وسواس چیست و چگونه آنرا درمان کنیم؟
باز هم دارد دست هایش را می شوید. این بار پنجم است.
مادرش توی آشپزخانه نشسته است و با خودش می گوید معلوم نیست عاقبت دست های این بچه چه بشود.
دو هفته قبل دکتر پوست گفته بود اگر همین طوری ادامه بدهد دست هایش زخم می شود و بعد از آن هم احتمال ابتلا به عفونت دارد.
به خوبی یادش هست که این ماجرا دقیقا از وقتی شروع شد که پسرش منظره تصادف دوستش با یک موتوری را دیده بود.
شیر آب همچنان باز است و او دارد برای بار»نمی داند چندم« باز هم دست هایش را می شوید و
وسواس یک ایده، فکر، تصور، احساس یا حرکت مکرر یا مضر که با نوعی احساس اجبار و ناچاری ذهنی و علاقه به مقاومت در برابر آن همراه است. بیمار متوجه بیگانه بودن حادثه نسبت به شخصیت خود بوده از غیر عادی و نابهنجار بودن رفتار خودآگاه است.روانشناسان وسواس را نوعی بیماری از سری نوروزهای شدید می دانند که تعادل روانی و رفتاری را از بیمار سلب و او را در سازگاری با محیط دچار اشکال می سازد و این عدم تعادل و اختلال دارای صورتی آشکار است.
روانکاوان نیز وسواس را نوعی غریزه واخورده و ناخودآگاه معرفی می کنند و آن را حالتی می دانند که در آن، فکر، میل، یا عقیده ای خاص، که اغلب وهم آمیز و اشتباه است آدمی را در بند خود می گیرد، آنچنان که حتی اختیار و اراده را از او سلب کرده و بیمار را وامی دارد که حتی رفتاری را برخلاف میل و خواسته اش انجام دهد و بیمار هرچند به بیهودگی کار یا افکار خودآگاه است اما نمی تواند از قید آن رهایی یابد.
وسواس به صورتهای مختلف بروز می کند و در بیمار مبتلای به آن این موارد ملاحظه می شود :
اجتناب؛ تکرار و مداومت؛تردید؛شک در عبادت؛ترس؛دقت و نظم افراطی؛اجبار و الزام؛احساس بن بست؛عناد و لجاجت.
به طور کلی وسواس شامل فکر، احساس، اندیشه یا تصویر ذهنی مزاحم است و اجبار شامل، رفتاری آگاهانه و عودکننده است که به آن O.C.D یا obsessive compulsive disorder یا اختلال وسواسی اجباری می گویند .
علائم دیگر :
ادامه مطلب.../b>/strong>/font>
کینه توزی, گذشت, دین و سلامتی*
طی بیست سال گذشته, محققان, رابطه بین ایمان مذهبی و سلامت جسمی و روانی را مورد بررسی قرار داده اند (Koening, 1999; Koenig, McCullough, Larson, 2000; Larson, Swyers, McCullough, 1998; Levin, 1994; Thoresen, 1999; همچنین بنگرید از همین جلد به McCullough, Chapter3; Plante Sharma, ; and Thoresen, Harris, Oman, Chapter2). داده های بسیار حاصل از این پژوهش ها, رابطه مثبتی را نشان می دهد. هرچند که عده ای (به طور نمونه: همچنین از همین جلد: Sloan, Bagiella, Powell, 1999; Chapter14) بر رعایت جانب احتیاط در بیان این مطلب اصرار دارند.
محققان, به تجزیه و تحلیل علل متفاوت این امر مبادرت کرده اند که چرا از دین می توان چنین انتظار داشت که بهتر از عوامل غیر از دین, موجب سلامت روانی یا جسمی افراد گردد. برای تبیین واسطه ارتباط بین دین و سلامتی سه سازوکار تصور می شود. اول این که مذهب به مجموعه ای از ویژگی های شخصیتی فضیلت پرور ترغیب می کند که بر سلامتی تأثیر می گذارد. این تأثیر, هنوز به نحوی شایسته مورد بررسی قرار نگرفته است (از همین جلد: Thoresen et al., Chapter2). دوم این که, حمایت اجتماعی ای که یک دین سازمان یافته به عمل می آورد بر سلامتی تأثیر می گذارد. این امر به خوبی مورد پژوهش و بررسی قرار گرفته است. (McCullough, Hoyt, Larson, Koenig, Thoresen, 2000). سوم این که, دین, فرد را آماده برخورد کارآمدتر با فشار روحی می کند. این مطلب نیز به خوبی مورد پژوهش قرار گرفته است (Pargament, 1997).
در این مقاله, الگوی ساده ای را که این سه عامل واسطه را به یکدیگر ربط می دهد و فرضیه وجود احتمالی برخی از سازوکارهای فیزیولوژیک را مطرح می سازد که متغیرهای روان ـ جامعه شناختی (نظیر عقاید و ارزش های دینی, فرهنگ, ویژگی های شخصیتی فضیلت پرور, فشار روحی بین اشخاص, و حمایت اجتماعی) را با سلامت مرتبط می سازند, به دست خواهیم آورد. به نظر ما این سلسله فرضیه سازی شده می تواند از طریق شیوه های برخورد افراد با تخطّی ها و کینه توزی مؤثّر واقع شود. به این معنی که, از نظر ما دین و شاید جهان بینی های جامعه گرا (ولو غیر دینی) می توانند به هسته ای از ویژگی های فضیلت پرور بینجامند که بر احساس کینه توزی و احتمالاً گذشت افراد ـ که به نوبه خود با بیماری یا سلامتی ارتباط دارند ـ تأثیر می گذارند. ما بر اثرات منفی کینه توزی مزمن بر سلامتی و شادکامی تأکید داریم. در مقابل, تصور بر این است که فضایل به سلامت روانی, جسمانی و اجتماعی منجر می شوند. تعامل اجتماعی هماهنگ, از طریق کاهش فشار روحی و دشمنی, و افزایش هیجان های مثبت, به پیامدهای مثبت بهداشتی می انجامد. اثبات خواهیم کرد که گذشت, یکی از راه های متعدد فائق آمدن بر کینه توزی است. می توان فرضیه ما را در یک مدل طولی خلاصه کرد (نگاه کنید به شکل1 [در صفحه 264]) که در صفحات بعد به توضیح آن خواهیم پرداخت.
کندوکاوهای نظری در باب کینه توزی, گذشت و آشتی
ادامه مطلب.../b>/strong>/font>
نگاهی به پرخاشگری نوجوانان
چکیده
بی تردید، شیوع پرخاشگری (1) در میان نوجوانان، موجب نگرانی بسیاری از خانواده ها، اولیا، مربیان و مسؤولان کشور است.گسترش روزافزون این نابهنجاری رفتاری در شکل های گوناگون، بر زندگی فردی و اجتماعی انسان ها تاثیرات منفی گذاشته و آرامش و احساس ایمنی را مورد تهدید قرار می دهد.شاید بتوان گفت که یکی از علل بروز جنگ های خانمان سوز، که همواره جوامع بشری از آن رنج می برد و خسارت های جبران ناپذیری در پی داشته، ادامه همان رفتارهای پرخاشگرانه دوران نوجوانی جنگ افروزان است.البته توجه به این نکته ضروری است که رفتار پرخاشگرانه همیشه نامطلوب نیست، بلکه دارای حکمت هایی از جمله دفاع و دفع خطراتی است که بقا و ادامه زندگی را تهدید می کند، ولی اگر مهار نشود و به راه های صحیح هدایت نگردد، همین ابزار دفاعی موجب آسیب های جبران ناپذیری می شود.
این نوشتار با عنایت به تحقیقات نظری و پژوهش های میدانی، درصدد ارائه راه حل اساسی کاهش رفتار پرخاشگرانه دوران نوجوانی است.
تعاریف پرخاشگری
پیش از بیان تعاریف، معنای لغوی «پرخاشگری » را مورد بررسی قرار می دهیم. رایکرافت (Rycroft, Ch.A.1968) در واژه نامه انتقادی روان تحلیل گری (2) خود، پس از ذکر معنای پرخاشگری به عنوان پویایی، ابراز وجود، وسعت فکر و کشانندگی، اشاره می کند که این اصطلاح از واژه لاتین ad-gradior گرفته شده که به معنای «به طرف جلو حرکت می کنم » است.واژه های دیگری که از همین ریشه اشتقاق یافته عبارتند از: , Rergress ,Egress Progress و ;Ingress واژه هایی که حرکت به طرف جلو، خارج، عقب و داخل را نشان می دهند. (3) کلمه Aggradi یا صورت انگلیسی منسوخ آن Toaggress فعل لازم است که می تواند با فاعل به کار رود، اما با مفعول به معنای به کسی حمله بردن، نمی تواند کارایی داشته باشد. (4)
مک دوگال (MC Doougall, W.1908) در کتاب روان شناسی اجتماعی، پرخاشگری را به گروه ییل (Yale Group, 1939) هر رفتار ناشی از ناکامی را پرخاشگرانه تلقی نموده اند. (6) بندورا (Bandura A., 1974) اعمالی راکه به آسیب شخصی روان شناختی یا جسمانی - یا تخریب مالی منجر می شود، پرخاشگرانه دانسته است. (7) برای آدلر (Adler A.) ،پرخاشگری در هرگونه تجلی «میل به قدرت » ابراز می گردد.فروید «غریزه مرگ » (8) در رفتار هشیارانه را پرخاشگری دانسته است. (9) برکوویتز (Berkawits S., 1979) پرخاشگری را عملی می داند که به آسیب رسانی عمدی به دیگران منتهی می گردد. (10)
به نظر می آید هر رفتار عمدی - اعم از کلامی یا غیرکلامی - که منجر به آسیب رساندن شخصی - روان شناختی یا جسمانی - یاتخریب مالی به خود و دیگران برای رسیدن به هدفی و یا به منظور تخلیه هیجانی باشد پرخاشگری است.
طبقه بندی پرخاشگری
از دیدگاه کلی، می توان گفت که دو نوع پرخاشگری بازشناخته و تعریف شده اند: پرخاشگری درونزاد (11) یا سرشتی و پرخاشگری برونزاد (12) یا واکنشی.اما پس از ایجاد چنین تمایزی، باز هم مساله وجود و عدم غریزه پرخاشگری در انسان پابرجا می ماند. (13) برکوویتز در سطح انسانی، پرخاشگری ابزاری (14) را از پرخاشگری برانگیخته (15) بازشناخته و پرخاشگری را به منزله رفتاری تلقی کرده است که به هدف وارد کردن آسیب به شخصی یا شیئی صورت می پذیرد و ممکن است آشکار (در سطح جسمانی و کلامی) یا ناآشکار (در سطح فکر) باشد.
رفتار پرخاشگرانه در انسان، پدیده ای متکثر است که در گستره ای از موقعیت های تنش زا، سازش نایافتگی ها و اختلال های عصب شناختی وروانی به منزله شیوه واکنش غالب رخ می نماید.از این رو، به میزان شیوع آن در برخی جوامع اشاره می شود:
فراوانی پرخاشگری
بر اساس گزارش دایره آگاهی فدرال امریکا در سال 1988، 1566220 مورد جرایم خشونت آمیز از قبیل تجاوز به عنف، سرقت، اعمال زور و تهاجم منجر به ضرب و جرح روی داده است.مقایسه این آمار با یک سال قبل از آن، 16% افزایش را نشان می دهد. (16)
بر پایه گزارشی که از مرکز جرم شناسی اداره تحقیقات فدرال (FBI) چهار سال بعد - یعنی 1992 - ارائه شد، میزان جرم و جنایت به رقمی بالغ بر 1932274 فقره رسیده است. از این تعداد 109063 فقره تجاوز به عنف و 23760 فقره مربوط به آدم کشی بوده است.تحقیقات نشان می دهد که میزان جرم و خشونت در مناطق شهری بیش از مناطق روستایی است.آدم کشی در بین کسانی که همدیگر را می شناسند شایع تر بوده و بیش از 50% آن با اسلحه گرم صورت گرفته است.در امریکا، آدم کشی دومین علت مرگ و میر در بین سنین 15 تا 24 سالگی است.آدم کشی در بین گروه هایی که از نظر اجتماعی - اقتصادی در سطح پایین تری هستند، شایع تر است. (17)
یکی از بدترین پیامدهای پرخاشگری، جنگ ها و خشونت های بین انسان هاست.این موضوع در سطح جهانی و گستره وسیعی از زندگی اجتماعی بشر در طول تاریخ مشاهده می شود. تحقیقات نشان می دهد که در خلال 5600 سال تاریخ مدون انسان، 14600 جنگ به ثبت رسیده است که طول آن بیش از 6/2% کل سال های عمر بشر است. (18)
ادامه مطلب.../b>/strong>/font>
فرایند شکلگیری رشد اخلاقی کودکان
چکیده
رشد اخلاقی کودکان موضوع مهمی است که همیشه مورد توجه روانشناسان با رویکردهای گوناگون رفتارنگری، روان تحلیلگری و شناختگرایی بوده است.
اینکه چگونه کودکان به عناصر اخلاقی تبدیل میشوند، مراحل رشد اخلاقی آنها چیست، تا چه میزان تحت تأثیر عوامل گوناگون رسشی و یادگیری هستند و مسائلی از این دست، بر اساس رویکردهای متفاوت پاسخ داده شدهاند. در این مقاله، به فرایند رشد اخلاقی از منظر نظریههای گوناگون پرداخته شده است.
کودکان در ابتدا، هیچگونه تصوّر و دیدگاهی درباره خیر و شرّ امور ندارند و به همین دلیل مسئول رفتار خود نیستند و عنصر اخلاقی به حساب نمیآیند و برای تبدیل شدن به عنصر اخلاقی باید یک فرایند تدریجی و پیچیدهای را طی کنند. این فرایند به دو عامل مهم «رشد تواناییهای مادرزادی» 1 و «یادگیری و تجربه» 2 بستگی دارد. اما سؤال اساسی این است که این فرایند چگونه صورت میگیرد؟ و آیا این فرایند از الگوی خاصی و مراحل رشد معینی پیروی میکند؟ آیا آن الگو در تمام فرهنگها و زمانها مشابه و یکسان است؟ و سرانجام اینکه، هر کدام از عوامل رشد طبیعی و تواناییهای مادرزادی، یادگیری و تجربه به چه میزانی در این فرایند رشد اخلاقی مؤثرند؟
اینها سؤالاتی هستند که روانشناسان ـ که با رشد اخلاق به عنوان بخشی از رشد کودک سر و کار دارند ـ به آن پرداختهاند و با روشهای تحقیق علمی و تجربی و آزمونهای سنجش رشد اخلاقی در پی پاسخ آنها میباشند.
البته پرسشهای دیگری نیز مطرحند که در حیطه فلسفه و فلسفه اخلاق قرار دارند و بحث و گفتوگو از آنها به عهده فلاسفه و دانشمندان فلسفه اخلاق است. این پرسشها بیارتباط با سؤالات دسته اول نیستند، بلکه به یکدیگر وابستهاند؛ پرسشهایی نظیر: خوب و بد اخلاقی چیست؟ آیا حقایق اخلاقی کلی وجود دارد؟ حوزه اخلاقیات چیست؟ قدرت و میزان نفوذشان چگونه و چقدر است؟ روانشناسان بدون تبیین ماهیت اخلاقیات نمیتوانند برداشتی درباره اخلاق و رشد اخلاق ارائه دهند به طور کلی، پژوهشهای تجربی درباره رشد اخلاق مبتنی بر پذیرفتن یک نظریه اخلاقی معاصر است. به عبارت دیگر، تحقیقات نظری در روانشناسی درباره رشد اخلاقی با یک سری مسائل زیربنایی دیگر که در فلسفه اخلاق مورد بررسی قرار میگیرند، ارتباط دارد و این مطلب، لزوم وابسته و مبتنی بودن نظریههای رشد اخلاق به فلسفه اخلاق را نشان میدهد، هرچند دانشمندان علوم اجتماعی و روانشناسان نمیخواهند به این مطلب اعتراف کنند.
طی نیم قرن گذشته روانشناسان تحقیقات بسیاری درباره رشد اخلاق انجام دادهاند. اگر اخلاق را به عنوان مجموعهای از قواعدی (اوامر، نواهی) که رفتار انسان را کنترل میکند بدانیم، رشد اخلاق را میتوان فرایندی دانست که به سوی پذیرش این مجموعه قواعد حرکت میکند. طبیعی است که این فرایند تحت تأثیر عوامل رسشی و یادگیری است. بنابراین، شامل یادگیری، شناخت قواعد و شناخت موقعیتهای اعمال قواعد میشود. نکته دیگر اینکه، چنانچه بپذیریم مکاتب الهی و دیگر نظریهپردازان در حوزه اخلاق در تعریف اخلاق به مجموعهای از قواعد و هسته مرکزی آن اتفاق نظر دارند، ولی درباره منبع و سرچشمه آن و ویژگیهای آنها و نقش اخلاق و میزان قدرت و نفوذ آن، برداشتهای متفاوتی ارائه شده است. همچنین بر اساس دیدگاههای متفاوت درباره ماهیات انسان، برداشتهای گوناگونی درباره رشد اخلاق وجود دارد: آیا رشد اخلاق همان شکوفایی کیفیات طبیعی و مادرزادی انسان است یا عوامل و نیروهای بیرونی و محیطی موجب رشد اخلاق است و یا شکل و الگوی سومی دارد؟
ادامه مطلب.../b>/strong>/font>
فرایند شکلگیری رشد اخلاقی کودکان
چکیده
رشد اخلاقی کودکان موضوع مهمی است که همیشه مورد توجه روانشناسان با رویکردهای گوناگون رفتارنگری، روان تحلیلگری و شناختگرایی بوده است.
اینکه چگونه کودکان به عناصر اخلاقی تبدیل میشوند، مراحل رشد اخلاقی آنها چیست، تا چه میزان تحت تأثیر عوامل گوناگون رسشی و یادگیری هستند و مسائلی از این دست، بر اساس رویکردهای متفاوت پاسخ داده شدهاند. در این مقاله، به فرایند رشد اخلاقی از منظر نظریههای گوناگون پرداخته شده است.
کودکان در ابتدا، هیچگونه تصوّر و دیدگاهی درباره خیر و شرّ امور ندارند و به همین دلیل مسئول رفتار خود نیستند و عنصر اخلاقی به حساب نمیآیند و برای تبدیل شدن به عنصر اخلاقی باید یک فرایند تدریجی و پیچیدهای را طی کنند. این فرایند به دو عامل مهم «رشد تواناییهای مادرزادی» 1 و «یادگیری و تجربه» 2 بستگی دارد. اما سؤال اساسی این است که این فرایند چگونه صورت میگیرد؟ و آیا این فرایند از الگوی خاصی و مراحل رشد معینی پیروی میکند؟ آیا آن الگو در تمام فرهنگها و زمانها مشابه و یکسان است؟ و سرانجام اینکه، هر کدام از عوامل رشد طبیعی و تواناییهای مادرزادی، یادگیری و تجربه به چه میزانی در این فرایند رشد اخلاقی مؤثرند؟
اینها سؤالاتی هستند که روانشناسان ـ که با رشد اخلاق به عنوان بخشی از رشد کودک سر و کار دارند ـ به آن پرداختهاند و با روشهای تحقیق علمی و تجربی و آزمونهای سنجش رشد اخلاقی در پی پاسخ آنها میباشند.
البته پرسشهای دیگری نیز مطرحند که در حیطه فلسفه و فلسفه اخلاق قرار دارند و بحث و گفتوگو از آنها به عهده فلاسفه و دانشمندان فلسفه اخلاق است. این پرسشها بیارتباط با سؤالات دسته اول نیستند، بلکه به یکدیگر وابستهاند؛ پرسشهایی نظیر: خوب و بد اخلاقی چیست؟ آیا حقایق اخلاقی کلی وجود دارد؟ حوزه اخلاقیات چیست؟ قدرت و میزان نفوذشان چگونه و چقدر است؟ روانشناسان بدون تبیین ماهیت اخلاقیات نمیتوانند برداشتی درباره اخلاق و رشد اخلاق ارائه دهند به طور کلی، پژوهشهای تجربی درباره رشد اخلاق مبتنی بر پذیرفتن یک نظریه اخلاقی معاصر است. به عبارت دیگر، تحقیقات نظری در روانشناسی درباره رشد اخلاقی با یک سری مسائل زیربنایی دیگر که در فلسفه اخلاق مورد بررسی قرار میگیرند، ارتباط دارد و این مطلب، لزوم وابسته و مبتنی بودن نظریههای رشد اخلاق به فلسفه اخلاق را نشان میدهد، هرچند دانشمندان علوم اجتماعی و روانشناسان نمیخواهند به این مطلب اعتراف کنند.
طی نیم قرن گذشته روانشناسان تحقیقات بسیاری درباره رشد اخلاق انجام دادهاند. اگر اخلاق را به عنوان مجموعهای از قواعدی (اوامر، نواهی) که رفتار انسان را کنترل میکند بدانیم، رشد اخلاق را میتوان فرایندی دانست که به سوی پذیرش این مجموعه قواعد حرکت میکند. طبیعی است که این فرایند تحت تأثیر عوامل رسشی و یادگیری است. بنابراین، شامل یادگیری، شناخت قواعد و شناخت موقعیتهای اعمال قواعد میشود. نکته دیگر اینکه، چنانچه بپذیریم مکاتب الهی و دیگر نظریهپردازان در حوزه اخلاق در تعریف اخلاق به مجموعهای از قواعد و هسته مرکزی آن اتفاق نظر دارند، ولی درباره منبع و سرچشمه آن و ویژگیهای آنها و نقش اخلاق و میزان قدرت و نفوذ آن، برداشتهای متفاوتی ارائه شده است. همچنین بر اساس دیدگاههای متفاوت درباره ماهیات انسان، برداشتهای گوناگونی درباره رشد اخلاق وجود دارد: آیا رشد اخلاق همان شکوفایی کیفیات طبیعی و مادرزادی انسان است یا عوامل و نیروهای بیرونی و محیطی موجب رشد اخلاق است و یا شکل و الگوی سومی دارد؟
ادامه مطلب.../b>/strong>/font>
تأثیر والدین بر رشد اخلاقى کودکان؛ تحلیلى مربوط به حیطه اجتماعى (1)
اشاره
در سده اخیر به موازات تحول در عرصههاى مختلف، تحولات عظیمى نیز در عرصه علوم انسانى از جمله مباحث فلسفى و علوم تربیتى روى داده است. بىتردید این تحولات روبنایى است و خود حاکى از انقلاب در اندیشههاى بنیادین آدمیان از جمله در نوع جهانبینى و فلسفه وجودى آنان است.
از جمله تحولات در این عرصه مربوط به حوزه مفاهیم و تعریف آنهاست. به بیان روشنتر، واژههایى نظیر اخلاق و تربیت اخلاقى، معنا و مفهوم پیشین خود را از دست داده و معناى دیگرى از آن اراده مىشود. تردید نیست عمق تعریف عرفا و اندیشمندان اخلاقى پیشین، اعم از مسلمان و مسیحى، از اخلاق و تربیت با آنچه امروزه به این نام خوانده مىشود متفاوت است. راهیابى اندیشههاى بنیان برانداز از قبیل نسبیت و... به وادى اخلاق، اخلاق عمیق و عرفانى غرب ـ و تا اندازهاى شرق ـ را در حد «کیفیت روابط اجتماعى» تنزل داده است و درون مایههاى ذاتى و فطرى را به مظاهر و رفتار بیرونى تبدیل نموده است. به نظر مىرسد، در قرن حاضر آدمى بر آن شده به نوعى درون را به دست فراموشى سپرده و به رفتارها و امور دیدارى و شنیدارى بسنده کند.
به هر حال، مسائل مطرح شده در این گفتار، بسیار سنجیده و قابل تأمل است، به گونهاى که اندیشمندان تربیتى، همچنین روانشناسان از آن بىنیاز نیستند. سؤالاتى مانند اینکه چگونه مىتوان روابط اجتماعى را به فرزندان آموخت، آیا والدین در ایجاد روابط اجتماعى فرزندان نقش دارند، نقش رابطه عاطفى یا رابطه عقلانى والدین با فرزندان در تعیین روابط اجتماعى فرزندان چگونه است و چگونه مىتوان فرزندان را به رعایت مقررات اجتماعى وادار نمودودهها سؤالدیگر از این دست به صورتى عالمانهوتحلیلى پاسخ داده شده است، هرچند در بسیارى موارد، جاى سخن همچنان باقى است.مترجم
هرچند دانشمندانى که در باب جامعهپذیرى نظریهپردازى کردهاند اعتقاد دارند درونىسازى امور اخلاقى Moral internalization )) اصولاً ریشه در تأثیر والدین بر کودکان دارد که از طریق اقدامات والدینى، راهکارهاى تنبیهى و سایر شیوههایى که والدین انتخاب مىکنند صورت مىگیرد، اما نظریهپردازان ساختار ـ تحولى ( Structural - developmental ) معتقدند ماهیت سلسله مراتبى که بین والدین و فرزندان وجود دارد، رشد اخلاقى کودکان را شکل مىدهد. این عقیده به تأکید بیش از اندازه بر نقش سازنده همسالان و نهادهاى اجتماعى از قبیل مدرسه، در رشد اخلاق استدلالى و تقریبا نادیده گرفتن نقش خانواده منجر شده است. در این مقاله، از نقش والدین در رشد اخلاقى و اجتماعى کودکان از زاویه «نظریه حیطه اجتماعى» ـ دیدگاهى که اصالتا ساختارى تحولى است، اما در شیوهها با نظریهپردازىهاى پیشین متفاوت است ـ سخن به میان آمده است.
براساس نظریه حیطه اجتماعى، کودکان از خلال تجربه اجتماعى با بزرگسالان (از قبیل والدین و معلمان) و همسالان و خویشان، انواع شناختهاى اجتماعى، از جمله نظام اخلاقى و سایر علوم اجتماعى را کسب مىکنند. تأکید اولیه این مقاله بر رشد اخلاقى است، اما براى فهم نظریه حیطه اجتماعى، باید نظام اخلاقى در سایر حیطههاى اجتماعى ـ شناختى توضیح داده شود. بدین ترتیب در ادامه، حیطه دانش اجتماعى به صورت خلاصه بیان خواهد شد، سپس دو گزاره ذیل درباره نقش والدین به دقت مورد بررسى قرار خواهند گرفت: اولاً، این سخن مطرح شده که واکنشهاى والدین که ماهیت عاطفى دارد، احتمالاً بستر را براى رشد اخلاقى کودکان آماده مىکند. در ضمن این بحث، مکانیسمهاى ویژه عاطفى نیز بیان شده است. ثانیا، این سخن مطرح شده است که جنبههاى شناختى واکنش والدین نیز راه رشد اخلاقى کودکان را هموار مىکند. مقصود از این گفته، بیان اهمیت بازخوردهاى اختصاصى والدین در واکنش اجتماعى کودکان است.
حیطه علوم اجتماعى
ادامه مطلب.../b>/strong>/font>
احساس و تفکر
چکیده
نوشتار حاضر از دو بخش تشکیل شده است:
در بخش اول، نخست توضیحاتى پیرامون بحث هیجان و شناخت، پیشینه و وضعیت فعلىِ آن در روان شناسى آمده و سپس به طور خلاصه کتاب احساس و تفکر 1 ویراسته جوزف پى. فورگاس معرفى گردیده است.
در بخش دوم، گزیده اى از فصل نهم کتاب مزبور، که در مورد تأثیر حالت هاى خلقى و هیجانى بر شیوه تفکر و نیز نحوه پردازش اطلاعات مى باشد، ارائه مى گردد.
هربرت بلس ( Herbert Bless ) در این فصل یکى از جنبه هاى تأثیر هیجان بر تفکّر را به خوبى مورد بررسى قرار داده است. مطابق نظر نویسنده، که مؤیّد به شواهد تجربى نقل شده در این فصل نیز مى باشد، حالت هاى هیجانى مثبت (شاد)، تکیه افراد بر افکار قالبى و قضاوت هاى کلیشه اى را بیشتر مى کند و به عبارت دیگر، باعث نوعى سهل انگارى و مسامحه فکرى مى شود. این سهل انگارى لزوماً منفى و زیانبار نیست، بلکه مى توان آن را نوعى مکانیزم انطباقى ارگانیزم در نحوه پردازش اطلاعات مربوط به روابط اجتماعى دانست.
معرفى موضوع و محتواى کتاب
تأثیر هیجان بر طرز تفکر و عمل ما در موقعیت هاى اجتماعى چیست؟ از زمان هاى بسیار دور، فلاسفه، نویسندگان و مردم عادى مسحور تعامل پیچیده احساس و تفکر (هیجان و شناخت) در امور انسانى بوده اند. از یک سو، غالباً فرض بر این بوده است که هیجان تأثیر مختل کننده و مضرّى بر تفکر و رفتار دارد، و بر این اساس، برخى نظریه پردازان اعتقاد پیدا کردند که هرگاه هیجان ها «مستقیماً در عمل دخیل باشند، معمولا باعث تضعیف یا انهدام فرایندهاى عقلى ذهن مى شوند.» (الستر، 1985، ص 379) از این رو، احساسات به منزله «عوامل نامعقول نفرت انگیزى در فرایند تصمیم گیرى»، «نقش مزاحم» را بازى مى کنند. (تودا، 1980، ص 133) حتى برخى ناتوانى انسان از درک و مدیریت کامل حالت هاى هیجانى اش را نشان دهنده نقیصه اى مصیبت بار در تکامل نوع بشر انگاشته اند. (کستلر، 1978)
ادامه مطلب.../b>/strong>/font>
درآمدی بر رویکرد جامعهشناختی دین در حوزة دینپژوهشی
چکیده در حوزة مطالعات دینپژوهشی، رویکرد اجتماعی به دین، از این جهت اهمیت دارد که همواره جامعه بهصورت نظام اجتماعی با دین به مثابه نهاد اجتماعی، همسویی داشته است و دین را مجموعة عقاید، اخلاق و مقرراتی برشمردهاند که برای ادارة امور اجتماعی و پرورش انسانها ثمرهبخش باشد. این واقعیت همانا نگرش کارکرد گرایی دین به اجتماع را که به شناخت رابطة دین و انسانها و کارکردهای آن بهصورت پدیدة اجتماعی میانجامد تعیین میکند. بر این اساس، چارچوب نظری مقاله حاضر چنین است: بررسی تعاریف مفهومی دین و دستیابی به وجوه مشترک مفهومی مابه الاشتراک دینپژوهان، تحلیلی بر رویکردهای روانشناختی، کارکردگرایی اجتماعی از دین به منظور تأیید این فرضیه که در هدایت مردم به وسیلة آموزههای دینی و اصول راهبردی آن فراتر از انگیزههای مادی در روابط اجتماعی است و بر نوعی جهانبینی اتکا دارد که تکامل جوامع بشری را در رسیدن به علت حاکم بر جهان هستی و باور به خدا تقویت میکند. کلید واژگان: دین، رویکرد روانشناسی، جامعهشناسی دین، کارکردهای اجتماعی. مقدمه شناخت هر موضوع معرفتی، در گرو ارائة تعریفی روشمند از آن است تا در روشنایی تعریفی جامع از موضوع، شناخت آثار و احکام آن میسر شود و از بروز اختلاف در تحلیل مسائل مرتبط به علوم جلوگیری کند. در تعریف دین تاکنون اتفاقنظری بین عالمان و صاحبنظران صورت نیافته؛ چرا که تلقی از دین به صورتهای بسیار متنوعی جلوهگر شده است و طبقهبندیهایی که از تعاریف به عمل آمده، هیچکدام دربرگیرندة تعریفی قانع کننده از دین نیست؛ چون هر یک، یا جنبهای از دین را در نظر داشته یا این که به کلی از مفهوم آن به دور افتادهاند؛ چنانکه یکی از این طبقهبندیها، تعریفهایی است که بر حسب وجوه مشترک ادیان به عمل آوردهاند و عناصر مشترک دینهای موجود را بررسی کرده و تعریف فراگیری از دین ارائه دادهاند. از سویی، سختی ترجمة واژة دین در زبانهای گوناگون نیز بر مشکل تعریف دین افزوده است؛ به طوری که دربارة ریشهیابی واژة دین(Religion) تردید وجود دارد و نیز بین واژة «Relegere» به معنای برداشتی با دقت کامل و دوباره جمع کردن به مفهوم بیرونی و واژه «Religer» به معنای پیوند بخشیدن که مورد استفاده لاکتسانس بوده است.1
ادامه مطلب.../b>/strong>/font>
بحثی پیرامون روانشناسی اسلامی
کلیات روانشناسی
میزگردومصاحبه شونده:غروی، سید محمد
معرفت: پیشینه مطالعاتى مباحث روان شناختى در حوزه علمیه چیست و اساساً حوزه با چه هدفى جداى از فقه و اصول و... به عنوان موضوعات اصلى حوزه به بحث پیرامون بعضى از رشته هاى علوم انسانى همانند روان شناسى پرداخته است؟
حجة الاسلام غروى: بسم الله الرحمن الرحیم. پیشینه مطالعاتى مباحث روان شناسى در حوزه علمیه را نمى توان به طور دقیق بیان کرد. البته پیش از انقلاب برخى از فضلاى حوزه بر حسب نیاز و تشخیص شان مبنى بر این که باید معلومات خود را توسعه دهند با این گونه مطالعات، چه در روان شناسى و چه دیگر علوم انسانى، درگیر بوده اند. شاهد بر این مدّعا، وجود کتاب هاى تفسیرى، اخلاقى و یا اعتقادى است که برخى از استادان و فضلاى حوزه پیش از انقلاب نوشته اند و مباحث روان شناسى جدید را در آن ها مطرح کرده اند. البته به عنوان یک نمونه، که فاصله زیادى با انقلاب ندارد، مى توانیم به اولین گروه آموزشى مؤسسه در راه حق اشاره نماییم که به سال هاى 1353 و 1354 باز مى گردد. در برنامه درسى این دوره، چند واحد روان شناسى عمومى گنجانیده شده بود که یکى از استادان دانشگاه هم آن را تدریس مى کرد. از سال 1360 به بعد، یعنى قبل از انقلاب فرهنگى و بازگشایى دانشگاه ها به طور مشخص روان شناسى به عنوان یکى از موضوعات پژوهشى حوزه مورد توجه قرار گرفت.
در ستاد انقلاب فرهنگى که مسؤولیت اسلامى کردن دانشگاه ها را به عهده داشت، برخى معتقد بودند که اگر واحدهایى از دروس معارف اسلامى به واحدهاى دانشگاهى اضافه شود، فضاى دانشگاه ها اسلامى مى شود. بنا شد این مسأله را با امام(قدس سره) در میان بگذارند که این کار انجام گرفت و حضرت امام(قدس سره)تأکید کردند که این کار در علوم انسانى باید با کمک حوزه انجام گیرد. به دنبال این دیدار، اعضاى محترم ستاد انقلاب فرهنگى در جلسه جامعه محترم مدرسین حضور یافته و به تبادل نظر پرداختند. انجام این مهم بر عهده برخى از اعضاى جامعه، که مسؤولیت مؤسسه در راه حق را داشتند، گذاشته شد و در این رابطه طرحى تهیه و به تصویب رسید، بودجه اى براى آن در نظر گرفته شد و بنا شد این کار با همکارى استادان دانشگاه و فضلاى حوزه که عده اى از آن ها آشنایى نسبتاً خوبى با علوم انسانى داشتند انجام گیرد. مسؤولیت کار به عهده حضرت آیت الله مصباح واگذار گردید و دفترى در قم و تهران به عنـوان دفتر همکارى حوزه و دانشگاه تأسیس شد. یکى از رشته هایى که بنا شد مورد مطالعه و بازنگرى قرار گیرد رشته روان شناسى بود.
حاصل کار، تهیه حدود چهل جزوه بود که پس از نقد و بررسى در اختیار برخى استادان قرار گرفت که برخى از آن ها هنوز هم مورد استفاده مى باشد. پس از آن، کتاب هایى با این هدف نوشته شد که نمونه اى از آن ها کتاب «مکتب هاى روان شناسى و نقد آن» و نیز «روان شناسى رشد با نگرش به منابع اسلامى» است. خلاصه این که، احساس شد این علم نیاز به بازنگرى و احیاناً تکمیل و توسعه دارد که با تلفیق با فرهنگ اسلامى مى تواند غنى تر و مفیدتر شود و کارآیى بهترى هم داشته باشد. علاوه بر این، اصولاً روان شناسى علمى است که براى حوزه ها مفید است و این داد و ستد بین روان شناسى و حوزه مى تواند اثرات مفیدى به نظام آموزش حوزه و دانشگاه داشته باشد.
معرفت: جناب استاد! از لزوم بازنگرى در رشته روان شناسى و همچنین بهره گیرى از یافته هاى روان شناسى در حوزه علمیه صحبت کردید، سؤالى که مطرح مى شود این است که ارتباط روان شناسىویا سایر رشته هاى علوم انسانى با دین چیست و بر این اساس آیا ما مى توانیم رشته هاى علوم انسانىواجتماعى را با پسوند اسلامى مطرح کنیم و از مقوله اى به نام روان شناسى اسلامى سخن بگوییم؟
حجة الاسلام غروى: علوم انسانى در دامان فرهنگ غرب و به خصوص فلسفه غرب به وجود آمده، رشد نموده اند و معمولاً دیدگاه هاى کلان آن برخاسته از دیدگاه هاى فلسفى است. شاهد بر این مطلب مکاتب گوناگون روان شناسى است که على رغم تأکید بر روش تجربى در آن ها، همه داده ها و نظریات روان شناسى دقیقاً برخاسته از تجارب علمى به معناى دقیق کلمه نیست و عملاً در پاره اى از موارد آمیخته با تحلیل و تعمیم هایى است که گاهى برخى از بخش هاى این نظریات را دیدگاه هاى فلسفى و جریانات فکرى خاصى تأمین مى کنند. از این رو، ما نمى توانیم ادعا کنیم که چون این علوم، تجربى هستند، نقش اصلى را عملاً تجربه ایفا مى کند. این حقیقتى است که حتى روان شناسان بزرگ هم بدان معترفند. از سوى دیگر، اگر نظریه پردازان علوم انسانى در مقوله هاى فلسفى و دیدگاه هاى جهان بینى به گونه اى صحیح بیندیشند و آن نگرش ها را مبنا قرار دهند، چه بسا نتایج و گزینه هاى به گونه اى دیگر رقم بخورد. اجمالاً علوم انسانى چون موضوع آن انسان است و اصولاً مکاتب مختلف به انسان به گونه اى خاص نگاه کرده اند و حتى موضوعات انسانى را مورد مطالعات علمى و تجربى قرار داده اند، در نتیجه گاهى دچار افراط و تفریط شده اند.
ادامه مطلب.../b>/strong>/font>