روان شناسی و مشاوره و مقالات روان شناسیُ اختلالات رفتاری و روانی

روان شناسی و مشاوره و مقالات روان شناسیُ اختلالات رفتاری و روانی

مقالات روان شناسی و مشاوره و اختلالات رفتاری و روانی
روان شناسی و مشاوره و مقالات روان شناسیُ اختلالات رفتاری و روانی

روان شناسی و مشاوره و مقالات روان شناسیُ اختلالات رفتاری و روانی

مقالات روان شناسی و مشاوره و اختلالات رفتاری و روانی

طرحی در باب مفاهیم و مضامین روان شناختی اسلام

طرحی در باب مفاهیم و مضامین روان شناختی اسلام
بی‏شک علوم روان شناختی، وقتی نسبتی با معارف دینی پیدا می‏کند، جای تحقیقات و کارهای فراوانی پیدا می‏کند، خارج از این بحث که علم انسانی اسلامی داریم یا نه؟ و اگر داریم چه توجیهی برای آن داریم؟ عرض می‏کنم که در قلمرو مسایل روان شناختی و مفاهیم دینی که با این مسایل ارتباط پیدا می‏کند، جای تحقیقات واقعا دامنه‏دار و گسترده‏ای وجود دارد . یکی از بزرگ‏ترین زمینه‏های تحقیقی که در مقایسه مسایل روان‏شناسی با مفاهیم اسلامی پیدا می‏شود، این است که مفاهیم اسلامی در حوزه مسایل روان شناختی را تحقیق و مناسبات این‏ها را با مفاهیم متناظر روان‏شناسی تبیین کنیم . این سنجش هم با ما کمک می‏دهد که مفاهیم و مضامین روان‏شناختی اسلام را بهتر بشناسیم و پایه‏ای می‏شود برای بسیاری از پژوهش‏های دیگر در همین قلمرو، پیشنهاد ما در این طرح بیان مصداقی از همین بحث است و سؤالی که در این طرح در جستجوی پاسخی به آن هستیم این است که عجب، کبر و مفاهیمی از این دست، چه مناسبتی با «احساس ارزش‏» و ««احساس منزلت اجتماعی‏» دارد؟
در توضیح این پرسش باید گفت: تقریبا مکاتب، در شاخه‏ها و گرایش مختلف روان‏شناسی اختلاف نظری در اصل این دو نیازی که به آن اشاره خواهم کرد، ندارند . این دو نیاز عبارت‏اند از: 1 - احساس ارزش و رضایت از خویش; 2 - احساس شان و منزلت اجتماعی . تقریبا تردیدی نیست که یک شخصیت‏سالم و متکامل، شخصیتی است که این دو نیاز را پاسخ داده باشد و در یک حد قابل قبولی، هم در روان خود احساس ارزش و احساس شخصیت و رضایت از خویشتن کند، و هم در ارتباطات اجتماعی و در مناسباتی که با دیگران برقرار می‏کند، احساس شان و منزلت اجتماعی و کرامت اجتماعی بنماید . فرق یان دو نیاز هم، روشن است، نیاز اول، جنبه نفسانی و شخصی و درونی دارد و نیاز دوم، در مناسبات اجتماعی معنی پیدا می‏کند .
این دو احساس که خیلی به هم نزدیک هم هستند، یکی در عالم درون و دیگری در مناسبات اجتماعی تحقق می‏یابد . اولی برای انسان جدا و مجزای از جامعه هم نیاز است ولی دوم برای انسان در میان جمع نیاز است . البته همان طور که نیز مستحضر هستید در جزئیات و ریزه کاری‏های این نیازها، دیدگاه‏ها و نظریه‏های مختلفی وجود دارد .
ولی در اصل وجود این دو نیاز و احساس و این که سلامت روانی آدمی در گرو تامین این‏هاست، یکی وفاقی میان روان شناسات هست تجارب شخصی ما هم، مؤید آن است و هم در ادیان الهی و هم در تفکرات فلسفی فیلسوفان در مباحث علم النفس و هم به نحوی در تفکرات عرفانی مطرح و مورد توجه و تایید بوده و بر این نکته هم تاکید ورزیده شده است که تامین این‏ها بر سلامت روانی مؤثر است و از سوی دیگر، وجود این دو احساس نشانه سلامت روانی است و انسان سالم کسی است که این دو احساس مثبت را دارد .
اکنون با توجه به بحثی که طرح شد، جای این پرسش هست که در آموزه‏های دینی با این دو احساس نیاز ضروری بشر و آن نقشی که در سلامت روانی دارند، چه برخوردی و چگونه با آن عمل شده است؟ به عبارت دیگر، رویکرد دین و اسلام به این دو نیاز مهم بدن در سلامت روان چه رویکردی است؟
برای بررسی و پاسخ به این پرسش بایستی به مفاهیم مرتبط با این مبحث مراجعه کنیم: مجموعه مفاهیمی را که با این بحث نزدیکی و ارتباط دارند، می‏توان به دو بخش تقسیم کرد: یک دسته از مفاهیمی که کم و بیش این دو احساس را تایید و تقویت می‏کند مفاهیم عزت نفس، غنای نفس، کرامت انسان، حرمت انسان مؤمن و انسان به طور کلی، ضرورت حفظ آبرو، پرهیز از مواضع تهمت و مفاهیمی از این دست‏به شکل برجسته‏ای هم سوی با این تلقی است که الان در روان‏شناسی وجود دارد . در واقع، این مفاهیم، این مفاهیم، سابقه این بحث را در منابع اسلامی و تفکر دینی نشان می‏دهد و بخشی از آن‏ها در بحث‏های فقهی عنوان شده است و بخشی از آن‏ها در بحث‏های اخلاقی و بخشی هم در مباحث عرفانی و یک مجموعه واقعا ارزشمندی است .
دسته دوم مفاهیمی است که ممکن است‏به ظاهر با این دو احساس اساسی انسان ناسازگار و معارض جلوه کند;
دسته اول را که به نحو مؤید و هم‏سو است رها می‏کنیم و مورد بحث فعلی ما نیست، و به گروه دوم از مفاهیم می‏پردازیم، و ابتدا در هر یک از آنها توضیحی و تحلیلی از آن مفهوم ارائه می‏دهیم و نهایتا بررسی می‏کنیم که آیا آن مفهوم نفی می‏کند احساس رضایت از خویشتن و احساس شان و منزلت اجتماعی را که نیاز انسان است‏یانه؟
این مفاهیم، حدود 10 عنوان است که فکر می‏کنم به 4 - 3 عنوان مهم‏تر اشاره‏ای بکنیم .
عجب
اولین مفهومی که ممکن است در این جا نوعی ناسازگاری و معارضه را به ذهن بیاورد «عجب‏» است، مفهومی که در اخلاق اسلامی، فوق العاده مورد توجه قرار گفته است و در روایات و دعاها و مناجات فوق العاده روی آن تاکید شده است . و انسان از این که دچار عجب بشود بر حذر داشته شده است . پرسش مهم این است که «عجب‏» با دو نیاز پیشین چه نسبتی دارد آیا آن را نفی با تایید می‏کند یا برخوردی ندارد یا مکمل آن است؟
برای دست‏یابی به پاسخ مناسب است در آغاز تحلیلی از مفهوم عجب و ماهیت و حقیقت آن و نیز عوامل وآثارش داشته باشیم .
«عجب‏» را با دو نگاه می‏توان تحلیل کرد اول: تحلیل آن با قطع نظر از نگاه دینی و با یک نگاه روانشناسی و انسانی; دوم: تحلیل آن با نگاه الهی و دینی . در تحلیل با نگاه عادی به عجب می‏توان گفت: حقیقت عجب این است که انسان به یکی از این چند دلیل از جایگاه واقعی، ارج و منزلت واقعی خود غافل می‏شود . این دلیل‏ها به این ترتیب است:
عامل اول: غفلت انسان، از نقاط ضعف و آسیب خود . آدمی به دلیل «حب ذات‏» غالبا امتیازها خوبی‏های خود را بهتر می‏بیند، حب ذات ما را می‏برد به سمت این که نقاط قوت و برجستگی خود را ملاحظه و از نقاط ضعف خود غافل باشیم .
عامل دوم: انسان که به د لیل حب ذات از نقاط قوت وامتیاز دیگران غفلت می‏ورزد .
عامل سوم: سرمایه‏ها و نقاط وقت‏خود را پیش از حد واقعی آن پنداشتن و یا ارزش گذاشتن، عامل مهم دیگر است و از همان علت پیشین .
عامل چهارم: انسان از هدف‏های عالی‏تر در روابط اجتماعی خودش غفلت‏بورزد و سطح اهداف آگاهانه خودش را به یک سطح خیلی پایین تنزیل بدهد .
عامل پنجم: انسان از پیچیدگی آن فعل و انفعالات روانی و ظرافت‏هایی که باید انسان در روح خودش طی کند تا به یک شخصیت کامل و سالم برسد، غافل باشد . بنابراین، غفلت از این پنج عامل پایه آمدن نوعی خود بزرگ‏بینی، خود بزرگ باوری و خود پسندی خواهد شد; و هر انسانی ممکن است‏به این مرض روحی و غفلت از این پنج عامل گرفتار در اثر این نگاه غافلانه و جاهلانه به خود، به عجب مبتلا شود .
اکنون به تحلیل نوع دوم و با نجگاه دینی می‏پردازیم؟ در نگاه و تحلیل دینی همه آنچه در بحث پیشین مورد پذیرش است . یعنی اسلام قبول دارد که برای این که عجب پدید نیاید، غفلت از آسیب‏ها و ضعف‏های خود نباید کرد و از امتیازهای دیگران و هدف‏های بلند و از پیچیدگی‏های قواعد روانی در وصول به هدف هم نباید غافل باشیم . منتهی اسلام می‏گوید همه نعمت‏ها و دارایی‏ها و توانایی‏های آدمی از آن خداست و از منبع الهی و غیبی نشات می‏گیرد و حقیقت آدمی، فقر است و بدون عنایات الهی چیزی نیست "بی عنایات خدا هیچ‏ایم هیچ" . بنابراین، از دیدگاه الهی غفلت از وابستگی و پیوستگی سرمایه‏ای انسان به خداوند، عامل دیگری است که منشا عجب می‏شود . دین آن عوامل پنچ گانه را قبول دارد; اما در مفهوم دینی «عجب‏» دقیق‏تر است، ممکن است کسی با نگاه عادی و طبیعی گرفتار عجب نباشد . یعنی از عوامل پنچ گانه فارغ شده باشد، اما توجه به انتساب امور به خدا، ندارد، این عجب است در یک سطح بالاتری . بنابراین، عجب در منطق دینی با عجب در منطق روان‏شناسی وضعیت اقل و اکثر دارند . دو مفهوم متباین نیستند . در منطق روان‏شناسی عجب ناشی از آن پنچ عامل است و در اسلام علاوه بر آن‏ها بر یک عامل بالاتری هم تاکید می‏شود . البته در بیانان دینی بیشتر روی عامل ششم تکیه می‏شود، ضمن این که آن‏ها هم نفی نمی‏شوند .
غزالی در احیاء العلوم می‏گوید: «العجب: اعظام النعمه مع نسیان نسبتها الی الخالق‏» یعنی عجب عبارت است از: «بزرگ دانستن نعمت و غفلت از انتساب و وابستگی آن به خداوند» .
اگر بخواهیم در منطق دینی تعریف جامعی ارائه کنیم باید بگوییم، عجب عبارت است از خود بزرگ بینی و خود بزرگ باوری ناشی از غفلت از امور شش گانه پیشین .
در متون دینی عجب مودر تندترین و سخت‏ترین نکوهش‏ها قرار گرفته است تا آن جا که روایت می‏گوید خداوند گاهی بندگاه خوب خودش را رها می‏کند و آنان به بعضی لغزش‏ها دچار می‏شوند تا از عجب تهی شوند . گاهی نیز جلو توفیق ویژه مؤمن گرفته می‏شود تا در درون وی غوغای غافلانه عجب بر پا نشود . در روایت دیگری آمده است: گناهی که تو را به توجه پشیمانی وا دارد، از نیکی ای که تو را به عجب وا دارد، بهتر است . اسلام حساس است که انسان نسبت‏به خویشتن دارای نگاه واقع بینانه و غیر غافلانه باشد . این همه تاکید برای این است که عجب منشا بسیاری از گناهان می‏شود، لغزشها می‏آورد، و انسان را به حالت تنهایی و وحشت می‏برد . عجب، احساس تنهایی و وحشت روحی می‏آفریند وآفت عقل واندیشه مانع رشد و کمال انسان است، و موجب برانگیختگی خشم دیگران می‏شود .
اینک ببینیم عجب باتحلیلی آن از آن به عمل آمد با احساس رضایت مثبت چه نسبتی دارد؟ آیا دین می‏خواهد بگوید آن رضایت مثبت که پایه شخصیت متعادل و متکامل و سالم است، درست نیست؟ پاسخ این است که این دو با هم منافاتی ندارند، احساس رضایت مثبت از خویش، یعنی آگاهی و اعتماد واقع بینانه بر سرمایه‏هایی که انسان دارد و نکوهش عجب در وقاع مکمل آن است و به این نکته اشاره دارد که در کنار آن آگاهی و اعتماد بر خویشتن، از ضعف‏های خود، امتیازات دیگران و ارتباط همه نعمت‏ها به خداوند، نباید غفلت ورزید، چرا که غفلت از امور پنچ گانه پیشین که همه واقعیات موجب می‏شود که احساس رضایت از خویشتن از حد واقع بینانه به سطح غیر واقع بینانه و غافلانه و جاهلانه‏ای که مخرب کل شخصیت می‏شود، فرو افتد . بنابراین، «احساس رضایت مثبت‏» آن است که با توجه، عنایت ودر نظر گرفتن آن پنچ عامل و روحی و روانی باشد و «احساس رضایت مثبت‏» که ما درمفاهیم دینی به آن عجب می‏گوییم، این است که رضایت از خویشتن همگام بشود یا غفلت از آن پنچ نکته، این دو نه تنها با هم تنافی ندارند، بلکه دو روی یک سکه و مکمل یکدیگرند .
به عبارت دیگر، احساس رضایت از خویش آن گاه منفی است که با غفلت از یکی از آن پنج امر در آیند و اگر این غفلت‏ها را انسان کنار گذاشت و جایگاه، منزلت و اندازه واقعی خود را پیدا کرد، احساس رضایت مثبت پدید می‏آید .
اکنون با توجه به این تحلیل مناسب است نگاهی به روایات داشته باشیم . اتفاقا در کنار آن همه روایاتی که می‏گوید عجب نداشته باش، و عجب را نکوهش می‏کند، گروهی از روایات وجود دارد که نشان می‏دهد که عجب، مضاد با آن احساس رضایت اثر خویش نیست . پاره‏ای از روایات دلالت می‏کند که اگر انسانی برای کار خوبی که انجام داده شادمان باشد و احساس نشاط کند، چیز بدی نخواهد بود . بدی در حدیثی قدسی آمده است: «یا عیسی افرح بالحسنة فانها لی رضا .»
«پیامبرم، به کار نیکی که انجام می‏دهی، خوشحال باش; چون آن موجب خوشنودی من می‏شود .» یعنی نفی نشده که انسان وقتی شخصیت‏خوبی دارد یا کار نیکی انجام داده است، رضایت از خودش نداشته باشد . خدا می‏گوید خوشحال باش، نشاط داشته باش که این کار را انجام داده‏ای . منتهی میان عجب واحساس خوشحالی مرز حساسی است، اگر این نشاط و انجام کار نیک، با آن پنج عامل و غفلت همراه نشود، چیز خوبی خواهد بود . و اگر با آن غفلت‏ها همراه شود، سم مهلک خواهد بود و مرز این دو خیلی باریک است .
در روایت دیگر آمده است
«العباد الذین اذا احسنوا، استبشروا .»
«بندگان نیک کسانی اند که وقتی کار نیک انجام دهند، خوشحال می‏شوند .»
«یا من سرته حسنته و سائته السیئته، فهو مؤمن .»
«کسی که کار خوب در او خوشحالی بیافریند و کار بد او را ناراحت کند، مؤمن است .
پس این خوشحالی و احساس رضایت مذمت نشده است .
«سئلته عن الرجل، بعمل شئیا من الخیر فیراه فیسره ذلک .»
از امام باقر - علیه السلام - پرسیدند: یک آدمی، کار خوبی انجام می‏دهد، و چون دیگری آن را می‏بیند، او خوشحال می‏شود، آیا این بد است؟ حضرت فرمودند: «لا باس، ما من احد الا و هو یحب ان یظهر له . . . .»
«باکی نیست، چون هر کس دوست دارد که دیگران او را به نیکی بشناسند . یعنی داشتن این احساس ارزش، و منزلت اجتماعی و نگاه مثبت دیگران، نیست . بد آن است که کار را برای این انجام بدهد . فقط انگیزه‏اش همین باشد . این چیز بدی است .
کبر
مفهوم دیگری که در اخلاق اسلامی بر آن تاکید شده است، کبر است . کبر غیر از تکبر و عجب است . فرق کبر باعجب در این است که عجب خودپسندی و خود بزرگ بینی و خود بزرگ باوری است اما کبر خود برتر بینی است . عجب حالتی است درونی و سبت‏به خود انسان است . اما کبر در سنجش انسان با دیگران است، یعنی برتری خود نسبت‏به دیگران دیدن و تکبر اظهار کبر است . خود برتر بینی را وقتی که در عمل اظهار کنیم، می‏شود تکبر . تکبر در واقع برتری جویی است . فرد در مقام اعمال برتری خویش بر آید و آن را بر دیگران تحمیل بکند، تکبر آمیخته با تحقیر دیگران است . در تعریف کبر گفته‏اند: «رکون النفس الی رؤیتا فوق الغیر، یوجب الفرح و السرور» ، «خود برتر دین از دیکارن به جگون‏های که باعث‏خوشحالی و سرور بشود .»
تحلیل آن، این است که از دیدگاه عرفی و روان‏شناسی پدید آمدن کبر باعث عبور از مرز شخصیت‏سالم است; چون در مقام سنجش خود با دیگران دچار اشتباه و غفلت می‏شود و از دیدگاه دینی نیز، کبر غفلت از نسبت واقعی خود با دیگران است منتهی با توجه به نکته‏ها و نگاه توحیدی . در این نگاه باید توجه داشت که اگر من دارم از خداست و اگر دیگری ندارد احتمالا سرمایه‏ها و نعمت هایی دیگری دارد که ممکن است کمبود ظاهری او را جبران کند و بعید نیست که آن کسی که من او را کوچکتر می‏بینم، واقعا برتر باشد . در روایات تاکید شده که درباره این نسبت‏ها با سادگی قضاوت نکنید . هر چقدر نقاط قوت و خوبی داشته باشید، ولی باز ساده مپنداریدو بدانید که فلسفه خلقت انسان راز و رمز برتری دارد و ممکن است‏شما با همه کمالاتی که دارید، از یک فردی که به ظاهر هیچ مزیتی هم ندارد، پایین‏تر باشید .
روایات ما را به سه نکته توجه داده و بر آن تاکید ورزیده‏اند:
1 - همه چیز از آن خداست ;
2 - در آن ارزش گذاری‏های معنوی و اصلی انسانی، ممکن است‏شخصیت مقابل که به ظاهر چیز کمی هم دارد، یک راز و رمز و اسراری داشته باشد که بر همه سرمایه‏های تو غالب و مخفی باشد .
3 - توجه بر این که بر نقاط ضعف خودت همواره توجه داشته باش و بدان، نقاط ضعف زیادی داری . در این جاها است که منطق الهی برجستگی ویژه‏ای پیدا می‏کند . در منطق عادی انسان باید ضعف‏های خودش را بداند، امتیازهای دیگران را هم بداند، دقیق باشد و ساده انگار نباشد، ولی فرض کنیم به جایی رسیدیم که واقعا او کمتر دارد و توجه هم بیشتر داری، آیا این دلیل بر این می‏شود که تو خود را برتر ببینی؟ این جاست که منطق مادی و عرفی نمی‏تواند بر کبر و تکبر غلبه کند ولی منطق الهی می‏تواند غالب باشد . از دو جهت‏یکی از این جهت که ضوابط ارزش گذاری‏های معنوی فوق العاده پیجیده است و نمی‏توان بر آن به طور کامل وقوف و احاطه یافت . این قاعده انسان را متواضع می‏کند و آدمی حد خود را می‏داند و ارزش و منزلت دیگران را به سادگی زیر پا نمی‏گذارد . از جهتدوم منطق الهی می‏گوید بر فرض اساس ملاک‏های واقعی فردی برتر از دیگری اما این دلیل خود برتر بینی نمی‏شود; زیرا در نگاه توحیدی همه امتیازها ونعمت‏ها از خداست و در هر حال، دیگران هم خلق خدا و جلوه‏ای از جلوه‏های الهی اند و تحقیر آنان معنی ندارد . بنا بر تحلیلی که از کبر به عمل آمد می‏بینیم که کبر با احساس رضایت از خویشتن برخوردی ندارد; در رضایت از خویشتن، هنگامی مثبت و مایه شکوفایی است که با این غفلت‏های که مورد اشاره آمیخته نشود و اگر با آن‏ها آمیخته شد، دیگر مثبت نیست .
در مفهوم تکبر هم داستان همین است، معنی تکبر این نیست که من برای خودم منزلت اجتماعی ای احساس کنم، بلکه تکبر این است که بخواهم منزلت دیگران را زیر پا یگذارم . اگر به روایات مراجعه کنیم، بحث روشن‏تر می‏شود; ابوذر نقل می‏کند که رسول گرامی - صلی الله علیه و آله - فرمود: «من مات و فی قلبله مثقال ذرة من کبر، لم یجد رائحة الجنه، الا یتوب قبل ذلک .»
کسی که بمیرد در حالی که در دل او ذره‏ای از کبر و برتری جویی و برتری خواهی وجود داشته باشد، بوی بهشت را نمی‏شنود مگر این که توبه بکند . ابوذر می‏گوید من احساس می‏کنم آراستگی ظاهر دارم، مرتب هستم آیا این همان کبر است که به آن اشاره کردید؟ رسول خدا - صلی الله علیه و آله - بهشکل خیلی زیبایی به او جواب داد . گفت: ابوذز، کیف تجد قلبک‏» به قلب خودت مراجعه کن، ببین چطور می‏بینی؟ چه می‏یابی؟ آیا در درون خود احساس برتری بر دیگران می‏کنی؟ فخری بر دیگران می‏فروشی؟ ابوذر می‏گوید: «اجده عارفا بالحق، مطمئنا الیه .» یعنی: قلبم آگاه، متوجه و مطمئن به حق می‏یابم و این‏ها موجب فخر فروشی و تحقیر دیگران نیست . و همه را از خدا می‏بینم . حضرت می‏فرمایند: اگر این معرفت قلبی بخ حق و نگاه واقع بینانه بخ خویشتن داری، این کبر نیست . این روایت‏به خوبی مرز احساس رضایت از خویشتن و کبر را نشان داده است، احساس منزلت و شان اجتماعی و آراستگی ظاهر کبر نیست . بعد می‏فرماید: «ولکن الکبر ان تترک الحق و تتجاوز الی غیره‏» یعنی تکبر این است که دیگران را کوجک بشماری و حق را حاکم نبینی .
بنابراین که احساس رضایت از خویشتنباعجب و کبر تنافی نداشت، احساس منزلت اجتماعی هم با تکبر برخوردی نداشت . این بحث در نتیجه با آیه: «اما بنعمت ربک فحدث‏» همخوانی دارد آیه می‏گوید: نعمت‏های الهی را بیان کن اما به عنوان نعمت الهی .
در جمع بندی نهایی می‏توان گفت: مفاهیمی مانند «عجب‏» و «کبر» و «تکبر» بر خوردی با آن احساس رضایت از خویشتن و احساس منزلت اجتماعی ندارد، بلکه مکمل آن‏هاست و مرز آن‏ها هم تبیین شد . اسلام، احساس رضایت از خویشتن را نفی نمی‏کند، منتهی چون یک کشش طغیان‏آمیز درونی در ما برای عبور از این مرز هست و خطر فرو افتادن در احساس رضایت از خویشتن منفی و احساس برتری جویی وجود دارد، نکوهش عجب و کبر و لجام زدن بر طغیان درونی در روایات بیشتر مورد تاکید قرار گرفته است . روایات بر این امر تاکید کرده است که تکبر، ریا، سمعه، حب شهرت، حب ریاست، تزکیه المرء بنفسه و مانند آن به شدت مذموم است; چون در طبع ما یک نوع میل به عبور از مرز خط قرمز وجود دارد . لذا از این رو، حضرت امیر - علیه السلام - در نهج البلاغه هر جا از مناقب خود تعریف می‏کند خیلی برای حضرت سخت استبا این که خدا می‏فرماید و اما به نعمت ربک فحدث ولی چون خیلی مشکل است که انسان از آن حد معقول عبور نکند و به مبالغه‏ها در نیفتد و اغراق‏ها در او ظهور و رسوخ نکند و به دلیلی که خود این گفتن یک آسیب هایی در درون ما ایجاد می‏کند بدون توجه و ذکر این که از خدا است، از این رو است که برای حضرت علی - علیه السلام - سخت است .
نکته دیگری هم که در پایان باید گفت این است که در ورای غلبه غرور، کبر و تکب