روان شناسی و مشاوره و مقالات روان شناسیُ اختلالات رفتاری و روانی

روان شناسی و مشاوره و مقالات روان شناسیُ اختلالات رفتاری و روانی

مقالات روان شناسی و مشاوره و اختلالات رفتاری و روانی
روان شناسی و مشاوره و مقالات روان شناسیُ اختلالات رفتاری و روانی

روان شناسی و مشاوره و مقالات روان شناسیُ اختلالات رفتاری و روانی

مقالات روان شناسی و مشاوره و اختلالات رفتاری و روانی

تفسیر معنی دار زندگی

تفسیر معنی دار زندگی
بر اساس روان شناس یونگ
 
 خورشید که غروب می کند شما چه تفسیرش می کنید؟ پایان شادی و آغاز غم؟ زندگی رو به اتمام؟ ولی می توان آن را یک غروب زیبا، پایان یک روز و کسب انرژی برای شروع روزی دیگر تفسیر کنید. وقتی پاییز می رسد تفسیر شما چیست؟ فصل غم و افسردگی و اندوه؟ آیا واقعا طبیعت هم همین تفسیرها را دارد؟ یا تنها تمام شدن فصلی است و ورود به مرحله استراحت و آرامش، تفکر و غور کردن، بهار و تابستان پر از شور، تازه شدن و فعالیت و تغذیه و کار و تجربه کردن است و پاییز و زمستان زمان اندیشه کردن درباره این دو فصل و حاصل کارهای انجام گرفته و غور به درون است و مهیا شدن برای بهاری دیگر، پربارتر و قوی تر! تمام اعمالی که ما انجام می دهیم و اتفاقاتی که از سر می گذرانیم همه به نوع تفسیر ما بستگی دارد. تفسیر خوب! تفسیر بد! یا تفسیر بی تفسیر! هر چه بخواهد بشود، می شود چه با تفسیر چه بی تفسیر. پس سود تفسیر کردن چیست؟ آزار خود یا دیگران؟ توجیه کردن آنچه اتفاق می افتد و ما از آن بی خبریم بهتر نیست خود را به آنچه خرد هستی در نظر دارد بپرسیم. رهایی از تفسیر یعنی پذیرش هر آن چیزی که پیش می آید مثل اصل طبیعت. اگر تفسیر می کنیم بهتر است تفسیر زیبایی از زندگی کنیم به جای برنامه ریزی برای آنچه دست ما نیست.
وقتی با فرزندمان بحثی داریم بلافاصله تفسیر ما اهانت به مقام ماست ولی می توان تفسیر دیگری هم کرد شاید فرزندم از چیری رنج می برد و نیاز به کمک دارد و این عکس العمل، نشانه آن است. خیلی از ما با خاطرات گذشته سر می کنیم و این خاطرات تفسیر های بد و ناراحت کننده ای به همراه دارد که همیشه با ماست. اما راه دیگری هم هست؛ وقتی به یادشان آوردیم می توانیم آن را تفسیر دوباره کنیم تا هم از بند اسارت آن رها شویم و هم آن خاطره را از بند تفسیر خود رها کنیم تا زندگی اش را بکند. مثلا اگر در گذشته یک سیلی از پدرم بابت کاری خوردم می توانم این گونه تفسیرش کنم که او حتما خیر و صلاح مرا خواسته و از دردسر و اشتباهی رهانیده است. آیا این تفسیر به ما آرامش می دهد یا آن تفسیر ناراحت کننده که او بد مرا می خواهد و از من بیزار است؟ ما نمی دانیم هر اتفاقی برایمان می افتد چه حکمتی پشت آن نهفته است پس بهتر است به خرد هستی اعتماد کنیم و تفسیر بد نکنیم که نوعی قضاوت است. قضاوت ها محصول عادت هاست و از سایه بر می آید چرا که دوست داریم همه چیز را برای خود با ارزش گذاری ها آلوده کنیم. قضاوت ما هیچ تاثیری در بهتر شدن حال ما ندارد که اثر منفی دارد. یادمان باشد زندگی ما از قضاوت ها و تفاسیر بد و خوب تشکیل نشده بلکه از خلاقیت و مهر و خرد می تواند لبریز باشد.
 
آرزو
 
 از وقتی خود را شناختم با آرزو آشنا بودم. از زمانی که کودک بودم و آرزوی داشتن یک عروسک یا ماشین یا دوچرخه را داشتم تا آرزوی پروانه شدن و پرواز. آرزوهای عروسک و دوچرخه با کمی گریه و زاری و ناله و فشار یا قرض گرفتن دوچرخه برادر یا بچه همسایه یا تلاش و خواستن بالاخره مهیا شد ولی آرزوی پروانه شدن را همیشه با خود داشتم تا وقتی بزرگ شدم البته باز تلاشم را کردم و شب ها به پشت می خوابیدم به امید اینکه یک روز صبح چشم باز کنم و ببینم پروانه شدم و از خانه می پرم و به آسمان می روم. به مرور که بزرگ شدم و به خرد هستی پی بردم تسلیم شدم و فهمیدم که از درون باید پروانه شوم و در عالم الهی پرواز کنم. برای این کار هم پیله باید بست. ما همه پیله های خود را داریم و منتظریم، منتظر رهایی و پرواز به سوی او! اما عجیب است انگار انسان ها به این پیله خو گرفتند و عادت کردند و دیگر دلشان نمی خواهد از آن بیرون بیایند. انگار به اسیر بودن عادت کردند و به همین دلیل تنها عده معدودی که ما آنها را برگزیده می دانیم پیله را دیدند و به نیروی درون خود ایمان آورند. پیله را شکافتند و پریدند. وقتی پیله را شکافتی دیگر بازگشتی نیست باید بروی بالا و بالاتر تا آنجا که در جوار نور خورشید بالت بسوزد و جزیی از آن شوی. اما افسوس که نمی دانیم همه ما این نیرو را در خود داریم تنها باید باورش کنیم و پیله خود را بشکافیم. اما حال من نه آرزویی دارم نه خیالی حالا گاه پروانه ام، گاه اسب، گاهی ماهی و گاه درخت. حالا می دانم که من با همه جهان پیوند درونی دارم.چه کسی فقط آرزو می کند؟ کسی که خلاقیت ندارد. تنبل است و چیزی نه در درون نه بیرون خلق نمی کند. آنچه می خواهد را آنقدر دور و دست نیافتنی می داند که تنها آرزویش می کند. در خیال داشتنش را تجسم می کند و همین کافی است. انسان آن چیزی را آرزو می کند که رسیدن به آن محال باشد و گر نه اگر به دستش برسد که مالکش می شود مثل بقیه چیزها. آدم خلاق هر لحظه در حال بازآفرینی لحظه های خود است پس آرزویی ندارد. آنچه بخواهد درون خود دارد و اگر نباشد می داند که با آن پیوند درونی دارد و اگر نباید داشته باشد تسلیم است یا با خلاقیت و تلاش به آن می رسد. پس این عدم خلاقیت است که آرزوها را به وجود می آورد. آرزو لحظه حال را می کشد و افسردگی به همراه دارد در حالی که بی آرزویی لحظه را ابدی می کند چرا که از قید همه چیز حتی آرزو هم آزاد است. وقتی آرزویی دارم یعنی محال است و شاید هیچ وقت به آن نرسم ولی وقتی رویایی در سر دارم ناخودآگاه می دانم که محال نیست و دست یافتنی است و ناخودآگاه تمام نیروی خود را بسیج می کنم تا به آن برسم اگر بخواهم و تمام عزمم را جزم کنم، زیرا وجود دارد، می گویند (از تو حرکت از من برکت). کسی که آرزو دارد حرکتی نمی کند. کسی که آرزو می کند رییس جمهور باشد ولی نه در جایگاهش و نه در موقعیتش است هرگز به این آرزو نخواهد رسید و نیروی خود را در جهت رسیدن به چیز محال تلف می کند با خیالبافی هایی که گاه شکل تو هم به خود می گیرد، مگر در شرایط مناسب آن باشد، که دیگر آرزو نیست یک امکان یا فرصت است. اما اگر رویای نویسنده شدن داشته باشد تمام تلاش خود را برای رسیدن به این رویا می کند و به آن می رسد چون در جهت آن تلاش می کند و قدم های درست را بر می دارد. حتما تجربه کردید وقتی آرزویی داشتید و از راه نادرست به آن رسیدید، متوجه شدید که همه چیز تمام شده، انگار انگیزه ها تمام شدند و آن گونه که فکر می کردی نبود. فرزانه آرزویش نداشتن آرزوست چون از هر گونه اصرار و تفکر ذهنی بیهوده رهاست و با فکر و ذهن آزاد به آنچه باید می پردازد. وقتی آرزویی داری مثل خوره به ذهن و جانت می افتد و آرامش را از تو می گیرد یعنی زمان حال را از تو می گیرد و در آرزوی آن در آینده نمی فهمی که حال خود را چگونه گذراندی! تازه وقتی به آن می رسی انگار به تو دهن کجی می کند و تو شکوه می شوی. آرزو از سایه بر می آید ولی رویا از ناخودآگاه و طبیعت. وقتی آرزویی نداری چگونه ای؟ آزادی! رهایی! از هر گونه خیالبافی بیهوده، احساس کهتری و حقارت و ناتوانی به خاطر نداشتن آن نداری. چیزی را که من ندارم، نباید داشته باشم پس افسوس آن را خوردن و بعد آرزویش را داشتن چه سودی برایم دارد، یا چه کمکی می کند؟ وقتی آرزو نداری چشم اندازی هم به آینده نداری و اسیر آینده نیستی و تنها در جهت شناخت خود و آنچه در سر داری و هدف توست قدم بر می داری. هم راستا با خود زندگی و در جهت درست زندگی تلاش می کنی و به هر موفقیتی که می رسید، لذتبخش است چون آنچه به آن رسیدی دست نیافتنی و آرزو نبوده بلکه زندگی، سر راهت نهاده و نتیجه تلاشت بوده است. آرزوها فقط انرژی روانی ما را حرام می کنند و ما را به عقده می رسانند. کسی که آرزو می کند خلاقیت را در خود می کشد چرا که این زمان حال است که با خلاقیت و نوآوری و رشد من آینده را می سازد نه آرزویی که گاه نرسیدن به آن افسرده ام می کند. آرزو هر چه بزرگتر باشد بدتر است و لحظات بیشتری را از ما تلف می کند و افسرده ترمان می کند. آرزو دل سوختن و افسوس خوردن دارد. یعنی کسی که فارغ از آرزو باشد اصل و باطن هر چیزی را می بیند ولی آرزومند چون درگیر ظواهر است تنها آنچه را می بیند، از بیرون می بیند. بیایید آرزو نکنیم بلکه آنچه می خواهیم خلق کنیم.
 بی آرزو راز بیند و آرزومند فاش. "لائوتسه"
 
نیاز
 
 از بزرگی شنیدم انسان ها را باید از روی نیارهایشان شناخت نه رفتار و کلام و کردارشان. چه درست و چه رازآلود است این جمله خردمندانه! این نیازهای ما انسان هاست که ما را به مسیرهای گوناگون می کشاند. کودکی که گرسنه است نیاز به غذا دارد و اگر مادر نباشد که به او غذا دهد یا می میرد یا چیزی پیدا می کند و می خورد و این نیاز غریزی را مرتفع می سازد. حیوان هم اگر گرسنه باشد طبق نیازش مرغ خانه شما را می خورد تا نیازش برآورده شود، برایش مهم نیست که حیوان اهلی شماست و این کار او تعدی یا دزدی است. او نیازش را برآورده می کند نیازی که غریزه به او گفته چگونه برطرفش کند و کاری به قضاوت ما ندارد. این ما هستیم که از غریزه و طبیعت خود دور افتادیم و طبیعتی ساختگی برای خود ساختیم . این نه آرزوست نه رویا. جوانی که هیچ پشتوانه ای در خانه و جامعه احساس نکند و نتواند نیازهای روانی و عاطفی خود را نه در محیط گرم خانه و نه در جامعه برآورده کند چه می کند؟ ناامید است و با فوج عظیم آرزوهایی دست نیافتنی مثل تشکیل خانه و ازدواج، فرزند، خانه، ماشین و ... به کارهای خلاف رو می آورد چون می خواهد رود به آن برسد بدون سپری کردن مراحل درست زندگی و تحمل رنج و قیمت آن. ولی جوان دیگری با همین خصوصیات با پشتکار به کار می چسبد و به هر کاری دست می زند تا خود را از موقعیتش نجات دهد، از صفر شروع و رشد می کند، زیرا نیاز او برآورده کردن آرزوهایش نبوده بلکه با وجود حتی نداشتن محیط گرم خانه این رافهمیده که آرزو هیچ سودی برایش ندارد گذشته را که نداشته، آینده را هم با آرزوها که نمی تواند داشته باشد، حتما زندگی را می بازد پس زمان حال را حفظ می کند و کار می کند. نیاز روانی او این است او با خلاقیت کار می کند و چون آرزوی دست نیافتنی برای خود نساخته که رسیدن به آن محال باشد، به قانون ساده زندگی و طبیعت پرداخته و جالب اینکه این آدم ها به همه چیز می رسند به همان چیزهایی که برای دیگران آرزو بوده چون از راه درستش رفتند، نه نادرست.
 شاید گاه باید نیاز خود را با دقت بررسی و آن را هدایت کرد تا به بی نیازی برسیم. آرزومند می خواهد زود به آرزویش برسد حتی با ضایع کردن حق دیگران و پا گذاشتن روی حقوق دیگران و می رسد، ولی دیگر انسان نیست بلکه اسیر بعد سیاه روانی خود است. در واقع سایه ای بسیار سنگین برای خود ساخته و با شیطان معامله کرده است. زیرا با آرزو زمان حال خود و انسانیت خود را ویران کرده است. شاید یک شعر را هزاران نفر بخوانند و هر کدام تفسیر خودشان را بکنند، چون تفسری ها بر اساس نیاز روانی هر انسان متفاوت است. زیرا جوهره شعر به ناخودآگاه و جهان دیگری تعلق دارد و نیازمند آگاهی دادن به ما انسان هاست و ما نیازمند شعر، و این جهان پر از رمز و راز. ما برای رشد خود و تعالی و آرامش روانی خود طبق نیاز خود قدم بر می داریم و برداشت می کنیم. اگر نیاز من پول باشد پس در جهت همان به راهی می روم که مرا به آن برساند. اگر نیازم اصلاح رابطه ام با آدم ها باشد به شناخت روان خود و رشد دست می زنم و اگر قدرت، زورگویی می کنم. باید ببینیم نیازمان چیست و آیا این نیاز از خرد و مهر یا طبیعت درست ما برآمده یا از سایه تاریک ما. این ما هستیم که این را بهتر از هر کسی می توانیم تشخیص دهیم. پس تنها فرزانه بی نیاز است زیرا نیازش خود بی نیازی است، خود آزادی است، رهایی است.
 
تمرین:
 
 - آرزوها و رویاهای دوران کودکی خود را بنویسید و ببینید کدام یک برآورده شده؟
 - لحظات سخت و تلخ گذشته زندگی خود را بنویسید و این بار با نگاهی مهربانانه تفسیر زیبایی از آن داشته باشید و حستان را یادداشت کنید.
 - اگر در هر جایگاهی هستید ببینید چه نیازی شما را به این جا آورده و آیا همان چیزی است که شما خواستید یا نه؟ آیا نیاز شما از جای درستی آمده یا نه؟
 - در خود جست و جو کنید ببینید چه نیازی در کودکی داشتید، سپس در نوجوانی و حالا دارید و چگونه می توانید به آن پاسخ گویید و از چه راهی؟ راه را بررسی کنید که آیا درست است یا نه؟ چگونه نیاز خود را هدایت کنید تا به نتیجه درستی برسید؟
 با سپاس از دکتر فرید عمران
 منبع: راز موفقیت شماره 187