نگاهی به خودشناسی در روان شناسی یونگ
آن کس که سخن می گوید نمی داند، و آن کس که سخن نمی گوید می داند. لائوتسه
در شماره گذشته درباره عقده و چگونگی ایجاد آنها گفتیم و حالا می خواهیم نقش آن را در زندگی ببینیم. به طبیعت نگاه کنید. چرا حیوانات گرفتار عقده و گره نمی شوند؟زیرا حسی را در خود سرکوب نمی کنند و فرمانبردار ناخودآگاه خود هستند و هر آنچه برایشان پیش آید، می پذیرند. به شاخه درختان نگاه کنید. از گره گاه درخت شاخه ای جوانه زده و به شاخه ای تنومند تبدیل شده که بهار و تابستان پر از شکوفه و برگ و میوه می شود. همه این شاخه ها و برگ ها و میوه ها از طریق همین گره ها به تنه درخت و همه به ریشه وصل هستند و از آن تغذیه می کنند. پس گره نه تنها منفور و دور ریختنی و بهانه غصه خوردن نیست بلکه انگیزه و آغازی برای جوانه زدن و رشد و شروعی دوباره است با برگ ها و شکوفه ها و میوه های رسیده تر. ما هم باید به ریشه، به خرد خود متصل باشیم و نیرو بگیریم تا بتوانیم از گره گاهمان سربالا کرده و به آسمان صعود کنیم نه اینکه به پایین و بن بست برسیم.
وقتی بچه به دنیا می آید اولین پایگاهش مادر است و همه چیز برای او نقش مادر را دارد. گهواره اش، تختش، عروسکش و اسباب بازی هایش. الگوی باستانی مادر در او فعال می شود و مفهوم مادر و بعد با فاصله کوتاهی الگوی باستانی پدر فعال می شود و وقتی بزرگ تر می شود. پدر الگوی قهرمان را در کودک زنده می کند. حالا ما که قهرمان فرزندانمان هستیم آیا الگوی درستی هستیم و مراقب هستیم که به ضد قهرمان تبدیل نشویم.
نسبت به کسی عقده داشتن یعنی چه ؟یعنی طرف مقابل من در جایگاهی قرار دارد که من آرزویش را داشتم و برای من عقده شده، با دیدن طرف مقابل، عقده و سایه در من تحریک شده و باعث غیبت، حسادت، تنگ نظری و یا توطئه در من می شود.
وقتی پدریا مادری با فرزند خود به جدل و بحث می پردازند در واقع ازمقام مادر و پدری خود پایین آمده و هم قد کودک می شوند و دیگرخیلی سخت می توانند به جایگاه درست مادر یا پدری خود برگردند. درحالی که باید خردمند ما با کودک طرف باشد تا مشکل را به مسیر درست هدایت کند نه کودک ما! جایی که باید هم پای کودک و همراهش شویم تا مشکلش را برطرف کنیم، قیافه خردمندانه ای به خود گرفته و با نصیحت ها بمبارانش می کنیم و جایی که باید خردمندانه رفتارکنیم، کودک می شویم و داد و هوار می کنیم و می خواهیم برنده باشیم به هر قیمتی! سعی کنیم قبل از هر حرفی مکث کنیم. برای خود وقت بخریم تا با کمک از خردمند و درایت خود درست عمل کنیم. سکوت خیلی بهتر ازحرفی ست که سوء تعبیر شود و ما را بیشتر گرفتار کند. بهتر است بعد از هر بحث یا مشکلی سهم و تقصیر خود را بپذیریم و این را بیان کنیم. این آموزش خوبی برای فرزندانمان است. کودکان هم می آموزند که اگر اشتباهی کردند آن را صادقانه بپذیرند، نه اینکه از آن چشم پوشی کرده و یا توجیه اش کنند.
تا آنجا که فکر کنیم حق با ماست نه دیگران، نمی توانیم رشد کنیم. باید بدانیم که همه حق دارند آنگاه قدم اول را برداشته ایم. والدینی که برای دیگر بچه ها والد خوبی نیستند برای بچه خود نیز والد خوبی نخواهند بود. وادار کردن فرزند یا دیگران برای احترام گذاشتن، نباید به قیمت تحقیر فرزندمان تمام شود که دراین صورت باعث ایجاد فاصله و غصه برای ما خواهد شد. مادر بداخلاق و دیکتاتور سایه وحشتناکی دارد که به فرزندش منتقل می شود. واقعیت این است که بچه ها حامل سایه های والدین شده و تباه می شوند. پدران و مادران اولین ویرانگران غیرمسلحند که بدون اینکه بدانند مجوز داد زن، کتک زدن و تحقیر را با تولد فرزند پیدا کرده و همین سلاح را در ارتباط با دیگران به دست فرزندشان می دهند.
والدینی که براساس مقایسه و قضاوت می خواهند کودک را تربیت کنند، بچه هایی با عقده های بزرگ خواهند داشت. گاه بچه ها قربانی رفتارهای مهربانانه ولی کاذب و ازروی ترحم و دلسوزی والدین می شوند. والدین انتظارات خود را با تعریف و تمجید زاید از فرزند طلب می کنند و کودک تحت فشار زیاد چون نمی تواند انتظارات والدین را برآورده کند، دچار عقده می شود.
کمترین درگیری بین والدین در بچه ها، ایجاد عقده می کند. وقتی زن و شوهر دچار عقده باشند یک مشکل کوچک در خانواده به جنگی بزرگ بدل می شود. هر دو می خواهند برنده شوند چرا که در کودکی بارها در مقابل بزرگترها و دیگران تحقیر شده و بازنده شدند و حالا می ترسند مثل دوران کودکی دوباره بازنده و تحقیر شوند. پس عقده سربازمی کند و اگر در کودکی موفق نشدند، برنده شوند می خواهند در بزرگسالی برنده شوند ولی از چه کسی؟فرزند یا همسر!در چه جایگاهی؟به عنوان پدر یا ادر!در چه مکانی؟محیط امن خانه! و به چه قیمتی؟ تحقیر خود یا او!
واقعیت این است که در دعواها و بحث های خانوادگی یا هر دو برنده هستند یا هر دو بازنده، این سایه یا بخش تاریک روان ماست که ما را دچار توهم می کند که بردیم چون اگر طرف مقابل ببازد، تحقیرش کردیم و سایه خود و او را سنگین کرده و جایی در موقعیتی دیگر جواب پس می دهیم و تحقیر می شویم. و اگر بحرانی به بهای رشد هر دو تمام شود این خوب است. جنگی را به صلح بدل کردیم. این جریان در زندگی همه ما حضور دارد. وقتی پدر و مادری فرزندشان را با بحث و جدل و دعوا و کتک ساکت و سرکوب می کنند در واقع عقده خود را روی فرزند خالی کرده و گرهی در روان کودک ایجاد می کنند که کودک از همان نقطه آسیب پذیرشده و در آینده آسیب می بیند.
این عقده ها و گره های درون ماست که با هم می جنگند. جالب اینکه وقتی فرزندان دچار مشکل می شوند اولین کاری که والدین می کنند این است که فرزندشان را به روان شناس معرفی می کنند و روان شناس گرامی هم روی بچه کار می کند در حالی که والدین خود باید به روان شناس مراجعه کرده و کمک بگیرند. چرا که اگر ما شفا یابیم، فرزندان هم شفا می یابند.
می جنگیم تا برچه کسی پیروز شویم؟ فرزندمان!فرزندی که ناراحت است و نیاز به کمک دارد یا همسرمان؟!همسری که قراراست سال ها کنارش باشیم و زندگی کنیم نه بجنگیم؟ اگر تصمیم گرفتید گره های خود را باز کنید، باید صبر و حوصله پیشه کنید چرا که باز کردن گره ها زمان می برد. جالب اینکه وقتی فرزندان دچار مشکل می شوند اولین کاری که والدین می کنند این است که فرزندشان را به روان شناس معرفی می کنند و روان شناس هم روی بچه کار می کند در حالی که والدین خود باید به روان شناس مراجعه و کمک بگیرند. چرا که اگر ما شفا یابیم، فرزندان هم شفا می یابند.
ـ مادر برای پسرش پناهگاه و غار است اگر بیش از حد عطوفت و مهر داشته باشد، پسر هم بیش از حد به مادر وابسته شده و نمی تواند به راحتی ازدواج کند چرا که کسی جز مادرش را قبول ندارد و یا اگر ازدواج کند همسرش در سایه مادر او قرار دارد. خانم ها اغلب می گویند مردها هر چقدر هم بزرگ شوند باز هم بچه اند این همان زن هایی هستند که این نقش را پذیرفتند. یا پسری که به خاطر علاقه بیش از حد مادر، شیفته مادرش می شود، دنبال زنی می گردد که درست ابعاد روانی مادرش را داشته باشد یعنی مادر می خواهد نه همسر و اغلب می گوید همسرش شبیه مادرش است و ناخودآگاه از همسرش می خواهد مثل مادرش آشپزی یا بچه داری کند، یا مدام مادرش را به رخ همسرش می کشد یا فقط کارهای مادرش را قبول دارد و همین مساله باعث خصومت بین همسر و مادر شوهر هم می شود.
ـ مادری که صرفاً مادر است در واقع هم خود را قربانی می کند و هم فرزندش را! چرا که هم باید مادر خوبی باشد و هم همسری خوب، ولی زنی مستقل نخواهد بود. این مادر به دختر خود عقده ای را منتقل می کند که دختر خود را برای همسر و فرزندانش قربانی کند و برای خودش زندگی نکند. یک دفعه چشم باز می کند و می بیند تنها شده و همه رفتند، یا ازغصه دق می کند یا مدام از بچه هایش توقع دارد و به یادشان می آورد که چقدر برایشان زحمت کشیده و بچه ها را دچار عذاب وجدان و گناه می کند تا به او سربزنند حال به هر بهانه ای و آنقدر به این کار ادامه می دهد که بچه ها را فراری می کند. مادر محض بودن یا زن محض بودن هر دو بد است. باید درجایگاه های درست خود درست رفتار کنیم. به عنوان یک زن مستقل کارهای خود را انجام دهیم تا بعد از ازدواج فرزندان، زندگی ما دچار مشکل یا نقص نشود و به عنوان مادر پشتیبان و طرف اعتماد آنان باشیم.
عواملی که سبب عقده خودکهتری در انسان می شود:
احساس ضعف در کودکی ، وابستگی بیش از حد به والدین، ناتوانی بدنی از بدو تولد یا همیشه بیمار بودن، مقایسه شدن در طول زندگی چه از طرف والدین چه خودمان، تبعیض از هر لحاظ:پوست، زبان، ملیت و ...، در مدرسه ، جامعه، خانواده و دانشگاه عقده ها هم جنبه منفی دارند هم مثبت. جنبه مثبت عقده وقتی است که برای جبران دست به تلاش برای رفع این ناتوانی می زنیم. احساس می کنیم در نوشتن ضعف داریم و در جمع تحقیر شدیم. پس در جهت جبران آن کتاب زیاد می خوانیم و می نویسیم تا این عقده را برطرف کنیم.(به عنوان شاهد من در کودکی اصلاً خوب انشا نمی نوشتم ولی از راهنمایی با نوشتن خاطره برای ایام عید در دفترچه ای که مدرسه داده بود. به این کار تشویق شدم و شروع به نوشتن کردم و زیاد خواندم و حالا یک نویسنده ام )خیلی از دانشمندان و نوابغ ما این گونه در جهت مثبت عقده ها قدم برداشتند. مثل ادیسون و اینشتین که در مدرسه همیشه شاگرد تنبلی بوده و در جهت جبران آن به دانشمندی بزرگ تبدیل شدند. از خیلی پزشکان شنیدیم که در کودکی مادر یا پدر یا خواهر و برادرشان به خاطر نبود دکتر یا امکانات پزشکی مردند و این عقده باعث شد تا به دنبال تحصیل پزشکی رفته و به پزشکی حاذق تبدیل شوند.
برای برطرف کردن این عقده ها چه باید کرد؟اول باید تفاوت های فردی خود را خوب ببینیم و بشناسیم. بعد قبولش کنیم نه به عنوان یک عیب که بازبه عقده بدل می شود بلکه به عنوان تفاوت فردی و خصوصیات رفتاری -روانی و اخلاقی منحصر به فرد ما بریکدیگر برتری یا کهتری نداریم بلکه با هم فرق داریم و باید به این تفاوت های فردی احترام بگذاریم. باید این را از کودکی به فرزندانمان تفهیم کنیم. جنبه منفی حسادت به امکانات دیگران و حرص خوردن به خاطر رشد دیگران به دنبالش رقابت و حسادت ایجاد می کند و باعث پررنگ تر شدن سایه و عقده خود کم بینی می شود که شور زندگی را می کشد و باعث افسردگی می شود. ولی جنبه مثبت آن این است که بدون حس کهتری یا برتری سعی در جبران این نقیصه کنیم یا به آنچه داریم قانع باشیم یا تلاش کنیم تا به آن مرتبه که می خواهیم، برسیم. این مرتبه ها گاه مادی است گاه معنوی. نه حس خود کهتری باید برما غلبه کند نه انحصار طلبی و برتری جویی که همه سبب بیماری می شود. هر موفقیت و موقعیتی که به دست می آوریم نباید به خود نسبت دهیم که "سایه"تغذیه می شود و مغرور می شویم و عقده خودبزرگ بینی در ما رشد می کند بلکه باید به شان انسانی خود نسبت دهیم. کسی که به مالی زیاد می رسد باید به فقیران کمک کند در واقع مال را نباید برای تغذیه سایه اش بخواهد که سبب مال اندوزی و طمع و حرص شود بلکه باید در جهت رشد جنبه انسانی خود آن را طلب کند. کسی که بیشتر می بخشد ثروتمندتر است.
ماهمان چیزی هستم که با ما رفتار شده، پس باید بدانیم با ما چگونه رفتار شده است. اگر می خواهیم هرگز رشد نکنیم باید خود را سرزنش کنیم! بابت گذشته غصه بخوریم و مدام بابت اشتباهاتمان احساس گناه کنیم. گذشته گذشته! خود را هرگز سرزنش نکنیم. اشتباهات ما نباید مثل زنجیر به گردن ما بسته باشد بلکه باید رهایشان کنیم و تنها علتشان را بفهمیم تا دوباره رخ ندهند. آنچه مهم است فکر و عمل ما در همین لحظه است. با بازخلق کردن خاطرات، اشتباهات و خطاهای گذشته، آینده و حال را نیز خراب می کنیم.
تنها به چیزی که می خواهیم باشیم، فکر کنیم. آنچه انجام می دهیم اصل آموزش ما به فرزندانمان است حال اگر افسوس گذشته را بخوریم، همین سرنوشت را برای فرزندمان رقم می زنیم. می خواهیم کاری را انجام بدهیم ولی توی دلمان، قلبمان حس خوبی نداریم. این حس همان درک شهودی ماست که از ناخودآگاه برمی آید. باید به آن گوش کرد و گرنه حتماً دچار مشکل خواهیم شد. برای همه ما پیش آمده، لغزش های زبانی و رفتاری که ناخودآگاه عمداً به وجود می آورد تا ما را به خود، آگاه کند تا کاری برای عقده های خود بکنیم. اتفاقات کاملاً برای آزمودن ما به وجود می آیند، برای اصلاح ما به همین دلیل همه می دانیم که شکست پایان زندگی نیست. پس با دریافتی جدید دوباره بلند می شویم، در غیر این صورت قربانی ناآگاهی خود شده و دوباره از همان نقطه ضعف آسیب می بینیم. دادها و فریادها و ناسزاها در واقع فریادهای کمکی است که از درون ما بیرون می آید تا بلکه به این زندانی تن کمک کرده، آزادش کنیم تا خود آزاد شویم. از هر بحرانی در زندگی اگر با دریافت و رشد جدیدی بیرون آمدیم به بیداری و رشد رسیدیم. ما باید ممنون کسانی باشیم که ما را در موقعیت های بد و ناهنجار قرار دادند تا عصبانی شویم و سایه و درون خود را عیان ببینیم و بشناسیم و برای برطرف کردنش کاری کنیم.
اگر تلاش کنیم تا به سرچشمه خرد متصل شویم، یقیناً در هر موقعیتی می دانیم چه باید بکنیم تا بهترین نتیجه را بگیریم و به موفقیت خواهیم رسید. وقتی حرفی را نمی فهمیم از تکرارش هم هراسی نداریم پس بهتر است هر حرفی را که می زنیم به آن آگاه باشیم. ما از سرچشمه خرد بهره مندیم پس باید ازآن استفاده کنیم.
تمرینات این مبحث:
ـ ببینید چه تعریف ها و انتقادهایی از فرزندتان می کنید و بعد اینها را با شخصیت و توانایی های فرزندتان مطابقت دهید. دقت کنید از نظر جسمی و روحی از پس آن برمی آید؟شاید کودکی توانایی کاری را نداشته باشد و ما مدام تشویقش کنیم دراین صورت حتماً به او فشار می آید و عقده به وجود می آید.
ـ قبل ازهرکاری توانایی های جسمی و روحی فرزندمان را روی کاغذی بنویسیم و ببینیم کدام ورزش و کار هنری مناسب اوست.
ـ رفتار و اخلاقی که در فرزندمان ما را ناراحت می کند، بنویسید و دقت کنید کدام یک در شما هست و انجام می دهید.
تفاهم یعنی کوچک شدن و پایین آمدن از جایگاه خود نه به معنای تحقیرشدن که بالا بردن شان انسانی.
نگاهی به انرژی روانی
بررسی منابع انرژی روانی و کارکرد های آن در تعاملهای گوناگون ، برای انسان از اهمیت بسیار زیادی برخوردار است . این منابع در مورد تک تک افراد و هر شخص به تنهایی ، مورد توجه است . توان ، نیرو و انرژی روانی هر فردی در هر لحظه از زندگی ، به عامل های گوناگونی بستگی دارد که این عامل ها به شدت تحت تأثیر نگرش هر کدام از ما نسبت به گذشته ، حال و آینده در زمینه های مختلف می باشد . بین انرژی روانی ما و دیگران ، روابط بامعنایی وجود دارد . برای روشن تر شدن موضوع ، به دو سؤال زیر توجه کنید :
- آیا شما می دانید که منبع انرژی روانی برای خود و دیگران هستید ؟!
- و آیا شما باز هم می دانید که دیگران هم برای شما این گونه می باشند ؟!
می خواهم توجه شما را به موضوع جالب تری در این زمینه جلب کنم ؛ این که اندازه ، قدرت و کیفیتِ اثر گذاری انرژی روانی دیگران بر ما ، در حقیقت تحت تأثیر انرژی روانی ما و کیفیت های گوناگونش می باشد . یعنی این ما هستیم که تعیین می کنیم به چه میزانی دیگران بر روی ما اثر مثبت و یا غیر مثبت بگذارند و چگونه زندگی ما را بهبود بخشند و یا آن را نامطلوب کنند . ما با آگاهی ، کیفیت هایی را برای انرژی روانی مان ، انتخاب می کنیم که واقعیت زندگی ما را رقم می زند .
چگونگی انتخاب های کیفیت انرژی روانی که شامل خودمان ، دیگران و محیط می شود ، تا حد زیادی تعیین کننده ی این موضوع می باشد که در چه دنیایی زندگی می کنیم و این انتخاب ها در اصل به برداشت های ما از خود ، دیگران و محیط بستگی دارد تا آن چه که در واقع وجود دارد .
در همین لحظه به محیطی که در آن قرار دارید ، توجه کنید ، می توانید محیطی را در نظر بگیرید مانند محل کار یا خانواده و یا هر جای دیگری . برای شروع ، بهتر است با محیطی که در حال حاضر در آن جا قرار دارید ، شروع کنید . خوب متوجه آن محیط شوید و به احساس خود واقف گردید . پیوستگی زمان حال را دنبال کنید ، ببینید که آیا محیط و یا افرادی که در آن محیط می باشند و یا ممکن است در ذهن شما باشند ، به شما فشاری به لحاظ روانی وارد می کنند و یا احساس ، تفکر و رفتار شما را تحت تأثیر قرار می دهند ؟ ببینید آیا می توانید با کمک گرفتن از نیت درونی تان ، برخی از آن ها را از بین ببرید و یا آن ها را متعادل تر کنید ؟ آیا ذهنیت های نادرست از جانب خود شما ، باعث این فشار ها می باشند ؟ ببینید که شما به چه میزانی به این محیط مسلط می باشید ؟ چه طور این تأثیر شما بر محیط ، شکل می گیرد ؟ چه عامل هایی را می توانید در این موضوع ، مهم ببینید ؟ آیا می توانید راه هایی را بیابید که میزان تسلط شما بر محیط افزایش یابد ؟ توجه کنید شما زمانی که به تأثیر خودتان بر روی محیط و دیگران می پردازید ، این اثر ، شروع به افزایش کرده و این توانمندی ، بالاتر می رود . این طور به نظر می رسد که فوران های سرچشمه ی انرژی روانی ما ، به وسیله ی توجه ما جهت می گیرد ، البته نه فقط توجه بلکه توجهی همراه با فهم و بصیرت .
حال ، آرام در همین لحظه به خودتان توجه کنید ، توجهی همراه با فهم ؛ با خودتان مرتبط شوید ، ارتباطی صاف و روشن بیابید ، ببینید که چه طور توجه و فهم بیشتر شما در درک کردن خودتان ، جریان انرژی بخشیدن به وجودتان را فعال کرده است .
بگذارید ترمیم های لازم هم به واسطه ی این جریانِ فعال شده ی انرژی صورت گیرد . نگران نباشید و نترسید ، به خودتان توجه کنید و روان و جاری شوید و مرز های ارتباطی را که در خودتان آگاهانه یا ناآگاهانه به وجود آورده اید ، بشناسید و آن ها را متعادل تر کنید . ما این مرز های گذاشته شده را به ارتباط مان نسبت به دیگران و نیز دیگر چیز ها در محیط ، انعکاس و گسترش می دهیم .
به یاد داشته باشیم زمانی می توانیم با دیگران و یا حتی دیگر چیز ها ، ارتباطی مطلوب و یا در سطحی بالاتر برقرار کنیم که توانسته باشیم با خودمان رابطه ی مطلوب و عمیق پیدا کرده باشیم . رابطه ی ما با خودمان که به صورت صریح و واقعی صورت می گیرد ، روابط ما را با دیگران ، بهبود خواهد بخشید .
در دور و نزدیک زندگی مان ، افراد زیادی وجود دارند که اگر ارتباط واقعی با آنان برقرار شود ، آن وقت شاهد خواهیم بود که همه ی آنان همان فرشتگان نجات زندگی مان هستند . بله ، درست متوجه شده اید ، با محبوس نکردن احساس های مثبت نسبت به خود و دیگران ، می توانیم زندگی مان را وسعت و گسترش روز افزون بخشیم .
این انرژی روانی ماست که با یافتن جهتی مثبت ، خودمان و دیگران را برای زندگی بهتر برمی انگیزد . ما در قبال این گونه فضا ها برای خودمان و دیگران و به خصوص فرزندان مان مسؤولیم .
این گردش انرژی در درون ما ، از ما شروع شده ، حرکت می کند و به خودمان بازگشت می یابد . انرژی روانی تولیدشده ، به چگونگی احساس ما نسبت به زندگی بستگی دارد و برای دست یابی به انرژی های روانی مطلوب تر ، باید هستی خود را ارزیابی کنیم . در هستی و در زندگی ، چه شغل هایی را دارا می باشیم ؟ در محل کار ، در خانه ، در اجتماع و در دیگر محیط ها دارای چگونه تأثیر هایی هستیم ؟ برای نمونه ، آیا در محل کار به همکاران ، ارباب رجوعان و یا کارفرمایان ، حس زنده بودن را منتقل می کنیم ؟ آیا در خانه ، سرچشمه ی امیدواری هستیم ؟ آیا در اجتماع ، برای بهتر زیستن خود و دیگران تلاش می کنیم ؟ تا به حال چه شغل هایی داشته و اینک چه شغلی داریم ؟ این شغل و انرژی روانی حاصل از آن چگونه بر زندگی ما تأثیر گذاشته است ؟
برای این که بتوانیم انتخاب های صحیح تری در مورد شغل دلخواه مان داشته باشیم ، باید خود را بیشتر بپذیریم و شجاعانه تر به سراغ درک بهتری از جهان برویم . در این صورت است که فکر ها و رفتار مان در زندگی ، خودانگیخته تر می شود و از قالب های خشک تحمیل شده ، رهایی می یابد و از تأثیر های نامطلوب در امان می ماند و ما نتیجه می گیریم که با عشق ، خود را در آغوش بگیریم تا در ما وحدت بیشتری به وجود آید که این وحدت به وجود آمده ، هر چه بیشتر فکر ها و رفتار ما را در همه ی زمینه ها و حتی چیز های متضاد ، متحد کند ، البته در این سطح مطلوب با خود ارتباط پیدا کردن و خودخواهانه نوع دوستی کردن ، مستلزم شناخت هر چه بیشتر ترس های مان و در نتیجه رهایی از آن هاست .
نگاهی دیگر به وابستگان به مواد مخدر، روان پریشان و آسیب دیدگان اجتماعی
در برخورد با ناسازگاری های رفتاری و بیماری های روانی و آسیب ها و کج روی های اجتماعی، به ویژه گسستگی های عاطفی-روانی و خانوادگی، خودکشی، طلاق و وابستگی به مواد مخدر، همه توجه ما باید به سوی پیشگیری باشد. چون شانسی که در پیشگیری وجود دارد هرگز در درمان وجود ندارد. فراموش نکنیم که پیشگیری گذشته از آن که از پشیمانی بهتر است، از درمان آسان تر، ارزان تر و کارآمدتر نیز هست.
هر فرد مشکل دار و گرفتار (برای نمونه یک وابسته به مواد مخدر) پیش از آن که یک وابسته باشد، یک فرد آسیب دیده روانی، عصبی، عاطفی و شخصیتی است. برای درک بهتر مطلب این پرسش را می توان مطرح کرد که: اگر نقطه ای در دنیا و یا در داخل کشورمان باشد که در آن، امکان دست یابی به مواد مخدر آسان تر از جاهای دیگر باشد، آیا همه مردم آن جا وابسته به مواد مخدر هستند؟ یا وابسته به مواد مخدر خواهند شد؟ یا فلان کشور، فلان شهر یا فلان محله و حتی یکایک اعضای یک خانواده به مواد مخدر وابسته خواهند شد؟ پاسخ منفی است، چون آنانی گرفتار می شوند که زمینه مناسبی داشته باشند.
زمینه مناسب در این بحث یعنی آسیب دیدگی . گمان نمی کنم در جایی مانند کشور همسایه خودمان افغانستان، که دسترسی به مواد هم آسان و هم ارزان است، همه مردم آن جا به مواد مخدر وابسته باشند. پرسش این خواهد بود: "آن گروه که وابسته به مواد مخدر نشده اند، چه ویژگی هایی داشته اند؟" پاسخ این است که : "آن گروه خود را به چنین ماده ای نیازمند نمی دیدند. در مقابل گروهی که تحت شدیدترین مراقبت ها مثلا در زندان به سر می برند، به سبب احساس نیاز به این گونه مواد در سخت ترین شرایط و با گران ترین بها در نهایت به آن دست می یابند". پرسش دوم این است که: " آیا همه آنانی که دوستانی این چنین دارند، به مواد مخدر وابسته می شوند؟ یا اینکه آنانی که دوست وابسته به مواد مخدری ندارند، هرگز وابسته به مواد مخدر نمی شوند؟"
پاسخ من این است: "آن کس که شخصیت و روانی آسیب دیده و ناتوان دارند، خود، دوست وابسته به مواد مخدر را می جوید و آن کس که از شخصیت و روانی سالم و توانمند برخوردار است، به دوست وابسته به مواد مخدر خود به عنوان فردی گرفتار، مشکل دار، بیچاره و نگون بخت نگریسته، برای او افسوس می خورد و برای او راه حل می جوید."
گفتنی است که، بیشتریی فعالیت هایی که تاکنون در مبارزه با اعتیاد صورت گرفته، عمدتا معطوف به برخورد با قاچاقچیان و توزیع کنندگان مواد مخدر بوده است هر چند که می گویند به هر حال قبل از جمع کردن آب کف اتاق باید شیر آب را بست و برخورد با این گونه افراد در مرحله اول ضروری و قابل تقدیر است اما پیشنهاد من این است که به آن سوی معادله نیز توجه داشته باشیم. یعنی به دنبال اهرمی بگردیم که افراد در صورت دسترسی به آن خود را بی نیاز از آن بدانند و انگیزه ای برای مصرف آن در خود احساس نکنند. اگر به چنین هدفی دست یابیم، این کالا خود به خود کم مشتری و در شرایط ایده آل، بی مشتری شده و به طور نسبی قاچاق و حمل آن به صرفه نخواهد بود، و محکوم به تعطیلی و نابودی خواهد شد.
باز برای روشن شدن مطلب، همه ما این را می دانیم که در هر داروخانه ای سک یا مرگ موش برای فروش آماده است. پرسش این است که : چه کسی آن را می خرد؟ پاسخ منطقی این است: آن کسی می خرد که در خانه ای محل کارش موش وجود داشته باشد. ولی گاهی هم کسانی به سبب افسردگی یا دیگر انواع روان پریشانی ها ممکن است مرگ موش بخرند و با آن دست به خودکشی بزنند. حال اگر آمار این ماجراها کمی بالا برود، روش درست این خواهد بود که ما جلوی ساخت و توزیع مرگ موش را بگیریم یا بهتر آن است که با افسردگی و دیگر روان پریشی ها مبارزه کنیم؟ چون در صورت نخست، با کمیاب شدن مرگ موش، نخست مرگ موش به صورت کالای قاجاق در می آید و در درجه دوم آنان که به فکر خودکشی هستند به دنبال سموم گیاهی خواهند رفت. و اگر از توزیع آن پیشگیری شود، یا آنان خود را به برق وصل می کنند، یا جلوی اتوبوس می اندازند یا با طناب حلق آویز می کنند. در آن صورت، هم باید جریان برق را قطع کنیم، هم جلوی رفت و آمد اتوبوس را بگیریم یا فروش طناب و ... را ممنوع کنیم که گذشته از آن که این کارها هرگز میسر نیست، در آن صورت فرد نیازمند به دنبال مواد تازه و ناشناخته خواهد گشت.
حال ضمن پذیرش این نکته بهتر است این گونه مواد در دسترس افراد نباشد، ولی از آن بهتر آن که کاری بکنیم تا آن جا که ممکن است کسی خود را نیازمند به استفاده از این گونه مواد احساس نکند، یعنی به اندازه کافی روحیه خوب، شاد و با انرژی داشته باشد. و آن گاه به این هدف دست می یابیم که درون خانه به نیازهای یاد شده پاسخ داده شده باشد.
این روشن است که امروزه در هر جای دنیا هر کسی که استفاده از مواد مخدر را آغاز می کند، با اطمینان می داند که با آلوده شدن به این مشکل، حتما جان، مال، خانواده، احترام اجتماعی، شغل و همه داشته های مثبت خود را از دست خواهد داد و در مقابل به گرفتاری بیشتر، پریشانی بیشتر، بی خانوادگی، بیکاری و بی حیثیتی دچار خواهد شد. آن چه که روشن است، روان نادرست او را به این کار وادار می دارد، اما روان سالم او را ایمن می سازد. پس بکوشیم تا بهداشت روانی را گسترش دهیم.
بر پایه این دیدگاه، اعتیاد یک مرگ اجتماعی، انسانی، جسمانی و شخصیتی است. گفتنی است که مرده ها دو گونه اند: مرده های افقی، آنهایی که با احترام داخل گور گذاشته می شوند و برای آنها متاثر می شوند، اشک می ریزند ، و همه با خود می گویند که ای کاش آنها سال های بیشتری زنده می بودند و پس از به خاکسپاری، برای آنان با احترام سوم، هفتم، چهلم و تا سال های سال مراسم سالگرد می گیرند و به یاد از دست دادنشان در سوگ می نشینند.
ولی مرده های عمودی، افرادی بدون احترام، بی ارزش و بی حرمت هستند، افرادی که هر کس با آنها نسبتی داشته یا او را می شناخته، آرزو می کند که ای کاش وجود نمی داشت.
نکته مهم این است که وابسته به مواد مخدر، فرد مشکل داری است که معمولا در دوره کودکی و نوجوانی، یعنی حدودا زیر (15) سال، بسیاری از نیازهایش به ویژه نیازهای روانی اش، نه تنها برآورده نشده، بلکه سرکوب هم شده است.
بنابراین بزرگترین گرفتاری او احساس محرومیت، ناکامی و احساس کمبود است که در اثر برآورده نشدن نیازهای روانی، اجتماعی و معنوی اش دچار کمبود شده واین کمبود ها او را رنج می دهند. برای پی بردن به این مطلب، پیشنهاد می شود که به این موضوع توجه داشته باشیم که ما در بین همه طبقات بالا، متوسط و پایین و در بین همه گروه ها و پیشه های اجتماعی، مانند هنرمندان، پزشکان، ورزشکاران، بازاریابان، کارگران و ... وابسته به مواد مخدر داریم. و از آن گذشته بین بی سوادها، کم سوادها، باسوادها و حتی متخصصان و گاهی فوق تصص ها هم وابسته به مواد مخدر داریم و همین طور بین نوجوانان، میان سالان و کهن سالان هم وابسته به مواد مخدر داریم. هم بین زن ها وابسته به مواد مخدر داریم و هم بین مردها. هم بین کم هوش ها و عقب مانده ها، هم بین باهوش ها و تیزهوش ها و بین هم نژاد سرخ، سفید، زرد و سیاه و در بین هر قوم و ملتی؛ اعم از شهروندان جوامع پیشرفته اروپایی تا افراد مناطق و کشورهای توسعه نیافته افریقایی و در نهایت هم بیم مجردان و هم بین متاهلان وابسته به مواد مخدر وجود دارد. پرسش این است که این مشکل چه ویژگی ای دارد که هیچ کس را مستثنا نمی کند؟ با یک نگاه کاوشگرانه در می یابیم که با وجود همه تفاوت های فردی، قومی، نژادی، فرهنگی، سنی و طبقاتی در میان وابسته به مواد مخدرها، آنان تنها از یک نظر وضعیت همسانی دارند و آن، شخصیت آسیب دیده، افسرده و مشکل دار روانی آنهاست که موجبات پریشانی روانی آنان را فراهم کرده است. آنان خود را در برابر دشواری های ناتوان و ورشکسته ارزیابی کرده، در درون خود را خوار و زبون و نابود و فناشده و دارای احساس باخت ارزیابی می کنند و در نتیجه برای تحمل این وضعیت بسیار ناخوشایند و کاهش فشارهای ناشی از چنین اندیشه ای، با آگاهی از مشکل آفرینی این مواد، به ماده ای رو می آورند که برای لحظه ای هر چند کوتاه، بتوانند از فشارهای بسیار بسیار آزار دهنده درون ذهنی خود، رهایی یابند و لحظه ای احساس آرامش کنند.
فراموش نکنیم که هدف نهایی همه مردم دنیا در نهایت دست یابی به آرامش است. حال هر کسی به شیوه ای، دنبال آن است. گروهی از راه درست، مانند دانش اندوزی، گروهی دیگر از راه عبادت، گروهی از راه تهذیب، گروهی از راه کار یا افزایش دارایی ها و گروهی با ورزش و یوگا، گروهی با مطالعه و عرفان، گروهی با کارهای هنری و ... البته گروه هایی هستند که مسیرهای غلط و تباه کننده ای برای رسیدن به آرامش انتخاب می کنند. مانند استفاده ا الکل، مواد مخدر، خوشگذرانی های نادرست و ... و آنانی که از هیچ راهی امکان دست یابی به آرامش را نیابند و خود را در بن بست کامل ببینند، دست به خود کشی می زنند.
نباید فراموش کرد که زندگی بنا به گفته آقای ویل دورانت "جدال بی امان با مرگ است." نویسنده البته زندگی را حل معادلات چند مجهولی روزانه می داند. باور بر این است که ما هر روز از بام تا شام با گرفتاری ها و مانع ها و بن بست های کوچک و بزرگی از مسایل خصوصی و خانوادگی تا مشکلات کلان اجتماعی روبه رو می شویم.
افراد خوشبخت و موفق آنانی هستند که بیشتر این مسایل را حل کنند و افراد معمولی نیمی از مسایل را حل کرده و از حل نیمی دیگر از مسایل ناتوان هستند. افراد تیره بخت و نگون بخت، آنانی هستند که از حل و برداشتن مانع ها و دشواری های سر راه خود ناتوانند. در ادامه آرزو دارم بپذیرید که برخورداری از شخصیت توانا، سالم، سازگار و مثبت اندیش، نقش بسیار باارزشی در پیشگیری از احساس واماندگی، له شدگی، درماندگی، ته ماندگی و احساس باخت و در نهایت دست زدن به کج روی، خودکشی، اعتیاد و رفتارهای جامعه گریز و جامعه ستیز بازی می کند.
بر پایه این دیدگاه، شخصیت ناتوان و منفی نگر و منفی اندیش، ناسازگار و مشکل دار نه تنها توان حل مشکلاتش را نخواهد داشت، بلکه با کج اندیشی، برخورد و واکنش های ناسالم به گره های پیرامون خود خواهد افزود و عرصه را پیوسته بر خود تنگ تر خواهد کرد . و به این ترتیب گرفتاری هایش افزوده می شود و مشکلاتش بیشتر و در نتیجه کامیابی هایش کمتر گشته و به ناکامی ها و محرومیت هایش پیوسته افزوده تر خواهد شد. و روشن است که شناخته ترین واکنش ها در برابر ناکامی، افسردگی است و باز از شناخته شده ترین واکنش ها در برابر افسردگی، اعتیاد و خودکشی است.
نگرش شما نسبت به پول چیست؟
تا همین اواخر قرن ها بود که در تمام فرهنگ های دنیا فقر و معنویت یکی شمرده می شد و جست و جوی پول و ثروت به عنوان "مادی گرایی" و "مادی بودن" رد می شده است. همه ما در مقطعی از دوران تحصیلی مان موظف بوده این انشا "علم بهتر است یا ثروت" را بنویسیم و هرگز کسی نگفت که "هم علم خوب است و هم ثروت". مطالعه زندگی هنرمندان و اندیشمندان بزرگی که در فقر مادی زندگی کردند و از دنیا رفتند هم مزید به علت شد تا تصور این که هم می توان ثروتمند بود و هم عالم و خردمند و معنوی را به کلی کنار بگذاریم.
ساخت انواع فیلم ها و سریال های تلویزیونی که حول قهرمان فقیر معنوی و ضد قهرمان پولدار ظالم می چرخد حاکی از همین نگرش نادرست نسبت به پول و ثروت است. واضح است که ما هر چقدر هم دلمان پول و ثروت بخواهد با این همه ضرب المثل و حکایت و داستان منفی درباره پول و پولدار، نیروی دافعه در خودمان ایجاد می کنیم نه جاذبه و طبعا هیچ کدام ما دلمان نمی خواهد "خرپول" محسوب شویم!
اما در رابطه با پول و ثروت هم تقریبا مثل هر موضوع دیگری، نگرش درست " هم این/ هم آن" است نه " یا این/ یا آن". هم علم خوب است هم ثروت. اگر به جای این که بچه مدرسه ای ها را وادار کنیم بین علم و ثروت یکی را انتخاب کنند (که معمولا برای نمره آوردن مجبورند علم را انتخاب کنند، هر چند ته دلشان ثروت بخواهند) به آنها بگوییم که می توانند ثروتمند باشند، پولدار خردمند مهربان باشند، می توانند در عمارتی بزرگ و زیبا با بهترین امکانات رفاهی زندگی کنند و با خدا باشند (می دانم همین الان با خودتان دارید فکر می کنید"مگر می شود؟!") آن وقت درس درست را به آنها داده ایم. اما ما خط کش دست مان گرفته ایم و در حالی که در یک طرف "ثروت" را گذاشته ایم در طرف دیگر همه چیزهای خوبی که آنها را فضیلت به شمار می آوریم قرار می دهیم و با ثروت می سنجیم. مثلا علم بهتر است یا ثروت (پس علم بهتر است) ادب مرد به ز دولت اوست (پس ادب بهتر است از دولت، که همان ثروت است) و الی آخر.
در تمام فرهنگ ها دو نگرش افراط و تفریطی در مورد پول وجود دارد. بعضی ها می گویند "پول حلال همه مشکلات است". بعضی ها هم می گویند "پول علت تمام مفاسد است" اما نگرش درست، راه میانه ای است که همه واقعیت را در بر می گیرد. واقعیت این است که پول زندگی را راحت تر می کند. هر کس که می گوید پول مهم نیست هرگز بی پول نبوده است. همه ما به پول احتیاج داریم و بیشترمان دلمان می خواهد بیشتر از این پول داشته باشیم چیزی که باید بدانیم حقایقی درباره پول و طرز استفاده از آن است.
حقیقت این است که پول همان انرژی است. هر چه انرژی بیشتری در ما جاری باشد پول بیشتری در زندگی مان جاری می شود. یکی از اولین کارهایی که ما باید بکنیم این است که نگرش مان نسبت به پول را بررسی کنیم و ببینیم انرژیمان کجا مسدود شده است. اگر در خانواده ای بزرگ شده ایم که پدر و مادرمان نگرش منفی نسبت به پولدارها داشتند و خودشان هم راه استفاده درست از پول را بلد نبودند احتمالا ما هم با مشکلات مالی دست و پنجه نرم می کنیم. اگر در خانواده ای بزگ شده ایم که نگرش کمبود بر آن حاکم بوده و همه چیز را برای "روز مبادا" نگه می داشتند احتمالا ما هم بی اعتقاد به فراوانی عالم هستی، از خرج کردن پول می ترسیم و راه جاری شدن آن را بند می آوریم. البته این به معنای ولخرجی کردن و دوری از پس انداز نیست.
قوانین و رازهای بسیاری در رابطه با پول و ثروت هست. یکی از آنها که این روزها زیاد از آن حرف زده می شود " قانون جذب" است. "قانون جذب" می گوید همان چیزی را جذب می کنی که به آن فکر می کنی. اگر به فراوانی و ثرت فکر کنی، فراوانی و ثروت را جذب می کنی. "راز" این است که فقط به چیزی که می خواهیم، فکر کنیم و از آن حرف بزنیم. ما هر چقدر هم دلمان ثروت بخواهد اگر مدام از کمبودها بنالیم و اخبار فقر و بدبختی را تماشا کنیم و از آن حرف بزنیم، قادر نخواهیم بود ثروت را به سوی زندگیمان جذب کنیم عالم هستی بی نهایت وافر است. طبیعت سرشار از فراوانی است. طبیعت دایم در حال بده بستان است؛ با گشاده دستی می بخشد و دریافت می کند. باران بی منت بر همه ما فرو می بارد. آفتابی بی خست بر همه ما می تابد . خدا با خلق هزاران هزار نباتات و حیوانات در دنیا فلسفه فراوانی اش را برای ما به نمایش گذاشته است. این ماییم که با اعتقادمان به کمبود، راه فراوانی را در زندگی و در دنیامان مسدود کرده ایم. اکنون زمان آن فرا رسیده که خطامان را اصلاح کنیم و به نگرش الهی و معنوی بازگردیم. اکنون می دانیم که فقط فضیلت نیست، و بهره مندی از فراوانی و ثروت خدادادی عالم حق طبیعی و اولیه ماست.
تمرین
این هفته نگرشت نسبت به پول را بررسی کن و ببین در مورد افراد پولدار چه احساسی داری. حتی اگر این را به زبان نیاوری شاید ته دلت آنها را محکوم می کنی یا به بغض و انزجار به آنها نگاه می کنی. درباره فقرا چه؟ بدان که آگاه شدن از اندیشه ها و احساس مان گام اول برای اصلاح آنهاست .
در صحبت های خانوادگی و جمع های دوستانه توجه کن و ببین چه صحبت هایی درباره پول و ثروت می شود. دقت کن و ببین نگرش حاکم در جمع چیست. آیا هر وقت چیزی برای خودت می خری احساس گناه می کنی؟ بدان که لیاقت این را داری که به خودت برسی و هر از گاه هدیه ای به خودت بدهی. یکی از روزهای این هفته این کار را بکن. بخشیدن چیزهایی که نمی خواهیم اعتقاد ما به فراوانی هستی را می رساند و به شیوه ای قدرتمند می گوید که ما تحت حمایتیم و هرگز محتاج نخواهیم بود. این هفته چند لباس یا کفش یا وسیله ای را که نمی خواهی یا اضافی داری، به کسی ببخش یا بیرون بگذار. این کار راه را برای ورود جریان انرژی تازه و چیزهای نو به زندگی ات باز می کند.
بر خلاف آنچه به ما گفته اند "پول در آوردن" استعداد یا دانشی اسرار آمیز نیست که فقط به بعضی ها عطا شده بلکه مهارتی اکتسابی است که بیشتر ما در خانواده مان آن را کسب نکرده ایم . این هفته یکی از راه های کسب این مهارت را امتحان کن: کتابی در این زمینه بخوان، بازی را که بر این منظور طراحی شده بگیر و تمرین کن؛ در سمیناری یا کلاسی در مورد این موضوع شرکت کن. به این ترتیب عضلات فکری خودت برای جذب پول و فراوانی بیشتر به زندگی ات را پرورش می دهی.
یادت باشد پول وسیله است و مثل هر وسیله ای لازم است طرز استفاده از آن را یاد بگیریم. پول زیاد تجلی فراوانی عالم هستی است. یاد بگیریم از آن بهره مند شویم.
موفقیت در قابلیت بهره مند از فراوانی عالم هستی است.
سه گنجینه بزرگ انسان برای رسیدن به تعادل و راه تعالی:
1- ساده بودن، 2- مهربانی، 3- صبوری، لائوتسه
در این داستان ما هم خرد می بینیم و هم مهر. تا قبل از اینکه مزرعه دار پیش قاضی برود، تنها خرد حاکم بود و همه اتفاقات خردمندانه دیده می شد ولی وقتی به پیشنهاد قاضی مرزعه دار از چیزی که خود داشت به همسایه اش بخشید، مهر جاری شد و از آفت دشمنی دور ماند. قاضی، خردمندانه دانست باید خرد و مهر را به کار ببرد که انیجا این ترکیب امنیت ایجاد کرد.
فکر کنید نیاز جامعه کنونی ما چیست؟ علم! عرفان! الهیات! فیزیک! عشق! خانواده...
اگر تمام مردم عالم شوند آیا جهان گلستان می شود؟ اگر همه عارف شوند یا اگر همه عاشق باشند، داعیه صلح سر دهند دنیا به صلح خواهد رسید؟
خورشید برای همه یکسان می تابد! چه گیاهان چه دریاها چه کوهستان چه انسان ها. اگر اشعه خورشید چشم ما را آزار می دهد یا پوستمان را خراب می کند، ما چه می کنیم؟ خود را از مهرش محروم می کنیم و گرنه خورشید هر روز نه به خاطر من نه به خاطر تو بلکه بر اساس خردی کایناتی می درخشد. درختان روزها دی اکسید کربن را می گیرند و محیط زیست را پاک می کنند تا همه موجودات زنده بتوانند نفس بکشند. این همه از خردی کایناتی می آید ولی در این کار مهری الهی هم دیده می شود. شاخه های درخت جای مناسبی برای لانه سازی پرندگان و پناه آنان از شکارچیان است. میوه هایش غذای خیلی از حیوانات و حتی انسان های گرسنه است و سایه اش آسایش می آورد. دریا مامن بسیاری از جانوران است و چرخه حیات به زیبایی بین خشکی و دریا در جریان است اگر دست مداخله گر و خرابکار انسان بگذارد. مهر آن چرخه بارانی است که با کمک خورشید آب دریا بخار شده و به شکل ابر به سرزمین های خشک و تشنه آب می رساند. پس تمام طبیعت را مورد مهر خود قرار می دهد. خرد کوهستان آنجاست که منابع آب های زیر زمینی و منابع برفی برای زمان خشکسالی ذخیره می کند و مهرش این جاست که زمانی که موجودات به آب نیاز دارند به شکل چشمه و رود جاری می شود. پس بلایای طبیعی چیست؟ از نگاه ما اینها بلای طبیعی هستند نه از نگاه جانوران و طبیعت. طبیعت و جانوران با این چرخه مهر و خرد خوب وفق یافته و تسلیم شده اند چرا که مطیع فرامین طبیعت هستند ولی این ما انسان ها هستیم که همه چیز را خودخواهانه برای خود خواستیم. برای هر چیزی قانون گذاشتیم حتی طبیعت. برای طبیعت سیل به منظور ایجاد تعادل است و چگونه؟ سیل برای سرریز شدن آب های انباشته است و آب رسانی به زمین های بایر و خشک و ایجاد تعادل روی سطح زمین. زلزله برای ایجاد تعادل و خارج کردن فشار متمرکز در هسته زمین برای ماندگاری و طول عمر زمین. ولی از نگاه ما که خودخواهانه خانه هایمان را از طبیعت جدا ساخته و شروع به شهرسازی و آلوده کردن زمین کردیم، زلزله بلاست چون خانه هایمان را خراب می کند و بعد می گوییم طبیعت بی رحم است. فکر نمی کنید که ما تنها موجودات محق روی کره زمین نیستیم؟ آیا از دید دیگر موجودات و حیوانات روی کره زمین هم این بی رحمی است؟ تعاریف ما چگونه هستند؟ سال هاست انسان ها به دنبال فهمیدن عشق، شعرها نوشتند، قصه ها بافتند و راه ها رفتند و سمبل ها ساختند. لیلی و مجنون، شیرین و فرهاد،ویس و رامین و ... آیا از خود پرسیدید چرا بعد از گذشت قرن ها هنوز به دنبال تعریفی برای عشق هستیم؟ چون هر جوری که عشق را تعریف کردیم دچار نقصان شدیم، کم آوردیم! زیرا روی دیگر عشق، نفرت است. زنی را تصور کنید که عاشق شوهرش است کافی است شوهرش مدتی آن طور که او می خواهد نباشد آیا متنفر نمی شود آیا کار به طلاق نمی کشد؟ اگر شاگرد حرف معلم را گوش نکند غیر از این است که معلم شاگرد را تنبیه می کند؟ تنبیه یعنی آگاه کردن آیا ما فرزندمان را آگاه می کنیم یا می خواهیم فقط تسلیم ما شوند. ناخودآگاه وقتی ببینید که ما از او و رسیدن به او غافل شدیم تنبیه مان می کند یعنی آگاهمان می کند با خرابکاری ها، لغزش های زبانی، گم کردن وسایل و ... تا به داد خود برسیم.
مهر به ما می آموزد کاری را که برای خود می خواهیم برای دیگران هم بخواهیم. فرزانگان در طی این همه سال که از قدمت خودآگاهی می گذرد با اشعار، با قصه ها، با عبارات عمیق و با کشف روان انسان سعی کردند آنچه آنها را به بیداری رسانده، به دیگران منتقل کنند. می خواهند کسی بی نصیب نباشد برای همه و به هر زبانی گفتند شعر، قصه، فیزیک، نقاشی، شیمی، ریاضی و ... خرد تنها اگر با مهر همراه نباشد، بلای جان آدمی است. خرد تنها انسان را من گرا و خود محور و خودپرست می کند. حکایت همین دانشمندانی است که بمب های اتم ساختند و دیگران بر سر مردم ریختند. اگر مهر در آنان جاری بود، آیا این گونه اختراعاتی می کردند؟ در کل کاینات و طبیعت نمره بندی و تبعیض وجود ندارد. نفرت و ولع خرد را زایل می کند و این خصلت ها می تواند در ما باشد می تواند نباشد! هرگاه از حوزه مهر دور شویم به حوزه نادانی نزدیک می شویم مثل زنبور بی عسل. وقتی دوستی را تعریف می کنیم یعنی دشمنی هم داریم؟ وقتی به اوج فکر می کنیم حتما به فرود هم می اندیشیم.
مگر نه اینکه ما ساکنان زمین اگر آنچه می خواهیم فراهم نشود به زمین و زمان بد و بیراه می گوییم. شاید ما به جای گشتن به دنبال عشق و سرها شکستن و سینه چاک کردن باید به مهر بیندیشیم چرا که ابدی است و همیشه جریان دارد چه شما بداخلاق باشید چه خوش اخلاق! چه مطیع باشید چه سرکش! چه بخندید چه گریه کنید. عین طبیعت عین خورشید ! اگر شما امروز به تابش مستقیم خورشید ناسزا گویید، کمتر می تابد. نسیم برای کسی که عاشقانه برایش شعر می گوید، بیشتر نمی وزد.باید از طبیعت بیاموزیم و در زندگی خود مهر را وارد کنیم. وقتی فرزندی فریاد می کشد و پرخاشگر است آیا باید بیشتر عصبانی شد که به شان ما توهین شده یا غصه فرزندی را باید خورد که این گونه فریاد کمکش را به گوش مادر یا پدر می رساند تا به یاریش بروند و درونش را شفا دهند. ما به جای کمک به ناسزا و کتک کاری و ظلم و زور متوسل شده و این خود نفرت است که عشق نیست. مادری که مهر داشته باشد در هر شرایط به فرزندش مهر می ورزد چه در شرایط خوب باشد چه بد البته همراه خرد. وقتی فرزندی صالح باشد پیوندها محکم تر و اگر دچار مشکلات روحی باشد آیا سست تر است؟ چه چیزی معجزه آساتر از مهر والدین شفایش می دهد. اگر فرزندی ناراحت است مهر والدین آرامش می کند. این رابطه حتی بین زن و شوهر و بین دو دوست یا مدیر و کارمند یا هر رابطه انسان معجزه می کند. مدیری که کارمندانش از او بترسند بهتر است یا کارمندی که در قبال مهر مدیرش با دل و جان کار کند. حالا فکر می کنید مهر به تنهایی کافی است؟ می دانم می پرسید: این گونه که فرزندمان بد تربیت می شوند و به والدین فرمان می رانند؟ بله اگر تنها مهر باشد فرزندمان یا بی عرضه می شود یا تنبل و لوس. اگر طبیعت تنها آب دریا را بخار می کرد و فقط خورشید می تابید چه می شد؟ همیشه دریا پر آب و سیل زا و دیگر بخش های زمین خشک و بایر بودند. این جا چه چیزی کم است؟ خرد هستی است که باد را می فرستد تا ابرها را بالای سر ما تشنگان و زمین های خشک و تشنه ببارد و سیرابمان کند. ما نیز باید خرد را به کار بریم در روابطمان با همسر با آدم های دیگر و فرزندمان. وقتی فرزندم از مهر من سیراب شد حالا باید با خرد او را برای یک زندگی تنها و مستقل در جامعه آماده کنم. اگر والدین مهر بی خرد داشته باشند می شود حکایت آن پسری که هیچ وقت ازدواج نکرد چون مادرش تمام نیازهای عاطفی و حیاتی اش را فراهم می کرد. وقتی که مادر بمیرد چه می شود؟ پسر هم از زندگی ساقط شده و آواره می شود. آیا این پسر مادرش را دعا می کند یا نفرین؟ حال اگر خرد را همراهش کنیم فرزندمان را با پشتوانه مهر خود راهی جامعه و کار خواهیم کرد که مطمئنا موفق خواهد شد. ما فرزندمان را از مهر خود محروم می کنیم و بعد گله می کنیم چرا به فلان معلم یا پسر یا دختر دل بسته شده است. چون از مهر شما لبریز نشده و خرد شما او را با خطرات جامعه آشنا نکرده است. مدیر اگر فقط مهر داشته باشد از بی انضباطی در دفترش بین کارمندان سنگ روی سنگ بند نمی شود ولی اگر خرد را به کار بندد می داند چگونه و بر اساس ارزش های انسانی چگونه کارمندانش را خلاق کند. ما عادت کردیم که اگر در رابطه آنچه خواستیم نشد، دوری کنیم و منزجر شویم. ما به خرد و مهر هر دو نیاز داریم. عاشق تا وقتی عاشق است که معشوق مطابق میلش رفتار کند که در غیر این صورت، نفرت جاری می شود. اما مهر همیشه جاری است چه وقتی همه چیز سر جایش باشد چه وقتی که بحران وجود دارد. راه برگرداندن وضع بحرانی به تعادل مجادله است و جدایی، یا مهر ورزیدن، عشق است که زخم می خورد و کهنه می شود ولی مهر اصلا صدمه نمی خورد و همیشه جاری است. حتی در جنگ اگر حریفان با نگاه مهر با هم روبه رو شوند اسلحه ها کنار می رود. این راز اختلاف را کوچک و حل می کند و فرود و پشیمانی و شتابی وجود ندارد. همه چیز نرم و آرام جلو می رود و تعادل به وجود می آورد. جنگ نیز می تواند با نیت صلح صورت گیرد به نیت اصلاح نه خرابی و ویرانی و اثبات خود و آن شان حیوانی. آن وقت فکر می کنید جنگی در بگیرد. کسی که به خود مهر بورزد حتما به دیگری هم مهر می ورزد عشق شخصی است و تنها به نفع یک نفر تمام می شود ولی مهر نفع جمعی دارد و جمعیتی را بر می گیرد. رهایی در خود مالکیت ندارد، ما انسان ها هستیم که با عنوان عاشقان راستین به خود اجازه می دهیم همسر یا فرزندمان را مایملک خود بدانیم. این احساس با خود، غم به همراه خواهد آورد و تنفر و جدایی. اما اگر مهر جریان داشته باشد تملکی در کار نیست و انسان ها در سایه آزادی و رهایی مهربانانه در کنار هم زندگی می کنند. در زندگی زناشویی یا هر نوع رابطه ی وابستگی، بد و مشکل آفرین است. دو درختی را تصور کنید که به هم وابسته هستید و به هم تکیه دارند و زیست یکی به وجود دیگری بسته است. اگر یکی را قطع کنند دیگری هم نابود خواهد شد. ولی اگر کنار هم باشند با فردیت خود، اگر یکی از بین رفت، دیگری به زندگی خود ادامه می دهد. در حالت وابسته هر دو از بین می روند ولی در همبستگی زندگی ادامه می یابد. مادری را تصور کنید که فرزندانش را به خاطر مشکل خود شدیدا به خود وابسته می کند اگر برایش اتفاقی بیفتد آیا بچه ها می توانند به زندگی خود ادامه دهند؟ حتما دچار مشکلات روحی بسیاری خواهند شد. اما والدینی که با خرد و مهر فرزندان را در کنار خود بدون وابستگی بزرگ می کنند بعد از آنها هم بچه ها با خاطره خوبی از آنها به زندگی موفقشان ادامه می دهند. حتی در طبیعت هم بچه های حیوانات وقتی بزرگ می شوند باید به دنبال زندگی خود بروند. حکایت ما انسان هاست که در وابستگی ها، آسیب ها می بینیم. باید از وابستگی به همبستگی و همراهی درست رسید. چیزی که در طبیعت جاری است. حیوانی اگر می میرد یا شکار می شود زندگی جریان داشته و گله به زندگی خود ادامه می دهد. که در غیر این صورت همه محکوم به نابودی هستند.
وقتی با مهر با دنیا بنگریم، کرم خاکی و قوی زیبا فرقی با هم ندارند هر دو مخلوق خدا هستند و ارزشمند و زندگیشان مهم. در تمام کل هستی تبعیضی وجود ندارد این ما هستیم که این ارزشگذاری ها را بنا نهادیم. هرگاه از خرد دور شدیم بدانیم که به نادانی نزدیک خواهیم شد و به ضرر همه و خود کار خواهیم کرد. راز عشق بادوام، آزادی است. چطور خارج از خانه، در قبال کار غریبه ای تشکر می کنیم ولی همین تشکر را در قبال زحمت و لطف همسر، فرزند یا والدین خود نمی کنیم. چون تکراری شده اند؟ یا وظیفه شان است؟ مهر هرگز تکراری نمی شود و همیشه تازگی دارد. وقتی زندگی ها به عادت می رسند یعنی از مهر خالی شده و پای فرد دیگری به وسط کشیده می شود.
ما در دنیا به چه چیز نیاز داریم تا جهانی مملو از صلح داشته باشیم. حسادت، رقابت، مال اندوزی، نفرت، جنگ یا انتقام. آیا این همه انسان ها که به جان هم افتادند و تا توانستند جنگیدند، صلح به خانه هایشان آمد؟ هر چه جلوتر رفتیم صلح از ما دورتر شد و حالا که فریاد صلح و دوستی سر می دهیم این فریادها به گوش کسی نمی رسد. انسان امروز بیشتر از همیشه به مهر نیاز دارد و خرد. اگر بخواهم بجنگم مهر، خشم مرا به همدردی و فهم متقابل دعوت می کند. اگر بخواهم از روی کینه ورزی کاری کنم، مرا به مهربانی راهنمایی می کند اگر بخواهم رقابت کنم مرا با حس باختی که قلب حریفم را به درد می آورد، آشنا می کند. اگر بخواهم ظلمی کنم، چشم مرا به موجودی که زیر دست من است و مخلوق خداست و شان والای خود را دارد، باز می کند. هیچ کس حتی والدین نباید به بهانه نیت خیر خواهانه انسانی را به مرز زشتی ها پایین برده و خوار کند. خواری سزای هیچ کس حتی بدخواهان نیست. ما چه بودیم و چه شدیم. از کی به ارزش گذاری ها روی آوردیم و چنان به آن آلوده شدیم که چشممان کور شد. جان کلام ما برای داشتن زندگی صلح آمیز چه برای خود چه برای جهانیان به دو بال مهر و خرد نیاز داریم تا بتوانیم در امتداد لطف خدا سپاسگزارانه زندگی کنیم.
خداوند مهر در انسان نهاده نه خشم نه خشونت پس بهتر است به مهر سلام کنیم و در را برویش بگشاییم و به دورن خود راهش دهیم.
- در بعضی روابط با دیگر آدم ها حرفی زدید که بعد خودتان پشیمان شدید خوب این یعنی کارتان غلط بوده چون از سایه برآمده ولی می توانید آیا از خرد و مهربان استفاده کردید. این کمکتان می کند که مهر و خرد درونتان را به یاری بطلبید.
- در اتفاقات تاریخی جست و جو کنید و تصمیم هایی را که همراه با خرد و مهر است جمع آورید و ببینید به نفع جمعیت بوده یا شخص؟
تفسیر معنی دار زندگی
بر اساس روان شناس یونگ
خورشید که غروب می کند شما چه تفسیرش می کنید؟ پایان شادی و آغاز غم؟ زندگی رو به اتمام؟ ولی می توان آن را یک غروب زیبا، پایان یک روز و کسب انرژی برای شروع روزی دیگر تفسیر کنید. وقتی پاییز می رسد تفسیر شما چیست؟ فصل غم و افسردگی و اندوه؟ آیا واقعا طبیعت هم همین تفسیرها را دارد؟ یا تنها تمام شدن فصلی است و ورود به مرحله استراحت و آرامش، تفکر و غور کردن، بهار و تابستان پر از شور، تازه شدن و فعالیت و تغذیه و کار و تجربه کردن است و پاییز و زمستان زمان اندیشه کردن درباره این دو فصل و حاصل کارهای انجام گرفته و غور به درون است و مهیا شدن برای بهاری دیگر، پربارتر و قوی تر! تمام اعمالی که ما انجام می دهیم و اتفاقاتی که از سر می گذرانیم همه به نوع تفسیر ما بستگی دارد. تفسیر خوب! تفسیر بد! یا تفسیر بی تفسیر! هر چه بخواهد بشود، می شود چه با تفسیر چه بی تفسیر. پس سود تفسیر کردن چیست؟ آزار خود یا دیگران؟ توجیه کردن آنچه اتفاق می افتد و ما از آن بی خبریم بهتر نیست خود را به آنچه خرد هستی در نظر دارد بپرسیم. رهایی از تفسیر یعنی پذیرش هر آن چیزی که پیش می آید مثل اصل طبیعت. اگر تفسیر می کنیم بهتر است تفسیر زیبایی از زندگی کنیم به جای برنامه ریزی برای آنچه دست ما نیست.
وقتی با فرزندمان بحثی داریم بلافاصله تفسیر ما اهانت به مقام ماست ولی می توان تفسیر دیگری هم کرد شاید فرزندم از چیری رنج می برد و نیاز به کمک دارد و این عکس العمل، نشانه آن است. خیلی از ما با خاطرات گذشته سر می کنیم و این خاطرات تفسیر های بد و ناراحت کننده ای به همراه دارد که همیشه با ماست. اما راه دیگری هم هست؛ وقتی به یادشان آوردیم می توانیم آن را تفسیر دوباره کنیم تا هم از بند اسارت آن رها شویم و هم آن خاطره را از بند تفسیر خود رها کنیم تا زندگی اش را بکند. مثلا اگر در گذشته یک سیلی از پدرم بابت کاری خوردم می توانم این گونه تفسیرش کنم که او حتما خیر و صلاح مرا خواسته و از دردسر و اشتباهی رهانیده است. آیا این تفسیر به ما آرامش می دهد یا آن تفسیر ناراحت کننده که او بد مرا می خواهد و از من بیزار است؟ ما نمی دانیم هر اتفاقی برایمان می افتد چه حکمتی پشت آن نهفته است پس بهتر است به خرد هستی اعتماد کنیم و تفسیر بد نکنیم که نوعی قضاوت است. قضاوت ها محصول عادت هاست و از سایه بر می آید چرا که دوست داریم همه چیز را برای خود با ارزش گذاری ها آلوده کنیم. قضاوت ما هیچ تاثیری در بهتر شدن حال ما ندارد که اثر منفی دارد. یادمان باشد زندگی ما از قضاوت ها و تفاسیر بد و خوب تشکیل نشده بلکه از خلاقیت و مهر و خرد می تواند لبریز باشد.
آرزو
از وقتی خود را شناختم با آرزو آشنا بودم. از زمانی که کودک بودم و آرزوی داشتن یک عروسک یا ماشین یا دوچرخه را داشتم تا آرزوی پروانه شدن و پرواز. آرزوهای عروسک و دوچرخه با کمی گریه و زاری و ناله و فشار یا قرض گرفتن دوچرخه برادر یا بچه همسایه یا تلاش و خواستن بالاخره مهیا شد ولی آرزوی پروانه شدن را همیشه با خود داشتم تا وقتی بزرگ شدم البته باز تلاشم را کردم و شب ها به پشت می خوابیدم به امید اینکه یک روز صبح چشم باز کنم و ببینم پروانه شدم و از خانه می پرم و به آسمان می روم. به مرور که بزرگ شدم و به خرد هستی پی بردم تسلیم شدم و فهمیدم که از درون باید پروانه شوم و در عالم الهی پرواز کنم. برای این کار هم پیله باید بست. ما همه پیله های خود را داریم و منتظریم، منتظر رهایی و پرواز به سوی او! اما عجیب است انگار انسان ها به این پیله خو گرفتند و عادت کردند و دیگر دلشان نمی خواهد از آن بیرون بیایند. انگار به اسیر بودن عادت کردند و به همین دلیل تنها عده معدودی که ما آنها را برگزیده می دانیم پیله را دیدند و به نیروی درون خود ایمان آورند. پیله را شکافتند و پریدند. وقتی پیله را شکافتی دیگر بازگشتی نیست باید بروی بالا و بالاتر تا آنجا که در جوار نور خورشید بالت بسوزد و جزیی از آن شوی. اما افسوس که نمی دانیم همه ما این نیرو را در خود داریم تنها باید باورش کنیم و پیله خود را بشکافیم. اما حال من نه آرزویی دارم نه خیالی حالا گاه پروانه ام، گاه اسب، گاهی ماهی و گاه درخت. حالا می دانم که من با همه جهان پیوند درونی دارم.چه کسی فقط آرزو می کند؟ کسی که خلاقیت ندارد. تنبل است و چیزی نه در درون نه بیرون خلق نمی کند. آنچه می خواهد را آنقدر دور و دست نیافتنی می داند که تنها آرزویش می کند. در خیال داشتنش را تجسم می کند و همین کافی است. انسان آن چیزی را آرزو می کند که رسیدن به آن محال باشد و گر نه اگر به دستش برسد که مالکش می شود مثل بقیه چیزها. آدم خلاق هر لحظه در حال بازآفرینی لحظه های خود است پس آرزویی ندارد. آنچه بخواهد درون خود دارد و اگر نباشد می داند که با آن پیوند درونی دارد و اگر نباید داشته باشد تسلیم است یا با خلاقیت و تلاش به آن می رسد. پس این عدم خلاقیت است که آرزوها را به وجود می آورد. آرزو لحظه حال را می کشد و افسردگی به همراه دارد در حالی که بی آرزویی لحظه را ابدی می کند چرا که از قید همه چیز حتی آرزو هم آزاد است. وقتی آرزویی دارم یعنی محال است و شاید هیچ وقت به آن نرسم ولی وقتی رویایی در سر دارم ناخودآگاه می دانم که محال نیست و دست یافتنی است و ناخودآگاه تمام نیروی خود را بسیج می کنم تا به آن برسم اگر بخواهم و تمام عزمم را جزم کنم، زیرا وجود دارد، می گویند (از تو حرکت از من برکت). کسی که آرزو دارد حرکتی نمی کند. کسی که آرزو می کند رییس جمهور باشد ولی نه در جایگاهش و نه در موقعیتش است هرگز به این آرزو نخواهد رسید و نیروی خود را در جهت رسیدن به چیز محال تلف می کند با خیالبافی هایی که گاه شکل تو هم به خود می گیرد، مگر در شرایط مناسب آن باشد، که دیگر آرزو نیست یک امکان یا فرصت است. اما اگر رویای نویسنده شدن داشته باشد تمام تلاش خود را برای رسیدن به این رویا می کند و به آن می رسد چون در جهت آن تلاش می کند و قدم های درست را بر می دارد. حتما تجربه کردید وقتی آرزویی داشتید و از راه نادرست به آن رسیدید، متوجه شدید که همه چیز تمام شده، انگار انگیزه ها تمام شدند و آن گونه که فکر می کردی نبود. فرزانه آرزویش نداشتن آرزوست چون از هر گونه اصرار و تفکر ذهنی بیهوده رهاست و با فکر و ذهن آزاد به آنچه باید می پردازد. وقتی آرزویی داری مثل خوره به ذهن و جانت می افتد و آرامش را از تو می گیرد یعنی زمان حال را از تو می گیرد و در آرزوی آن در آینده نمی فهمی که حال خود را چگونه گذراندی! تازه وقتی به آن می رسی انگار به تو دهن کجی می کند و تو شکوه می شوی. آرزو از سایه بر می آید ولی رویا از ناخودآگاه و طبیعت. وقتی آرزویی نداری چگونه ای؟ آزادی! رهایی! از هر گونه خیالبافی بیهوده، احساس کهتری و حقارت و ناتوانی به خاطر نداشتن آن نداری. چیزی را که من ندارم، نباید داشته باشم پس افسوس آن را خوردن و بعد آرزویش را داشتن چه سودی برایم دارد، یا چه کمکی می کند؟ وقتی آرزو نداری چشم اندازی هم به آینده نداری و اسیر آینده نیستی و تنها در جهت شناخت خود و آنچه در سر داری و هدف توست قدم بر می داری. هم راستا با خود زندگی و در جهت درست زندگی تلاش می کنی و به هر موفقیتی که می رسید، لذتبخش است چون آنچه به آن رسیدی دست نیافتنی و آرزو نبوده بلکه زندگی، سر راهت نهاده و نتیجه تلاشت بوده است. آرزوها فقط انرژی روانی ما را حرام می کنند و ما را به عقده می رسانند. کسی که آرزو می کند خلاقیت را در خود می کشد چرا که این زمان حال است که با خلاقیت و نوآوری و رشد من آینده را می سازد نه آرزویی که گاه نرسیدن به آن افسرده ام می کند. آرزو هر چه بزرگتر باشد بدتر است و لحظات بیشتری را از ما تلف می کند و افسرده ترمان می کند. آرزو دل سوختن و افسوس خوردن دارد. یعنی کسی که فارغ از آرزو باشد اصل و باطن هر چیزی را می بیند ولی آرزومند چون درگیر ظواهر است تنها آنچه را می بیند، از بیرون می بیند. بیایید آرزو نکنیم بلکه آنچه می خواهیم خلق کنیم.
بی آرزو راز بیند و آرزومند فاش. "لائوتسه"
نیاز
از بزرگی شنیدم انسان ها را باید از روی نیارهایشان شناخت نه رفتار و کلام و کردارشان. چه درست و چه رازآلود است این جمله خردمندانه! این نیازهای ما انسان هاست که ما را به مسیرهای گوناگون می کشاند. کودکی که گرسنه است نیاز به غذا دارد و اگر مادر نباشد که به او غذا دهد یا می میرد یا چیزی پیدا می کند و می خورد و این نیاز غریزی را مرتفع می سازد. حیوان هم اگر گرسنه باشد طبق نیازش مرغ خانه شما را می خورد تا نیازش برآورده شود، برایش مهم نیست که حیوان اهلی شماست و این کار او تعدی یا دزدی است. او نیازش را برآورده می کند نیازی که غریزه به او گفته چگونه برطرفش کند و کاری به قضاوت ما ندارد. این ما هستیم که از غریزه و طبیعت خود دور افتادیم و طبیعتی ساختگی برای خود ساختیم . این نه آرزوست نه رویا. جوانی که هیچ پشتوانه ای در خانه و جامعه احساس نکند و نتواند نیازهای روانی و عاطفی خود را نه در محیط گرم خانه و نه در جامعه برآورده کند چه می کند؟ ناامید است و با فوج عظیم آرزوهایی دست نیافتنی مثل تشکیل خانه و ازدواج، فرزند، خانه، ماشین و ... به کارهای خلاف رو می آورد چون می خواهد رود به آن برسد بدون سپری کردن مراحل درست زندگی و تحمل رنج و قیمت آن. ولی جوان دیگری با همین خصوصیات با پشتکار به کار می چسبد و به هر کاری دست می زند تا خود را از موقعیتش نجات دهد، از صفر شروع و رشد می کند، زیرا نیاز او برآورده کردن آرزوهایش نبوده بلکه با وجود حتی نداشتن محیط گرم خانه این رافهمیده که آرزو هیچ سودی برایش ندارد گذشته را که نداشته، آینده را هم با آرزوها که نمی تواند داشته باشد، حتما زندگی را می بازد پس زمان حال را حفظ می کند و کار می کند. نیاز روانی او این است او با خلاقیت کار می کند و چون آرزوی دست نیافتنی برای خود نساخته که رسیدن به آن محال باشد، به قانون ساده زندگی و طبیعت پرداخته و جالب اینکه این آدم ها به همه چیز می رسند به همان چیزهایی که برای دیگران آرزو بوده چون از راه درستش رفتند، نه نادرست.
شاید گاه باید نیاز خود را با دقت بررسی و آن را هدایت کرد تا به بی نیازی برسیم. آرزومند می خواهد زود به آرزویش برسد حتی با ضایع کردن حق دیگران و پا گذاشتن روی حقوق دیگران و می رسد، ولی دیگر انسان نیست بلکه اسیر بعد سیاه روانی خود است. در واقع سایه ای بسیار سنگین برای خود ساخته و با شیطان معامله کرده است. زیرا با آرزو زمان حال خود و انسانیت خود را ویران کرده است. شاید یک شعر را هزاران نفر بخوانند و هر کدام تفسیر خودشان را بکنند، چون تفسری ها بر اساس نیاز روانی هر انسان متفاوت است. زیرا جوهره شعر به ناخودآگاه و جهان دیگری تعلق دارد و نیازمند آگاهی دادن به ما انسان هاست و ما نیازمند شعر، و این جهان پر از رمز و راز. ما برای رشد خود و تعالی و آرامش روانی خود طبق نیاز خود قدم بر می داریم و برداشت می کنیم. اگر نیاز من پول باشد پس در جهت همان به راهی می روم که مرا به آن برساند. اگر نیازم اصلاح رابطه ام با آدم ها باشد به شناخت روان خود و رشد دست می زنم و اگر قدرت، زورگویی می کنم. باید ببینیم نیازمان چیست و آیا این نیاز از خرد و مهر یا طبیعت درست ما برآمده یا از سایه تاریک ما. این ما هستیم که این را بهتر از هر کسی می توانیم تشخیص دهیم. پس تنها فرزانه بی نیاز است زیرا نیازش خود بی نیازی است، خود آزادی است، رهایی است.
تمرین:
- آرزوها و رویاهای دوران کودکی خود را بنویسید و ببینید کدام یک برآورده شده؟
- لحظات سخت و تلخ گذشته زندگی خود را بنویسید و این بار با نگاهی مهربانانه تفسیر زیبایی از آن داشته باشید و حستان را یادداشت کنید.
- اگر در هر جایگاهی هستید ببینید چه نیازی شما را به این جا آورده و آیا همان چیزی است که شما خواستید یا نه؟ آیا نیاز شما از جای درستی آمده یا نه؟
- در خود جست و جو کنید ببینید چه نیازی در کودکی داشتید، سپس در نوجوانی و حالا دارید و چگونه می توانید به آن پاسخ گویید و از چه راهی؟ راه را بررسی کنید که آیا درست است یا نه؟ چگونه نیاز خود را هدایت کنید تا به نتیجه درستی برسید؟
با سپاس از دکتر فرید عمران
منبع: راز موفقیت شماره 187
من ساکت باشم یا دنیا؟
بر اساس روان شناسی یونگ
آنان که می دانند، خاموش می مانند و آنان که نمی دانند، سخن می گویند. "لائوتسه"
به راستی می دانیم کسانی را که مدام در حال سخن گفتن هستند خردمند بدانیم و آنان که خموشند نادان؟! قصه ها و افسانه ها که این طور نمی گویند در همه افسانه و قصه ها پیران خردمند کمترین و سودمندترین سخنان را گفتند و همیشه در سکوت به کشف و شهود می پرداختند. سکوت چیست؟ شاید اولین جوابی که بدهیم ضعف باشد. ساکت است چون حرف محکمی ندارد برای گفتن، یا برای جلب رضایت دیگری یا برانگیختن تحسین دیگران. آیا واقعا او که ساکت است و در سکوت نظاره گر است، خردمندتر است یا کسی که مدام حرف می زند، قصه می بافد، و لحظه ای آرام ندارد. خداوند صدا را آفرید تا پل ارتباطی باشد بین موجودات، نه وسیله آزار ولی قبل از آن سکوت را خلق کرد. پس هر دو مهم هستند و نیاز ما. گاه ما شیفته سخنان کسی می شویم چون به نیازی در ما پاسخ می دهد و برای ما رشدی به ارمغان دارد ولی آیا سخنان که درباره خانه یا موقعیت کاری یا پولی است، در جهت رشد ماست یا تنها به یکی از ابعاد سایه ما (غیبت و قضاوت و تحقیر) پاسخ می دهد. چرا بلبل مدام چه چه می زند و لاک پشت و ماهی همیشه ساکت هستند؟ وقتی کودک حرف زدن را از بزرگ ترها تقلید می کند، از طرف والدین و اطرافیان تشویق می شود و یاد می گیرد که حرف زدن خوب است چون بقیه به او می خندند و مهم نیست غلط بگوید یا درست، پس مدام حرف می زند. وقتی کمی بزگ تر شد اگر حرفی زد که کسی خوشش نیامد، اخم می کنند پس می فهمد که بعضی حرف ها را نباید گفت چون باعث تحقیرش می شود و گوشه گیر و ساکت می شود. وقتی بزرگ تر شد و زورش به همه رسید تمام عقده ها را با فریاد بر سرشان می ریزد. وقتی سال ها گذشت و خود والد شد، پشیمان می شود و اگر شانس بیاورد معجزه سکوت را با غور در خود کشف کند، چون خردمند سکوت اختیار کرده و در موقع لزوم سخن خواهد گفت و گرنه تا آخر عمر به پیری غرغر و بدل می شود که کسی روی حرفش حساب نمی کند. کسی که در لحظه مناسب سکوت می کند لااقل برنده و بازنده نمی شود و به طرف مقابلش فرصت تخلیه می دهد تا بتواند او هم در سکوت به حرفش گوش دهد و دشمنی را به دوستی بدل می کند و در این صورت رابطه درستی بینشان برقرار می شود. گاه در مقابل کسی سکوت می کنیم چون ضعف شخصیتی داریم این سکوت خوب نیست که بهتر است خود را خالی کرد تا انباشه تر نشویم. سکوتی که از سر خرد و مهر باشد و دیگران را به مهر و اندیشیدن دعوت کند، ارزشمند است. اگر راه حل تمام مشکلات با استدلال ها و منطق و سخن گفتن حل می شد که خدا به تمام جانداران و گیاهان یک زبان برای سخن گفتن می داد، آن وقت ببینید چه بر سر این جهان می آمد. همه جا پر از سر و صدا می شد و لحظه ای آرامش و سکوت نداشتیم و ما خود را در برابر طبیعت بسیار حقیر می دیدیم. خدا انسان را ناطق آفرید و انسان چه کرد؟ تمام دنیا را با حرف و سخن پر کرد. تا حالا آنچه باید گفته می شد، گفته شده. اکنون لحظه سکوت و اندیشیدن است. وقت عمل کردن است بدون آموزش. اگر خودمان را دوست داریم کمی به ذهنمان فرصت تنفس دهیم و مدت زمانی را در سکوت به سر ببریم و به هیچ نیندیشیم حتی به افکار و گفت و گوهای ذهنی هم اجازه حرف زدن ندهیم. ببینید چه دنیایی در خود کشف می کنید! برای اولین بار خود را کشف می کنیم، جدای از نموداری که برایمان رسم کردند. اگر به این کار ادامه دهیم به خودشناسی خود و پاک شدن از آموزه های غلطی که داشتیم کمک بسیاری کردیم. در این سکوت شگفت انگیز ما شاعر درون خود را کشف خواهیم کرد و اگر دست به قلم ببریم اولین شعرمان را خواهیم سرود. اگر دست به مداد ببریم اولین قصه یا شاهکار نقاشی خود را خواهیم کشید و به راز سکوت که هیچ کس آن را به ما نمی آموزد، پی خواهیم برد. در سکوت ما جهان را با خود همراه داریم شاعر درونمان را ملاقات می کنیم. مادر باستانی خود را در آغوش می گیریم. با موسیقیدان خود خواهیم نواخت و همراه نقاشی خود به نقش آنچه می خواهیم، دست می زنیم و خواهیم دید که دیگر نگاهمان به تنهایی تغییر خواهد کرد و دنیای خود را با خرد و سکوت خود خواهیم ساخت. ما عادت کردیم تا فضای دورمان ساکت می شود، تلویزیون روشن کنیم یا میهمان دعوت کنیم نه این که این کارها بد باشد نه، اما باید آگاهانه باشد و ما اسیرشان نباشیم بلکه ما باید جهت درست آنها را معین کنیم. انگار از سکوت و قدرت سکوت می ترسیم. می ترسیم با خود عریانمان روبرو شویم ولی این طور نیست . سکوت اولین فرصت برای انسان درون ماست که دست دوستی به سوی ما دراز کرده است.
وقتی بره ای به دنیا می آید با صدای ضعیفی بلند می شود سراغ مادر رفته و از شیر او تغذیه می کند. هم بره و هم مادر خوشحال و راضی هستند. نوزاد وقتی به دنیا می آید، گریه سر می دهد این گریه اعتراض است یا خوشحالی؟ شیرش می دهند تا ساکت شود موقتی تا وقتی به آغوش گرم مادر بازگردانده شود. در سکوت مادر به فرزندش نگاه می کند و شیرش می دهد و رابطه عاطفی در فضا موج می زند که هیچ نیازی به اصوات اضافه ندارد تنها همین موج مهر کافی است. اما ما راضی نیستیم به عنوان پدر یا مادر شروع می کنیم به سر و صدا کردن. اول از همه او را نامگذاری می کنیم و صدایش می کنیم تا به تملک ما در آید. آواهای عجیب در می آوریم و نوزاد در بهت و حیرت تنها گوش می دهد و سکوت می کند و موقعیتش را مقایسه می کند با وقتی که درون شکم مادر بود، همه جا سکوت بود و آرام. پس مقاومت می کند و تنها وقتی مجبور است و نیاز به تغذیه یا خواب دارد گریه سر می دهد. اما ما کماکان مشغول صدا در آوردن و حرف زدن هستیم چون این جوری احساس می کنیم همه چیز خوب و روبه راه است و راضی هستیم. به مرور که نوزاد بزرگ تر می شود به این همه سر و صداهای بی ربط و اضافی عادت می کند و دیگر مقاومت نمی کند و تسلیم می شود و اولین بار که نوزاد صدایی در می آورد والدین خوشحال می شوند و فریاد شادی می کشند چون خیالشان راحت می شود نوزاد مشکلی ندارد. نوزاد تسلیم شده و کم کم به بزرگ ترها شبیه می شود. ولی ما سکوتی را که نوزاد برای رشد روانی خود نیاز دارد، سلب می کنیم و حق انتخاب هم به آن نمی دهیم. اما بره کماکان تنها در صورت لزوم صدایی در می آورد برای صدا کردن مادرش یا در مواقع خطر. ولی کافی است ما کنار هم باشیم مدام حرف می زنیم چون این جوری احساس امنیت می کنیم و اگر بینمان سکوت برقرار شود می ترسیم چرا؟ اگر کسی در برابرمان سکوت کند او را بداخلاق و منزوی لقب می دهیم و نه کسی که به سکوت و لحظه اش احترام می گذارد. به خاطر ضعف های درونی و ترس از افشا شدن راز و رمزهای درونی و سایه است که مدام حرف می زنیم تا بر ملا نشویم در حالی که در همین پرگویی هاست که لغزش های زبانی رخ داده و ما را لو می دهد. در حالی که اگر سکوت را کشف کنیم متوجه می شویم که گاه بسیاری از مسایل ما با سکوت بجا مبنی بر خرد حل می شود. در سکوت می توانیم صدای شخص مقابلمان را بشنویم ولی وقتی مدام حرف می زنیم در واقع داریم از واقعیت های تلخ روانی خود فرار می کنیم. شلوغ می کنیم و سر و صدا راه می اندازیم تا ضعف ما آشکار نشود. در حالی که کسی که مقصر نیست دلیلی برای نگرانی و سر و صدا ندارد. سکوت، با خودش دنیایی به همراه دارد که اگر اصیل باشد و از درون ما برآید در آن به اصلاح و شناخت عمیق خود و نزدیکی بیشتر به حق تعالی می رسیم. نماز را هم در سکوت می خوانند نه با صدای بلند چون راز و نیاز و نزدیکی به خدا هم در سکوت مسیر است نه در شلوغی و سر و صدا. علاقه جوانان به صدای بلند اقتضای شور و حال جوانی است ولی یک فرد مسن به سکوت بیشتر احتیاج دارد چرا که در سکوت می توان به صدای درون گوش داد و به خود و خدای خود نزدیک تر شد. وقتی با پرخاشگری فرزندمان روبه رو می شویم چرا باید همان لحظه مشکل را حل کنیم آن هم با پرگویی و داد و هوار و سر و صدا؟ کسی که با سر و صدا و شلوغی بخواهد حرفش را به کرسی بنشاند حتما مقصر است و سایه سنگینی دارد. وقتی کودک به سن 3 یا 4 سالگی می رسد آغاز مسایل اوست چرا که می پنداریم باید برای این که فرد موفق و صالحی در آینده باشد پس باید تمام آنچه که ما فکر می کنیم درست است به او تفهیم کنیم با تکرارهای زیاد با غر، با نق، با نصیحت و کودک به جایی می رسد که گوشش دیگر نمی شنود و حیرت زده می شویم چرا هر چه می گویم او عکس العمل نشان نمی دهد زیرا گوشش بسته شده در مقابل حرف های بیهوده ما. در حالی که اگر می خواهیم چیزی بیاموزد مثل طبیعت در سکوت باید تنها عمل کنیم. او ما را می بیند و می آموزد به قول لائوتسه: فرزانه بدون انجام دادن کاری، عمل درست را انجام و بدون بر زبان آوردن کلامی آموزش درست را می دهد. مثلا برای کتاب خواندن، ساعت ها خطابه سر می دهیم و اگر به حرفمان عمل نکند غر می زنیم ولی خود دست به کتاب نمی بریم حال اگر خود کتابی دست گرفته و برایش بخوانیم یا ساعتی را کنار هم مطالعه کنیم تا شاهد لذت بردن ما ار کتابخوانی در سکوت باشد به او آموزش درست و ماندگاری دادیم. امتحان کنیم در موقعیتی با همسر یا همکار یا دوست یا فرزندمان سکوت کنیم و ببینیم که چه حقایق شگفتی در مورد آنها کشف خواهیم کرد که روابطمان را شفاف کند. بدین شکل سکوت و ارزش سکوت را به فرزندمان هم یاد می دهیم. ما در تنهایی محض و سکوت به دنیا می آییم و در سکوت و تنهایی هم از دنیا می رویم. در بعضی مذاهب ما روزه سکوت داریم که در این روزه، جز در مواقع ضروری سخنی گفته نمی شود. می توان در خانواده این کار را تمرین کرد اما نه اجباری که ما خود الگو خواهیم بود. ما همیشه سکوت کسی را به قهر یا دلخوری می پنداریم چون به خود اعتماد نداریم و فکر می کنیم نکند کار اشتباهی کرده باشیم.
این مهارت به خودشناسی و رابطه درست با خردمند درونمان بستگی دارد که بدانیم کی و چی موقعی سخن گوییم که تاثیر گذار باشد. این رازی است که اگر به آن پی ببریم همیشه شرایط تحت تسلط ماست برای حفظ آرامش. این جان کلامی است که انسان بعد از گذشت سال ها کنار هم زندگی کردن و تقلید از یک زندگی مدرن و دور شدن از انسان باستانی خود از آن فاصله گرفته است. اگر به جای حرف های تکراری و بی مورد سکوت اختیار کنیم، لااقل کاری نکردیم، حرفی نزدنیم که موقعیت یا شخصیت کسی را خراب کرده و بعد مدت ها وقت صرف اصلاحش کنیم که دیگر جبران پذیر نیست. بیایید با آنچه می دانیم سکوت را بسنجیم. سایه را شناختیم؛ بخش تاریک و فراموش شده روان ما که سعی می کنیم پنهانش کنیم و سایه هر جا بتواند عنان ما را در اختیار گرفته و کاری می کند که کورکورانه فرامینش را گوش دهیم. عصبانی شده و تحقیر کنیم و کتک بزنیم که اولین پیامدش پشیمانی و عذاب وجدان برای ماست. خوب حالا ببینید اگر در این شرایط سکوت همراه با مهر و خرد پیش بگیرد چه می شود. اولا اجازه نمی دهید سایه به طور وحشتناکی بیرون بزند و شما را خراب کند و دیگر این که زمانی می خرید تا با خرد خود حرفی بزنید که نخواهید بعدا آن را پس بگیرید و هرگز هم پشیمان نشوید. نه باجی دادید نه باجی گرفتید، نه قربانی شدید نه قربانی کردید. در جایگاه روان زنانه و مردانه خود، به عنوان یک زن با روان مردانه ناقص به جان همسر غر، و به جان فرزند نق می زنیم، در حالی که اگر این روان مردانه رشد کند به موقع در مقابل فرزند یا همسر سکوتی خردمندانه در پیش می گیریم تا وقتی که عمل و تصمیم محکم و درستی اتخاذ کنیم. در بخش ناخودآگاه و خودآگاه هم اگر دقت کنیم، ناخودآگاه مملو از سکوت و خودآگاه مملو از حرف و سخنان بیهوده و نابجاست. ناخودآگاه در سکوت محض در درستی کارش را انجام می دهد ولی خودآگاه به دلیل ضعفی که احساس می کند و خود را خردتر ار ناخودآگاه می بیند. مدام درگیر تحقیق و نوشتن و کشف و تحقیق است تااین نقص را جبران کند تا به راز سکوت بزرگی کایناتی پی ببرد، ولی نمی داند که راهش خود سکوت است. ما حتی به ذهنمان هم رحم نکرده و آن را شلوغ کردیم از نگرانی ها و تردیدهایی که به جان هم می افتند، قضاوت هایی که با هم برخورد کرده و ما را به دام سایه می اندازد. گیاهان با هم حرف نمی زنند و آرام در سکوت جوانه می زنند، میوه می دهند و زرد می شوند و بخواب می روند و دوباره سبز می شوند نه بهانه ای می خواهند نه دنبال دلیل هستند ولی انسان از وقتی خود را می شناسد، به دنبال چون و چراست! پی دلیل و برهان است و اعم زندگی اش را حرام چیزی می کند که شاید گیاهان خیلی ساده بدون اندیشه به آن عمل می کنند. کودکان هم همین طورند کاری به این ندارند که چرا خورشید روز می تابد نه شب. چرا شب باید خوابید؟ آنها خنده را می فهمند و گریه را و اینکه خورشید اگر تابید با او بتابند و اگر آسمان بارید همراهش ببارند. وقتی خشم بگیریم دور می شوند و سکوت می کنند.بترسد سکوت می کنند و وقتی بزرگ شدند می فهمند که ارزش سکوتشان را کسی نفهمید، پس آنها هم در این اجتماع شلوغ شروع به داد زدن و رساندن فریادشان به هر بهانه ای به گوش دیگران می کنند و به قربانی شدن تن می دهند. چه خوب است که هم سکوت به موقع را تمرین کنیم هم سخن گفتن بجا را. سکوت خود بهترین آموزگار است.
تمرینات:
- در مشاجراتی که برایتان پیش می آید سکوت کنید و به نتیجه اش توجه کنید.
- ساعاتی را در سکوت و تنهایی خود سر کنید. تنها سکوت کرده و هیچ کاری نکنید و به هیچ چیز نیندیشید.
- گاه خانواده را به خاموش کردن تلویزیون دعوت کرده و در سکوت کاری جمعی انجام دهید.
با تشکر فراوان از استاد عزیزم دکتر فرید عمران
سکوت
قبلا حرف می زدم بسیار بسیار
از دیروز که با سکوت آشنا شدم
فقط نگاهمی کنم دریا دریا
به درختی که خیالم روی شاخه اش جوانه زده است
منبع: هفته نامه موفقیت شماره 188
آیا افسرده اید ؟ آیا دائم ناراحتید؟
افسردگی یکی از شایع ترین مشکلات بهداشت روان است. بنابر اعلام سازمان جهانی بهداشتی در سال 2002 افسردگی از نظر باری که به جامعه تحمیل می کند، چهارمین رتبه را در بین بیماری ها داراست و شایع ترین علت ناتوانی محسوب می شود. در کشور ما نیز جزو 7 علت اول بار بیماری و ناتوانی در سنین مختلف به شمار می رود.
هنگامی که فردی دچار افسردگی باشد سطح انرژی در او کمتر از حد معمول است و اشتیاق و اشتها برای بسیاری از چیزها از جمله غذا در او از بین می رود و در نتیجه تغذیه فرد دچار اختلال می شود. کاهش یا افزایش وزن ناخواسته و جذب ناکافی ویتامین ها و مواد معدنی غالبا با افسردگی ارتباط دارد. افرادی که بیشتر در معرض این خطرات هستند افراد مسنی هستند که تنها زندگی می کنند و یا کسی که آنها را تشویق به خوردن مواد غذایی مناسب و کافی کند را ندارند.
برخی از مهم ترین علل تغذیه ای اثرگذار بر افسردگی - کمبود برخی مواد مغذی:
کمبود برخی از مواد مغذی در رژیم غذایی فرد می تواند سبب ایجاد افسردگی شود یا حالت افسردگی فرد را تشدید کند. این مواد مفید عبارتند از:
- اسیدهای چرب امگا 3: کمبود این مواد در رژیم غذایی می تواند فرد را مستعد افسردگی کند. منابع غذایی این اسید چرب شامل غذاهای دریایی به ویژه ماهی های چرب، تخم مرغ های غنی شده با امگا 3، روغن کانولا، روغن بذر کتان، گردو، سویا و سبزیجات برگ سبز هستند. بر همین اساس توصیه کلی این است که تمام بزرگسالان حداقل دو بار در هفته ماهی مصرف کنند.
- اسید فولیک: سطح اسید فولیک در خون برخی از افراد مبتلا به افسردگی پایین است. جگر، قارچ و سبزی های برگ سبز (به ویژه اسفناج و کلم بروکلی)، گوشت گاو کم چربی، سیب زمینی، نان گندم کامل، آب پرتقال و لوبیا از منابع اسید فولیک هستند.
- ویتامین B12: سطوح بالاتر این ویتامین در خون افراد افسرده سبب می شود که این افراد به درمان پاسخ بهتری بدهند. منابع غذایی ویتامینB12 شامل جگر، شیر، تخم مرغ، ماهی و گوشت هستند.
- روی: این عنصر نقش مهمی در عملکرد سیستم عصبی دارد. تعادل این عنصر در بدن در پیشگیری و درمان افسردگی موثر است. گوشت، مرغ، ماهی، شیر و فرآورده های آن، جگر، غلات کامل، لوبیا و مغزها از منابع روی هستند.
- آهن: کمبود آهن می تواند سبب بی حوصلگی شود و مکمل یاری با آهن باعث بهبود خلق می شود. این ماده مغذی در جگر بیش از سایر منابع غذایی و سپس در غذاهای دریایی، گوشت بدون چربی، گوشت پرندگان، زرده تخم مرغ، میوه های خشک، غلات کامل و نان غنی شده وجود دارد. آهن موجود در منابع گیاهی مانند حبوبات و برخی سبزی های سبز رنگ به مقدار کمتری جذب می شود.
- ویتامینB6: مصرف این ویتامین در درمان و پیشگیری از افسردگی مؤثر است. این ویتامین به طور گسترده در غذاها وجود دارد. گوشت، غلات کامل به خصوص گندم، سبزی ها و مغزها حاوی این ویتامین هستند.
- ویتامینE: این ویتامین به علت اثرات آنتی اکسیدانی زیادی که دارد می تواند در درمان و پیشگیری از افسردگی مؤثر باشد. از آنجایی که این ویتامین توسط گیاهان ساخته می شود، روغن های گیاهی بهترین منابع آن هستند. میزان ویتامینE در روغن آفتابگردان، کلزا، ذرت، زیتون و مغزها به ویژه بادام زیاد است. باید توجه داشت که سرخ کردن در حرارت بالا باعث تخریب این ویتامین می شود.
- ویتامینC: غلظت این ویتامین در مغز زیاد است و به نظر می رسد در تنظیم فعالیت های عصبی نقش داشته باشد. به علاوه این ویتامین دارای خواص آنتی اکسیدانی است. سبزی ها و میوه ها به ویژه مرکبات بهترین منبع آن هستند. ویتامینC بسیار حساس است مقداری از آن در زمان پخت از دست می رود حتی در یخچال نیز بعد از 24ساعت 45درصد این ویتامین کاهش می یابد.
- منیزیم: سطح منیزیم در بدن افراد مبتلا به افسردگی کمتر از افراد سالم است. به نظر می رسد که دریافت منیزیم در کاهش افسردگی مؤثر است. دانه ها، مغزها، حبوبات، سبزی های برگ سبز تیره مانند منیزیم منابع خوب این ماده مغذی هستند. شیر نیز در صورتی که به مقدار کافی مصرف شود، یکی از منابع منیزیم محسوب می شود.
- سلنیم: کمبود این ماده می تواند با افسردگی مرتبط باشد. میزان سلنیم غذا بستگی به محتوای آب و خاک هر منطقه دارد. غذاهای دریایی، جگر، گوشت قرمز و ماکیان منابع عمده این ماده هستند.
- تریپتوفان: یک اسیدآمینه ضروری است که بدن قادر به ساختن آن نیست. این ماده پیش ساز سروتونین است. سروتونین اثرات ضدافسردگی دارد. هنگامی که سروتونین در مغز فعال است، احساس «خوب بودن» در فرد تقویت می شود. به نظر می رسد برخی از افرادی که دچار افسردگی هستند، دارای کمبود سروتونین هستند. این ماده مغذی در گوشت مرغ و گاو، مغزها، ماهی، شیر، تخم مرغ، پنیر و برخی سبزی ها به میزان زیاد موجود است. مصرف مواد حاوی کربوهیدرات، ورود تریپتوفان را به مغز افزایش می دهد. مواد غذایی حاوی کربوهیدرات شامل غلات، حبوبات، سبزی های نشاسته ای مانند سیب زمینی، لبنیات و میوه ها هستند.
الگوی غذایی
مصرف بیشتر سبزی، میوه، مغزها، حبوبات و غلات کامل (سبوس دار)، روغن زیتون، دانه های خوراکی، ماهی و لبنیات کم چرب در مقایسه با مصرف گوشت قرمز پرچرب، لبنیات پرچرب، کره و روغن های حیوانی، الگوی غذایی مناسب تری برای پیشگیری و درمان افسردگی هستند.
چاقی
افراد چاق به علل مختلف بیشتر به افسردگی مبتلا می شوند. از سوی دیگر افسردگی نیز می تواند فرد را مستعد چاقی کند. بنابراین در افراد افسرده باید مراقب چاقی بود و افراد چاق را تشویق به داشتن فعالیت بدنی و کاهش مصرف مواد پرکالری کرد.
برخی مواد غذایی
- چای سبز: شیوع افسردگی در افرادی که به طور مرتب چای سبز مصرف می کنند کمتر است.
- ماهی: شیوع افسردگی در کشورهایی که مصرف سرانه ماهی در آنها بالاست، کمتر است.
- روغن زیتون: این روغن دارای ماده مؤثری است که اثرات ضدافسردگی دارد.
- چربی های ضروری: یکی از روش های کمک به روحیه افراد، خوردن چربی به مقدار کافی و نه زیاد است. برای این منظور باید انواع درست و مناسبی از چربی ها را انتخاب کرد. وجود چربی های اشباع نشده (غیرجامد) در رژیم غذایی هر فرد ضرورت دارد.
- قهوه و مواد دیگر حاوی کافئین: افرادی که دچار افسردگی هستند، معمولاً از کافئین برای بالا بردن انرژی خود استفاده می کنند. اما این اقدام می تواند کاملاً اشتباه باشد. کافئین سیستم عصبی را تحریک می کند بنابراین مقدار زیاد آن می تواند مانع استراحت خوب شبانه شود. کافئین از خواب عمیق جلوگیری می کند. تحریک بیش از حد سیستم عصبی می تواند به طور بالقوه باعث افزایش سطح اضطراب شود. اضطراب و افسردگی معمولاً دست در دست هم حرکت می کنند و این امر بهبودی را دشوارتر می کند.
پیروی از یک رژیم غذایی سالم، متنوع و متعادل، دریافت مواد مغذی به اندازه کافی و داشتن وزن مناسب در پیشگیری و درمان افسردگی مؤثر است. پیروی از هرم غذایی، راهنمای مناسبی برای انتخاب غذاهای سالم و متنوع است.
منبع:سیمرغ
اختلال بیش فعالی چیست؟
ADHD یا اختلال بیش فعالی و فقدان توجه، یک اختلال رفتاری شایع است که حدود 8 - 10 درصد کودکان را مبتلا می کند. احتمال تشخیص این اختلال در پسران سه برابر دختران است ولی علت این تفاوت هنوز مشخص نشده است. کودکان بیش فعال بدون فکر کردن عمل می کنند، بیش از اندازه فعالند و در تمرکز کردن مشکل دارند، غالباً متوجه هستند که والدین چه انتظاری از آنان دارند، اما برآورده ساختن این انتظار برای آنان مشکل است. چون نمی توانند آرام بنشیند، دقت کنند یا به جزییات توجه کنند. البته بیشتر بچه ها در سنین خرد سالی خصوصاً اگر مضطرب یا هیجان زده باشند، چنین رفتارهایی می کنند، اما در کودکان بیش فعال این علایم مدت زمان طولانی وجود دارند و در شرایط و محیط های مختلف روی می دهند. این اختلال به عملکرد خانوادگی، اجتماعی و تحصیلی کودک آسیب می رساند. با درمان مناسب، کودکان می توانند بیاموزند که چگونه با این مشکل کنار بیایند و علایم خود را کنترل کنند.
علایم بیش فعالی کدامند؟
اختلال بیش فعالی و فقدان توجه سه نوع دارد که هر کدام الگوی رفتاری خود را دارند:
1- علایم بیش فعالی در نوع بی توجه:
* ناتوانی در توجه به جزییات و بی دقتی در تکالیف مدرسه یا سایر فعالیت ها
* مشکل در ادامه دادن توجه و دقت طی فعالیت ها
* مشکل آشکار در گوش دادن
* اجتناب در پیروی از دستورات
* بی نظمی
* اجتناب از کارهای که به تلاش ذهنی و تفکر نیاز دارد.
* گم کردن اسباب بازی ها، کتاب و وسایل
* واکنش بیش از حد به محرک ها
* فراموشی در فعالیت های روزانه
2- علایم بیش فعالی در نوع برانگیخته:
* بی قراری و ناآرامی
* مشکل در حفظ حالت نشسته
* دویدن بیش از حد یا بالا و پایین پریدن
* ناتوانی از بازی کردن در سکوت
* به نظر می رسد که همیشه در حرکت و آماده رفتن هستند.
* زیاد صحبت کردن که سوال تمام شود، پاسخ می دهند.
* منتظر ایستادن و در صف ایستادن برای شان سخت است.
* حرف دیگران را قطع می کنند و فضولانه وارد بحث دیگران می شوند.
3- نوع سوم بیش فعالی که شایع تر نیز هست شامل ترکیبی از علایم بیش فعالی نوع اول و دوم است.
اگر چه بزرگ کردن کودک بیش فعال کار ساده ای نیست اما باید به خاطر داشت که این بچه ها بد نیستند و غرض ندارند. کودکان مبتلا به بیش فعالی بدون درمان دارویی با رفتار درمانی نمی تواند رفتار خود را کنترل کند.
بیش فعالی چگونه تشخیص داده می شود؟
بسیاری از موارد بیش فعالی توسط پزشک عمومی درمان می شود. آزمایشی که بیش فعالی را تشخیص دهد وجود ندارد. تشخیص، به یک ارزیابی کامل نیاز دارد. اگر تشخیص قطعی نشده باشد. تشخیص های دیگر مانند سندرم تورت، ناتوانی در یادگیری یا افسردگی مطرح می شود. ممکن است کودک به متخصص اعصاب، روان پزشک یا روان شناس ارجاع داده شود. در نهایت علایم و اطلاعات جمع آوری شده و تشخیص داده می شود و درمان آغاز می گردد. برای تشخیص بیش فعالی یابد:
1- کودک رفتارها و علایم گفته شده را قبل از 7 سالگی نشان دهد.
2- این رفتار در مقایسه با کودکان همسن و سال آنان شدیدتر باشند.
3- علایم حداقل باید 6 ماه ادامه داشته باشند.
4- این علایم روی حداقل دو زمینه زندگی کودک مانند مدرسه، خانه، پرستار کودک، دوستان و... تاثیر منفی داشته باشند.
علایم نباید در اثر فشار روانی و استرس ایجاد شده باشد. کودکانی که طلاق، جدایی، بیماری، تغییر مدرسه یا تغییر ناگهانی در زندگی را تجربه می کنند، ممکن است بی توجه یا فراموشکار شوند. برای تشخیص اختلال باید این عوامل در نظر گرفته شود. همچنین زمان شروع علایم، درست بعد از این وقایع، در تشخیص درست، کمک کننده است. سابقه پزشکی کودک و خانواده بسیار مهم است زیرا تحقیقات نشان داده بیش فعالی زمینه ژنتیکی داشته و اغلب سابقه خانوادگی در آن دیده می شود. معاینه فیزیکی باید انجام شود و شنوایی، بینایی و سایر توانایی ها بررسی شوند. برخی از بیماری های دیگر مانند استرس، افسردگی و اضطراب می توانند می توانند مانند بیش فعالی تظاهر کنند.
علت ایجاد بیش فعالی چیست؟
علت ایجاد بیش فعالی این نیست که شما والدین خوبی نبوده اید. همچنین رابطه قطعی با مصرف زیاد مواد قندی ندارد. واکسن ها نیز موجب ایجاد آن نمی شوند. علل ایجاد آن منشا زیست شناختی دارد که هنوز به درستی شناخته نشده. محققان بیان می کنند که احتمالاً ترکیبی از عوامل ژنتیکی و محیطی عامل به وجود آمدن این اختلال است.
عوامل مستعدکننده برای ابتلا کدامند؟
مطالعات اخیر نشان دهنده این است که مصرف سیگار در دوران بارداری با ایجاد بیش فعالی در کودک مرتبط است. سایر عوامل خطر برای ایجاد این اختلال شامل تولد پیش از موعد، نوزاد با وزن بسیار کم و آسیب های مغزی حین تولد هستند. ممکن است تماشای بیش از حد تلویزیون در سنین کم موجب کم توجهی کودک شود. به گفته پزشکان، کودکان زیر دوسال نباید تلویزیون نگاه کنند یا به بازی های ویدیویی و کامپیوتری بپردازند. در کوکان دو ساله و بالاتر نیز باید زمان این فعالیت 1-2 ساعت و محدود به برنامه مناسب سن آنان باشد.
برخی مشکلات مربوط به بیش فعالی کدامند؟
یکی از مشکلات موجود در تشخیص بیش فعالی این است که اغلب با سایر اختلال ها همراه است. دو سوم از کودکان مبتلا به بیش فعالی به صورت همزمان به اختلال های دیگری نیز دچار هستند. برخی از این اختلالات به شرح زیرند:
اختلال ضدیت و اختلال هدایتی:
حدود 35 درصد از کودکان بیش فعال دچار اختلال ضدیت هستند که با علایم لجبازی، فوران خشم، کج خلقی، تمایل به دعوا و مبارزه و زیر پا گذاشتن قوانین بروز می کنند. اختلال هدایتی نیز علایم مشابهی دارد اما تظاهرات پرخاشگری در آن شدیدتر است. کودکانی که اختلال هدایتی دارند بیشتر دچار مشکل با قانون می شوند. همراهی این دو اختلال با بیش فعالی نوع برانگیخته و نوع ترکیبی بیشتر دیده می شود.
اختلال خلق:
بیش فعالی در برخی موارد همراه با اختلالات خلقی مانند افسردگی است. حدود18 درصد کودکان بیش فعال خصوصاً نوع بی توجه، افسردگی را تجربه می کنند. این کودکان ممکن است احساس بی کفایتی، انزوا و بیهودگی کنند و عقب ماندگی تحصیلی و مشکلات اجتماعی پیدا کنند. آنها اعتماد به نفس پایینی دارند.
اختلال اضطرابی:
اختلال اضطرابی در 25 درصد کودکان بیش فعال وجود دارد. علایم شامل نگرانی شدید، ترس، اضطراب و وحشت هستند که حتی می تواند علایم جسمی مانند تپش قلب، تعریق، درد شکمی و اسهال ایجاد کند. از اختلالاتی که با بیش فعالی همراهی دارد، اختلال وسواسی اجباری و سندرم تورت هستند. همچنین تیک های صوتی و حرکتی که مکرراً تکرار می شوند، ممکن است وجود داشته باشند. کودکی که چنین علایمی دارد باید توسط متخصص ارزیابی شود.
ناتوانی در آموختن:
حدود نیمی از کودکان مبتلا به بیش فعالی در آموختن ناتوان هستند. شایع ترین نوع آن ناتوانی در خواندن و نوشتن است. با این که بیش فعالی ناتوانی در خواندن و نوشتن در آموختن نیست، اما به دلیل تداخلی که در توجه و تمرکز کودک ایجاد می کند، مانع عملکرد مناسب کودک در مدرسه می شود.
بیش فعالی چگونه درمان می شود؟
بیش فعالی درمان قطعی ندارد ولی می توان آن را به خوبی اداره کرد. در بیشتر موارد بهترین درمان، ترکیبی از درمان دارویی و رفتاردرمانی است. هر روشی درمانی مناسبی به پیگیری و ارزیابی دقیق نیاز دارد: طی این پیگیری ها پزشک، درمان را تنظیم می کند. این نکته بسیار مهم است که والدین فعالانه در درمان کودک مشارکت می نمایند. آموزش والدین بخش مهمی از درمان بیش فعالی است. داروهای مختلفی برای درمان بیش فعالی به کار می روند، شامل:
داروهای محرک:
بهترین داروهایی که به کار می روند داروهای محرک هستند. این داروها بیش از 50 سال است که در درمان بیش فعالی استفاده می شوند. برخی داروها چند نوبت در روز استفاده می شوند. عوارض جانبی احتمالی شامل افزایش اشتها، شکم درد، تحریک پذیری و بی خوابی هستند. در مورد عوارض درازمدت هنوز شواهدی وجود ندارد.
داروهای غیرمحرک:
این داروها در سال 2003 برای درمان بیش فعالی به کار برده شدند. به نظر می رسد این داروهای محرک عوارض کمتری دارند و تاثیر آنها تا 24 ساعت به طول می انجامد.
ضد افسردگی ها:
در برخی موارد از ضد افسردگی ها استفاده می شود. البته این داروها ممکن است در مواردی موجب افزایش خطر خودکشی در کودکان و نوجوانان شود. اگر چنین دارویی برای کودک شما تجویز شود باید خطرات آن نیز سنجیده شود.
داروها می توانند اثرات متفاوتی روی کودکان داشته باشند. ممکن است کودکی به یک نوع درمان پاسخ دهد، اما در مورد کودکی دیگر اثر بخش نباشد. پس از مشخص شدن درمان صحیح ممکن است پزشک درمان های متفاوتی را ارائه دهد. خصوصاً اگر بیش فعالی با سایر اختلالات همراه باشد.
رفتار درمانی
تحقیقات نشان داده داروهایی که در درمان به کار می روند، در صورتی که همراه با رفتارهای درمانی استفاده شوند، بسیار موثرتر خواهند بود. رفتار درمانی تلاش برای تغییر الگوی رفتاری کودک است و هدف این است که:
محیط خانه و مدرسه کودک سازماندهی و منظم شود.
دستوارت و فرامین، واضح به کودک داده شود.
سیستم مناسبی برای تعیین جایزه جهت مقابل رفتار خوب و پیامد منفی در مقابل رفتار نامناسب طراحی شود.
در اینجا چند روش رفتار درمانی را بیان می کنیم:
برای کارهای روزمره، یک روال مشخص در نظربگیرید. سعی کنید که هر روز یک برنامه مشخص، از ساعت بیدار شدن از خواب تا ساعت به خواب رفتن کودک داشته باشید.برنامه را در یک جای ثابت روی دیوار نصب کنید تا کودک سراسر روز بتواند آن را ببیند، بر اساس آن بازی کند و تکالیف مدرسه و کارهای روزمره را انجام دهد. به منظم شدن کودک خود کمک کنید. کیف مدرسه، لباس ها و اسباب بازی ها را هر روز در جای مشخصی و ثابتی قرار دهید. در این صورت احتمال این که کودک وسایل مورد نیاز خود را گم کند، بسیار کم می شود. از حواس پرتی کودک جلوگیری کنید. تلویزیون، رادیو و کامپیوتر را خاموش کنید، مخصوصاً هنگامی که کودک در حال انجام تکالیف مدرسه است. عاملی که موجب حواس پرتی کودک می شوند را دور کنید. انتخاب های کودک را محدود کنید. تنها امکان انتخاب بین دو چیز را به او بدهید، مثلاً بین این خوراکی، این تفریح، این غذا یا آن. در این صورت کودک هیجان زده و سر در گم نخواهد شد. روابط خود با کودک را تغییر دهید. به جای بحث، توضیح طولانی، متقاعد کردن یا گول زدن کودک، دستورات واضح، روشن و مختصر به او بدهید که مسولیت هایش را به او یادآوری کند. از تعیین هدف و جایزه استفاده کنید. یک لیست از اهداف و رفتارهای مورد نظر تهیه کنید و رفتار های مثبت را در آن علامت بزنید، سپس برای تلاش کودک خود جایزه بگیرید تعیین کنید. در تعیین اهداف واقع گرا باشید و به جای فکر کردن به موفقیت واقع گرا باشید و به جای فکر کردن به موفقیت یک شبه، به قدم های کوچک خود بیندیشید.
از انظباط به صورت موثری بهره بگیرید. در برابر یک رفتار نامناسب، به جای فریاد زدن یا تنبیه بدنی، یکی از امتیازات او را لغو کنید. در مورد کودکان کوچک تر می توان به سادگی آنان را تا موقعی که رفتار بهتری نشان دهند نادیده گرفت. کمک کنید تا ذوق و استعداد کودک شکوفا شود. تمام کودکان نیاز دارند که موفقیت را تجربه کنند و احساس خوبی نسبت به خود پیدا کنند. توجه کنید که کودک شما چه کاری را خوب انجام می دهد. ممکن است این کار در زمینه مهارت های اجتماعی و نیز اعتماد به نفس کودک را افزایش دهد.
درمان های مکمل:
در حال حاضر درمان های متداول بیش فعالی که در مطالعات مختلف تاثیر آنها اثبات شده است. شامل درمان دارویی و رفتاردرمانی هستند. اما ممکن است پزشک کودک شما درمان های اضافی و مداخلات دیگری بر اساس نیاز کودک تجویز کند. هر کودک نیازهای متفاوتی دارد. برای مثال ممکن است به معلم خصوصی یا کاردرمانی نیاز باشد. برخی درمانهای مکمل توسط والدین استفاده می شوند مانند استفاده از ویتامین ها، رژیم غذایی خاص، درمان آلرژی، آموزش تمرکز، آموزش های بصری، روان درمانی سنتی، سخن گفتن رودررو...
تحقیقات نشان می دهند که این روش ها موثر نیستند. بسیاری از این روشها به دقت بررسی نشده و حتی برخی از آنها هرگز بررسی نشده اند. والدین باید در مورد روش های درمانی که ادعا می کنند درمان قطعی بیش فعالی هستند، آگاه باشند. اگر والدین می خواهند روش های جدیدی به کار ببرند، قبل از استفاده از آنها باید با پزشک مشورت کنند.
بیش فعالی در مدرسه:
به عنوان مهمترین حامی کودک خود، باید با حقوق کودک تان، چه در زمینه درمانی، قانونی یا آموزشی آشنا باشید. کودکان بیش فعال باید در مدرسه تحت توجه خاص قرار بگیرند و همچنین بین آنها و سایر کودکان تفاوتی گذاشته نشود. با معلم کودک در تماس باشید و مسؤولین مدرسه باید بر سیر پیشرفت کودک شما نظارت داشته باشند. آنان را در مورد نیازهای کودک بیش فعال مطلع سازید.
علاوه بر سیستم جایزه برای رفتار خوب به منظور اداره کودک بیش فعال در کلاس درس، این موارد را توصیه می کنیم:
اطراف نیمکتی که کودک می نشیند، عواملی که موجب حواس پرتی او می شوند را کاهش دهید، مثلاً به جای این که نزدیک پنجره بنشیند، جای او نزدیک به معلم باشد. برای مرتبط شدن والدین با معلم از این روش استفاده کنید که معلم در دفتر تکالیف کودک، سیر پیشرفت او را بنویسد و والدین نیز انجام شدن تکالیف در موعد مقرر را بررسی و ثبت کنند. تکالیف را تقسیم کنید. دستورات و تکالیف باید مختصر و واضح باشند. تکالیف زیاد را به بخش های کوچک تر تقسیم کنید تا بهتر بتوان آنها را کنترل کرد. به کودک دلگرمی و انگیزه بدهید و او را برای کارهای درست تشویق کنید. از معلم بخواهید به جای این کودک را برای رفتارهای بدش مورد نکوهش قرار دهد و سرزنش کند، اگر کودک حالت نشسته را حفظ کرد، داد نکشید یا توانست برای نوبتش منتظر بماند، او را تشویق کند. تکنیک ها و مهارت های مطالعه را به کودک بیاموزید. خط کشیدن زیر مطالب، توجه کردن و خواندن با صدای بلند؛ به حفظ تمرکز و نگهداری بهتر اطلاعات در ذهن کودک کمک می کند. بر رفتن تا خود مدرسه و بازگشت از آن به خانه، با کتاب ها و وسایل درست و مورد نیاز نظارت داشته باشید. می توانید کودک خود را با یک دوست مناسب که بتواند او را در این امر کمک کند همراه بسازید.
منبع:کوچه ما شماره 7.