند نمىباشند،مىتوانند از مربى مدرسه کمک بگیرند.شرکت نوجوان در جلسات اجتماعى -مذهبى بطور مستمر، مىتواند هویتمذهبى اجتماعى متناسبى براى اوبهوجود آورد بویژه آنکه در راس این نوعجلسات افرادى شناخته شده و امین قرارگرفته باشند، چه از لحاظ اجتماعى و چهاز لحاظ شرعى. زیرا در سنین نوجوانىسادهاندیشى دوران طفولیت دیگر از بینرفته و نوجوان به قضاوت و سنجش وارزیابى مجدد اشخاص، موضوعات و...مىپردازد و با دید انتقادى به آنان مىنگردو کوچکترین عیب و نقص افراد با ذرهبینمخصوص دوره بلوغ، بزرگ مىشودبنابراین اگر نوجوان صداقت و سلامتاین نوع جلسات را بپذیرد، احساسهویت مىکند و خود را وابسته به گروهىسالم مىیابد و چون دراین گروه استسعى مىکند تا حد امکان خود را از لغزشو خطا مصون سازد. از دیگر توصیههایىکه به مربیان مىشود به هنگام مشاهدهلغزشهاى نوجوان، آن است که به جاىزدن انگهایى چون بىعرضه، عقدهاى،پست، بىشخصیتبه نوجوان مرتباسخنانى چون والایى، ارزشمند، قدرتمندبا اراده به آنان نسبت داده شود و بههیچوجه لازم نیست مسائل جنسى جنسمخالف و یا روابط جنسى را با نوجوانانمطرح ساخت و تنها به هنگام ازدواجگفتن این مطالب لازم بنظر مىرسد و فقطمىتوان به نشان دادن فیلمهاى آموزشىدر مورد حیوانات و گیاهان بسنده نمود کهانشاءا.. از این طریق خانوادههایى سالمدر نتیجه جامعهاى سالم و نسلى سازندهسالم را دارا شویم زیرا به کرات، بى بند وبارى روابط جنسى والدین بعنوانالگوهاى ناسالم، باعثشده تمایلاتنهفته و پنهان جنسى به میلى سرکش وشدید تبدیل شده و خطرات عظیمى رابراى فرد و جامعه به دنبال داشته باشدسخن را هر چند ناقص با جملهاى ازلاچتکف (14) به پایان مىبریم کهمىگوید:
«براى رام کردن احساسات غریزه بایددانست که عقل و علم و تربیت، تابمقاومت ندارند و باید سعى کنند ازاحساس دیگرى، یعنى ایمان استفادهکنند. (15) »
پىنوشتها:
1) MAZLO
2) مصباح یزدى ، محمد تقى، خودشانسى براىخودسازى، ص 43
3) روزنامه کیهان 4/11/75، ص 1
4) Role confusion
5) Makarenko
6) لاچتکف و روانشناسى تربیتى جنسى، ص 12
7) Puberty
8) مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، ج 17،ص49
9) شباب قریش ص 1
10) آیت ا.. مهدوى کنى، محمدرضا، نقطههاىآغاز در اخلاق عملى، چاپ اول، ص 22.
11) روانشناسى تربیتى ویژه مراکز تربیت معلم،ص150
12) Kohlberg
13) سوره نور ، آیه31
14) Lachtkof
15) کودکان و نوجوانان - ترجمه محمدتقىزاده.انتشارات بنیاد تهران 1361
منابع:
1- حق جو، محمد حسین، نیازمندیهاى نسل جوان
2- همتى، علىاصغر، تحلیلى بر روابط دختر و پسر در ایران، انتشارات انجمن اولیاء و مربیان
3- قائمى، على، سازندگى و تربیت دختران
ندای صادق -شماره4
دین, سلامتى عمومى و طول عمر
در سال هاى اخیر مراکز تحقیقاتى مهمى در جهان تأسیس شده که دستور کار آنها بررسى ارتباط بین دین و سلامت است. خاستگاه این مراکز از جمله در دانشگاه هاى ییل, میشیگان, راجرز, دوک(Duke), و تگزاس مى باشد. تاکنون صدها مطالعه در این زمینه انجام شده است. نتایج همه این بررسى ها به یک امر واحد اشاره مى کند و آن این که (میزان هاى کلى و اختصاصى ابتلاء و مرگ در افراد با ایمان, کمتر از سایرین است و لذا این افراد سلامت جسمى, روانى, و اجتماعى و هم چنین طول عمر و رضایت بیشترى از زندگى دارند).1 محققین مذکور به این نتیجه رسیده اند که اصول مشترکى در دستورات دینى ادیان عمده جهان از جمله اسلام وجود دارد که از سلامتى پیروان آنها محافظت مى کند. این اصول از طریق رفتار بهداشتى2 (اسلوب زندگى بهداشتى)3, مسیر سایکو ـ نورو ـ فیزیولوژیک4, برقرارى حمایت هاى اجتماعى, و نیز از راه هاى مافوق طبیعى سبب حفظ و ارتقاء سلامتى افراد مى گردد. دانشگاه دوک خلاصه اى از این مکانیسم ها را تحت عنوان اصول هفت گانه طب تئوسوماتیک (theosomatic medicine) بیان نموده است. در اصل مقاله نتایج بسیار جالب تحقیقات که ارتباط بسیار قوى و گسترده بین پاى بندى دینى و سلامت را نشان مى دهد, و هم چنین توضیح و بسط سازوکارهاى این ارتباط, انطباق دستورالعمل هاى ارتقاء سلامت5 با آموزش هاى قرآن کریم, و اصول طب تئوسوماتیک ارائه شده است.
مقدمه
در حوزه هاى اپیدمیولوژى, بهداشت, پزشکى, روان شناسى و جامعه شناسیِ سلامت, تحقیقات روزافزونى وجود دارند که نشان مى دهند پاى بندى ها و گرایش هاى دینى تأثیرات مثبت و قابل ملاحظه اى در سلامتى مى گذارند. آن چه در این مقاله مورد نظر است بررسى نتایج برخى تحقیقات و آراء پژوهش گران در این زمینه مى باشد.
نتایج تحقیقات جهانى
دکتر کونیگ, روان پزشک, متخصص طب سال مندان و رئیس مرکز تحقیقات دین, معنویت و سلامت دانشگاه دوک (Duke) آمریکا که اولین مرکز تحقیقات جهان در این زمینه است چنین مى گوید:
آن چه دانشکده پزشکى به من نیاموخته آن است که اعتقاد دینى قادر است اعتیاد را درهم بشکند, انسان ها را از افسردگى برهاند و در هنگام ضربات عاطفى از افراد محافظت کند. موارد زیادى در ادبیات پزشکى وجود دارد که در واقع بازتاب عقیده فروید هستند که مى گفت دین یک نوروز وسواسى جهانى است. دکتر کونیک در تحقیقى نشان داد سال مندانى که در هنگام استرس به دعا و اعتقادات دینى خود اتکاء مى کنند کمتر از دیگران دچار اضطراب مرگ (death anxiety) هستند. این اختلاف از نظر آمارى معنى دار است, زیرا 3/10% متدین ها و 25% غیرمتدین ها این اضطراب را داشتند. یافته هاى وى نشان داد آن چه به سال مندان کمک مى کند اعتقادات درونى و ایمان افراد است نه لزوماً فعالیت هاى دینى آنان. هم چنین تأثیر اعتقاد دینى در میان سال مندان مبتلا به بیمارى هاى مزمن و سال مندان علیل اهمیت ویژه داشت.6
مرکز تحقیقات دین, معنویت و سلامت دانشگاه دوک (Duke) تأثیر دین و معنویت را در سلامتى به سه عرصه تقسیم کرده است: پیش گیرى از بیمارى, بهبود بیمارى, و میزان استفاده از خدمات بهداشتى ـ درمانى. اخیراً سایر مراکز تحقیقاتى از جمله انستیتوى پزشکى ذهن ـ بدن7 دانشگاه علوم پزشکى هاروارد و نیز بیمارستان دى کِنِس بوستون8 در مورد آثار فیزیولوژیک تجربیات معنوى مانند مراقبه9, تحقیقاتى به عمل آورده اند. اما مرکز تحقیقات دانشگاه دوک بر روى آثار ایمان دینى سنتى متمرکز شده و تحقیقات خود را با استفاده از تکنیک هاى پذیرفته شده در علوم پزشکى و علوم اجتماعى انجام مى دهد.
نتایج برخى از این تحقیقات به شرح زیر است10:
ـ احتمال ابتلاء افراد قویاً متدین, به افسردگى ناشى از استرس هاى زندگى, کمتر از سایرین بوده و در صورت ابتلاء احتمال بهبود بالاترى دارند.
ـ افراد متدین اسلوب زندگى بهداشتى تر و سالم ترى دارند (healthy life style).
ـ افراد عمیقاً متدین کمتر ممکن است در طى بسترى شدن در بیمارستان یا پس از آن دچار افسردگى شوند.
افراد مسن با اعتقادات دینى عمیق و درونى احساس سلامتى بالاتر و رضایت بیشترى از زندگى خود دارند. این نکته تا حدى ممکن است مربوط به ازدواج باثبات و خانواده هاى مستحکم ترى باشد که افراد متدین دارند.
ـ افراد داراى ایمان قوى که مبتلا به بیمارى جسمانى باشند, پیامد بسیار بهترى از سایرین دارند.
ـ افرادى که به طور منظم به عبادت گاه مى روند سیستم ایمنى قوى ترى نسبت به افراد کمتر متدین دارند.
ـ افراد متدین زندگى طولانى ترى دارند. یک رشته تحقیقات در حال رشد نشان مى دهد که افراد متدین از نظر جسمى در طى یک زندگى طولانى سالم تر مى مانند.
به نظر مى رسد که پاى بندى دینى, سال مندان را از دو بیمارى عمده سال مندى محافظت مى کند; یکى بیمارى هاى قلبى ـ عروقى و دیگرى سرطان. لذا دین دار بودن یک عامل محافظتى (protective factor) قابل ملاحظه در ردیف پرهیز از استعمال دخانیات محسوب مى شود.11 صدها مطالعه دیگر توسط سایر محققین نتایج مشابهى را نشان داده اند, مثلاً افراد متدین دچار شکستگى استخوان هیپ سریع تر از سایرین بهبود مى یابند,12 سال مندانى که به عبادت گاه مى روند به طور معنى دار براى مدت طولانى ترى از ناتوانى و از کار افتادگى مصون مى مانند, پس از جراحى قلب باز احتمال زنده ماندن بیماران متدین سه برابر سایرین است و خطر مرگ در اثر هر علتى در افراد متدین که حداقل هفته اى یک بار به عبادت گاه مى روند 35% کمتر از سایرین است.13
به دنبال اثبات فواید روحى و جسمى ایمان دینى, در سال 1995 بنیاد جان تمپلتون (John Tempelton Foundation) به وجود آمد که کمک هزینه گسترش دوره هاى تحصیلى را در خصوص ارتباط دین و پزشکى در دانشکده هاى پزشکى آمریکا پرداخت مى کند. بنیاد مشابه دیگرى نیز توسط دکتر توماس کورسنِ (Thomas Corson), متخصص داخلى و اطفال در دانشگاه جانز هاپکینز ایجاد گردید. اطلاعات مفیدى که در زمینه فواید سلامتى زاى اعتقاد دینى به دست آمده است توجه و علاقه زیادى را در دانشجویان پزشکى آمریکا برانگیخته است.
سازوکارها
آموزه هاى دینى حداقل به دو طریق موجب ارتقاء سطح سلامت عمومى و به تبع آن ارتقاء بهداشت روانى مى شوند:
طریقه اول راه (سایکونوروفیزیولوژیک)14 است, به این معنى که عواطف مثبت ناشى از آموزه هاى دینى از طریق دستگاه عصبى خودمختار (autonomous nervous system) سبب عمل کرد مطلوب دستگاه هاى فیزیولوژیک از قبیل دستگاه قلبى ـ عروقى, دستگاه گوارش, غدد مترشحه داخلى, سیستم ایمنى و مى گردد.15 به ویژه تأثیر وضعیت روانى بر سیستم ایمنى بدن که به خوبى بررسى شده است در سال هاى اخیر موضوع یک رشته علمى جدید به نام (سایکو نرو ایمونولوژى)16 مى باشد.17 ریشه عواطف مثبتى که این آثار را به بار مى آورد در چیست؟ مسلماً نمى توان ادعا کرد که افراد متدین هرگز دچار اضطراب یا افسردگى نمى شوند, اما تحقیقات نشان داده است که آنها قادرند سریع تر از افراد بى ایمان خود را از وضعیت هاى روانى نامطلوب بیرون بکشند. آنها در دنیایى زندگى مى کنند که تحت فرمان روایى خداوندى خیرخواه و از هر جهت قدرت مند است. او از عموم مخلوقات مراقبت مى کند, از خود معجزه نشان مى دهد, و فیض و بخشش بى منتهاى خود را به افراد با ایمان عطا مى کند. در چنین جهانى هرگونه اتفاق در زندگى فرد داراى هدف و معنى است حتى اگر یک حادثه منفى مانند بیمارى یا مشکل مالى باشد. یک فرد متدین قادر است بدترین وضعیت ها را به تجربیاتى مثبت بدل کند. هم چنین براى فرد با ایمان اتفاقات ساده طبیعى از قبیل تغییر فصول با احساساتى از قبیل خشیت, شکر و رضا در مقابل عطاى یک خالق مهربان همراه مى باشند.
طریقه دوم مسیر رفتار بهداشتى (healthy behavior pathway) است. آموزه هاى دینى مشوق رفتارهاى بهداشتى مانند اجتناب از پرخورى, روزه دارى, ازدواج, اجتناب از بى بندوبارى جنسى, رعایت نظافت, مسواک زدن, اجتناب از الکل, سحرخیزى, رعایت اعتدال در کلیه امور و مى باشند. این موضوع که پاى بندى دینى منجر به رفتارهاى بهداشتى مى شود براى متخصصین حوزه هاى جامعه شناسى پزشکى و جامعه شناسى دین در جهان یک یافته بسیار آشنا است. به گفته دکتر لوین (Levin), اپیدمیولوژیست و متخصص علوم بهداشتى, متدین بودن را باید یک جزء ضرورى از اسلوب بهداشت زندگى (healthy life style) محسوب کرد, زیرا هیچ یک از ادیان مهم آشکارا تنبلى, لاقیدى جنسى, مستى, اعتیاد و چاقى را تشویق نمى کند.18 دکتر کِنِت وَنکس (Kenneth Vanx), محقق متدین, با بررسى نتایج مطالعات رفتارى و اپیدمیولوژیک چنین نتیجه گیرى مى کند: روشن شده است که عقاید دینى و رفتارهاى اخلاقى ناشى از آن به طور جدى بر گرایش ها و رفتارهاى بهداشتى اثر مى گذارند. در نتیجه این ارتباط علّى شاخص هاى سلامتى و بیمارى از طرق مهمى بستگى به میزان نفوذ این عقاید در زندگى روزمره بیمار دارد. اوامر و نواهى مشخص و تقریباً یک سانى به طور عام و جهانى در گروه هاى مختلف دینى وجود دارد که از سلامتى پیروان آنها حفاظت مى کند.19
نتایج عملى
اخیراً کمیته افزایش طول عمر در سان مارکوس کالیفرنیا, اطلاعاتى را درباره 100 زن و مرد صد ساله و یا مسن تر گردآورى کرده است. عواملى از زندگى آنان که به ما مى آموزد چگونه زندگى کنیم تا به صد سالگى برسیم, قابل اشاره است:20
1. در هیچ کارى افراط نکنید.
2. صبح زود از خواب بیدار شوید, در نتیجه لازم است شب ها نیز زود بخوابید.
3. به خدا ایمان داشته باشید.
4. خود را مشغول نگه دارید و از بى کارى بپرهیزید.
5. مواظب خود باشید.
دکتر دایان هیلز (Dian Hales), در کتاب رهنمودهاى سلامتى21, پس از ذکر موارد فوق توصیه دیگرى را که بر مبناى بررسى هاى جداگانه اى به دست آمده بیان مى کند. وى مى گوید: دست خود را براى یارى رساندن به دیگران دراز کنید. انسان ها در زندگى نه با توجه به نیازهاى خود, بلکه با توجه به نیازهاى دیگران به مفاهیم جدیدى دست مى یابند. به فعالیت هاى خیریه بپردازید به طور مرتب, شاید هفته اى یک بار, به شخص دیگرى کمک کنید.
توصیه هاى فوق را عیناً مى توان در قرآن کریم مشاهده کرد:
ـ انه لا یحب المسرفین (انعام:141); خداوند اسراف کاران را دوست ندارد. لازم به توضیح است که لفظ اسراف در قرآن به هرگونه زیاده روى از جمله در خوردن, آشامیدن, پوشیدن, رفتار جنسى, بلندپروازى, قصاص و انتقام, انفاق و بخشش, و به طور کلى هرگونه تجاوز از حدود و مرزها اطلاق مى شود.22
ـ و بالاسحار هم یستغفرون (ذاریات:18); ایشان در سحرگاهان به استغفار مشغولند. قرآن کریم در این آیه شریفه تلویحاً به سحرخیزى ترغیب مى فرماید.
ـ فاذا فرغت فانصب( شرح:7); آن گاه که از کارى فارغ شدى کار دیگرى را آغاز کن. در این آیه از بى کارى نهى شده است.
ـ و لا تلقوا بایدیکم الى التهلکه (بقره:195); خویشتن را به دست خود به معرض هلاکت فکنید. این آیه افراد را از به خطر انداختن خود نهى فرموده است, که یکى از ملزومات آن رعایت نکات ایمنى است.
وسعت موضوع
تعدادى زیادى از مطالعات نشان مى دهد که پاى بندى دینى میزان کلى ابتلا و مرگ را در جمعیت مورد مطالعه کاهش مى دهد. مطالعاتى که در استرالیا, اروپا, میسورى, و یوتا انجام شد از این دست هستند. در میان صدها مطالعه اى که در این زمینه انجام شده, دست کم یک مطالعه در خصوص ارتباط معکوس هر یک از وضعیت هاى زیر (یا مرگ ناشى از آنها) با پاى بندى دینى وجود دارد23:
آلرژى و تب یونجه
بیماریهاى خوش خیم زنان
آمفیزم ریه
آنژین صدرى
برونشیت و سرفه دائمى
پنومونى
آترواسکلروزیس
درد ناشى از سرطان
آنفلوانزا
پرفشارى خون
بیمارى هاى گوارشى
آسم
سکته قلبى
آنتریت رژیونال
سل
ییائسگى زودرس
کولیت اولسراتیو
کمردرد
حساسیت به توبر کولین
سابقه خانوادگى سکته مغزى
سیفیلیس
سابقه خانوادگى دیابت
بیمارى هاى CNS
دیابت
حوادث و جرائم
زخم پیتیک و زخم اثنى عشر
بیمارى هاى کبد
بیمارى هاى عفونى
بیمارى هاى عروق مغز
بیمارى هاى کلیه
آندوکاردیت مزمن
بیمارى هاى آندوکرین و متابولیک
مرگ شیرخوار
هیپرپلازى پروستات
بیمارى هاى ادرارى تناسلى
سرطان مرى
سرطان کلیه و مثانه
سرطان مغز و CNS
سرطان لب
سرطان سرویکس
سرطان مخاط دهان
لوسمى
سرطان حنجره
سرطان کولون و روده باریک
لنفوم
سرطان پستان
سرطان کبد و کیسه صفراء
سرطان حلق
سرطان تخم دان
سرطان ریه و برونش و تراشه
سرطان رحم
سرطان پانکراس
سرطان تیروئید و غدد درون ریز
سرطان معده
سرطان پروستات
سرطان بیضه و اسکروتوم
سرطان کلیه
سرطان پوست
سرطان وولو و واژن
سرطان پنیس
سرطان استخوان
سرطان لوله فالوپ
سرطان زبان
سرطان چشم
سرطان صفاق
هوچکین
در پیمایش عمومى جامعه آمریکا که در سال هاى 1972 تا 1977 در مرکز ملى تحقیقات نظرى (National Opinion Research Center) انجام شد, مشخص گردید که افراد قویاً پاى بند به دین, نسبت به افراد با پاى بندى ضعیف رضایت بالاترى از سلامتى خود دارند. در اطلاعات سال 1984 همین پیمایش افرادى که گزارش کردند قویاً پایبند به دین هستند بیشتر از سایرین خود را خوش بخت و راضى از زندگى خانوادگى خویش توصیف کرده بودند.24 بنابراین, مشاهده مى شود که ارتباط دین با سلامتى نه یک ارتباط محدود و موردى, بلکه یک ارتباط بسیار گسترده است که ابعاد جسمى, روانى, و اجتماعى سلامتى را دربر مى گیرد.
طب تئوسوماتیک
در حقیقت مفهوم (طب روان ـ تنى) (Psychosomatic Medicine) یا (پزشکى ذهن ـ بدن) (Mind-Body Medicine) که در سال هاى اخیر رونق زیادى گرفت و ارتباط سلامت روانى را با سلامت جسمانى به خوبى روشن کرد, به تازگى در حال تحولى تکاملى است و اینک مفهوم (طب خدایى ـ تنى) (God-Body Medicine) یا (طب تئوسوماتیک) (Theosomatic Medicine) به طور جدى مطرح است. محققین دانشگاه هاى ییل (Yale), میشیگان (Michigan), راتگرز (Rutgers), برکلى (Berlely), دوک (Duke) و تگزاس(Texas) تحقیقات وسیعى را در این زمینه آغاز کرده و در حال کار هستند. اصول طب تئوسوماتیک چنین است25:
اصل اول. پاى بندى دینى از راه ارتقاى رفتارهاى بهداشتى و بهبود اسلوب زندگى براى سلامتى مفید است.
اصل دوم. معاشرت منظم دینى منجر به حمایت هایى مى شود که آثار استرس و تنهایى را مرتفع کرده و به این طریق سلامتى را ارتقا مى دهد.
اصل سوم. شرکت در عبادات و نماز از طریق ایجاد عواطف مثبت براى سلامتى مفید است.
اصل چهارم. دستورالعمل هاى دینى به دستورالعمل هاى ارتقا سلامت شباهت داشته و لذا مفید هستند.
اصل پنجم. ایمان, افکار فرد را به سوى امیدوارى و خوش بینى سوق مى دهد و از این جهت براى سلامتى مفید است.
اصل ششم. تجربیات عرفانى و شهودى از راه فعال کردن یک انرژى زیستى شفابخش (Healing bioenergy) و یا از راه تغییر در وضعیت آگاهى و هشیارى براى سلامتى مفید است.
اصل هفتم. دعا کردن براى دیگران در غیاب آنها قادر است از راه هاى مافوق طبیعى سبب شفا یا ارتقا سلامتى آنها گردد.
و بالاخره به عنوان نتیجه کلى باید گفت (پزشکى در حال کشف دین و معنویت است).
________________________________________
1. Levin, J. S. (2002). God, Faith, and Health, New York, John Wiley & Sons.
2. Healthy behavior
3. Healthy life style
4. Psycho-neuro-physiologic pathway
5. Health promotion
6. Koenig, H. G. et al, (2001). Handbook of Religion and Health, New York, Oxford University Press.
7. Institute of mind-body medicine
8. Boston ص s Deaconess haspital
9. meditation
10. Levin, J. S. (2002).
11. Levin, J. S (2002); Koenig, H. G. et al, (2001).
12. Pressman, Peter (1992). Journal of Hospital & Community Psychiatry, Vol.43, No.12.
13. Levin, J. S. (2002).
14. Psycho-neuro-physiologic pathway
15. مرعشى, سید على, فیزیولوژى سیستم عصبى و غدد درون ریز, انتشارات دانشگاه آزاد اسلامى واحد اهواز, 1376 .
16. Psychoneuroimmunology
17. Koenig, H. G. & Cohen H. J. (2002). The link between Religion and Health: psychoneuroimmunology and the faith factor, New York,, Oxford University Press.
18. Levin, J. S. (2002).
19. Ibid.
20. هیلس, دایان, رهنمودى به سوى سلامتى, ترجمه جمعى از اساتید دانشگاه علوم پزشکى تهران, 1380 .
21. An invitation to health.
22. طباطبائى, سید محمدحسین, تفسیر المیزان, ترجمه سید محمدباقر موسوى همدانى, قم, دفتر انتشارات اسلامى, 1375 .
23. Levin, J. S. (2002).
24. Ibid.
25. Ibid.
17 راه برای تبدیل شدن به یک فرد بالغ و کامل
شما از نظر ظاهری به عنوان یک فرد بالغ شناخته می شوید، اما تا زمانی که از نظر عاطفی و ذهنی به بلوغ نرسید، نمی توانید نام یک شخص کامل را بر روی خود بگذارید. مگر اینکه بخواهید با یک کودک ازدواج کنید (که در این حالت "کمال" بالاجبار به شما تزریق می شود) در این حالت وقت کافی دارید که در حین رابطه رشد کرده و بزرگ شوید.
روش های زیر به شما کمک می کند که راه رسیدن به کمال را آسانتر طی کنید.
فاکتورهای اجتماعی
1- مسئولیت پذیری
اساس شخصیت و درستی، مسئولیت پذیری می باشد. بدون هیچ عذر و بهانه ای یاد بگیرید که مسئولیت کارهایی را که انجام می دهید به عهده بگیرید. همانطور که تحسین و تمجید را قبول می کنید باید گله و شکایت را نیز بپذیرید. برای پی آمد تصمیم های خود آماده باشید و سعی کنید تصمیمات درستی اتخاذ کنید، چرا که قبول مسئولیت کار دشواری است. به عنوان مثال می توانید کارهایی را که به طور بالقوه خطرناک هستند، مثل: رانندگی بیشتر از سرعت مجاز و یا رانندگی بعد از مصرف الکل را انجام ندهید.
2- احساسات خود را کنترل کنید
عدم توانایی در کنترل احساس می تواند هم در زندگی فردی و هم در زندگی اجتماعی لطمات جبران ناپذیری را به شما وارد آورد. نباید به طور کلی احساستان را بکشید بلکه باید آنها را از طریق یکسری رفتار و گفتار موجه بروز دهید. به عنوان نمونه اگر کسی از زور عصبانیت دست خود را بر روی شما بلند کند، نباید سریعا عکس العمل مشابهی انجام دهید. اگر بتوانید همچنان خونسردی خود را حفظ کنید همه شما را به عنوان "آدم خوبه" داستان می شناسند.
3- بخشنده باشید
موفقیت شما به کمک هایی بستگی دارد که در میان راه از دیگران دریافت می کنید. بدون هیچ چشم داشتی به دیگران کمک کنید. اگر توان مالی شما اجازه می دهد میتوانید هزینه ای را نیز به خیریه ها و سایر موسسات این چنینی اختصاص دهید. اگر دست شما از نظر مالی باز نیست می توانید از وقت خود استفاده کرده و به آموزش بچه های بی سرپرست بپردازید.
4- وقت خود را با خانواده و دوستان بگذرانید
صله رحم را از یاد نبرید. اگر نمی توانید همیشه به دیدنشان بروید، حداقل ارتباط تلفنی را قطع نکنید. این امر برای دوستانتان نیز صدق می کند. اگر سرتان خیلی شلوغ است، سعی کنید حداقل آخر هفته را با آنها بگذرانید. می توانید یک نوشیدنی با هم میل کنید و یا یک دست بیلیارد بازی کنید. همیشه به خاطر داشته باشید که شما قبل از اینکه با خانمتان آشنا بشوید، دوستان و خانواده در زندگی شما وجود داشتند.
خود را بشناسید
5- ضعف های شخصیتی خود را از بین ببرید
هر کدام از ما عیب و ایراداتی در شخصیت خود دارد. در شناخت عادات، ویژگی های اخلاقی و به طور کلی شخصیتتان تلاش کنید. به نظرات دوستان و اقوام در مورد صفات اخلاقی خودتان گوش کنید. ضعف های خود را به تدریج از بین ببرید و نقاط قوت خود را تقویت کنید. به عنوان مثال اگر در زمینه کاری با مشکل مواجه هستید سعی کنید هر روز بیش از روز قبل بر روی مسائل کاری تمرکز کنید.
6- متوجه رفتار خود باشید
رفتار و گفتار شما در قبال دیگران تعیین کننده برخورد آنها درقبال شما می باشد. شما یک تابلوی تبلیغاتی متحرک هستید که توجه همه را به خود جلب می کنید، پس بهتر است اخلاق خوب خود را به نمایش بگذارید. اگر این کار را نکنید مردم از شما خوششان نمی آید، شما را استخدام نمی کنند و با شما قرار ملاقات نمی گذارند. کارهای خوبی را که از والدین خود در کودکی اموخته اید در زندگی نیز به اجرا در آورید.
7- کار خودتان را انجام دهید
کاری که تصور می کنید برایتان مناسب است انجام دهید نه کاری که دیگران فکر میکنند انجام آن برایتان لازم است. به عبارت دیگر در پی رسیدن به خوشی و سعادت باشید. هیچ گاه خودتان را با کسی مقایسه نکنید، به ویژه در مورد مسائل مالی برای اینکه ممکن است احساس نارضایتی کنید. کارهایی که همیشه آرزوی انجام دادن آنها را داشته اید اما هیچ وقت انجام نداده اید را شروع کنید.
8- درستکار باشید
یک فرد درستکار همیشه برای اصول اخلاقی ارزش بیشتری نسبت به لذات و سودهای شخصی قائل است. کارمندان، همکاران، و خانم ها برای افراد درستکار ارزش بسیار زیادی قائل هستند. روی حرف خود بایستید و کاری را که فکر می کنید درست است، انجام دهید.
دیدگاه خود را مشخص کنید
9- با اهدافتان روبرو شوید
افراد موفق از روسای شرکتها گرفته تا ورزشکاران همه و همه دارای یک عادت ویژه هستند: هدفمندی و تلاش برای رسیدن به مقصود. بدون داشتن هدف و نقشه مناسب برای رسیدن به آن زندگی شما عادی شده و شادی و موفقیت ناچیزی را میتوانید به دست آورید. برای خود اهداف روزانه، هفتگی، و ماهیانه تعیین کنید، سپس راه مناسب برای هر یک را طرح ریزی کنید و تمام تلاش خود را برای رسیدن به آن به کار بندید و از آن به عنوان راهی برای رسیدن به آرزوهای نهایی خود بهره بگیرید.
10- عادات بد خود را ترک کنید
هر یک از ما به طور متفاوت دارای عادات بدی هستیم. دیر یا زود پی آمدهای منفی آن متوجه ما خواهند شد. با خودتان عهد ببندید که رفتار بد خود را کاهش داده و یا به طور کلی از میان می برید. به عنوان نمونه یکی از عادات بد خود مثل قسم دروغ خوردن و یا تاخیر داشتن را انتخاب کنید و بعد به دوستان و خانواده خود بگویید که می خواهید چنین عادتی را برای همیشه از زندگی خود بیرون کنید. اگر آنها به عنوان یک مراقب در کنار شما باشند تمایل شما نسبت به انجام این کار افزایش پیدا خواهد کرد.
11- روحیه جوان و شاداب داشته باشید
به خاطر داشته باشید که سن شما به آن اندازه ای است که خودتان می خواهید. یک شیوه شاداب و جوان پسند را در زندگی پیش بگیرید تا بدن و ذهن شما همواره به تحرک واداشته شوند. در حالی که خودتان احساس جوانی می کنید پس چه اشکالی وجود دارد که با یک خانم یا آقای جوان هم نامزد کنید؟
12- از موقعیت های خود استفاده کنید
فرصت های بیشماری در زندگی هر فردی وجود دارد، اما سود بردن از آنها کار ساده ای نبوده و دارای ریسک بالایی می باشد. اما باید توجه داشته باشید که هیچ کار بزرگی بی خطر نمی باشد. چه این موقعیت را داشته باشید که برای خودتان شغلی راه بیندازید، چه با دختر خانمی یا آقا پسری که به هیچ وجه در سطح شما نیست، قرار ملاقات بگذارید، به خودتان مطمئن باشید و تا تنور داغ است نان را بچسبانید. کاری نکنید که بعدا موجبات پشیمانی شما را فراهم آورد.
13- تمرین بردباری
صبر و پافشاری شما را به سمت کامیابی و موفقیت رهنمون می سازند. بیشتر انسان های بزرگ بیشتر از اینکه موفق شده باشند در زندگی خود با شکست مواجه میشدند. زمانی که بی حوصله می شوید باید یاد بگیرید که خونسری خود را حفظ کرده و آرام باشید. برای اینکه قدری شکیبایی خود را تقویت کنید می توانید پرستاری کودک یکی از دوستان و یا آشنایان خود را برای مدت زمان کوتاهی به عهده بگیرید.
یک مرد همه جانبه
14- علایق خود را متنوع سازید
یک سرگرمی جدید برای خودتان پیدا کنید تا افق های جدید را بر روی خود باز کنید. با یاد گیری ورزش ها و مهارت های جدید خود را به چالش وادار کنید. یکی از کارهایی که می توانید در این خصوص انجام دهید، یادگیری یک زبان جدید می باشد. زمانی این کار با موفقیت انجام شد؛ به عنوان پاداش، سفر تفریحی به کشوری که زبان آنرا یاد گرفته اید را به خودتان هدیه دهید تا پیشرفت خود را محک بزنید.
15- ساعات مطالعه خود را بیشتر کنید
مطالعه یکی از راه های مناسب برای افزایش اطلاعات و دایره لغات شما می باشد. روزی یک ساعت هم که شده تلویزیون را خاموش کرده و در عوض شروع به خواند یک کتاب کنید. بیشتر سعی کنید کتاب های الهامی در مورد ارتقای شخصیتی و یا زمینه شغلی دلخواهتان را مطالعه کنید. حتی می توانید کتاب های سرگرم کننده را به صورت تفریحی مطالعه کنید.
16- ورزش کنید
ورزش یکی از راههایی است که از شما فرد سالم تر و جوان تری می سازد. آنقدر که کار شما ارزش دارد مدت زمانی که مشغول به انجام آن هستید مهم نیست. با خودتان تعهد کنید که در برنامه روزانه خود مقداری فعالیت فیزیکی بگنجانید.
17- یک حیوان خانگی بگیرید
داشتن حیوان خانگی تا حد زیادی استرس و فشار را کاهش داده و درصد خوشحالی را نیز افزایش می دهد. این کار شما را برای ازدواج و بچه دار شدن آماده می سازد.
عاقل باش جوان!
همچنان که به مسیر خود در راه رسیدن به یک فرد کامل ادامه می دهید، به خاطر داشته باشید که طرز تفکر مثبت همیشه به عنوان اساسی ترین فاکتور شناخته میشود. دید مثبت ذهنی نسبت به هر چیز در زندگی به شما اجازه می دهد در جایی که دیگران شکست خوردند، به پیروزی دست پیدا کنید.
بدون توجه به اینکه شرایط تا چه حد دشوار است اگر نقطه نظر مثبتی داشته باشید و این کار را ادامه دهید، همیشه راهی برای پیروزی در مقابلتان باز خواهد شد.
منبع: http://www.mardoman.com/success/matur.aspx
عوامل مؤثر در گرایش نوجوانان و جوانان به نماز
رضا فرهادیان «و أمر اهلک بالصّلاة واصطبر علیها» 1 و تو اهلت را به برپایی نماز بخوان و در این امر پایداری و صبوری پیشه کن. در گرایش نوجوانان و جوانان به نماز، سه عنصر اصلی خانه، مدرسه و رسانههای جمعی نقش اساسی و محوری دارند. دراین مقاله به بررسی این سه عامل تأثیرگذار میپردازیم.
تربیت و آموزش، انتقال اطلاعات نیست، بلکه تغییر در جهانبینی است. 2 هیچ تربیت و آموزشی بدون زمینهسازی، موفق نیست. اگر مجموعة عناصر و عوامل تأثیرگذار در ارسال یک پیام ارزشی، از وحدت و هماهنگی لازم در عمل برخوردار نباشند، نمیتوانند مؤثر واقع شوند و چه بسا آثار یکدیگر را خنثی کنند.
عناصر و عوامل تأثیرگذارنده در محیط خانه، مدرسه و جامعه در القای یک ارزش معنوی و رسانیدن پیام و بیان روح نماز، اگر عملاً یکدیگر را نفی کنند و یا در برنامهها و اظهار مطالب، هر کدام راه و هدفی متفاوت و مغایر با یکدیگر بپیمایند، در ذهن فرد تناقض به وجود میآورند و پیام منجر به ایجاد انگیزه، شوق، اراده و عمل نمیشود.
خانواده
آموزش نماز و پرورش روحیة مذهبی مناسب برای اقامة آن، ابتدا از خانه شروع میشود و خانواده نقشی مهم در انتقال فرهنگ نماز از خود بروز میدهد. آنچه در مورد فرزند درگرایش به نماز مهم است، وجود انگیزه است و آنچه در تربیت و آموزش نماز اهمیت دارد، رسوخ روح معنوی نماز به اعماق دل اوست، نه تحمیل شکل و قالب به او. زمانی آموزش نماز به توفیق میانجامد و قرین موفقیت میشود که با احساسی خوشایند همراه باشد.
بدون تردید همة انسانها به طور فطری استعداد وگرایش به نیایش دارند، اما آنچه دربارة کودکان و نوجوانان مهم است، چگونگی روشهای آموزش و نحوة ارائه و انتقال این ارزشهاست.
آداب و عبادتهای مذهبی چون پاسخی به عالیترین نیازهای معنوی است، اگر به طور طبیعی و با جلب رضایت قلبی جوانان ارائه شود، احساسی خوشایند در آنان برمیانگیزد و آن را به راحتی جذب میکنند، چرا که احساسات و عواطف، مهمترین نقش را در تکوین، رشد و پرورش شخصیت جوان دارند. بدیهی است زمانی که نوجوان در معرض یادگیری و آموزش احکام و عبادت قرار دارد، لازم است از قبل برای این موضوع زمینهسازی شود تا همراه با آموزش، احساسی خوشایند در او ایجاد گردد و به این ترتیب، نتیجهای مطلوب به بار آورد. دراین صورت، تقویت چنین گرایش فطری نیز بسیار آسان و طبیعی خواهد بود. کسب عادتها و رفتارهای مذهبی پیش از آن که متأثر از اندرزها و سخنان والدین باشد، معلول پذیرش رفتار، عواطف و احساسات مرتبط و همراه با مهر و محبت آنان است.
با برانگیختن احساساتی خوشایند در حین انجام فرایض مذهبی در کودکان و نوجوانان، زمینه یادگیری رفتارها و احساسات مطلوب فراهم میگردد و این امر نیز به نوبة خود موجب تقویت انگیزه وگرایش به نیایش و ارتباط با پروردگار متعال میشود. یادگیری بیشتر رفتارها و گفتارهای کودکان و نوجوانان، براساس مشاهداتی است که نسبت به اعمال والدین دارند و نیز احساسی که فضای ارتباطی خانواده در آنها پدید میآورد در این امر مؤثر است. در کانون خانواده است که گرایش دینی افراد تقویت میشود و خمیرمایة شخصیت مذهبی در آنان تکوین مییابد. در همین مکان است که رغبتها، احساسات خوشایند و ناخوشایند، رفتارهای متعادل و نامتعادل و نگرشها و باورهای درست یا غلط منعقد میگردد. علی(ع) میفرماید: «قلب الحدث کالارض الخالیة ما ألقی فیها من شیء قبلته فبادرتک بالادب قبل ان یقسو قلبک و یشتغل لبَک» 3 «قلب نوجوان، همچون زمین خالی است، هر بذری که در آن افکنده شود، میپذیرد. من پیش از آن که دلت سخت گردد و فکرت مشغول شود، به ادب و تربیت تو مبادرت کردم.» بسیاری از رفتارها و گرایشهای کودک و نوجوان، از قبیل گرایش به نماز و روزه، شرکت در کارهای خیر و اهمیت دادن به وظایف و تکالیف دینی، غالباً متأثر از تجارب خوشایند تربیتی آنان در خانه و خانواده است. کودکان به شدت نیازمند و تشنة یادگیری هستند و احتیاج به امنیت و آرامش خاطر و اتصال به یک منبع قدرت، رحمت و عطوفت دارند. آوای ملکوتی قرآن و نوای دلنشین اذکار نماز، حتی در دوران بارداری مادر موجب جنب و جوش و شکوفایی گرایش و احساسات دینی در کودک میشود. 4 سکوت، عصبانیت، رفتار، نگاه و سخن پدر و مادر و اطرافیان، برای کودکان سرمشق و اعمال به جای هر کدام، سبب ارضای نیاز و اغنای گرایش فطری آنهاست. آنان پیوسته میآموزند و نسبت به هر چیز کنجکاوند. خانواده باید تلاش کند که آموختههای مذهبی کودکان با تجارب و احساسات خوشایندی شکل بگیرد. سعة صدر، ابراز احساس خرسندی و روحیة رضایتمندی، گرایش به این احساسات مذهبی را برای کودکان گوارا میسازد. بر این اساس، زیباترین و خوشایندترین حالات و اوقات کودکان و نوجوانان در خانواده زمانی است که پدر و مادر آمادة اقامة نماز میشوند، آنگاه که کودک همة شادی و نشاط را در چهرة برافروخته و شادمان اطرافیان خویش مشاهده میکند، یعنی به هنگام وضو گرفتن، جانماز انداختن، معطر ساختن لباس نماز و خود را به زیباترین شکل آراستن 5 و گوش فرا دادن به آوای دلنشین قرآن و اذان 6 که نسیم آرامشبخشی در کالبد افراد میدمد و روح چون پرندهای که از بند و قفس آزاد شود، در فضایی ملکوتی بال و پر میگشاید و به سوی محبوب حقیقی اوج میگیرد:
تو را ز کنگرة عرش میزنند صفیر ندانمت که در این دامگه چه افتاده است 7 خانوادهها میتوانند بسیاری از رفتارهای مطلوب و احساسات خوشایند و دوستداشتنی خود را به طور غیرمستقیم در قالب ارزشها و احکام دینی و از طریق بهرهگیری از الگوهای رفتاری، در وجود کودکان و نوجوانان تثبیت کنند.
مشاهدة رفتار اطرافیان، انگیزهای قوی و غنی برای یادگیری و آموزش فرزندان است. درحالی که آموزشهای خطابی و توصیههای مستقیم و آمرانه، نه تنها چندان رغبت و انگیزهای در درون جوان و نوجوان ایجاد نمیکند، بلکه گاهی مایة آزردگی و تنفر نیز میشود.
نماز خواندن کودکان خردسال نیز رفتاری است که در آغاز امر از طریق مشاهدة حرکات پدر و مادر و اطرافیان آموخته میشود و فرد نسبت به موقعیت و حالات رفتار آنان احساس معنوی خاصی پیدا میکند. نحوة نماز خواندن، چگونگی نگرش اطرافیان نسبت به نماز و میزان اهمیت دادن آنان نسبت به این فریضة الهی، حالت ایستادن به نماز، تأنی و ادب و وقار در نماز، نحوة نماز خواندن، حضور قلب در نماز و توجه و خضوع و خشوع افراد خانواده، در کودکان بسیار تأثیر میگذارد. وقتی که کودک نسبت به رفتار و نحوة حرکات و حرف زدن والدین و اطرافیان کنجکاو میشود، باید توجه داشت که کنجکاوی وی بیهدف و بینتیجه نیست، بلکه متضمن الگوگیری و مشارکت فعالانة او به صورت کسب تجربهای جدید در فرازهای حساس زندگی است. زمانی که نوجوان، الگوهای رفتاری مطلوب خویش را در موقعیتها و شرایط مختلف زندگی، در رفت و آمدها، میهمانیها و برخوردهای بستگان و دوستان و از جمله حضور آنان در صفوف نماز جماعت مشاهده میکند، احساس شادمانی، شوق و شعف سراسر وجودش را فرا میگیرد و عمیقاً نسبت به رفتار آنها کنجکاو میشود واز آنان الگو میگیرد.
مهیا کردن چنین فضایی، بخصوص اگر همراه با مشارکت فعال کودکان و نوجوانان و همسالان آنان باشد، برایشان بسیار دلنشین و مذهبی و روحیة اجتماعی را در آنان تقویت میکند. بدیهی است هر قدر الگو محبوبتر و حالات چهرة خویشاوندان و یا همسالان نسبت به یکدیگر در این هنگام، اگر با تعظیم و تکریم و گشادهرویی همراه باشد، بر میزان تقویت گرایش معنوی کودکان و نوجوانان میافزاید. آنان از مشاهدة این حالتها و بسر بردن در این لحظات، غرق در سرور و خوشحالی میشوند و سعی دارند که خود نیز این قبیل رفتارها را با اشتیاق تمام بازآفرینی کنند. پدر و مادر و اطرافیان اگر در رفتارهای خود، به راستگویی، صداقت، عفاف و حجاب، صبر و بردباری و توجه به حساسیت نسبت به اوقات نماز ارج بنهند و در عملکردهای خود ثابت قدم باشند، تأثیرگذاری و درونسازی گفتار و رفتارشان به مراتب بیشتر از زمانی است که تنها با گفتار و یا اجبار، فرزندان خویش را به کارهای مذهبی وادار سازند، درحالی که خود در عمل سهلانگاری میکنند. لحظههای حساس و پرجاذبه رفتار پدر و مادر در ایجاد فضای دوستانه، صمیمی و دلنشین عاطفی در مواجهه با فرزندان، سبب میگردد که آنان بدون زحمت، رفتار مورد علاقة خود را مورد توجه و تقلید آگاهانه قرار دهند.
پدر و مادر و اعضای خانواده، اگر توجه داشته باشند که درخانه، سفر یا گردش، در میهمانی و یا حین کار و به طور کلی در هر موقعیت که ندای پرطنین و دلنشین اذان را میشنوند، از هر کاری که دارند، دست کشیده، پیش از هر چیز دیگر به اقامة نماز اهمیت دهند، در تلقی ونگرش فرزندان نسبت به این فریضة الهی تأثیر مضاعف خواهند داشت.
باید برای تعلیم نماز و تربیت روحیة معنوی زمینهسازی کرد و همة جوانب و ابعاد گوناگون قضیه را در نظر گرفت و کوشید تا همة عوامل مهم، دستاندرکار و تأثیرگذار از وحدت و هماهنگی لازم برخوردار باشند.
مدرسه
در مدرسه نیز هنگامی که نوجوانان و جوانان، در موقعیتهای مختلف اوقات تحصیل و هنگام شنیدن اذان، مشاهده میکنند که معلمان و مربیان بیهیچ تکلفی، مشتاقانه به سوی نماز میشتابند، در اثر احساس همانندسازی به شوق و رغبت درمیآیند و به اقامة نماز گرایش فزونتری پیدا میکنند.
بهتر است در مدرسه قبل از شروع نماز یا حتی قبل از رفتن به نماز هفتگی جمعه، برنامههایی تدارک دیده شود که زمینهساز احساس خوشایند برای دانشآموزان باشد تا عزم و اراده و رغبت و انگیزة لازم برای انجام این فریضه، با طیب خاطر در آنان پدید آید.
هر قدر شخصیت الگوهای تربیتی و پرورشی برای دانشآموزان، محبوب و دوستداشتنی باشد، تأثیرپذیری آنها افزایش مییابد. روشن است که هرگز نباید به اجبار و تحمیل و فشار، دانشآموزان را به انجام فریضة نماز وادار کنیم. در عوض شایسته است بیش از هر چیز، جاذبههای رفتار خود را در بیان ارزشها، با فراهم کردن مقدمات نماز افزایش دهیم.
اگر چنین فضایی بر مدارس حاکم باشد، روحیة معنوی دانشآموزان افزایش مییابد و در نمازخانة مدرسه ارتباط شوقآمیز همسالان گسترش پیدا میکند. سالن نمازخانة مدرسه که مثلاً با موکت سبزرنگی آراسته شده، تمیزی، سادگی و زیبایی در آن موج میزند، محیط مناسب و دلپذیری برای اقامة نماز فراهم میسازد. استفاده از رنگهای آرامشبخش، همچون آبی و نیلی و فیروزهای، بهرهگیری از خطوط منحنی دیوارها و محراب، فضای نمازخانه را گیرا و دلنشین میکند. استشمام بوی عطر و گلاب و نورپردازی جالب با رنگهای سبز و پخش نوای ملایم و گوشنواز تواشیح مربوط به اسماء الله، قبل از شروع نماز، محیط را سرشار از حال و هوایی معنوی و روحانی میکند. بیان قصههای لطیف و خاطرههای زیبا و اجرای نمایشنامههای دلانگیز با زبانی شیرین و دوستداشتنی برای ارائه احکام و روشهای اخلاقی و نماسازی و تصویرسازی از ارزشها و رفتار انسانهای وارسته و رهبران و اسوههای مذهبی، تأثیرات بسیار در یادگیری و گرایش و پایبندی نسبت به ارزشهای مذهبی و فهم درست از اقامة حقیقی نماز، در بین دانشآموزان به جای خواهد گذاشت. برپایی نماز در مدارس، همراه با معلمان، مربیان و مدیر و همچنین اقامة نماز در بوستانها و یا برگزاری آن در میدانهای ورزشی، اردوها و مجامع عمومی، میتواند برای دانشآموزان دلانگیز و به یادماندنی باشد.
توجه به سرویسهای بهداشتی و وضوخانة مدارس و پاکی و تمیزی آن، برای ترغیب دانشآموزان به گرفتن وضو و شرکت در جمع دانشآموزان درنمازخانة مدرسه، برخورد با چهره گشاده و باز در این هنگام، همه و همه زمینههای آمادهسازی، تقویت و افزایش گرایش به نماز را در دانشآموزان فراهم میکند. قرآن دراینباره با صراحت تمام میفرماید: «وَ أمُرُ اَهْلَکَ بالصّلا''ةِ وَ اَصْطَبِرْ عَلَیْها» و تواهلت را به برپایی نماز بخوان و در این امر پایداری و صبوری پیشه کن. به همین جهت، در خانوادة بزرگ مدرسه نیز، قدرت تحمل و صبر و حوصلة مدیر، ناظم، مربی پرورشی و معلم راهنما برای برپایی نماز باید بالا باشد و از سختگیریهای بیمورد و تحقیر دانشآموزان در فراخوانی به این امر الهی، جداً باید خودداری شود. برای نماز از بهترین مکانها و بهترین لباسها استفاده شود و از محل تنگ و تاریک و کثیف و مخروبه پرهیز گردد. برای شرکت دادن دانشآموزان، کلاسهای اول و دوم دبستان در نماز جماعت، باید به تدریج توسط معلم در کلاس زمینهسازی شود و در آنان تشنگی لازم برای ورود به جمع سایر همکلاسیها درنمازخانه فراهم گردد و نیز لازم است به عنوان تشویق، گاهگاهی به همراه معلم در نماز جماعت مدرسه حضور یابند. محل نمازخانه باید قدری جذاب و دوستداشتنی و خاطرهانگیز باشد که دانشآموزان قبل از شروع ساعت نماز، همیشه در انتظار وقت نماز لحظهشماری کنند. ناظم نباید با تندخویی و عتاب و خطاب، زمینة آزردگی روانی دانشآموزان را فراهم آورد.
مراقبت باید غیرمستقیم باشد و اگر احیاناً دانشآموزی در انجام نماز کاهلی نشان میدهد، باید در مرحلة اول علت آن بررسی شود و سپس زمینه شرکت وی در جمع دوستان و همسالان در نمازخانه فراهم آید. برگزاری مراسم و دعوت برای ناهار و یا افطار در نمازخانه، به مناسبتهای مختلف، جزء خاطرات فراموشنشدنی دانشآموزان خواهد بود. صبر و برداری و رفتار متین و معقول مسؤولان مدرسه، اگر همراه با عطوفت و مهربانی باشد، در دانشآموزان احساس و نگرشی مثبت نسبت به اقامة نماز پدید میآورد.
رسانه ها
رسانهها فنآوری عظیمی هستند که دنیای ما را به تسخیر خود درآوردهاند و پس از خانه و مدرسه از دیگر عوامل تأثیرگذار بر روح کودک و نوجوان هستند. 8 رسانهها از نخستین دوران زندگی تا پایان حیات انسان، به عنوان عامل آموزنده و تأثیرگذارندة بسیار قوی نقش دارند. بنابراین، ظهور رسانهها، تولد دنیای تازهای است که بدون توجه به آثار تربیتی آن، توفیق در آموزش و گرایش به نماز امکانپذیر نیست.
رسانهها آموزشگاه میلیاردها انسان است و در اعماق دل و ذهن اعضای خانوادهها رسوخ کرده است.
رسانهها معلم و کلاس همگانی، همه جایی و غیرانحصاری هستند که همة لحظات خالی و غیررسمی انسان امروز را پر کرده، در ایجاد انگیزه و پذیرش یک عمل و شکل دادن عادتهای خوب یابد، نقش مؤثری ایفا میکنند. اگر برنامهها و زمان پیام رسانهها با تفکر و ارزشهای معنوی و مذهبی جامعه و خانواده انطباق نداشته باشد، آموزش و القای پیامهای دینی و تربیتی اثری نخواهد داشت و هر پیامی از طرف پدر، مادر و معلم، همانند یخی در مقابل حرارت شدید و همهجانبه ذوب خواهد شد و از بین خواهد رفت. دراین شرایط، جوانان شخصیت دوگانهای پیدا میکنند، دچار بحران عاطفی و فکری میشوند و بعدها طی همنوایی با این بحران، به هر سمت و سویی سوق پیدا میکنند و بدون اراده و اندیشه به هر سو روانه میشوند. در تهیه، تولید و پخش برنامه از طریق رسانهها برای کودکان و نوجوانان باید بسیار دقت کرد و برای این مسألة مهم، یعنی آموزش و پرورش احساسات و گرایشهای دینی، به ویژه نماز، بیشترین اهمیت را قائل شد. 9 برنامههای تلویزیونی اگر با ارزشها و تفکر جامعه هماهنگ نباشند، در اندیشة فرد بحران و تناقض ایجاد خواهند کرد و انتخاب بهتر را برایش مشکل خواهند ساخت. در لحظاتی که پدر و مادر، مدرسه و مسجد، همه به نماز اول وقت اهتمام نشان میدهند، پخش مجموعههای تلویزیونی خارجی و داستانی جذاب و دلربا از تلویزیون به چه معناست؟ بزرگترین تأثیر ناخودآگاه مشاهدة روابط بسیار نزدیک و گرم دختر و پسر در برخی از فیلمهای خارجی و داخلی، عدم شوق و رغبت به نماز و ایجاد کسالت در انجام فرایض است. این نحوة نمایش روابط دختر و پسر در فرهنگ اسلامی جایی ندارد، ازاین رو به طور طبیعی و تدریجی اثر تخریبی خود را در روحیة جوان باقی خواهد گذاشت و خود نوعی تهاجم فرهنگی از طریق رسانههاست.
رسانة جمعی یکی از عوامل مؤثر و مهم زندگی است و باید با خواست و ارزشهای معنوی خانه و خانواده و جامعه، همسو و هماهنگ باشد، تا بتواند گرایش به نماز اول وقت را در نوجوانان و جوانان زنده نگه دارد.
بنابراین، برای رسیدن به روح و پیام معنوی نماز و درک فضیلت وقت نماز، تأکید بر ضرورت ایجاد نظامی متشکل از خانه، مدرسه و رسانه، به صورت مجموعهای هماهنگ و حرکتکننده در یک جهت واحد. امری منطقی و اجتنابناپذیر مینماید. باید این مجموعة به همپیوسته، برای انتقال فرهنگ نماز، هماهنگ و از همه بالاتر همدل باشند. اگر شیوههای تربیتی مربوط به نماز و برنامههای زمینهساز و جانبی اوقات فراغت در خانه، مدرسه و رادیو تلویزیون متناقض باشند، کودکان و نوجوانان به شکل صحیح به نماز گرایش پیدا نخواهند کرد و روح حقیقی نماز در وجود آنان تحقق نخواهد یافت.
________________________________________
1 - سوره طه، آیه 132
2 - تربیت صحیح تغییر سازنده در بینش و منش فرد است
3 - نهجالبلاغه، نامة 31
4 - تحقیقات انجام شده نشان داده است که جنین انسان از چهار ماهگی نسبت به صداهای مختلف حساس است و در رشد و پرورش خود، به خصوص از کلام مادر و صداهای مختلفی که مادر به آن گوش فرا میدهد، متأثر است
5 - «یا بنی آدم خذوا زینتکم عند کل مسجد.»: ای فرزندان آدم در هر جایگاه نمازی خود را بیارایید. (سورة اعراف، آیه 31)
6 - پیامبر(ص) وقتی که دلتنگ میشدند، میفرمودند: «ارحنی یا بلال.» ای بلال (با گفتن اذان) به من آرامش ببخش (و بعد نماز میخواندند).
7 - حافظ
8 - تلویزیون نباید در محل عمومی خانواده در منظر دید همگان گذاشته شود و همیشه روشن و قابل دسترسی برای همه نباشد، بلکه باید محل مناسب و متمایزی داشته باشد تا اعضای خانواده گهگاه برای تماشای برنامههای مفید انتخابی به آن محل بروند
9 - به ویژه در هنگام اقامة نماز در خانه و مدرسه برنامههای رادیو و تلویزیون نباید به گونهای باشد که قطع برنامه موجب دلخوری و بدبینی کودک یا نوجوان نسبت به نماز شود. به همین جهت، باید قبل و یا بعد از نماز از پخش سریالهای پربیننده خودداری گردد تا این محدودة زمانی به زمینهسازی روانی وعاطفی برای برپایی فریضة نماز اختصاص داده شود.
10 - مجله پیوند، دی ماه 1369، مقالة «نیازهای اساسی و بهداشت روانی»
11 - نماز، تألیف دکتر شهید سیدمحمد بهشتی
6 - طهارت روح، تألیف شهید مطهری
7 - روشهای پرورش احساس مذهبی، نماز، تألیف دکتر غلامعلی افروز
9 - نشریة مشارکتهای مردمی، زمستان 1376، مقالة آموزش
5 - نشریة مکتب تشیع، شماره 2، شهید مطهری
2 - تفسیرالمیزان، تألیف سید محمدحسین طباطبائی
3 - سر الصلوة، تألیف امام خمینی
4 - پرواز در ملکوت، جلد اول، تألیف امام خمینی
8 - توحید و نبوت، تألیف آیتالله دستغیب، انتشارات بنیاد بعثت