روان شناسی و مشاوره و مقالات روان شناسیُ اختلالات رفتاری و روانی

روان شناسی و مشاوره و مقالات روان شناسیُ اختلالات رفتاری و روانی

مقالات روان شناسی و مشاوره و اختلالات رفتاری و روانی
روان شناسی و مشاوره و مقالات روان شناسیُ اختلالات رفتاری و روانی

روان شناسی و مشاوره و مقالات روان شناسیُ اختلالات رفتاری و روانی

مقالات روان شناسی و مشاوره و اختلالات رفتاری و روانی

روانشناسی زبان

روانشناسی زبان
روانشناسی زبان (psycholinguistics) نام شاخه علمی‌نسبتاً جدیدی است که از محل تلاقی زبانشناسی و روانشناسی جوانه زده است. موضوع این علم مطالعه جنبه‌های ذهنی زبان، یا به بیان دیگر، رابطه ذهن و زبان است. پیشرفت عصب- روانشناسی (نوروپسیوکولوژی) هنوزبه آنجا نرسیده است که ما را از کاربرد واژه «ذهن» بی‌نیازکند. هنوز راه درازی در پیش است تا ما به همه اسراری که در کاسه سرمان نهفته است پی ببریم و بتوانیم آزادانه به جای ذهن، کلمه مغز را به کار ببریم. با این‌همه، تصور نمی‌کنم در بین کسانی که با این‌گونه مسائل سروکاردارند تردیدی وجود داشته باشد که بدون مغز چیزی به نام ذهن وجود ندارد.
پیش از آنکه وارد بحث شویم، باید به یک تمایز مهم توجه داشته باشیم و آن تمایز بین زبان و گفتار است. زبان عبارت است از مجموعه‌ای قواعد که به آن دستور (یا گرامر) می‌گویند و نیز تعدادی واژه که واژگان زبان را تشکیل می‌دهد. قواعد دستوری و واژگان زبان ماهیت ذهنی دارند و در جایی از مغز ما که چون و چند آن هنوز به درستی روشن نیست، نگهداری می‌شوند و ناچار مستقیماً درمعرض مشاهده نیستند. به بیان دیگر، زبان رفتار نیست. برعکس، گفتار نمود یا حالت بالفعل زبان است، از این‌رو نوعی رفتار است که مستقیماً به مشاهده درمی‌آید. ما در این بحث، «زبان» و «گفتار» را، با حفظ تمایزی که ذکر شد، به کار می‌بریم. این تمایز در بحثهای فنی زبانشناسی و روانشناسی زبان اهمیت بسیار دارد.
روانشناسی زبان، با آنکه علمی نوخاسته است، به سرعت رشد می‌کند و مسائل متنوع زیادی را در حوزه پژوهشهای خود قرارداده است. ما در اینجا نمی‌توانیم به بحث همه این مسایل بپردازیم. ناچار، برای اینکه از موضوعات مورد بحث تصوری به دست داده باشیم، برخی از آنها را با شرحی مختصر ذکر می‌کنیم.
رابطه زبان وتفکر
سوالی که در اینجا مطرح می‌شود اینست که ما چگونه می‌اندیشیم و برای بیان اندیشه‌های خود چگونه از زبان استفاده می‌کنیم. به بیان دیگر، رابطه فرآیندهای ذهنی تفکر و فرآیندهای ذهنی زبان چگونه است؟ آیا بدون زبان نیز تفکر امکان دارد؟ از زمانی که افلاطون گفت تفکرحرف زدن روح است با خودش، و تلویحاً گفت که این هر دو یکی هستند، فلاسفه و روانشناسان درباره رابطه زبان و تفکر به جر و بحث پرداخته‌اند. یکی ازمشکلات دست و پا گیردراین میان این است که، با اینکه ما همه احساس می‌کنیم که می‌دانیم تفکر چیست و این واژه به چه نوع فعالیت ذهنی اطلاق می‌شود، تعریف علمی آن، کار بسیار دشواریست. شاید تعریف تفکر همان‌قدر مشکل باشد که تعریف ذهن. در اکثر کتابهای درسی روانشناسی امروز فصل یا مبحث خاصی به تفکر اختصاص داده نشده است و معمولاً درمبحث حل مسئله (problem solving) از آن سخن به میان می‌آید. حل مسئله عبارتست از آرایش تازه‌ای از مفاهیم، تجارب و دانسته‌های شخص به طوری که سرانجام بتواند راه حلی برای مشکلی که پیش آمده است پیدا کند.
کسانی که معتقدند تفکر بدون زبان امکان دارد استدلال می‌کنند که اگر ماهیت تفکر از نوع حل مسئله باشد، دراین صورت بسیاری از حیوانات دیگر نیز، که فاقد زبان به معنی انسانی آن هستند، فکرمی‌کنند. کالین بلیک مور در کتاب «ساخت و کار ذهن» به نوعی حل مسئله به وسیله یک میمون اشاره می‌کند که بسیارجالب است: درسال 1953، در جزیزه ژاپونی کوشیما، گروهی از دانشمندان که به مطالعه رفتار میمونها سرگرم بودند، ابتکاری را مشاهده کردند که میمونی به نام «ایمو»، برای پاک کردن شنهای نامطبوع از نوعی سیب زمینی که در ساحل یافت می‌شد، از خود نشان داد. این سیب زمینی‌ها را دانشمندان مزبور برای میمونها روی شنهای ساحلی می‌ریختند. ایمو هر سیب زمینی را با یک دست در آب جویباری فرو می‌برد و با دست دیگر شنها را از آن پاک می‌کرد. درسال 1955، ایمو دست به ابتکار بسیار جالب‌تری زد. دانشمندان برای میمونها گندم نیز روی ساحل می‌پاشیدند، اما دانه‌دانه برداشتن گندم از روی شنها کاری خسته‌کننده و پرزحمت بود. ایمو روشی برای جداکردن گندمها از شن ابداع کرد و آن معلق ساختن آنها در آب بود. اومشت‌مشت شنهای گندم‌دار را در آب می‌ریخت، شنها ته‌نشین می‌شدند و گندمها روی آب می‌ایستادند و او آنها را از سطح آب می‌گرفت. جالب‌تر اینکه دیگر میمونها نیز به زودی این کار نسبتاً مشکل را آموختند و در آن استاد شدند.
آیا این ابتکارهای ایمو به این معنی نیست که میمونها، به عنوان مثال، دارای مفاهیم ذهنی هستند و برای حل مشکلی که با آن روبه‌رو هستند به آن مفاهیم آرایشی تازه می‌دهند یا، به بیان دیگر، فکرمی‌کنند؟ اگر چنین باشد، آیا می‌توان گفت که تفکر می‌تواند بدون زبان نیز صورت گیرد و اختلاف تفکر انسان با حیوانات اساساً یک مسئله کمی است و نه یک مسئله کیفی، یعنی هر چه موجود باهوش‌تر باشد تفکر او نیز پیچیده‌تر خواهد بود؟
دلیل دیگری در تایید اینکه مفاهیم می‌توانند بدون دخالت زبان شکل بگیرند، مورد کر و لال‌هاست. می‌دانیم کسانی که کر مادرزاد باشند، لال نیز خواهند بود. از آنجا که آنان گفتار اطرافیان خود را هیچ‌گاه نمی‌شنوند، زبان نیز در آنها شکل نمی‌گیرد. با این‌همه، ما می‌بینیم که کر و لال‌ها- حتی آنهایی که از رفتن به مدارس خاص و حتی یاد گرفتن زبان اشاره استانداردشده‌ای محروم بوده‌اند- دارای مفاهیم ذهنی هستند و آنها را به کمک اشاراتی که گاه فقط اطرافیان نزدیک آنها می‌فهمند بیان می‌کنند. ولی این فقط یک طرف سکه است. بر فرض که نوعی تفکر بدون زبان امکان داشته باشد، این بدان معنی نیست که در افراد سالم که زبان را در کودکی به طور عادی فرامی‌گیرند، زبان وتفکر دو پدیده جداگانه و مستقل از یکدیگر باشند. زبان و تفکر در واقع آن‌چنان سخت به هم جوش می‌خورند که گاه ما یکی را با دیگری اشتباه می‌کنیم. به عنوان مثال، اغلب یکی از علایم بارز اسکیزوفرنی را درهم‌ریختن وآشفته شدن نظام زبان می‌دانند. ولی آیا این نظام زبان است که درهم ریخته می‌شود، یا نظام منطقی تفکر؟ با توجه به سایر علایم اسکیزوفرنی باید گفت این نظام منطقی تفکر است که در هم می‌ریزد و آنچه که به صورت آشفتگی زبان مشاهده می‌شود در واقع بازتاب آشفتگی تفکر است. در اغلب بیماران زبان‌پریش (آفازیک) گاهی عکس این حالت بروز می‌کند و نابسامان شدن سازمان زبان منجر به اختلالاطی در تفکر و شناخت بیمار می‌گردد. بسیاری از ما وقتی به محتوای اندیشه‌های خود به درستی واقف می‌شویم که آنها را روی کاغذ بیاوریم و مرور کنیم. این خود دلیل دیگری است که تفکر و زبان ما به هم جوش خورده‌اند. ما در اینجا نمی‌خواهیم چیزی را ثابت کنیم، منظور فقط جلب توجه به نوع مشکلاتی‌ست که یافتن رابطه زبان و تفکر با آن روبه‌رو است.


ادامه مطلب...

فلسفه زندگی

فلسفه زندگی

کسانی وجـود دارنـد کـه مـعـتـقدند اگر هر فردی از فلسفه زندگی شخصی خود پیروی کند کارخطرناکی نموده است. مــمکن است دیگران به شما به چشم یک فرد مـغرور و یـا بیش از حد مقید به اخلاق بنگرند. از طرف دیگر نگاه کنـید کـه چـگونه هـر فـرد نـامـدار و یـا نـه چندان مشـهور تـلاش میکند که به شما روش زندگی کردن را تحمیل می کند.                                                   

به هر صورت من تصور میکنم نکات زیر شما را در پیشبـرد زندگیتان یاری خواهند نمود:

 1- بهتر است بدنبال صلح و آرامش باشیم تا دنبال عدالت: مـن این نکته را در اکثر عرصه های زندگی خود بکار برده ام و نتایج خوبی نیز گرفته ام.

2- زندگی یک سفر میباشد نه یک مقصد: تا زمانیـکه شما دقـیقا مفهوم این نکته را متوجه نشده باشید ممکن است زندگی یتان را شتابان در جستجوی یک خط پایان کــه وجود خارجی ندارد سپری کنید. آهسته تر گام بردارید و به نکته 3 عمل کنید.

3- وقت را غنیمت بشمارید: بـهتـر اسـت کـه افـسـوس کارهایی که انجام داده ایم را بخوریم بجای آنکه تا آخر عمر افسوس کارهای انجام نداده را. بسیار خوب بنابراین زمان حال را به سادگی برای موضوعات بی اهمیت هدر ندهید.

4- اجازه ندهید آدمهای پست شما رازیر پای خود خورد کنند: مـردم همـیـشـه در تلاش هستند شما را ناراحت و تحقیر کـنـنـد. تـنـها بـه آن دلیـل کـه عـقیده یک فرد برای دیـگران حـائـز اهــمیت می باشد، به مفهوم آن نیست که حـق با آن فـرد اسـت. شـایـد بسیاری از مردم از سخنانی که شما به زبان می آورید، کارهایی که انجام مـیدهید و یا آنکه چگونه مقابل دیگران ظاهر می گردید، خوشـشان نیاید اما خـیـلی هـای دیگر آن را می پسندند. زیاد به عقاید دیگران نسبت به خودتان حساس نباشید.

5- بپذیرید که جهان بی عیب و نقص و کامل نیست: تنها به شما میگویـم که بهتر است از آن بگذرید: جهان کامل نیست. بنابراین آنقدر نسبت به مسائل دنیوی کــمالگرا نباشید.

6- عقیده یک فرد تنها متعلق به یک فرد می باشد: پـذیرش ایــن نـکتــه در زنـدگی اندکی دشوار بنظر می رسد امـا پیروی از آن بسیار سود مند میباشد. پژوهشـها بیانگر آن است که انسانها بطور کلی تمایل دارند تنها عقاید مثـبت در رابـطه با خودشان را به خاطر بسپارند و نقاط منفی را فراموش کنند. بنابر ایـن زیاد به عقـیـده مثبت و یا منفی یک فرد نسبت به خودتان اهمیت ندهید.

7- زندگی کنید و اجازه دهید دیگران نیز زندگی خودشان را بکنند: لـزومـی نــدارد شما از دیگران نـفـرت داشـتـه باشید. اگر انرژی خود را صرف آن کنید که از دیگران متنفر باشید، کارتان تمام است ( دیگر انرژی برای انجام کارهای مثبت نخواهید داشت). افـراد بسیاری در جهان وجود داشته اند که تلاش میکردند تنوع و تفاوتها را محدود گـردانند اما ناکام مانده اند. بنابر چرا شما خود را بزحمت می اندازید؟ زندگی خود را بـکنـیـد و اجازه دهید دیگران نیز زندگی خود را بکنند.

8- شما تنها دارای یک جسم و چهره میباشید: می خــواهید آنها را دوست داشته باشید و یا از آنها بیزار باشید. تا آخر عمر متعلق به شما خواهند بود.

9- دیگران آیینه شما میباشند: نمیتوانید عاشق و یا متنفر خصیصه ای در فرد باشید مگر آنکه عاشق و یا متنفر آن خصیصه در وجود خودتان باشید.

10- زندگی دقیقا همان چیزی میباشد که شما می اندیشید: شـما تـمـام ابـزار و منابع ضروری را در اختیار دارید. آن که چگونه از آنها استفاده میکنید به خودتان بستگی خواهد داشت.

11- هیچ جایی بهتراز آنجایی که هستید، نمی باشد: و یا آنـکه مـرغ همسایه غاز نیست.

12- درزندگی چیزی بعنوان شکست وجود ندارد - تـنها آموختن است که وجود دارد: رشد فردی فرایند آزمون و خطا می باشد. تنها یک آزمایش است.شما در مدرسه تمام وقتی موسوم به "زندگی" ثبت نام شده اید و هـمـواره در حـال آمـوزش و یـادگیری می باشید. این درسها تا زمانی که آموخته نگردند برای شمـا به اشـکـال مخـتلف تکرار خواهند شد. فرایند آموزش پایانی ندارد.

13- تلویزیون دنیای واقعی را نمایش نمی دهد: در زنـدگـی واقـعـی مـردم مـجـبـور می باشند کافی شاپ ها را ترک کرده و به سر کار خود روند.

منبع:جستجو _ نت

فلسفه زندگی

فلسفه زندگی

کسانی وجـود دارنـد کـه مـعـتـقدند اگر هر فردی از فلسفه زندگی شخصی خود پیروی کند کارخطرناکی نموده است. مــمکن است دیگران به شما به چشم یک فرد مـغرور و یـا بیش از حد مقید به اخلاق بنگرند. از طرف دیگر نگاه کنـید کـه چـگونه هـر فـرد نـامـدار و یـا نـه چندان مشـهور تـلاش میکند که به شما روش زندگی کردن را تحمیل می کند.                                                   

به هر صورت من تصور میکنم نکات زیر شما را در پیشبـرد زندگیتان یاری خواهند نمود:

 1- بهتر است بدنبال صلح و آرامش باشیم تا دنبال عدالت: مـن این نکته را در اکثر عرصه های زندگی خود بکار برده ام و نتایج خوبی نیز گرفته ام.

2- زندگی یک سفر میباشد نه یک مقصد: تا زمانیـکه شما دقـیقا مفهوم این نکته را متوجه نشده باشید ممکن است زندگی یتان را شتابان در جستجوی یک خط پایان کــه وجود خارجی ندارد سپری کنید. آهسته تر گام بردارید و به نکته 3 عمل کنید.

3- وقت را غنیمت بشمارید: بـهتـر اسـت کـه افـسـوس کارهایی که انجام داده ایم را بخوریم بجای آنکه تا آخر عمر افسوس کارهای انجام نداده را. بسیار خوب بنابراین زمان حال را به سادگی برای موضوعات بی اهمیت هدر ندهید.

4- اجازه ندهید آدمهای پست شما رازیر پای خود خورد کنند: مـردم همـیـشـه در تلاش هستند شما را ناراحت و تحقیر کـنـنـد. تـنـها بـه آن دلیـل کـه عـقیده یک فرد برای دیـگران حـائـز اهــمیت می باشد، به مفهوم آن نیست که حـق با آن فـرد اسـت. شـایـد بسیاری از مردم از سخنانی که شما به زبان می آورید، کارهایی که انجام مـیدهید و یا آنکه چگونه مقابل دیگران ظاهر می گردید، خوشـشان نیاید اما خـیـلی هـای دیگر آن را می پسندند. زیاد به عقاید دیگران نسبت به خودتان حساس نباشید.

5- بپذیرید که جهان بی عیب و نقص و کامل نیست: تنها به شما میگویـم که بهتر است از آن بگذرید: جهان کامل نیست. بنابراین آنقدر نسبت به مسائل دنیوی کــمالگرا نباشید.

6- عقیده یک فرد تنها متعلق به یک فرد می باشد: پـذیرش ایــن نـکتــه در زنـدگی اندکی دشوار بنظر می رسد امـا پیروی از آن بسیار سود مند میباشد. پژوهشـها بیانگر آن است که انسانها بطور کلی تمایل دارند تنها عقاید مثـبت در رابـطه با خودشان را به خاطر بسپارند و نقاط منفی را فراموش کنند. بنابر ایـن زیاد به عقـیـده مثبت و یا منفی یک فرد نسبت به خودتان اهمیت ندهید.

7- زندگی کنید و اجازه دهید دیگران نیز زندگی خودشان را بکنند: لـزومـی نــدارد شما از دیگران نـفـرت داشـتـه باشید. اگر انرژی خود را صرف آن کنید که از دیگران متنفر باشید، کارتان تمام است ( دیگر انرژی برای انجام کارهای مثبت نخواهید داشت). افـراد بسیاری در جهان وجود داشته اند که تلاش میکردند تنوع و تفاوتها را محدود گـردانند اما ناکام مانده اند. بنابر چرا شما خود را بزحمت می اندازید؟ زندگی خود را بـکنـیـد و اجازه دهید دیگران نیز زندگی خود را بکنند.

8- شما تنها دارای یک جسم و چهره میباشید: می خــواهید آنها را دوست داشته باشید و یا از آنها بیزار باشید. تا آخر عمر متعلق به شما خواهند بود.

9- دیگران آیینه شما میباشند: نمیتوانید عاشق و یا متنفر خصیصه ای در فرد باشید مگر آنکه عاشق و یا متنفر آن خصیصه در وجود خودتان باشید.

10- زندگی دقیقا همان چیزی میباشد که شما می اندیشید: شـما تـمـام ابـزار و منابع ضروری را در اختیار دارید. آن که چگونه از آنها استفاده میکنید به خودتان بستگی خواهد داشت.

11- هیچ جایی بهتراز آنجایی که هستید، نمی باشد: و یا آنـکه مـرغ همسایه غاز نیست.

12- درزندگی چیزی بعنوان شکست وجود ندارد - تـنها آموختن است که وجود دارد: رشد فردی فرایند آزمون و خطا می باشد. تنها یک آزمایش است.شما در مدرسه تمام وقتی موسوم به "زندگی" ثبت نام شده اید و هـمـواره در حـال آمـوزش و یـادگیری می باشید. این درسها تا زمانی که آموخته نگردند برای شمـا به اشـکـال مخـتلف تکرار خواهند شد. فرایند آموزش پایانی ندارد.

13- تلویزیون دنیای واقعی را نمایش نمی دهد: در زنـدگـی واقـعـی مـردم مـجـبـور می باشند کافی شاپ ها را ترک کرده و به سر کار خود روند.

منبع:جستجو _ نت

افسردگی و راههای غلبه بر آن

افسردگی و راههای غلبه بر آن
com
This email address is being protected from spam bots, you need Javascript enabled to view it
افسردگی و راههای غلبه بر آن
افـسردگی اختلالی است که قادر است افکار، خلق و خو، احـساسات، رفـتــار، سلامتی جسمانی و روحی شما را تحـت الشـــعاع قرار دهد. هر انسانی در مقاطع خاصی از زنـدگی خود به افسردگی دچار میگردد. نشانه ها و علایم افسردگی عبارتند از:
 
غم و اندوه پایدار، اظطراب، احساس پوچی.
احــساس نا امیدی و بدبینی- احساس گناه، احسـاس بی ارزشی و در ماندگی - احساس تیره بختی.
کاهش سطح انرژی و احساس خستگی.
دشواری در تمرکز، یاد آوری و تصمیم گیری-عدم توانایی در اندیشیدن.
بی خوابی و یا افزایش میزان خواب.
از دست دادن اشتها و کاهش وزن - یا پر خوری و افزایش وزن.
عدم تمایل به ملاقات با دیگران - یا وحشت از تنها ماندن - حضور یافتن در فعالیتهای اجتماعی دشوار و غیر ممکن میگردد.
احساس بی ارزش بودن و نا عادلانه بودن زندگی- احساس شکست- احساس سربار بودن.
از دست دادن علاقه و میل به فعالیتهای معمولی در زندگی و یا سرگرمیهایی که پیشتر برای فرد لذت بخش بوده اند.
بیقراری و بیتابی - زود رنجی و تحریک پذیری- و یا کند شدن حرکات و واکنشها- بی تفاوتی.
افت اعتماد بنفس - سرزنش مدام خود - نگرانی از گذشته و آینده.
مشکلات جسمانی که معمولا به دارو جواب نمیدهند مانند: خارش بدن - تاری دید -تعریق شدید- خشکی دهان- مشکلات گوارشی (یبوست، اسهال -سوء هاضمه)-سردرد - کمردرد.
افکار صدمه زدن به خود و یا دیگران - افکار خود کشی.
 
علل پدید آمدن افسردگی نیز گوناگون میباشد:
وراثت.
محیط های نا ایمن و خطرناک مانند: آلودگی هوا و آب.
محیطهای آشفته مانند: خشونت در خانه و روابط.
درگذشت همسر، فرزند، والدین و دوستان.
ضربه های روحی شدید در کودکی و یا بزرگسالی.
از دست دادن حمایتهای اجتماعی در پی طلاق، دوری از دوستان، قطع رابطه، از دست دادن شغل.
شرایط ناسالم اجتماعی مانند: فقر، بی خانمانی و خشونت در جامعه.
بیماریهای مزمن مانند سرطان، دیابت و ایدز.
شکست و ناکامیها-تجارب ناخوشایند.
تغییرات هورمونی - اختلال در تعادل انتقال دهنده های عصبی همچون سروتونین.
در اثر مصرف برخی داروها مانند داروهای خواب آور، ضد بارداری و کاهنده فشار خون بالا.
استفاده از الکل، مواد مخدر و دیگر داروها.
تغذیه نامناسب مانند کمبود فولات و ویتامین  B1 و یا مصرف زیاد مواد قندی و کافئین  دار.
ضعف شخصیت، اعتماد بنفش پایین، بد بینی  و هم وابستگیها.
استرس .
الگوی تفکرات منفی.
عدم تحرک بدنی و نداشتن تفریح و سرگرمی.
انزوا و گوشه گیری.
 
1- افسردگی اساسی:
این نوع افسردگی اختلال در خلق میباشد که معمولا 2 هفته بطول می انجامد. احساس دلتنگی و حزن مفرط و از دست دادن میل و لذت از فعالیتهای دلپذیرو احساس گناه و بی ارزشی از نشانه های آن میباشد. این نوع افسردگی خطرناک بوده و میتواند به خود کشی منجر گردد.
2- افسردگی مزمن:
شدت علایم آن از افسردگی اساسی کمتر بوده اما دوره آن طولانی و ممکن است و 2 الی 5 سال بطول انجامد. علایم آن معمولا ناتوان کننده نمیباشد اما در عملکرد مناسب و احساس خوشایندی فرد تاثیر گذار است.
3- اختلال در سازگاری:
هرگاه انسان عزیزی را از دست میدهد، شغلش را از دست داده و یا تغییر میدهد، و یا آگاه میگردد که بیماری لاعلاجی دارد کاملا طبیعی است که احساس استرس، اندوه و خشم میکند. اما در نهایت امر افراد خود را با شرایط پدید آمده وفق میدهند. اما برخی قادر به چنین عملی نمیباشند. هنگامی که واکنش فرد به یک موقعیت و یا حادثه سبب افسردگی در وی میگردد به آن اختلال در سازگاری میگویند.
4- اختلال دو قطبی:
به تغییرات غیر قابل پیش بینی خلق از شیدایی تا افسردگی اختلال دو قطبی میگویند. در یک زمان فرد رفتار برونگرایی مفرط، پر حرفی، خود بزرگ بین از خود بروز میدهد و در دوره ای دیگر افسرده میگردد.
5- افسردگی فصلی:
این نو ع افسردگی معمولا در زمستان شیوع می یابد. علت آن کاهش تابش نور خورشید است.این افسردگی سبب سردرد، تحریک پذیری و کاهش سطح انرژی میگردد.
 
راهبردهایی برای غلبه بر افسردگی
 
1- برای خود اهداف قابل دسترس تعیین کنید.
2- تنها به میزان معقول و در حد توان خود مسئولیت بعهده بگیرید.
3- کارها، اهداف و وظایف بزرگ را به بخشهای کوچک تقسم کنید.
4- مدیریت زمان و الویت بندی را فراموش نکنید.
5- مدتی از وقت خود را با دیگران و یک دوست صمیمی سپری کنید. سعی کنید فردی را در زندگی بیابید که بتوانید به وی اعتماد کرده و با وی درد دل کنید.
6- به سرگرمیهایی که علاقه دارید بپردازید.
7- ورزش کنید و فعالیت بدنی منظم داشته باشید.
8- تا بر طرف شدن آثار افسردگی تصمیمات مهم و حیاتی خود را به تعویق اندازید.
9- به خاطر داشته باشید که بهبودی خلق افسرده زمانبر و تدریجی میباشد انتظار معجزه نداشته باشید.
10- از افراد غیر حامی و منتقد اجتناب کنید.
11- به دوستان و خانواده خود اجازه دهید در روند بهبودی به شما کمک کنند.
12- افکار مثبت را جایگزین افکار منفی گردانید.
13- به خاطر داشته باشید که زندگی بطور ذاتی مبهم و نامشخص بوده و در بسیاری از شرایط تنها یک پاسخ واحد مشکل گشا نخواهد بود.زندگی مملو از احتمالات است.
14- شما باید بیاموزید چگونه میان اموری که شما مسئول آنها میباشید و یا نمیباشید تفاوت قائل گردید. معمولا افراد کنترلی که بر شرایط دارند را کمتر و یا بیشتر از آنچه هست بر آورد میکنند.اموری که شما مسئولیتی در قبال آن ندارید و یا خارج از کنترل شماست به حال خود بگذارید.
15- شما باید قادر باشید میان موقعیتهایی که ارزش شما باید بر اساس موفقیتهای شما تعیین گردند و دیگر موقعیتها تفاوت قائل گردید.
16- شما باید بیاموزید که چه زمان باید با احساسات خود ارتباط برقرار کرده و چه زمان از آنها فاصله بگیرید.
17- شما باید بیاموزید که چه هنگام باید به بر زمان حال تمرکز کنید و چه هنگام به زمان آینده.
18- خوشبختی و نیل به شادی در زندگی هدف نامعقولی نیست اما شما باید ابتدا مفهوم خوشبختی را برای خود معنا کرده و سپس با برنامه ریزی و ایجاد سلسه مراتب و پیروی از آنها به خوشبختی مطلوب خود دست یابید.
19- شما باید قادر باشید که میان احساسات درونی خود و واقعیتهای عینی تفاوت قائل گردید.
20- شما باید قادر باشید تا با دیگران رابطه برقرار کنید.
21- اعتماد بنفس خود را افزایش دهید.
22- وابستگی خود را به دنیای خارج کاهش دهید.
23- به خاطر داشته باشید هیچ فرد دیگر ی جز خود شما مسئول شادی شما نمیباشد.