زنان دوست دارند مردان بدانند برای زن ها عشق بر هر چیز مقدم است.
این مقاله را با اعتراض از جانب زنی که دوستش دارید و زنی که شما را دوست دارد شروع می کنم:
ما زن ها دوست داریم مردها ما را درک کنند. و به خوبی بفهمند که چرا این طور هستیم و چنین خواسته هایی داریم.
هنگامی که ما را درک نمی کنید. آن گاه سر خورده و مأیوس می شویم. اما حقیقتی که وجود داردـ و اعتراف نیز همین است ـ که گاهی اوقات ما خودمان نیز به خوبی خود را درک نمی کنیم.
برای نمونه، چرا چنین است که در یک لحظه زنی بسیار قوی و تواناست و در لحظه ی بعد بسیار ضعیف و شکننده به نظر می رسد؟
چه چیزی موجب می شود که وقتی حال ما خوب است، الهه ی قوی و نیرومند باشیم، و هنگامی که خوشحال نیستیم، همچون دختربچه ی کوچک و ترسیده، عاجز باشیم؟
چرا می توانیم مشوقی خوب، حمایتگری قوی، پشتیبانی با وفا و مشاوری دوراندیش برای دیگران باشیم، اما نمی توانیم همین کارها را همیشه در حق خودمان انجام دهیم؟
چرا و چگونه است که از عهده ی مسئولیت های بسیاری به خوبی برمی آییم، اما لحظه ای بعد آن مسئولیت ها بر روی دوش ما سنگینی می کنند و از شدت عجز و ناتوانی خود را پنهان می کنیم؟
قابلیت و توانایی عشق ورزیدن درما از کجا می آید؟
چرا به راحتی می توانیم از خود و نیازهایمان به نفع دیگران چشم پوشی کنیم؟
چرا اینگونه به نظر می رسد که بیش از مردان به وقت، توجه، تسلی خاطر و آرامش نیاز داریم؟
چرا همین گونه هستیم؟
ما زن ها می دانیم که مردها این سؤالات را درباره ی ما از خودشان می پرسند.چه اعتراف بکنیم و چه نکنیم، خود ما نیز پاسخ این پرسش ها را به درستی نمی دانیم. خبر خوبی که در این رابطه وجود دارد این است که در نهایت ناشناخته بودن شان این دلایل وجود دارند و این که در واقع برای احساسات و رفتارها ما توضیحی وجود دارد.این پاسخ ها در مقالات بعدی بیان شده است و برای این نوشته شده اند که هم برای زن ها و هم برای مردهاـ هر دوـ روشنگر باشند و اسرار طبیعت ما زن ها و دل و جان و فکرمان و نیز خواسته ها و نیازهای ما را فاش سازند.
بگذارید لحظه ای شما را با خود به اعماق قلب یک زن ببرم و از طریق چند داستان زیر نبردی را که خودمان نیز در درک خودمان با آن رو به رو هستیم، برایتان شرح دهم.
می دانید مردی که دوستش دارید روزهای سختی را در زندگی خود پشت سر می گذارد و تصمیمات مهمی که باید در رابطه با شغلش بگیرد او را نگران کرده است.این اواخر عصبی و ناآرام شده است و شما شدیداً دوست دارید که به او کمک کنید. یک شب سر میز شام موضوع را پیش می کشید و نظر خود را درباره ی نگرانی ها و چالش هایش با او در میان می گذارید و پیشنهادهایی برای حل مشکل او ارائه می دهید. همین که شروع به صحبت می کنید، نگاهی اخمو بر روی صورت او نقش می بندد که با هر پیشنهاد و توصیه ی جدی شما اخمهایش بدتر و بدتر می شوند.به ناگهان احساس می کنید که ناراحت شده است و از شما فاصله می گیرد.
با نگرانی از او می پرسید: «عزیزم، موضوع چیست؟»
با سردی پاسخ می دهد که:«می خواهم ـ این موضوع را خودم حل کنم. به نصیحت های تو نیازی ندارم»
شماتوضیح می دهید که:«اما من فقط می خواستم به تو کمک کنم.»
پاسخ می دهد: «چرا نمی گذاری خودم به روش خودم آن را فیصله دهم. مگر به من اعتماد نداری؟» کاملاً پیداست که عصبانی شده است. می گوید:«از این که مثل رئیس ها با من رفتار می کنی، بیزارم» این را می گوید و اتاق را ترک می کند.
در حالی که شوهرتان از اتاق خارج می شود همانجا خشکتان می زند و چشمانتان از اشک پر می شود. می خواهید به دنبال او بروید اما درست نمی دانید چگونه احساسات تان را بیان کنید. شما فقط می خواستید از او حمایت کنید. اما تلاشهایتان اوضاع را بدتر هم کرد. احساس شکست می کنید. از خود می پرسید:«آیا او درست می گوید: آیا من به راستی کنترل گر هستم؟»
تعطیلاتی طولانی در پیش دارید و می خواهید آن را با نامزدتان بگذرانید. امیدوار بودید که او هم چیزی بگوید. اما آن این کار را نکرده است.نگران می شوید. یک شب در حین مکالمه ای تلفنی موضوع را پیش می کشید، «آیا درباره ی تعطیلات فکر کرده ای؟»
پاسخ می دهد:«راستش، هنوز نه»
ادامه می دهید:«خب، من امیدوار بودم با هم باشیم یا شاید با هم جایی بریم.»
به ناگهان او ساکت می شود و بعد از چند لحظه با صدایی سرد و بی تفاوت می گوید: «بگذار ببینیم چه می شود.»
پیش خودتان فکر می کنید: «ببینیم چه می شود؟» منظورش چیست؟
کمی مضطرب می شوید. با صدایی لرزان می پرسید: «نمی خواهی تعطیلات را با من باشی؟»
با ناراحتی و غرولند جواب می دهد: «البته که می خواهم با تو باشم. اما لزومی ندارد همه چیز از پیش برنامه ریزی شده باشد. آیا نمی توانی کمی خودانگیخته باشی؟ تو همه اش دل واپسی!»
نمی دانید به او چه پاسخ دهید. تنها چیزی که می دانید این است که دوست داشتید مطمئن بودید که تعطیلات را حتماً با هم خواهید گذراند.این موضوع را هم با او درمیان گذاشته اید، اما اتفاقی نیافتاد. مکالمه پایان می پذیرد و همین که گوشی را قطع می کنید، دردی توی سینه ی خود احساس می کنید که به این سادگی از بین نمی رود. از خود می پرسید:«آیا او درست می گوید. آیا من بیش از حد دل واپس هستم؟»شوهرتان به یک سفر شغلی رفته است. هنگامی که در فرودگاه شهر مقصد پیاده می شود،به شما تلفن می زند تا بگوید به سلامت رسیده است و این که شام را به همراه یکی از مشتریانش در یک رستوران صرف خواهد کرد. شب هنگام خواب و در حالی که در بستر دراز کشیده اید، منتظر تلفن می شوید تا به صدا درآید.اما خبری نمی شود. چندین بار به هتل او زنگ می زنید اما او را پیدا نمی کنید. برای او پیغام می گذارید و منتظر می شوید و باز هم منتظر می شوید، اما او به شما زنگ نمی زند.حال ساعت دو بعد از نیمه شب شده است و شما به طرزی وحشتناک عصبی و نگران شده اید.
از خود می پرسید: «کجاست؟ چرا زنگ نمی زند؟ چه چیزی مانع شده است تا به شما شب به خیر بگوید؟» سرانجام با ناراحتی خوابتان می برد.
صبح روز بعد همچنان منتظرید تا بلکه خبری بشود. اما این اتفاق نمی افتد. سعی می کنید برایش عذر و بهانه بتراشید.اما به سختی می توانید خود را قانع کنید. به خود می گویید: «اگر به راستی دیشب خیلی خسته بود، می توانست امروز صبح زنگ بزند» ساعت ها می گذرند و نگرانی شما تبدیل به بدبینی می شود.بدترین فکرها به سراغ تان می آید. پیش خودتان فکر می کنید «شاید اتفاقی افتاده باشد. شاید مریض شده است. شاید هم از دست من در می رود» سپس بدترین فکر ممکن به سراغ تان می آید «نکند با زن دیگری باشد»
نهایتاً غروب زنگ می زند. در نهایت تعجب، طوری صحبت می کند که گویی هیچ اتفاقی نیافتاده است. با صدایی عصبی و ناراحت می گویید: «چرا دیشب یا امروز صبح به من زنگ نزدی؟ خیلی نگران شده بودم.»
پاسخ می دهد: «همین که رسیدم از فرودگاه به تو زنگ زدم. بعد از شام هم به قدری خسته بودم که بی هوش شدم.» صدایش نشان می دهد از این که شما ناراحت شده اید، گیج شده است. ادامه می دهد: «امروز صبح هم که به فکر جلسات مهمی بودم که داشتم. بعدش هم مجبور بودم که همه اش از اینجا به اونجا بروم. می دونستم بالاخره امروز به ات زنگ می زنم.»
سعی می کنید به او توضیح دهید که چرا آن قدر ناراحت شده بودید. اما موفق نمی شوید این کار را درست انجام دهید. می ترسید مستأصل و کنترل گر جلوه کنید. شوهرتان به صحبت های شما گوش می کند. از جواب های او می فهمید که ناراحت شده است به تندی می گوید: «آیا باید هر پنج دقیقه یک بار زنگ بزنم و بگویم که دارم چکار می کنم؟» چرا باید فقط برای بیست و چهار ساعت زنگ نزدن این قدر از هم بپاشی؟»
مکالمه چندان دوستانه تمام نمی شود و هنگامی که گوشی را قطع می کنید، احساس بسیار بدی دارید. تنها کاری که خواسته بودید بکنید این بوده است که به او بگویید چقدر دلتان برای او تنگ شده بود. چرا او نتوانست درک کند که شما چه قدر ناراحت شده بودید. آیا این غیرمنطقی بود که پس از چند بار که زنگ زده بودید و برایش پیغام گذاشتید، نگران شده باشید؟ آیا می تواند این گفته ی او که:«من مشکل دارم» صحت داشته باشد؟ از خود می پرسید: «آیا واقعاً من زیاده خواه و پرتوقع هستم؟»
اغلب زن ها با داستان ها و احساسات مربوط با آن ارتباط برقرار می کنند، زیرا همگی کم و بیش اتفاقات فوق را تجربه کرده اند.ما زن ها از خود می پرسیم آیا حق با ماست یا این که اتهامات همسرمان صحت دارد. از خود می پرسیم آیا نیازهایمان موجه و منطقی است و یا زیادی و افراطی؟ از خود می پرسیم:«آیا من طبیعی هستم؟»
فکر می کنم پاسخ مردها پس از خواندن این داستان ها بسیار متفاوت باشد. پاسخ هایی از قبیل:«این سه مورد دقیقاً همان مواردی بودند که عکس العمل زن ها در آن ها اضافی و نامعقول بوده اند و مرد را عصبی می کند» حق با شماست. این موارد، نمونه های از اعمال و رفتارهای زنانه ای است که اغلب مردها آن را درک نمی کنند، لذا، آن را جزو رفتارهای نامطلوب و غیرموجه زنانه دسته بندی می کنند.
ساده است. هنگامی که چیزی را درست درک نمی کنیم. محکومش کنیم. بدون چشم بصیرت و درک عمیق ممکن است بسیاری از خصوصیات و ویژگی های منحصر به فرد و زیبای مؤنث و زنانه در نظر مردان زشت یا حتی بد جلوه کنند. حتی برای خود ما زن ها.اما چنانچه رازهای پنهان طبیعت زنانه را درست درک کنیم آنچه به ظاهر گیج کننده و غیرقابل پذیرش می نماید، روشن، واضح و زیبا خواهد شد.
هنگامی که می خواستم خود را آماده ی نوشتن این مقاله بکنم هدفم واضح و روشن بود. به دنبال چندین حقیقت اساسی و زیربنایی در خصوص هویت و طبیعت زن ها بودم که در درک احساسات و رفتار زنانه به خود ما زن ها و نیز مردهایی که دوست شان داریم، کمک کند.در تحقیقاتم از زن ها می پرسیدم:
«دوست دارید مرد زندگی تان چه چیزی از اعماق وجود شما را عمیقاً درک کند و بفهمد؟»
«دوست دارید چه چیزی از طبیعت مؤنث و زنانه ی خود را برای مرد زندگی تان توضیح دهید که برایشان بسیار مهم و اساسی هستند؟ و فکر می کنید کدامیک از ویژگی های شما با مردها تفاوت بسیار دارد؟
در مقالات بعدی سعی کرده ام روشن کنم که ما زن ها که هستیم و چرا همین طور هستیم که هستیم و این که دوست داریم مردها چه چیزهایی را درباره ی عشق ورزیدن به ما بدانند.
چند مقاله اول به این پرداخته شده است که مهمترین ویژگی ها و اولویت های زن ها چه هستند، دلایل بسیاری از رفتارها، احساسات و گفته های ما زن ها ریشه در این سه ویژگی مهم زنانه دارند. آن سه ویژگی این ها هستند.
سه ویژگی مهم زنانه:
1-برای زن ها عشق بر هر چیز مقدم است.
2-زن ها توان آفرینش دارند.
3-ارتباط زن ها با زمان ارتباطی مقدس است.
در مقالات آینده به سه نیاز عمده و پنهان زن ها پرداخته می شود. این سه نیاز پاسخ قطعی و همیشگی به این سؤال مردهاست که:«آیا می توانم کاری کنم تا او را از گله و شکایت باز دارم وخوشحالش کنم؟»(بله، می توانید!) و بالاخره مقاله آخربه هفت افسانه ای می پردازد که مردها آن ها را باور کرده اند ولی همگی نیز غلط هستند!
قسمت اول: برای زن ها عشق بر هرچیز مقدم است
چندماه پیش یکی از دوستان قدیمی که مدت ها بود او را ندیده بودم. به من تلفن زد و گفت مدت شش ماه است که در رابطه ی جدیدی وارد شده است. برایان در طول زندگی خود روابط زیادی داشت اما هیچ وقت به طور جدی با کسی درگیر نشده بود. لذا این خبر از جانب او خبر مهمی محسوب می شد. از او پرسیدم که اوضاع از چه قرار است و او پاسخ داد همه چیز عالی است. اما نگرانی های کوچکی درباره ی نامزدش داشت. از او پرسیدم «از چه نگران هستی؟»
پاسخ داد:«خب، لوری واقعاً فوق العاده است. خیلی شیرین و مهربان. اما می ترسم مشکلی داشته باشد. منظورم مشکلات روحی و روانی است. به همین خاطر به تو زنگ زدم تا نظر تو را هم بشنوم.»
به او گفتم:«چه کار می کند که فکر می کنی ممکن است مشکل روانی داشته باشد؟»
گفت: «اول از همه این که به من می گوید هر بیست و چهار ساعت شبانه روز را به من فکر می کند. هر روز به محل کارم زنگ می زند تا به من بگوید چقدر دلش برای من تنگ شده است. از هفته ها پیش برای هر دویمان برنامه ریزی می کند تا بتوانیم باهم باشیم. مدام درباره ی خودمان و روابطمان صحبت می کند. بعد هم هفته ی گذشته به من گفت: ارتباطش با من مهترین مسئله زندگی اوست!»
از او پرسیدم: «و تو چه نتیجه گیری هایی از این صحبت ها داری؟»
سعی کردم متوجه نشود که خنده ام گرفته است.
گفت:«خب، من فکر می کنم، آنطور که او به من فکر می کند، باید عصبی بوده و تشویش زیادی داشته باشد.»
با خنده ای به او گفتم: «نه عزیزم، او عاشق شده است»
دوستم برایان مرد خوبی است. اما بالاخره یک مرد است. او تجربه ی زیادی در رابطه با روابط دراز مدت نداشت و آن گونه که لوری به او عشق می ورزید برایش ناآشنا و حتی ناسالم و مشکل دار بود. او اولین راز در این باره را که «زن ها که هستند؟» نمی دانست: «دنیای زن، دنیای عشق است». عشق ورزیدن، فداکاری کردن و محترم شمردن روابط صمیمی و نزدیک طبیعت ماست.
آنچه زن ها دوست دارند مردها بدانند:«برای زن ها عشق از هر چیز مهمتر و بر همه چیز مقدم است.»
منظورم از این گفته این نیست که زن ها خودآگاهانه انتخاب کرده اند که عشق مهمترین اولویت زندگی شان باشد، بلکه عشق فی الواقع مهمترین اولویت زندگی ماست. ما از قبل تصمیم نگرفته ایم که دل و جان ما بر مرد زندگی مان متمرکز باشد. بلکه طبیعتاً، ذاتاً و فطرتاً این طور هستیم. ما انتخاب نکرده ایم و از قبل تصمیم نگرفته ایم که مدام به این فکر کنیم که چگونه به او نزدیک تر شویم، بلکه این کار را ناخودآگاه می کنیم. ما تصمیم نگرفته ایم که عشق مهمتر باشد. ولی خب هست!
کیک عشق
در زیر تمثیلی آمده است که به خوبی نشانگر ذهنیت و احساسات ما زن ها نسبت به عشق می باشد. من آن را کیک عشق نامیده ام:
دو دایره را تصور کنید. اولی نشانگر دایره ی خودآگاهی یک مرد و دومی نشانگر خودآگاهی یک زن است. حال تصور کنید که برشی از هر دو دایره حذف شده باشد درست مثل یک برش کیک. در حدود یک دهم کل دایره. در دایره ی مختص به مرد، برش حذف شده درصد خودآگاهی او از تمرکز و اولویت او بر روی عشق و روابط صمیمی است.مابقی یا به عبارتی نه دهم باقی مانده تمرکز و اولویت او بر روی کار،شغل، علایق، پروژه ها و دیگر فعالیت های اوست.
این درحالی است که در دایره ی مربوط به زن، وضع دقیقاً نقطه ی مقابل دایره ی مرد است. بدین معنا که برش نازک تمرکز او بر روی کار، علایق و پروژه هاست و نه دهم باقی مانده تمرکز او برعشق، زندگی خانوادگی و روابط او.
گرچه کمی اغراق آمیز به نظر می رسد، اما حتماً متوجه منظور من شده اید.هر بار که در سمینارهایم کیک عشق را برای حاضران رسم می کنم، زن ها و مردها همگی می خندند. می پرسید چرا؟ زیرا همه به طرزی غریزی می دانیم که این موضوع صحت دارد، و همانگونه که بعداً نیز خواهیم دید، این مطلب منشأ بسیاری از مشکلات موجود در میان زن و مرد را توضیح می دهد.
نکته زیر را همواره به یاد داشته باشید، کیک عشق نشانگر مدت زمانی نیست که صرف عشق یا دیگر فعالیت های خود می کنیم، بلکه صرفاً تصویری است ذهنی از میزان درون گرایی ما زن ها. برای نمونه ممکن است زن شاغل باشدـ حال چه در داخل و چه در خارج از خانه، و به همین تعداد ساعاتی که شوهرش سر کار است او نیز مشغول شغل خود باشد.بنابراین تمثیل کیک عشق به این معنا نیست که او یک دهم وقت خود را صرف کارش کرده است و بقیه را صرف خرید لباس خواب های زنانه؛ نوشتن شعرهای عاشقانه، و خیالبافی در باره ی شوهرش می کند. اما می توانید شرط ببندید هنگامی که بر سر کار خود است بیشتر از آن که شوهرش به او فکر می کند. او به شوهرش فکر می کند و هر روزه وقوف و آگاهی بیشتری نسبت به تغییرات ریتم روابطشان دارد و در مقایسه با شوهرش بیشتر خواهان ارتباط و نزدیکی و صمیمیت است.
گاهی اوقات هنگامی که تمثیل کیک عشق را برای زن ها به کار می برم، کاملاً آن را درک نمی کنند. اما هنگامی که برای آنان توضیح می دهم که عشق شامل رسیدگی به بچه ها نیز می شود، فوراً با آن ارتباط برقرار می کنند. مادرهای مجرد این نکته را به خوبی می فهمند. زیرا ممکن است با کسی ارتباط نداشته باشند، اما قسمت اعظم وقت آن ها هنوز صرف عشق و توجه به فرزندانشان می شود. حتی بسیاری از زنان متأهل نیز چنین بیان می کنند که قسمت اعظم کیک عشق آنان به روابط روزمره شان با فرزندان اختصاص دارد تا با شوهرشان. این که آیا الگو سالم و درست است یا خیر، موضوع دیگری است اما نکته ای که وجود دارد این است که خودآگاهی، افکار و احساسات زن ها به طرزی طبیعی و غریزی همگی روی عشق متمرکز هستند.
سفری به افکار زن ها
همواره گفته ام که چنانچه مردها تنها یک روز را در سر زنی که عاشق است سپری می کردند، از این که ما زن ها چه قدر به مرد زندگی مان فکر می کنیم و چقدر به آن ها توجه داریم، حیرت زده می شدند.تمرینی وجود دارد که گاهی اوقات آن را به زوج هایی توصیه می کنم که برای مشاروه نزد من می آیند. این تمرین به مردها کمک می کند تا این نکته را که عشق برای زن ها بر هر چیز مقدم است درک کنند و تصویر ذهنی واضحی از کیک عشق را به دست دهند.تمرین بدین قرار است که از زن می خواهم گزارش دقیقه به دقیقه افکار خود را در طول یک روز و با شرح موقعیت مربوط ثبت کند.سپس آن را به نامزد/همسرش نشان دهد.بدون استثناء همواره مردها از این حقیقت که ذهن و فکر نامزد/همسرشان چقدر مشغول آنها بوده است حیرت زده می شوند.
شاید محتویات و موضوعات افکار برای زن های متأهل با زن هایی که بچه دارند متفاوت باشد اما فرکانس و تواتر افکار تا حد زیادی مشابه است. این در حالی است که واکنش مردها
در مواجهه با این فهرست کاملاً متفاوت است.بعضی از آنان فکر می کنند که من با این فهرست با آن ها شوخی می کنم. و نمی توانند آن را باور کنند.
برای از زن ها، عشق تم ثابت و همیشگی زندگی شان است. می توان گفت بزرگترین قطعه ی کیک زندگی شان به عشق اختصاص یافته است.این به آن معنا نیست که زن ها به شغل یا دیگر نواحی زندگی شان فکر نمی کند.هرگز این طور نیست، آنها شغلی فعال و برنامه کاری شلوغ و پرمسئولیتی دارند.
برای تمامی زن ها داستان تنها از این قرار است که وقتی دررابطه ای صمیمی است دنیا را از پشت عینک عشق می بیند.گویی عینکی بر چشم دارد که لنزهای آن عشق به شوهرند و ادراک او از جهان از طریق این لنزهای عشق صورت می گیرد. از دید او یک گزارش تلویزیونی تنها یک گزارش نیست. بلکه موضوعی است که او بتواند بعدها در آن باره با شوهرش صحبت کند. یک ترانه پخش شده از رادیو تنها یک ترانه نیست، بلکه چیزی است که خاطرات او با مرد زندگی اش را زنده می کند. از دید او تمشک فقط تمشک نیست، بلکه میوه ای است که نامزدش دوست دارد.
خطاب به مردها: لطفاً به یاد داشته باشید که این فرآیند چنان برای زن ها طبیعی است و چنان به صورت بخشی از طبیعت آن ها درآمده است
که در واقع خودشان از آن آگاه نیستند. به طور معمول این افکار به طرزی ناخودآگاه و خودکار در سرزن ها شناور هستند.اصولاً این طریقی است که آنها روابطشان را می بینند و رفتاری است که بدون فکر ازآنها سر می زند و منعکس کننده ی این اولویت زن ها در رابطه با عشق و زندگی است.
مردها و زن ها به دو طریق کاملاً متفاوت عشق می وزند.
بعد از سال ها تحقیق و تجربه ی شخصی به این نتیجه رسیده ام که مرد و زن به دو طریق متفاوت عشق را تجربه می کنند.
برای اغلب زنها عشق واقعیتی بی انقطاع و ممتد است.توجهی مستمر و مداوم که هیچ گاه ناپدید نمی شود، حتی مواقعی که مشغول کار یا انجام وظایفی هستیم که ظاهراً هیچ گونه ارتباطی با عشق ندارند.
از طرف دیگر برای اغلب مردها، عشق کلاسه شده و تفکیک شده است. گویی دیداری است با بخشی از وجودشان آن هم گهگاهی و با تعیین وقت قبلی.
زن ها نیاز ندارند به وضعیت احساسی تغییر وضعیت بدهند، بلکه همیشه یا اکثر اوقات از پیش درآن هستند.حال چه آن را ابراز کنند و چه نکنند، برعکس مردها می بایست ، عامدانه و به طرزی ارادی به این مد درآیند.
بیایید مجدداً به داستان برایان، که فکر می کرد احتمالاً نامزدش مشکلات روانی داشته باشد، برگردیم. این تفاوت مردها و زن ها به خوبی توضیح می دهد که چرا توجه و تمرکز زن به عشق از نظر برایان و بسیاری از مردهای دیگر اضافی و غیرطبیعی است.برایان هرگز نمی تواند تصور کند که به اندازه ی لوری روی رابطه اش تمرکز داشته باشد.چنانچه بخواهد چنین کند باید بقیه ی زندگی خود را فراموش کند تا فقط به لوری بپردازد.از نظر او این کار زیادی، نامتعادل، غیرضروری و حتی وسواس گونه است. لذا فرض را بر این می گذارد که چنانچه لوری این گونه به او عشق می ورزد، پس لابد تلاش زیادی را صرف کرده است. بنابراین حتماً او غیرطبیعی و نامتعادل است.
بسیاری از مردها مرتکب این اشتباه می شوند.آن ها این حالت را در زنان مشاهده می کنند و نمی توانند آن را درک کنند. پیش خودشان چنین فکر می کنند که: «چنانچه از اینجا مانده بودم و از آن جا رانده، کار و زندگی هم نداشتم. آن وقت چنین احساسات و رفتاری می داشتم!»
سپس نیز به این نتیجه می رسند که نامزد/همسرشان از این جا مانده و از آن جا رانده، بی کار و درمانده است که چنین عشق می ورزد و مدام به او فکر می کند.
گرچه زن ها می دانند که این موضوع حقیقت ندارد. در واقع لوری هیچ تلاشی نمی کند، او عاشق است. و توجه و تمرکز او بر روی برایان مانند نفس کشیدن برایش طبیعی و خودکار است.او حتی در آن باره فکر هم نمی کند.بلکه فقط برایش اتفاق می افتد.تمثیل کیک عشق، نگرش مردانه و زنانه به عشق را به خوبی به تصویر می کشد. در زیر تمثیل دیگری نیز آورده ام که نشانگر نحوه ی عملکرد مردها و زن ها در روابطشان است.
فرض کنید دایره ی خودآگاهی مرد و زن را خانه هایی در نظر بگیریم که هر یک اتاق هایی دارند که به موضوعات مختلف اختصاص داده شده باشند، اتاق کار، اتاق تفریح و استراحت، اتاق بدن و ...برای اغلب زن ها هر یک از اتاق ها اتاق عشق نیز هست.حتی چنانچه به عملکردهای دیگری غیر از عشق اختصاص داده شده باشند. گویی که تمامی فضای ذهنی او مختص عشق است:خانه ی عشق!
گرچه برای مردها تنها یک اتاق عشق در خانه ی فکر و ذهن شان وجود دارد. بنابراین چنانچه قرار باشد به عشق بپردازد. باید اتاق های دیگر را ترک کند. تمثیل اتاق عشق بیان کننده ی پدیده ای است که در روابط خود به کرات آن را تجربه کرده ام و می دانم که زن های دیگر هم همینطورند:
در کنار همسرم هستم و می خواهم به گونه ای رمانتیک با او ارتباط برقرار کنم، اما او پاسخی نمی دهد می دانم مرا دوست دارد.اما نمی توانم درک کنم که چرا از من فاصله می گیرد.وقتی از او می پرسم که آیا اتفاقی افتاده است، پاسخ می دهد:«نه، هیچ اتفاقی نیافتاده است» به تدریج احساس ناراحتی و سرخوردگی می کنم زیرا سعی دارم با او رابطه ی احساسی برقرار کنم اما او همکاری نمی کند.
اتفاقی که در اینجا می افتد بدین قرار است که من در خانه ی عشق خود هستم که پر از اتاق های عشق است و در این بین سعی می کنم با همسرم ارتباط عاطفی و صمیمی برقرار کنم، اما فکر او مشغول پروژه ای است که باید کامل کند. شاید او در اتاق استراحت خود است و مشغول تماشای تلویزیون یا گردش در اینترنت است. ناگهان خواسته ی من این است که با او ارتباط احساسی برقرار کنم که مستلزم آن است که او به اتاق عشق نقل مکان کند تا بتواند در آنجا با من باشد. اما او نمی خواهد به اتاق عشق بیاد زیرا در اتاقی دیگر از ذهنش کار دارد.
البته، چنانچه مفهوم اتاق عشق را درک نکنم دلیل این را درک نخواهم کرد که چرا در آن لحظه همسرم به لحاظ احساسی در دسترس نیست و چنان به نظر خواهد رسید که او مرا پس زده است. بدترین قسمت داستان این است که چون همسرم در اتاق عشق خود حضور ندارد، تلاش من مبنی بر ارتباط احساسی با او، به او این احساس را خواهد داد که دارم او را کنترل می کنم یا به او می گویم چه کار بکند یا چکار نکند.
بنابراین هنگامی که از همسرم می پرسم:«چه اتفاقی افتاده است؟» او این سؤال مرا چنین ترجمه و تعبیر می کند که به او گفته ام:«چرا در اتاق عشق نیستی؟ چرا همین الآن همه چیز را ول نمی کنی و به اتاق عشق نمی آیی تا بتوانیم کمی آنجا با هم رمانتیک باشیم؟» این موضوع توضیح دهنده ی انواع پاسخ های مختلفی است که ازمردها می گیریم:پاسخ هایی از قبیل:ناراحتی جزئی و خفیف، بی حوصلگی و بالاخره هم عصبانیت و قهر کردن.در چنین مواقعی که سعی داریم لحظاتی رمانتیک خلق کنیم و به او عشق بورزیم، آنچه عملاً اتفاق می افتد این است که او احساس می کند سعی داریم او را از یک ناحیه ی خودآگاهی بیرون ببریم و به زور او را به اتاق عشق بکشانیم!!
اخیراً با همسرم به تعطیلات کوتاهی رفتیم و اوقات بسیار خوب و رمانتیکی داشتیم.روزی که قرار بود برگردیم بسیار احساس نزدیکی می کردیم. در این باره صحبت کردیم که چقدر به ما خوش گذشته است. چند ساعت بعد به فرودگاه رفتیم تا به شهر خودمان برگردیم. بعد از این که چمدان هایمان را تحویل دادیم احساس کردم شوهرم کمی در خودش فرو رفته است و از من فاصله گرفته و دیگر مانند آن روز صبح پیش از این که به راه بیافتیم به من پاسخ نمی دهد.
از او پرسیدم: «آیا اتفاقی افتاده است؟»
پاسخ داد: «نه.» من مطمئن بودم که چیزی تغییر کرده است. گرچه نمی دانستم که چه چیزی. کمی مضطرب و نگران شدم. مگر چه اتفاقی افتاده بود؟ از او پرسیدم که مبادا در پرواز اولمان حالش بد شده باشد. یا شاید هم انتظار برای پرواز بعدی حالش را بد کرده بود. اما هر چه بیشتر تلاش می کردم تا اورا به حرف بیاورم از من دورتر و دورتر می شد. هنگامی که نهایتاً شب به خانه رسیدیم احساس خیلی بدی داشتم.
روز بعد، همه چیز مجدداً خوب و عالی بود. اما من هنوز گیج بودم. مگردیروز چه اتفاقی افتاده بود که چنان احساس بدی را میان ما تولید کرد؟
سپس ناگهان متوجه موضوع شدم. هنگامی که با همسرم در تعطیلات و در هتل بودیم تمام مدت او در اتاق عشق ذهنش بود. چرا که هیچ کار یا مسئولیتی نداشت. لذا توانسته بود به راحتی به آن بخش از ذهن خود برود. جایی که بتواند احساسی رمانتیک باشد. سپس در راه برگشت به خانه بدون این که متوجه آن شده باشم اتاق عشق را ترک گفته بود و به اتاق مسافرت نقل مکان کرده بود. جایی که بتواند به تاکسی گرفتن، کارهای مربوط به فرودگاه از جمله بلیط و تحویل چمدان ها و صف های طولانی، پیدا کردن درب های خروج و سالن های انتظار و... بپردازد.
من نیز مانند او به جزئیات سفر توجه داشتم و به آن اتاق نیز رفته بودم اما از آنجایی که زن بودم همچنان در اتاق عشق نیز بودم. و در همان حال که منتظر پرواز بعدی بودیم همچنان با او درباره ی کارهای رمانتیکی که در سفر کرده بودیم صحبت می کردم و سعی داشتم فضای احساسی سفر را همچنان حفظ کنم غافل از این که او ساعت ها پیش اتاق عشق را ترک گفته بود! تعجبی نیست که احساس ترک شدگی و تنهایی می کردم. او دیگر در اتاق عشق همراهم نبود. کاملاً طبیعی بود که احساس ناراحتی کند زیرا من به این تمایل او مبنی بر تغییر وضعیت احساسی احترامی نگذاشته بودم.
آنچه زن ها دوست دارند مردها بدانند:
هنگامی که زنی سعی در برقراری ارتباط احساسی با شما دارد، ممکن است متوجه نباشد که شما در اتاق عشق ذهنی خود نیستید.
راه حل:هنگامی که نامزد/همسر شما در اتاق عشق ذهنی شما به دنبال شما می گردد و شما در آن جا حضور ندارید یا سعی می کند تا درآن اتاق حضور به هم رسانید با ملایمت به اطلاع او برسانید که در اتاق دیگری هستید.
هنگامی که زنی در اتاق عشق ذهن شما را می زند دوست دارد شما را آن جا پیدا کند. هنگامی که اتاق را خالی می بیند سر درگم می شود و می رنجد. گویی که او را بی اطلاع جا گذاشته اید و از آن جا رفته اید. هنگامی که گیج شده است و از شما می پرسد:«آیا اتفاقی افتاده است؟» به خود یادآوری کنید که احتمالاً در اتاق عشق نیستید در حالی که او در اتاق عشق خود است. او برای آن که شما آن جا نیستید شما راسرزنش نکرده است یا از شما انتقاد نمی کند. او تنها سعی دارد با شما ارتباط برقرار کند. اما شما را آنجا پیدا نمی کند.
در این گونه مواقع یکی از این دو را انتخاب کنید:
1-می توانید سریعاً سری کوتاه به اتاق عشق بزنید و در صورت امکان یک دقیقه در وضعیت احساسی قرار بگیرید و او را در آغوش بگیرید یا جمله ای محبت آمیز به او بگویید.
2-می توانید به او اطلاع دهید که فعلاً در اتاق دیگری هستید، و مثلاً مشغول فکر کردن به کار خود یا رانندگی یا کار با کامپیوتر خود هستید و این که بعداً او را در اتاق عشق ملاقات خواهید کرد.
این راه حل را به بسیاری از زوج ها توصیه کرده ام و آن ها نتایج فوق العاده را گزارش داده اند.اخیراً مردی به من گفت که روشی سریع از ارتباط کلامی به زنش را به کار می برد که به آنان امکان داده است در اسرع وقت به اطلاع یکدیگر برسانند در کدام وضعیت احساسی قرار دارند. هنگامی که زن تلاش می کند ارتباط احساسی ـ عاطفی برقرار کند همسرش از او می پرسد: «عزیزم، آیا الان در اتاق عشق هستی؟» تا آنکه زن پاسخ مثبت می دهد و می گوید «بله» و از قضا مرد در اتاق عشق حضور ندارد لذا با مهربانی می گوید: «اما من الان در اتاق عشق نیستم، از این که سری به این جا زدی از تو متشکرم. بعداً به تو ملحق می شوم!»
این تنها چیزی است که زن نیاز دارد بشنود: این که شوهرش تلاش او مبنی بر ارتباط احساسی و نزدیکی را قدر دانسته است و چنانچه فعلاً آن گونه پاسخ نمی دهد که مطلوب اوست، به این دلیل نیست که اتفاقی افتاده یا از چیزی ناراحت است. بلکه تنها از آن روست که در اتاق دیگری مشغول کار دیگری است.
چرا برای زن ها عشق برهرچیز مقدم است
آیا تا به حال متوجه تفاوت های مردها و زن ها در ارتباط باعشق شده اید؟ این تفاوت ها از ارزشهای متفاوت مردها و زنها ناشی می شوند.
احساس ارزش شخصی زنان به این بستگی دارد که چقدر در عشق ورزیدن و ارتباط برقرار کردن موفق بوده اند.
این درحالی است که احساس ارزشمند بودن در مردان به میزان موفقیت ها و دست یابی های آن ها بستگی دارد.
این تفاوت مردها و زن ها از کجا می آید؟ این تفاوت ها به دلایل اجتماعی و فرهنگی برمی گردند که خود مربوط به هزاران هزار سال پیش می باشند. به زبانی ساده می توان گفت که در زمان های بسیار دور قدر و منزلت و ارزش یک مرد به توانایی او در شکار کردن و فراهم آوردن غذا برای خانواده و قبیله اش و نیز توانایی او در دفاع از خود و خانواده اش و همچنین جایگاه او در قبیله و اجتماع کوچکش بستگی داشت.موفقیت یا شکست او در انجام این امور به معنای مرگ و زندگی او و خانواده اش بود. حتی امروزه نیز ارزش شغلی مرد در اجتماع تا حد زیادی به توانایی او در پول درآوردن، موفقیت های شغلی او و جایگاه یا پست و مقام او و نیز توانایی و مهارت های او در شکار خانه ی بزرگتر، ماشین بهتر، لباس بهتر و...بستگی دارد.
ارزش زن در زمان های گذشته به فاکتورهای کاملاً متفاوتی بستگی داشت.توانایی او در مراقبت و مواظبت از مرد و بچه ها، توانایی های او در ارضای جنسی و احساسی ـ عاطفی مرد و علاقه مند نگه داشتن مرد به ادامه ی کارو تلاش و شکار برای زن و خانواده اش، توانایی او در کنار آمدن با خانواده و نزدیکان و بستگان مرد و دیگر اعضای گروه، قبیله یا اجتماع موفقیت یا شکست زن در اجرای موفقیت آمیز این امور نیز به معنای مرگ و زندگی او بود.زن هایی که به هردلیل در راضی نگه داشتن مرد و جلب علاقه ی او موفق ظاهر نمی شدند.، چاره ای نداشتند که به تنهایی از خودشان مراقبت و محافظت کنند و چه بسا که نسل شان منقرض می شد.
حال روشن شد که چرا برای زن ها عشق بر هرچیز مقدم است. ما زن ها این کار را هزاران سال است که انجام داده ایم.زندگی یا مرگ ما همواره به این قابلیت ما بستگی داشته است. ما آموخته ایم که همواره نسبت به زندگی و عشق خود هشیار و خودآگاه باشیم و بیشترین تلاش خود را به خرج دهیم تا مطمئن باشیم که همه چیز رو به راه است و این که مشکل یا خطری وجود ندارد و همسرمان همچنان به ما علاقه مند است. بنابراین هنگامی که همه چیز در روابطمان خوب و عادی است حال ماخوب است و احساس خوبی نسبت به خودمان داریم. هنگامی که وضعیت غیرعادی است احساس ناامنی می کنیم.
این موضوع بیان کننده ی حقیقت و رازی است در رابطه با ما زن ها: صرف نظر از این که اوضاع کاری و یا شغلی ما، پروژه هایمان و علایقمان چقدر هم خوب پیش می رود، اما چنانچه مشکلی در رابطه ی صمیمی مان به وجود آمده باشد احساس بدبختی می کنیم. ممکن است روزخوبی را در دفتر کار خود پشت سر گذاشته باشیم، اما چنانچه اوضاع خانه یا روابط احساسی مان خیلی مساعد نباشد، آن روز برای ما روز بدی است. حتی لازم نیست مشکل بزرگی باشد. ممکن است شب پیش تنها بگو مگویی جزئی با همسرمان داشته ایم. اما همین یکی کافی است تا به رغم تمامی موفقیت های آن روز قلبمان به درد آید و ناراحت باشیم.
اعتراف می کنم همین حالت را بارها و بارها در زندگی و روابط خودم تجربه کرده ام. ممکن است روز بسیار هیجان انگیزی را پشت سر گذاشته یا برنامه تلویزیونی بسیار موفقی را اجرا کرده یا کتاب جدیدی چاپ کرده یا سمینار موفقی را در حضور هزاران نفر راهبری کرده باشم، اما چنانچه کوچکترین ناهماهنگی وناسازگاری با همسرم احساس کرده باشم، به سختی می توانم از موفقیت های آن روز لذت ببرم.چرا؟ زیرا من نیز مانند بسیاری از زنان دیگر هویت خود را توسط آن بخش بزرگتر از کیک عشق خود که همان محتویات دل وجانم باشد تعریف کرده ام. در حقیقت چنانچه کوچکترین خدشه ای در ارتباط من با همسرم به وجود آمده باشد، حتی تشویق تماشاچیان یا حضار و شنوندگان سمینار یا فروش بالای کتابهایم نیز هرگز نمی توانند ناراحتی و اندوهم را برطرف سازند.
تجربه ی اغلب مردها دقیقاً نقطه ی مقابل ماست.چنانچه زندگی عشقی آنان عالی و بی عیب و نقص باشد اما روز بدی را در سر کار گذرانده باشند به سختی می توانند احساس خوبی داشته باشند. می پرسید چرا؟ زیرا مردها هویت خود را توسط قسمت اعظم کیک عشق خود تعریف می کنند که به موفقیت های شغلی آنها و استانداردهای شخصی آنان از مردی که باید باشند، اختصاص دارد.
یکی از دشوارترین درسهایی که به عنوان یک زن درباره ی عشق آموخته ام این که هرگز نباید تنها برای آن که مرد آنگونه به ما پاسخ نمی دهد که مطلوب ماست، رفتار او را بد تعبیر کرد.وقتی چنین به نظر می رسد که مردی توجه، محبت، وقت یا تمرکز کافی برای ما صرف نمی کند، زن ها فوراً چنین برداشت می کنند که باید اتفاقی افتاده باشد. در این گونه مواقع ما زن ها پیش خودمان فکر می کنیم که:اگر خود من چنین رفتاری داشتم، معنایش این بود که از دست او عصبانی هستم یا او را دوست ندارم یا صرفاً برایم اهمیت ندارد.»
آنچه زن ها دوست دارند مردها بدانند:
گاهی اوقات زن ها فرض را بر این می گذارند که عدم تمرکز و توجه شما مردها به رابطه به این معناست که ما را دوست ندارید، یا به آن اندازه که ما به شما اهمیت می دهیم، شما به ما اهمیت نمی دهید. به همین دلیل هنگامی که شما ما را در اولویت قرار نمی دهید، ناراحت می شویم و می رنجیم چرا که دوست داریم ببینیم شما نیز به اندازه ی ما به رابطه تان متعهد و پای بند هستید و این که به همان اندازه که شما برای ما ارزشمند هستید، ما نیز برای شما ارزشمند و گرامی هستیم.
قبول دارم که ما زن ها باید این نکته را به یاد داشته باشیم که مردها با ما تفاوت دارند و این که آنها تعهد و پای بندی خود را به عشق درست مانند ما نشان نمی دهند، اما شما مردها می توانید در این رابطه به ما کمک کنید.خواهید پرسید، چگونه؟ پاسخ ما این است:نخست با درک این که هنگامی که ظاهراً به ما اهمیت نمی دهید، یا ما را به حساب نمی آورید، یا برای رابطه با ما ارزش قائل نیستید، سرخورده، نگران یا عصبانی می شویم و سپس با قضاوت نکردن و زیر سؤال نبردن مابه دلیل این گونه عکس العمل های احساسی مان.
چگونه اطلاعات فوق را در رابطه تان به کار ببرید و این که چرا باید این کار را بکنید.
این نکته را بارها و بارهای در سرتاسر این مقاله تکرار کرده ام. در این جا روی سخنم با مردهاست:هربار که دلیل ناراحتی همسرتان را درک نمی کنید، خودآگاه یاناخودآگاه باعث می شوید رفتارها و احساسات نامطلوبی را که از آن بیزارید، در همسرتان تشدید و تکرار می کنید. به عبارت دیگر ممکن است همسرتان در ابتدا احساس ناامنی نداشته باشد و فقط به روش خود و مانند تمامی زن های دیگر عشق را در اولویت قرار می داده است، اما سپس رفتاری از شما سرزده است که مانند آژیر خطری موجب احساس ناامنی او شده است.
ظرف سالها کار و مشاوره به هزاران زن، و در تحقیقات و مصاحبه هایی که برای نوشتن این مقاله انجام داده ام، این نکته جزو یکی از ضروری ترین و مهمترین نکته هایی بود که زن ها دوست داشتند که ای کاش مردها می دانستند.
آنچه زن ها دوست دارند مردها بدانند:
هنگامی که تلاش نمی کنید تا زن خود را درک کنید، به رفتارهای نامطلوبی از جانب او دامن می زنید که تحملش را ندارید.
زنی را که شوهرش به هنگام سفر به او تلفن نکرده بود، به یاد دارید؟ او نمی توانست درک کند چرا همسرش ناراحت است و او را متهم کرده بود احساس ناامنی دارد که این قدر نیاز دارد همیشه با او صحبت کند. خب، دلیل ناراحتی او این بود که تصور می کرد چنانچه خودش در موقعیت همسرش بود و به سفر رفته ولی به او تلفن نزده بود به این معنا بود که عمداً از او دوری می کند و این که حتماً مسئله و مشکلی بین آنها پیش آمده است. از آنجا که زن حتماً به شوهرش زنگ می زد، تلفن نزدن شوهرش را به حساب این گذاشته بود که احساساتش برای شوهرش اهمیتی ندارند.
شوهر او این قاعده را درک نمی کرد. تنها چیزی که می دید، این بود که همسرش ناراحت است و این موجب می شد احساسات بدی که فعلاً آمادگی آنها را نداشت به سراغش بیایند.این که زنش را ناراحت کرده است. این که زنش توقعاتی از او دارد که احساس آزادی و استقلال را از او سلب می کند، و این که ناگهان مسئله و مشکلی بین آن ها پیش آمده است به جای آن که سعی کند دلیل ناراحتی همسرش را درک کند یا از
این که او را ناخواسته ناراحت کرده است احساس پشیمانی کند، زنش را سرزنش می کرد که چرا ناراحت شده است. گویی به همسرش می گوید: «تو به این دلیل ناراحت هستی که مشکل داری نه به این دلیل که من کاری کرده ام که تو را ناراحت کرده است.»
زن نیز این پیام را به روشنی دریافت کرده است. نتیجه چه می شود؟ این که زن حالش حتی بدتر نیز می شود و همان احساس ناامنی که شوهر او را به آن متهم کرده بود در او نیز تولید می شود.هرچه مرد کمتر به احساسات او صحه گذاشته و آن ها را به پرتوقع بودن و احساس ناامنی او نسبت می دهد، زن رنجیده تر و ناراحت تر می شود.
مردان عزیز!این داستان تصویر ایده آلی است از این که چرا باید دانسته ها و آموخته های خود از این مقاله را به کار ببندید، آیا جالب نیست چنانچه بتوانید با برخوردی متفاوت با مکالمات و موقعیت های پیش آمده با همسرتان از بسیاری از ناراحتی ها و لحظات اضطراب آمیز و نامطلوب در روابطتان جلوگیری کنید؟ چنانچه برخی از توصیه های ارائه شده در قسمت بعدی را به کار ببندید از پاسخ همسر خود متعجب خواهید شد.
در زیر خلاصه ای از مهمترین نکته ها و مطالبی که تا اینجا مطالعه کردید، آورده شده است.مردان عزیز! به یاد داشته باشید این همان قسمتی است که اطلاعات مورد نیاز شما برای بهبود روابط با نامزد/همسرتان ارائه شده است.
و خانم های عزیز!این همان بخش از این مقاله است که باید به نامزد/ همسرتان نشان دهید حتی چنانچه نخواسته باشد که ادامه مقالات را بخواند.
هنگامی که زن ها عشق را بر هر چیز مقدم می دانند چه می کنند:
*وقت و ارزش بیشتری را صرف روابط شان می کنند.
*دوست دارند با مرد زندگی شان صحبت کنند،با او باشند و روی ارتباطشان و حفظ و ادامه ی آن کار کنند.
*دوست دارند برنامه ریزی کنند و لحظاتی خاص و به یاد ماندنی خلق کنند.
*هر چه در توان دارند می کنند تا رابطه را صمیمی تر، نزدیکتر و ماندگارتر کنند.
سوءبرداشت مردها از این ویژگی زن ها:
*مردها فکر می کنند که ما زن ها مستقل و خودکفا نیستیم.
*فکر می کنند پرتوقع و زیاده خواه هستیم .
*فکر می کنند به تشویش و دل واپسی مبتلا هستیم.
*فکر می کنند با این توقع از آن ها که وقت و توجه خود را به ما بدهند، ما می خواهیم آن ها را کنترل کنیم.
آنچه زن ها دوست دارند مردها بدانند:
زن ها به عشق به عنوان شغل شان می نگرند
به همین دلیل است که دوست داریم همواره روی آن کار کنیم زیرا چنانچه اوضاع در روابطمان خوب پیش نرود، احساس می کنیم کارمان را خوب انجام نداده ایم.
بنابراین هنگامی که سعی می کنیم با شما درباره ی «ما» صحبت کنیم، یا از شما می خواهیم برای این که با هم باشیم برنامه ریزی کنید یا هنگامی که به نظر می رسد زیاده از حد به شما فکر می کنیم، به این دلیل نیست که پرتوقع هستیم یا نگرانیم یا می خواهیم شما را کنترل کنیم، بلکه به این دلیل است که می خواهیم بهترین رابطه ی ممکن را خلق کنیم و ارزشمندترین سرمایه گذاری خود را بهبود و ارتقاء ببخشیم وکاری را انجام دهیم که قلبمان می گوید شغل ماست: این که عشق را مهمتر از هر چیز دیگری بدانیم.
زن ها دوست دارند مردها چه کار کنند:
دوست داریم از این که توجه، انرژی و وقت خود را صرف رابطه مان با شما می کنیم از ما تشکر کنید، نه این که از ما به دلیل تمرکزمان بر روی رابطه با شما انتقاد کنید.
دوست داریم از خودگذشتگی و فداکاری ما را خصوصیات و ویژگی های ارزشمند و زیبا بدانید نه این که فکر کنید، مشکل عصبی و روانی داریم.
دوست داریم وقتی برای با شما بودن برنامه ریزی می کنیم به خودتان یادآوری کنید که شما را دوست داریم، نه این که می خواهیم شما و وقت شما را کنترل کنیم.
2-هنگامی که زن ها عشق را بر هر چیز مقدم می دانند چه می کنند:
*دوست دارند همیشه بر روی رابطه شان کار کنند.
*دوست دارند به طور مستمر و مداوم همه چیز را بهتر کنند، و نزدیک تر و صمیمی تر شوند.
*دوست داریم از مشکلات آگاه شویم و آن ها را برطرف کنیم.
*هنگامی که حدس می زنیم مرد زندگی مان از ما خوشحال نیست، سعی می کنیم از احساسات او باخبر شویم.
سوءبرداشت مردها:
*فکر می کنید که ما وسواسی هستیم، اشتغال ذهنی فوق العاده دارم و نمی توانیم آرامش داشته باشیم و اوضاع را به حال خود رها کنیم.
*فکر می کنید بیش از حد احساساتی هستیم و بیش از حد از خود واکنش نشان می دهیم.
*فکر می کنید از شما انتقاد می کنیم و می گوییم مرد زیاد خوبی نیستید.
*فکر می کنید سعی داریم شما را کنترل کنیم و به شما دستور دهیم که باید کارها را چگونه انجام دهید.
آنچه زن ها دوست دارند مردها بدانند:
زن ها مدافعان و نگهبانان سرسخت عشق هستند.ا
از آن جا که عشق مهمترین بخش از زندگی ما زن هاست، لذا احساس مسؤلیت می کنیم از آن نگهبانی می کنیم.به همین دلیل همواره سرگرم ارزیابی آن هستیم تا مطمئن شویم مشکلی پیش نیامده است و چنانچه مسائل و موضوعات حل و فصل نشده ای وجود دارند در آن باره صحبت کنیم تا مبادا به طور ناگهانی آن ها به مشکلات لاینحلی تبدیل شوند.میزان انرژی و وقت که ما زن ها صرف رابطه مان می کنیم، نشانگر میزان تعهد ما به عشق، مرد زندگی مان و با ارزش ترین دارایی و سرمایه گذاری بر روی زندگی ما است.
ما زن ها مجهز به قوی ترین سیستم های رادار به منظور شناسایی و ردیابی تنش های روحی و احساسی در دیگران و به ویژه مرد زندگی مان هستیم. گویی همیشه مشغول دیده بانی هستیم تا مبادا چیزی تمامیت رابطه مان را تهدید نکند، چه از بیرون و چه از درون.لذا هنگامی که می پرسیم «اتفاقی افتاده است؟»یا پیشنهاد می کنیم تا درباره ی مشکل صحبت کنیم به این دلیل نیست که می خواهیم اوضاع را به هم بریزیم یا بعد از ظهر خوب شما را به جهنم تبدیل کنیم یا این که عصبی و مبتلا به پارانویا و بدبینی هستیم یا واکنش هایمان افراطی است. بلکه از آن روست که احساس می کنیم مسئله ای بین ما پیش آمده است یا چیزی ذهن شما را به خود مشغول کرده است. در این گونه مواقع دوست داریم مطمئن شویم که هیچ چیز از دید ما پنهان نمانده است که بتوان به ما یا رابطه مان صدمه ای بزند، زیرا به شما و رابطه مان بسیار اهمیت می دهیم و نمی خواهیم شما را از دست بدهیم.
زن ها دوست دارند مردها چه کار کنند:
*دوست داریم از این که به کیفیت رابطه مان اهمیت می دهیم و سعی می کنیم پیش از آن که مشکلات و تنش ها جدی و مخرب بشوند، آن ها را شناسایی و حل می کنیم از ما سپاسگزار باشید.
*دوست داریم تلاش و تمایل ما برای کار بر روی رابطه را به معنای عشق ما به خود تعبیر کنید، نه علامتی دال بر وسواس و اشتغال ذهنی ما و پرتوقع بودن و سیری ناپذیر ما.
*دوست داریم گاهی اوقات نیز شما شروع کننده باشید و نواحی مسئله دار رابطه را شناسایی کنید و برای کار بر روی آن داوطلبانه از خود تمایل نشان دهید، نه این که همیشه منتظر ما باشید تا مسائل و موضوعات را مطرح کنیم و لذا «مشکل ساز» و «دردسر درست کن»جلوه کنیم.
حال چگونه می توانید توصیه های فوق را عملاً در موقعیت هایی به کار ببندید که میان شما و همسرتان پیش می آید.
در زیر جدولی از توصیه هایی برای مردها هست تا آموخته های خود از این مقاله را به یاد بسپارند تا بتوانند با عشق و مهربانی بیشتر و انتقاد کمتر به همسر خود پاسخ دهند. به یاد داشته باشید، درک عشق به عنوان اولویت او زن ها به معنای نگرش به رفتار آن ها برخاسته از دید جدید ارائه شده در این مقاله است نه تعبیر از آن به عنوان ناامنی و توقع نابجا و بیش از حد.
پاسخ مردها براساس درک و بینش جدید
رویداد:نامزدتان سعی دارد برای تعطیلات آخر هفته برنامه ریزی کند.
پاسخ های سنتی:
چرا نمی توانی کمی خودانگیخته باشی
پاسخ های جدید:
متشکرم که دوست داری با من باشی
پاسخ های سنتی:
چرا همیشه باید از قبل برای همه چیز برنامه ریزی کنی؟
پاسخ های جدید:
متشکرم که از قبل به فکر تعطیلات هستی. مطمئنم خوش خواهد گذشت.
حادثه:همسرتان ناراحت است، که چرا دیشب دیر از کار برگشتید و قبلاً به او تلفن نزدید تا دیرآمدنتان را خبر دهید.
پاسخ های سنتی:
چرا سر هیچ و پوچ این قدر خودت را ناراحت می کنی
پاسخ های جدید:
از این که تلفن نزدم متأسفم.می تونم بفهمم که چرا ناراحت شده بودی
پاسخ های سنتی
آروم باش تو همیشه خیلی خودتو نگران می کنی
پاسخ های جدید
از اینکه تا این حد برایت مهم هستم متشکرم.واقعاً احساس خوبیه.
واقعه:نامزدتان از شما می پرسد چه چیزی شما را ناراحت کرده است. زیرا سر شام همه اش ساکت بوده اید.
پاسخ های سنتی:
آیا مجبورم هر وقت با تو هستم وراجی کنم و رمانتیک باشم؟ و گرنه ناراحت می شوی؟ تو خیلی پرتوقع هستی
پاسخ های جدید:
حق با توست.خیلی ساکت هستم. روز پراضطرابی را گذرانده ام و احساس می کنم احتیاج دارم کمی ساکت باشم.
پاسخ های سنتی
چرا این قدر مرا زیر نظر می گیری؟ نمی تونم هیچ کاری بکنم و تو مرا سؤال پیچ نکنی؟
پاسخ های جدید
از این که توجه داری متشکرم.فکرم مشغول کارم است. اصلاً از دست تو ناراحت نیستم.
رویداد:همسرتان پیشنهاد می دهد این مقاله را بخوانید و از شما می خواهد تا هر دو با هم آن را مطالعه کنید و رابطه تان را بهبود ببخشید.
پاسخ های سنتی:
دوباره شروع کردی؟ همه اش تقصیر من است؟ دوست ندارم مرا نظم بدهی.
پاسخ های جدید:
از تو متشکرم که همواره به دنبال راه های جدید برای بهبود و ارتقاء رابطه مان هستی. مطمئنم چیزهای زیادی از آن خواهم آموخت.
پاسخ های سنتی
من علاقه ای به این طور مقالات رشد شخصی ندارم. فقط به درد زن ها می خوره. اگه دوست داری بخونیش خودت این کار رو بکن.
پاسخ های جدید
راستش مطالعه ی این طور مقالات برایم ساده نیست. ولی اگه تو فکر می کنی حاوی اطلاعات مفیدی است حتماً آن را خواهم
خواند چون می خواهم شوهر خوبی برای تو باشم.
آیا می توانید ببینید که پاسخ های سنتی چگونه همگی از سوء تعبیر اولویت زن ها برخاسته اند؟ این نگرش که این اولویت آنان ناشی از ناامنی، وابستگی آنها و نیازشان به کنترل کردن مردهاست. پاسخ های جدید همگی از دید و نگرش های جدیدی برخاسته اند که بر این رفتار زنانه مبتنی بوده اند و همگی حاوی روش هایی برای اظهار تشکر و قدردانی مردها از محبت ها و توجهات زنانه است. مردان عزیز!لطفاً این توصیه ها را امتحان کنید. ممکن است در ابتدا عجیب و غریب به نظرتان برسند، اما مطمئن باشید که از نتایج آن متعجب خواهید شد.
از زن زندگی خود انتظار نداشته باشید شما را مثل مردها دوست داشته باشد.
خطاب به مردها: می دانم به رغم تلاش های من برای توضیح این اولویت زن ها، حتماً پیش خودتان غر می زنید که: «چرا کیک عشق زن ها شباهت بیشتری به کیک عشق ما ندارد» یک برش کوچک مختص عشق و بقیه ی برش ها برای دیگر نواحی زندگی این منطقی تر و عاقلانه تر است. چرا زن ها باید این قدر توجه و وقت خود را برای ما صرف کنند؟ چرا باید برای حرف زدن با او جدول هایی را از بر کنم؟ چرا این قدر همه چیز مشکل است؟
این شکایت خاطره ای را که مربوط به چند سال گذشته است برایم زنده می کند.در رابطه ای جدی با مردی بودم که او را خیلی دوست داشتم مشغول یکی از آن بحث های داغ درباره ی خودمان بودیم. از آن بحث هایی که وسط آن مردها دوست دارند فرار کنند.سعی داشتم به او توضیح دهم که چرا نیاز دارم بیشتر مرا از خود مطلع کند، برای با هم بودنمان برنامه ریزی کند، و همین طور روزها بدون آن که اطلاعی بدهد.ناپدید نشود.او در سکوت به صحبت هایم گوش کرد و سپس با ناراحتی گفت:«چرا سرت به زندگی خودت نیست و این قدر به من فکر می کنی؟»ای کاش مشغول کارها، پرونده ها و علایق خودت بودی و بعد اگراتفاق می افتاد که زنگی به تو بزنم، می گفتی:«اوه، سلام، چقدر خوشحال شدم زنگ زدی، چند دقیقه است که سرم خیلی شلوغ است.خب، حالت چطوره؟» اما هر وقت که به تو زنگ می زنم، هیجان زده می شوی و هر وقت هم که نمی زنم ناراحت می شوی و قضیه را خیلی بزرگ می کنی .چرا نمی توانی مشغول کارهای خودت باشی و چرا این قدر به من فکر می کنی؟»
به شوخی به او گفتم:«به عبارت دیگر شما از من می خواهید که یک مرد باشم.اینطور نیست؟»
پاسخ داد:«نه، من چنین چیزی نگفتم. من فقط گفتم که ای کاش فکرت این قدر روی عشق متمرکز نبود.»
به او گفتم: «همین که گفتم. تو می خواهی من مثل مردها باشم.»
پاسخ داد:«چرا این حرف را این قدر تکرار می کنی. من نمی خواهم تو یک مرد باشی.من فقط می خواهم اینقدر به من فکر نکنی. مشغول زندگی خودت باشی و اگر من پیدام شد خوشحال بشی.همین»
با ناراحتی به او گفتم:«شنیدم چی گفتی. تو می خوای من یه مرد باشم به این دلیل این گفته را تکرار می کنم که همه چیزهایی که گفتی ویژگی های مردهاست. مردها این طور رفتار می کنند که تو توصیف کردی.
اگرشما نیز آرزو دارید که ای کاش زن ها مثل مردها بودند چندین حق انتخاب دارید .
1-می توانید اولویت های جنسی خود را فراموش کنید و زن ها را برای همیشه کنار بگذارید.(این مورد برای بیشتر مردها احتمالاً انتخاب مناسبی نخواهد بود!)
2-می توانید زنی را پیدا کنید که با بخش زنانه از وجود خود قطع ارتباط کرده باشد و انتظارهای بسیار ناچیزی در رابطه با عشق از شما دارد. (این انتخاب ممکن است مدتی جوابگو باشد، اما پس از مدتی شما را دچار سرخوردگی خواهد کرد)یا...
3-می توانید سعی کنید طبیعت ما زن ها را آنگونه که هست درک و تحسین کنید و از مقاومت در مقابل آن دست بردارید.
شخصاً انتخاب سوم را برای شما توصیه می کنم. همانگونه که در ادامه ی مقاله نیز خواهیم دید هرچه بیشتر عشق زن به خود را قدر بدانید، بیشتر به نیازهای خود خواهید رسید و بیشتر همسرتان خشنودی شما را جلب خواهد کرد.
بگذارید داستان مردی را برایتان تعریف کنم که در نهایت زنی را که اولویت اولش عشق بود کنار گذاشت و زنی را برگزید که عشق از اهمیت چندانی برایش برخوردار نبود.او با این کار احساسات واقعی خود را زیر پا گذاشت، زیرا فکر می کرد:بودن با چنین زنی ساده تر و بی زحمت تر است. جاناتان سی تا چهل ساله بود و دو سال بود که با کریستین نامزد بود. کریستین زنی باهوش، گرم، صمیمی و با انرژی بود که جاناتان را تا حد پرستش دوست می داشت.دوست داشت، تا پایان عمر با جاناتان زندگی کند.گرچه جاناتان نیز کریستین را دوست داشت اما از ناحیه ی عشق کریستین احساس ناراحتی می کرد. کریستین از خودگذشته، روشنفکر، ثابت قدم بود که اولین اولویتش نیز عشق بود.اما این برای جاناتان که خود را مردی مستقل و غیر سنتی می دانست کمی دست و پاگیر شده بود.
به یاد دارم جاناتان اعتراف می کرد که تا چه حد دلش برای آزادی و بی مسئولیتی گذشته تنگ شده و رؤیای رابطه ای را در سر می پروراند که ساده تر و کم زحمت تر باشد.او شکایت می کرد: «دیگه خیلی برام سخت شده است» به او گفتم:«جاناتان، فکر نمی کنم کریستین کار دیگری جز عشق ورزیدن به تو کرده باشد. او تمام قلبش را به تو هدیه داده است.
مگر این چه بدی دارد؟
پاسخ داد:«نمی دانم، گاهی اوقات آرزو می کردم ای کاش کمتر مرا دوست داشت. در این صورت ساده تر می توانستم با او باشم»
چند ماه بعد، هنگامی که جاناتان به من زنگ زد و گفت که به رابطه اش با کریستین پایان داده است، ناراحت و غمگین شدم.
جاناتان به ازدواج با زن دیگری به نام اَبی فکر می کرد. می گفت ارتباط با او تا چه حد ساده تر است.در سکوت به توضیحات جاناتان درباره اَبی گوش دادم.«اَبی خیلی با کریستین تفاوت دارد. مثل او خیلی احساساتی و پرتوقع نیست. اجازه می دهد آزاد باشم.»
پس از شنیدن صحبت های جاناتان درباره ی اَبی احساس بدی در ناحیه ی شکم خود احساس کردم.احساس کردم نوع زنی را که او داشت توصیف می کرد، می شناسم.زنی که آسیب دیده و قلب خود را به روی مردها بسته است و لذا توقع و انتظارچندانی نیز از آنها ندارد.هنگامی که اَبی را ملاقات کردم، بر نگرانی هایم افزوده شد. او در واقع زنی سرد و غیر قابل دسترسی بود. رفتارش با جاناتان با سردی و خالی از هرگونه محبت و حرارتی بود، اگر چه جاناتان هیچ یک از این چیزها را نمی دید، او آن جا نشسته بود و با شور و حال تمام با او حرف می زد، اما نمی توانست ببیند که گرچه ابی مؤدب و زیبا بود اما در واقع توجه زیادی به جاناتان نشان نمی داد.هنگامی که ابی به دستشویی رفت،جاناتان به من گفت که هرگز قبلاً در هیچ رابطه ای تا این حد احساس راحتی و آزادی نکرده است.من پیش خودم فکر کردم:«چون در واقع هیچگونه ارتباط احساسی و عاطفی ای با او نداری»و دیگر هیچ چیز نگفتم.
چند ماه بعد، کارت دعوت جشن عروسی جاناتان و ابی را دریافت کردم.می خواستم به او زنگ بزنم و عواقب دردناک تصمیم نادرستش را به او گوشزد کنم، اما زبان خود را گاز گرفتم و از صمیم قلب برایشان آرزوی خوشبختی کردم. نمی توانستم تصور کنم کریستین از شنیدن خبر عروسی جاناتان با زنی دیگر تا چه حد دلشکسته و ناراحت خواهد شد.
ازدواج جاناتان به کجا رسید؟ متأسفانه همان چیزی که فکر کرده بودم. در ابتدا، جاناتان از این که در رابطه ای قرار گرفته بود که توقعات و خواسته های ناچیزی از او داشت، احساس خوشبختی می کرد. اما به تدریج و با گذشت زمان از ناحیه ی اَبی احساس نادیده گرفته شدن و بی توجهی می کرد.ابی اهمیتی نمی داد، جاناتان چه کار می کرد، کجا می رفت، یا چه افکار و احساساتی داشت.هرگز تلاش خاصی نمی کرد تا با او صمیمی باشد. به روابط جنسی نیز علاقه ای از خود نشان نمی داد و تنها علایق او، شغلش، دوستان خودش و تزیین منزلشان بود.در واقع جاناتان را عملاً تنها گذاشته بود.
به تدریج جاناتان متوجه شد که چقدر به محبت و توجه نیاز دارد.مجدداً به یاد کریستین افتاده بود که چقدر او را دوست داشت. احساس می کرد نیاز دارد، دوباره کسی او را دوست داشته باشد. هنگامی که با اَبی درباره مشکلاتش صحبت می کرد، ابی علاقه ی خاصی به کارکردن بر روی مشکلات شان نشان نمی داد و اظهار می کرد اصولاً همه چیز همانطور که هست خوب و رضایت بخش است و این که او مشکل خاصی نمی بیند. در نهایت جاناتان با این حقیقت اجتناب ناپذیر رو به رو شد که انتخاب او اشتباه بوده و همسر مناسبی را انتخاب نکرده است.
سال بعد، جاناتان به من زنگ زد و گفت که او و اَبی می خواهند از هم طلاق بگیرند.افسرده و تنها بود. او مجدداً به کریستین زنگ زده بود، به این امید که مجدداً او را قبول کند اما از این که شنید کریستین با مرد دیگری نامزد شده است و به زودی در شرف ازدواج با اوست قلبش شکست.به من اعتراف کرد:«افتضاح بار آوردم» در حالی که صدایش از گریه می لرزید گفت: «او را از دست دادم»
«چرا فکر می کردم با زنی که نمی داند چگونه عشق بورزد، خوشبخت تر خواهم بود؟»
پاسخ چه بود؟ چرا جاناتان از عشق عمیقی که کریستین به او می ورزید، دست شست و به رابطه ی خالی، سرد و بی شور و حالی با اَبی دل خوش کرد؟ زیرا به نظر ساده تر و بی زحمت تر می آمد. زیرا مسئولیتی را بر دوش او نمی گذاشت.زیرا به این توهم او که چنانچه آزاد باشد و مجبور نباشد توجه خاصی به نیازهای زنی بکند، خوشبخت تر خواهد بود، صحه گذاشته بود. البته جاناتان اشتباه می کرد.او مرتکب اشتباه اسفباری شد که بسیار از مردها می کنند.او زنی را که عشق را بر هر چیز دیگر مقدم می دانست، محترم نشمرد و قدر حضور او را در زندگی خود ندانست.
مردهای عزیز: به یاد داشته باشید زنی که با قلبی باز، مهربان و سرشار از عشق به شما عشق می ورزد. هدیه گرانبهایی را به شما ارائه داده است. او سعی ندارد در مقابل چیزی از شما بستاند. بلکه تنها می خواهد عشق، تعهد، پایبندی، از خودگذشتگی و شادی خود را به شما هدیه کند.همه ی زن ها از چنین توانایی هایی برخوردار نیستند.چنانچه چنین نامزدی/همسری دارید، او را سخت بچسبید و از بخت و اقبال خود ممنون باشید که چنین زنی پیدا کرده اید.
آنچه زن ها دوست دارند مردها بدانند:
داشتن قلبی مهربان و آکنده از عشق یک نعمت است، نه یک مصیبت.عشق ورزیدن با تمام وجود و از خودگذشتگی یک هدیه است نه یک اشتباه. عشق را در اولویت قرار دادن نمودی از هویت زنانه است، نه یک نقطه ضعف.
البته به یاد داشتن این حقیقت در هنگامی که همیشه مجبور باشیم در مقابل مردها از این خصوصیت و ویژگی خودمان دفاع کنیم و مورد سرزنش قرار بگیریم که حتماً مسئله یا مشکلی داریم که این طور عشق می ورزیم، ساده نیست.تا آن جا که به یاد دارم شخصاً همواره با این مشکل در زندگی خود رو به رو بوده ام.چه بسا گاهی اوقات با خود درافتاده ام که شاید سرد بودن و قلبی بسته و خالی داشتن بهتر باشد. به یا دارم که حتی نزد زن فرزانه ای رفتم و از عمق احساسات و عشقی که تجربه می کردم.شکایت کردم. او به من نگاه کرد و گفت: باربارا، تو سال ها تلاش کرده ای تا بیاموزی چگونه با این عمق عشق بورزی. آن را ارزان نفروش. این موهبتی است که به تو ارزانی شده است و نتیجه تلاش های تو بوده است. این دستاورد توست.»
کلام این زن در من تأثیر فراوانی گذاشت. از سر غریزه می دانستم که کلام او حقیقت دارد. توانایی من در عشق ورزیدن به راست موهبتی بود که به من ارزانی شده بود. سال ها باید به خود یادآوری می کردم که عشق به معنای یک اولویت برای من مشکلی یا عادتی ناسالم نبوده است تا مجبور
باشم از آن خلاصی یابم، بلکه تبلور طبیعت ذاتی و جوهره ی فطری من بوده است.
از صمیم قلب باور دارم هنگامی که ما زن ها می آموزیم توانایی خود را در عشق ورزیدن به عنوان موهبتی زیبا گرامی بداریم و قدر بدانیم مردان زندگی مان نیز می آموزند تا به طرزی مشابهی با ما رفتار کنند.
چنانچه فکر می کنید اطلاعات ارائه شده در این فصل درباره شما صدق نمی کند و احساس می کنید که چنانچه باید و شاید عشق نمی ورزید، ممکن است به دلیل آن باشد که تجربیات دردناک و ناخوشایند زندگی موجب شده اند، شما درهای قلب خود را بر روی دیگران ببندید.شاید با خود سوگند یاد کرده اید که دیگر هیچگاه عشق را باز هم اولویت اول زندگی خود قرار ندهید، تا مجدداً آسیب نبینید.
چنانچه در خانواده ای بزرگ شده اید که به لحاظ احساسی و عاطفی سرد بودند، ممکن است در کودکی ناخودآگاه تصمیم گرفته باشید که درست نیست احساسات و قلب خود را بر روی دیگران باز کنید و با کسی صمیمی بشوید. کودکی دردناک ممکن است بر روی گرایش و تمایل شما مبنی بر عشق ورزیدن تأثیرات منفی گذاشته باشد. عشق در شما وجود دارد، اما شما به آن اجازه نمی دهید بیرون بیاید و جریان پیدا کند.
گاهی اوقات تجربیات و وقایع دوران بزرگسالی است که موجب رویگردانی ما از عشق می شود.رابطه ی احساسی ناسالم و مخرب با یک مرد می تواند آسیب روحی سنگینی بر زن وارد سازد و موجب شود که او دل و جان خود را بر روی دیگران ببندد.اغلب چنین زن هایی عملاً به طرزی خودآگاه نیز توجه و تمرکز خود را از روی عشق بر می دارند و منحصراً آن را روی کار و شغل خود منعطف می سازند تا از درد و رنج آسوده و برحذر باشند.بدین ترتیب کیک عشق آنان شباهت بیشتری به کیک عشق مردان پیدا خواهد کرد، بدین معنا که تمرکز خودآگاه بسیار اندکی را وقف روابط خواهند کرد. این وارونه گی شکلی از مراقبت و محافظت از خود است.
گویی ناخودآگاه تصمیم می گیریم سردتر و بی احساس تر شویم، درست مانند همانهایی که به ما آسیب وارد آورده اند.
ممکن است بارها به لحاظ روحی لطمه خورده باشید.شاید همچنان جریحه دار هستید و سعی می کنید غل و زنجیرها را پاره کنید تا بلکه بتوانید مجدداً عشق بورزید.امیدوارم آموخته هایتان از این مقاله به شما کمک کنند، خود را التیام ببخشید و با خوش بینی و اعتماد بیشتری به خودتان و به عشق بنگرید. امیدوارم به شما کمک کرده باشم تا خود را همانگونه که هستید، بپذیرید و هدیه ی قلب زیبای خود را گرامی بدارید. چنانچه مردی هستید که در گذشته یا حال به زنی مجروح و آسیب دیده عشق ورزیده اید یا عشق می ورزید، بتوانید با استفاده از آموخته هایتان از این مقاله به او کمک کنید تا او مجدداً به قلب و عشق خود اعتماد کند.هرچه بیشتر به اونشان بدهید که عشق او برای شما چه هدیه و موهبت گرانبهایی است، او نیز به خود به عنوان یک زن احترام بیشتری خواهد گذاشت.