هفت باور نادرست مردها درباره زن ها(2)
نویسنده:باربارادی آنجلیس
باورهای نادرست مردان نسبت به زنان 5-زن ها زیادی حساسند6-زن های قوی نیاز به مراقبت ندارند6-زن ها آزادی مردها را مختل می کنند.
باور غلط (5) زن ها زیادی احساساتی هستند.
«زن ها خیلی نازک نارنجی و زودرنج هستندـ با کوچکترین چیزی از هم می پاشند.»
«زن ها فقط احساس دارند. از تفکر و منطق و اینطور حرف ها خبری در آن ها نیست.به همین دلیل سریعاً به همه چیز واکنش نشان می دهند.»
«زندگی با زن ها مثل یک ملودرام احساساتی است.»
این یکی از باورهای غلطی است که براستی مرا آزار می دهد. زیرا یکی از زیباترین ویژگی های ما زن ها را مغرضانه بد و منفی جلوه می دهد.این قابلیت که حس کنیم و احساس داشته باشیم و این احساسات را هم نشان دهیم و ابراز کنیم.این باور غلط این ویژگی مثبت ما زن ها را که موهبتی محسوب می شود،نقطه ضعفی مهلک معرفی می کند و به نوبه ی خود بر این باور غلط بنا شده است که نشان دادن احساسات کیفیتی ضعیف تر و ناخواستنی تر از پنهان کردن احساسات می باشد.البته این درست همان پیامی است که اغلب مردها در کودکی و هنگامی که پسربچه های کوچکی بیش نبودند، دریافت کرده اند:اینکه گریه نکردن، مردانه تر و بهتر از گریه کردن است، خشن و قوی بودن بهتر از ترسو بودن است، و مستقل بودن بهتر از نیازمند بودن است.
به عقیده من زندگی مردها تماماً صرف این می شود که از این شرطی شدن اجتماعی رهایی و التیام یابند.شرطی شدنی که متأسفانه در تمام طول عمر آن ها را از این موهبت و هدیه الهی که حس کنند و احساسات خود را نشان دهند، محروم ساخته است.یکی از عواقب و پی آمدهای ناخوشایند این واقعه آن است که مردها اغلب احساساتی بودن را که از ممنوعه های خودشان بوده است و حال دیگر بخشی از خویشتن گمشده و از دست رفته شان را تشکیل می دهد روی زن ها فرافکنی کرده و آن را در آنها تقبیح می کنند و می کوبند.گویی در سطحی ناخودآگاه این تنها روشی است که ارتباط خود را با این بخش از دست رفته از وجودشان حفظ کنند.بدین معنا که آن را در دیگری شناسایی کرده به طرز مشابهی که درخودشان سرکوب شده است آن را در اونیز سرکوب کنند.نتیجه آن که مردها اغلب احساسات طبیعی زن ها را به غلط ضعف نفس تلقی می کنند و توانایی ما در حس کردن و احساس داشتن را به زیاده روی احساسی و سرانجام ابراز احساسات در ما را نشانه ی از هم پاشیدگی روحی و روانی ما می دانند.
باور غلط:زن ها زیادی احساساتی هستند.
واقعیت: زن ها با احساسات خود در تماس هستند.
بار دیگر یادآوری می کنم که زن هایی نیز وجود دارند (مانند برخی از مردها)که فاقد تعادل احساسی و عاطفی اند و احساسات شان از کنترل خودشان خارج است.در این جا منظور ما زن معمولی، طبیعی و سالم است که عمیقاً احساس می کند و احساساتش را نیز ابراز می کند.اشتباهی که مردان مرتکب می شوند آن است که زن هایی را که با احساساتشان در تماس هستند زیاده از حد احساسی معرفی می کنند.
منظور مردها از «زیادی احساساتی» چیست؟ به عقیده ی من مبدأ مختصات یا به عبارتی ملاک و معیار آن ها در این رابطه مقدار احساساتی است که برای یک مرد مجاز و طبیعی محسوب می شود.گویی که مردها واجد یک دماسنج نامرئی هستند که احساسات را اندازه می گیرد.و درجه ی اندازه گیری این دستگاه نیز نقطه ی مشخصی است که آن را نقطه ی «نرمال» یا طبیعی در نظر گرفته اند.مردها حق دارند غمگین باشند، اما نه خیلی.گریه کردن مسلماً بالای این نقطه قرار می گیرد. می توانند بترسند، اما نه خیلی زیاد. وحشت کردن مسلماً به طور مطلق پذیرفته نیست.خشم برای مردان طبیعی محسوب می شود.زیرا احساسی مردانه و در مواردی نیز جاهل مآبانه محسوب می شود که برای بعضی از مردها خوشایند نیز هست و نقطه مقابل ضعیف بودن و ترسو بودن است.نیاز داشتن و تنهایی از سویی دیگر آسیب پذیری محسوب می شوند و باید مراقب شان بود.البته در اینجا اندکی کلی گویی کرده و تعمیم داده ام.اما احتمالاً متوجه منظورم شده اید: مردها احساسات زن ها را براساس استانداردهای خود می سنجند مبنی بر اینکه برای مردها چه چیزی طبیعی است و چه چیزی غیرطبیعی محسوب می شود، لذا بر طبق این استاندارها زن ها ظاهراً بیش از حد احساساتی ارزیابی می شوند.
دلیل دیگری نیز وجود دارد که چرا از چشم مردها ابراز احساسات و عواطف درزن ها نشانه ای از ضعف و بی ثباتی تلقی می شود. از آن جا که زن ها احساسات و عواطف را از بقیه ی زندگی خود جدا نکرده اند، لذا اینگونه به نظر می رسد که کنترل احساسات وعواطف خود را در دست ندارند. همانگونه که از فصل (1) نیز به یاد دارید، عشق واحساسات برای زن ها اولویت اول محسوب شده و به رغم مردها که تنها یک اتاق از دایره ی خودآگاهی آنان به عشق اختصاص داده شده است تمام اتاق های ذهن زن به عشق و احساسات نیز اختصاص یافته است.از دید یک زن چنانچه چیزی در یک اتاق از خانه ی ذهن و دایره ی خودآگاهی او جای نداشته باشد،در کل خانه نیز وجود ندارد.ما زن ها همیشه اول یک همسر، نامزد و معشوق هستیم، بعد یک مدیر، دوست یا همکار. این در حالی است که مردها می توانند بسادگی از اتاق عشق خارج شوند و چنانچه با مشکلی مواجه شدند، کلیدی در مغز خود را روشن کنند و به یکباره به یک حسابدار، دندانپزشک یا برنامه ریز کامپیوتر تبدیل شوند. از آنجا که مغز مردها چنین پارتیشن بندی شده است لذا ساده تر می توانند احساسات خود را بلوکه کنند. در حالی که برای زن ها به مراتب مشکل تر است که بتوانند عواطف را در خود خاموش کنند و به دنبال کار خود بروند گویی که اصلاً چیزی اتفاق نیافتاده است.
آنچه زن ها دوست دارند مردها بدانند:
تنها به این دلیل که زن ها به سهولت و سرعت مردها نمی توانند احساسات خود را خاموش کنند،لزوماً به این معنا نیست که احساسات شان افراطی و زیادی است.
زن ها توجه، نزدیکی و مؤانست زیادی با دیگران و دنیای پیرامون خود دارند. ما در مقایسه با مردها، چه به لحاظ فیزیکی و چه روحی، احساسی عاطفی و نیز روان، حساس تر هستیم. اما حساس بودن یک نقطه ضعف نیست، بلکه یک موهبت و هدیه محسوب می شود.
به عقیده ی من یکی از دلایل اینکه خالق هستی انسان ها را از دو جنس مختلف آفریده است آن است که این دو می توانند چیزهای بسیاری را به یکدیگر بیاموزند.زن ها می توانند از مردها تمرکز بالاتر و قوی تر، حضور در دنیا از موضع قدرت و توانمندی و نیز بسیاری چیزهای دیگر را بیاموزند.مردها نیز به نوبه ی خود می توانند درس های گرانبهایی درباره ی احساسات و گرانقدر دانستن آنها بیاموزند.
برخی از مشکلات ناشی از باور غلط (5)عبارتند از این که:
*مردها از باور غلط (5) به عنوان بهانه ای برای نادیده گرفتن یا کم اهمیت جلوه دادن احساسات زن ها استفاده می کنند.
مریدیت و شوهرش تام تصمیم می گیرند تا برای صرف شام یکدیگر را در یکی از رستوران های محله شان ملاقات کنند.تام اخیراً سخت روی پروژه ای مشغول کار بوده و این اواخر اصلاً وقت استراحت نداشته است. از این رو پس از سفارش غذا، شروع به صحبت درباره ی وقایع آن روز می کنند.
مریدیت می پرسد:«خب پروژه چطور پیش می ره؟»
تام پاسخ می دهد: «افتضاح، فکر نمی کنم بتونم این همه استرس رو تحمل کنم.»
«به من بگو مشکل چیه. شاید بتونم به ات کمک کنم راه حلی پیدا کنی.»
تام به مسخره پاسخ می دهد:«جدی؟ باشه، حتماً.تو می خوای مشکلاتم رو برام حل کنی؟!»
«تام، من فقط می خوام کمکت کنم.»
«لازم نکرده، تو می خوای تو کارم دخالت کنی.»
مریدیت می رنجد واشکهایش سرازیر می شوند:تام، مجبور نیستی اینطور بامن حرف بزنی. واقعاً منو می رنجونی.»
تام با صدایی بلند پاسخ می دهد:«اُه، خدای من، خیلی احساساتی هستی. آدم اصلاً نمی تونه با تو حرف بزنه.»
در اینجا چه اتفاقی می افتد؟ تام که به طور معمول مردی ملایم و مهربان است در اینجا با همسرش خیلی مؤدبانه و محترمانه صحبت نمی کند. شاید فشار زیادی را از ناحیه ی شغل خود تحمل می کند وعصبی است، اما این دلیل نمی شود آن را روی همسرش خالی کند. خود او نیز این موضوع را می داند. لذا هنگامی که مریدیت شروع می کند به گریه کردن، خود تام نیز پشیمان شده بسیار ناراحت می شود.اما از آنجا که مغرور است دوست ندارد به خود یا به همسرش اعتراف کند که اشتباه کرده و رفتارش با او بد بوده است. در عوض چه کار می کند. موضوع را تحریف می کند و مریدیت را مقصر می داند. آن هم به این دلیل که زیاده از حد احساساتی و زودرنج است. به خود می گوید:«اگر اینقدر آسیب پذیر و
نازک نارنجی نبود، آنقدر از گفته های تام ناراحت نمی شد.»
آنچه زن ها دوست دارند مردها بدانند:
مردها اغلب زن ها را متهم می کنند که زیاده از حد احساساتی هستند، به این دلیل که مسئولیت گفتار یا رفتار نامهربانانه و احیاناً خشونت آمیز خود را نپذیرند. این الگوی رفتاری در مردها چنان رایج و مرسوم است که اغلب خوانندگان زن حتماً پیش خودشان می گویند:«صدها بار این اتفاق را تجربه کرده ام!»
مردان عزیز:چنانچه با خودتان صادق باشید، اذعان خواهید کرد که شما نیز برای این گونه رفتارها با زن زندگی تان احساس گناه می کنید.بدین معنا که به ناگهان متوجه می شوید چیزی گفته یا کاری کرده اید که نامزد/همسر خود را رنجانده اید و سپس به جای آنکه عذرخواهی کنید یا احساسات او را تیمار کنید او را متهم می کنید که زیاده از حد نازک نارنجی، احساساتی و یا زودرنج شده است.شما از این باور غلط به عنوان بهانه ای برای نادیده گرفتن احساسات نامزد/همسرتان و نیز فرار از احساس گناه یا پشیمانی خودتان استفاده می کنید.
*مردها از این باور غلط به عنوان روشی برای لاپوشانی احساس ضعف خود استفاده می کنند.
لیندا کنار شوهرش در بستر دراز کشیده است و ترس ها و نگرانی هایش را در خصوص مادر پیرش با شوهرش در میان می گذارد. او از این ناراحت است که ممکن است مجبور شوند مادرش را در خانه ی سالمندان بگذارند.در حالی که بازوی شوهرش هوارد را سفت گرفته است و اشک گونه هایش را خیس کرده است صحبت تلفنی ای را که امروز صبح با مادرش داشته است بازگو می کند:«مادرم به من التماس می کرد که او را به خانه ی سالمندان نبریم. من برایش توضیح دادم که او به مراقبت تمام وقت نیاز دارده و این ممکن نیست، مگر آن که در جایی باشه که تحت نظارت دقیق و دارای تجهیزات وتسهیلات ویژه باشه. اما او اصلاً گوش نمی کردو می گفت که خیلی ترسیده است... احساس گناه می کنم.»
هوارد به درد دل های همسرش گوش می کند و نمی داند به او چه بگوید. می خواهد او را تسلی دهد، اما راه حلی برای مشکل او پیدا نمی کند. به او می گوید» «لیندا باید سعی کنی به خودت مسلط باشی. نباید اجازه بدی اینجوری از هم بپاشی.»
لیندا با هق هق می گوید:«دست خودم نیست. خیلی ناراحت کننده است که مادر تا این حد غمگین باشه.»
هوارد می گوید:«وضع را از آنچه هست، بدتر نکن خیلی داری احساساتی می شی.»
«احساساتی؟ چطور می تونی اینقدر سرد و سنگدل بشی. من دارم از خانه ی سالمندان صحبت می کنم. جایی که مادرم باید تا آخر عمرش اونجا تنها بمونه تا زمانی که بمیره.»
این را می گوید و از بستر بیرون می آید و به دستشویی می رود تا آنجا به تنهایی گریه کند.
در این داستان چه اتفاقی افتاده است؟ هوارد در ارائه راه حل برای حل مشکل همسرش احساس عجز و درماندگی می کند. نمی داند به او چه بگوید. در حالی که آن جا نشسته است و به گریه کردن همسرش گوش می کند. احساس می کند کاری از دستش برنمی آید. سرخورده و ناتوان، سعی می کند کاری کند تا لیندا احساساتش را خاموش کند و دست آخر هم او را متهم می کند که زیادی احساساتی شده است و واکنش او افراطی است تا از رویارویی با احساس درماندگی و ناتوانی خودش سرباز بزند.
اجتماع به مردها چنین آموزش می دهد که ارزش آن ها در گرو توانایی ها، دستیابی ها و موفقیت های شان است.این شرطی شدن مردها را راه حل مدار بار می آورد. آن ها دوست دارند مشکلات را حل و خرابی ها را درست کنند. اما در قلمرو دنیای احساسات این کار همواره امکان پذیر نیست.
آنچه زن ها دوست دارند مردها بدانند:
هنگامی که مردها با احساسات بد کسی که دوستش دارند رو به رو می شوند و کاری از دست شان برنمی آید تا برای خوشحالی او انجام دهند احساس ناتوانی و شکست می کنند.سپس برای پوشاندن این احساس شکست، زن ها را به این اتهام که زیادی احساساتی هستند سرزنش می کنند. همان احساساتی که به آن ها احساس ضعف و ناتوانی داده است.
هر بار که این الگو را برای مردان توضیح می دهم، براستی متعجب می شوند و احساس خلاصی و راحتی می کنند.زیرا خودشان نیز براستی نمی فهمند که چرا تا به این حد نسبت به ناراحتی یا ترس نامزد/همسرشان از خود واکنش نشان می دهند، ساکت می شوند، مأیوس و سرخورده می گردند، تحریک پذیر، ناراحت یا حتی عصبانی می شوند.یکبار مردی برای من اعتراف کرد: «هر بار که همسرم حالت عاطفی می گیرد و آسیب پذیر می شود، ناراحت و ناراحت تر می شوم.خودم نیز از این عکس العمل خود احساس بسیار بدی دارم. اما دست خودم نیست. حق با شماست. این به آن دلیل است که او را دوست دارم و نمی خواهم ناراحتی اش را ببینم و در عین حال کاری از دستم برنمی آید تا برایش انجام دهم.
واقعیت مربوط به باور غلط (5)
بیشتر زن ها زیادی احساساتی نیستند.بلکه فقط احساساتی هستند!مردها هم همینطور.اما نمی توانند به راحتی احساسات خود را نشان دهند یا ابراز کنند.حقیقت آن است که شما مردها به همین دلیل ما زن ها را بسیار دوست دارید. همین حساس بودن، احساساتی بودن و توانایی حس کردن ما دلیل آن است.زیرا همین احساساتی بودن ماست که به ما امکان می دهد شما را بپرستیم و احساساتی چنین خوب را در شما تولید کنیم!
باور غلط (6) زن های قوی نیازی به توجه و مراقبت ندارند.
«زن هایی که خیلی قوی و مستقل و موفق هستند نیازی به مردها ندارند و بهتر است که تنها زندگی کنند.»
«او خیلی قوی است.از پس هر چیز برمی آید.»
«زن های مستقل نیازی به شوهر ندارند.»
به تازگی در یک اردوی مراقبه و تمرکز ذهنی،زنی از آشنایان خود را دیدم که به طورغیررسمی چندین بار با هم ملاقات کرده بودیم.جولیان وکیلی موفق و زنی چشمگیر بود.او اعتماد به نفس و جذبه ی زیادی داشت، به طور مرتب هر چند وقت یک بار در برابر شنوندگان زیادی سخنرانی می کرد.از من پرسید که در حال حاضر مشغول چه کاری هستم و من گفتم مشغول نوشتن این مقاله هستم.ناگهان چشمانش برق زدند و با هیجان بازویم را گرفت و گفت:«نکته ی مهمی است که باید در این کتاب حتماً به مردها بگویی. تنها به این دلیل که زنی در کار و شغل خود موفق است به این معنا نیست که به شوهر، محبت، توجه و مراقبت نیازی ندارد.هر چند که اینطور نیز به نظر نرسد.»
از اوتشکر کردم وهنگامی که می خواستم از او خداحافظ کنم، صدا زد:«باربارا!!یه چیز دیگه. هر وقت که کتاب چاپ شد به من زنگ بزن و خبر بده. می خوام یک نسخه ی آن را به شوهرم بدهم. او فکر می کند من(سوپر زن) هستم!؟»
درحین تحقیقات برای نوشتن این کتاب بارها و بارها از زنان زیادی جملاتی شنیده ام که به تصویر کشنده ی باور غلط (6) می باشند:
نامزدم نمی فهمد که به رغم این که زن قوی و مستقلی هستم همچنان به آسایش خاطر و مهربانی نیاز دارم. بسیاری از اوقات قوی و شجاع ظاهر می شوم،به طوری که او فکر می کند از عهده ی هر چیز برمی آیم.اما در واقع اینطور نیست و گاهی اوقات نیز به کمی همدردی، همدلی و مراقبت احتیاج دارم.»
«هر بار که شوهرم می گوید:"تو خیلی قوی هستی.مطمئنم از عهده اش برمی آیی." احساس می کنم که می خواهد نیازهایم را نادیده بگیرد. ممکن است قوی باشم، اما هنوز دوست دارم که مردی از من محافظت کند.»
«تنها به این دلیل که قوی و توانا هستم به این معنا نیست که دوست ندارم گاهی اوقات نیز کسی مثل بچه ها از من محافظت و مراقبت کند. هنگامی که مردی تلاش می کند از من مواظبت کند، احساس محبوب بودن و زنانگی می کنم.»
«گر چه به لحاظ مادی و اقتصادی مستقل هستم و شغلم را جدی می گیرم، اما این به آن معنا نیست که ظریف و مهربان نیستم و هیچ گونه نیازی هم به کسی یا چیزی ندارم.زیرا بسیار ظریف هستم و نیازهای زیادی هم دارم وقتی به خانه می رسم و می خواهم با شوهرم باشم، دوست ندارم آن زن جدی و خشنی باشم که از ساعت نه تا پنج بعد از ظهر بودم. دوست دارم این وقت ها مواضعم را ترک کنم، همه چیز را رها کنم و کسی باشد که مرا دوست بدارد و به من آسایش خاطر و آرامش خیال بدهد.»
به تجربه دریافته ام که مردها به اشتباه چنین فکر می کنند که دو نوع زن در دنیا وجود دارد.نوع اول که آسیب پذیر، ظریف و لطیف و وابسته هستند و باید از آنها مراقبت و مواظبت شود و یک نوع دیگر که قوی، توانمند و قابل است، بنابراین نیاز به مراقبت و مواظبت ندارند.لذا هرگاه مردی نامزد/همسری دارد که به عنوان مثال شغلی آبرومند و با نفوذ دارد یا پویا و منظم و مستقل است، بیشتر توانایی ها و اعتماد به نفس او را به اشتباه به حساب این می گذارند که نیاز ندارد کسی از او مواظبت و مراقبت کند و این که نیازی نیست نگران او باشند.
باور غلط:زن های قوی و مستقل نیاز به توجه و مراقبت ندارند.
واقعیت:تنها به این دلیل که زن ها قوی و مستقل هستند، لزوماً به این معنا نیست که نیاز به حمایت و مراقبت ندارند.
اشتباهی که مردان مرتکب می شوند این است که قدرت و توانایی را با خودکفایی اشتباه می گیرند. صرف اینکه زنی قوی و با اعتماد به نفس است به این معنا نیست که هیچ گونه نیازی ندارد.و اصلاً نیز به این معنا نیست که به شخص توانمند و نیرومند دیگری نیاز ندارد.به این معنا نیز
نیست که ما زن ها قوی و مستقل هرگز خسته، ترسیده، وحشت زده و بی رمق نمی شویم.در واقع بخشی از مشکل نیز همین است که ما زن ها در انجام مجموعه ای از وظایف و کارهای مختلف بسیار توانمند و قوی نیز ظاهر می شویم. مردها این قابلیت و توانایی را در ما می بینند و تحسین می کنند و سپس چنین نتیجه گیری می کنند که به کمک آن ها نیازی نداریم.اما در واقع چنین نیست.
آنچه زن ها دوست دارند مردها بدانند:
صرف اینکه زن ها در یک یا چند مورد احساس توانایی و لیاقت می کنند و به کمکی احتیاج ندارند به این معنا نیست که هیچ گاه به کمک کسی احتیاج پیدا نمی کنند.
یکی از دوستانم داستانی برایم تعریف کرد که به خوبی مطلب فوق را به تصویر می کشد.او و نامزدش به تازگی با یکدیگر ازدواج کرده بودند. آنها در یک آپارتمان در طبقه ی سوم زندگی می کردند و دوست من هربار که به خرید می رفت باید همه چیز را تا سه طبقه با خود بالا می برد.این دوستم از قضا ورزشکار بود و برایش مسئله ای نبود چندین بار پله ها را بالا و پایین برود. اما چندان نیز به این کار علاقه مند نبود.
یک روز پس از یک خرید حسابی و درحالی که دست هایش مملو از پاکت های پر و سنگین است،وارد خانه می شود و همسرش را در حالی می بیند که بر روی کاناپه لم داده است و مشغول تماشای تلویزیون است.
نفس نفس زنان می گوید:«سلام عزیزم، می تونی کمک کن بقیه ی خریدها را بالا بیاریم؟»
همسرش با لبخندی به او نگاه می کند و می گوید:«می دونم چقدر قوی هستی.چند ماهه که همیشه خودت تنهایی همه ی چیزها رو بالا می آری. فقط الآن داری تنبلی می کنی!»
«جدی می گم.به کمکت احتیاج دارم. صندوق عقب هنوز پر از خرت و پرته.»
تام در حالی که حتی چشمهایش را نیز از تلویزیون برنگرفته است و در حالی که نشان می دهد مزاحمتی ایجاد شده است می گوید:«چت شده.همیشه خودت همه چیزها رو می آوردی بالا.»
دوستم بسیار عصبانی می شود و می گوید:«صرف اینکه می تونم همه چیز را خودم بار کنم به این معنا نیست که همیشه باید خودم به تنهایی این کار رو بکنم و تو از انجام این کار معاف هستی.»در اینجا تام هرگز خودخواه یاحتی بی ملاحظه نیز نبود، بلکه تنها به باور غلط (6) مبتلا بود.
از آنجا که خود من نیز همواره زنی مستقل، قوی و موفق بوده ام، همواره از این باور غلط نیز در زندگی خودم رنج برده ام.در روابط قبلی ام همواره مردها فرض را بر این می گذاشتند که چون از عهده ی کارهای بسیاری به خوبی برمی آمدم، پس به کمک آن ها احتیاجی نداشتم.به یاد دارم که یک روز از این بابت در برابر نامزدم به زانو درآمدم و در حالی که گریه می کردم، فهرستی از تمام نگرانی هایم را به او ارائه دادم. در حالی که واقعاً برایش سؤال شده بود، به من می خندید و گفت:«باربارا، چطور می تونی از من انتظار داشته باشی حرف هاتو باور کنم.تو زن موفق سال هستی و از عهده ی هر کاری به تنهایی برمی آیی.»
در حالی که هنوز گریه می کردم به او گفتم:«اما الآن خیلی احساس آسیب پذیری و ضعیف بودن می کنم و به کمک و حمایت تو احتیاج دارم.»
«دست بردار، تو مشکلات بزرگ تر از این رو خودت به تنهای حل کرده ای. این ها که دیگه چیزی نیستند.نذار تو رو از پا در بیارن!»
در مقابل رفتار او چه احساسی داشتم؟ همان احساسی که همه ی زن ها در این مواقع دارند.این که باید تاوان قوی بودن و مستقل بودن خودمان را بدهیم. این که حق نداریم تقاضای کمک و حمایت کنیم آن هم تنها به این دلیل که بسیاری از اوقات به کمکی احتیاج ندارم و تنها در شرایط بسیار بسیار دشوار یا هنگامی که دیگر داریم دیوانه می شویم حق تقاضای کمک و یاری داریم!
آنچه زن ها دوست دارند مردها بدانند:
مردان عزیز:گاهی اوقات ما زن ها دوست داریم شما به ما کمک کنید، حتی اگر خودمان نیز به تنهایی قادر به انجام آن باشیم. در این گونه مواقع، دوست داریم قدرت، توان، حمایت و مراقبت شما را حس کنیم، دوست داریم گاهی اوقات از ما بپرسید:«چهکاری از دست من ساخته است؟» این موجب می شود احساس امنیت و ارزشمند بودن کنیم. گاهی اوقات نیز دوست داریم شما خودتان تشخیص دهید که به کمک تان احتیاج داریم حتی پیش از آن که از شما کمک خواسته باشیم. گاهی اوقات دوست داریم منتظر تقاضای کمک از جانب ما نشوید.
یکبار زنی می گفت:
«لطفاً به مردها بگویید ما زن ها گاهی اوقات به کمک شان احتیاج داریم و گاهی اوقات نیز نداریم. چنانچه نمی دانید، از ما بپرسید هرگز فرض را بر این نگذارید که چون هفته پیش حالمان خوب بود و مثلاً به کمک شما احتیاج نداشتیم، این هفته نیز به کمک احتیاج نخواهیم داشت.»
برخی از مشکلات ناشی از باور غلط (6)اینها هستند:
*مردها از باور غلط (6)به عنوان بهانه ای برای سرباز زدن از مسئولیت، حمایت احساسی و عاطفی از ما استفاده می کنند.
هنگامی که الی باگری که یک چشم پزشک بود آشنا شد، گری آخرین مراحل طلاق از همسر اولش را می گذراند.گری بسیار تحت تأثیر الی قرار گرفته بود که درحرفه ی شخصی خود بسیار موفق بود.او دکوراتور داخلی خانه بود و شش کارمند خود را به خوبی اداره می کرد.این دو برای مشاوره به نزد من آمدند. همین که نشستند، گری اعتراف کرد که:«با همسر قبلی ام کلر سر هیچ چیز اتفاق نظر نداشتیم.او مدام شغل های عجیب و غریب داشت و یک روز این جا و یک روز آن جا کار می کرد.لوازم آرایش می فروخت و همیشه هم خیلی شکننده، ضعیف و آسیب پذیر به نظر می رسید.هنگامی که با هم زندگی می کردیم،برای کوچکترین تصمیم ها به من زنگ می زد "به لوله کش کی بگم بیاد؟ با جعبه ی دستگاه ماکروویوی که تازه خریدیم چه کار کنم؟ برای شام پاستا درست کنم یا غذای چینی؟"
انگاراصلاً نمی تواند بدون من تصمیمی بگیرد.»
از او پرسیدم:«هنگامی که با الی آشنا شدی چه احساسی داشتی؟»
«احساس خلاصی می کردم. احساس می کرم سرانجام با یک آدم بزرگ ازدواج کرده ام.کسی که مدام مجبور نباشم مثل یه بچه نگرانش باشم و مدام از او مواظبت کنم.»
الی حرف او را برید و گفت:«دقیقاً همین طور است. او هیچ وقت نگران من نیست وهمیشه فکر می کند که برای هیچ چیز به او احتیاجی ندارم. حتی هنگامی که از او کمک می خواهم.»
گری پاسخ داد:«عزیزم. دست بردار. تو قوی ترین و مستقل ترین زنی هستی که تا به حال دیده ام.چیزی نیست که تو نتونی خودت به تنهایی انجام بدی. من این چیز رو در تو دیدم.»
«بله، من زن قوی و مستقلی هستم، اما این به آن معنا نیست که گاهی اوقات به حمایت و محافظت تو احتیاجی ندارم.»
«اما من مطمئنم که تو بدون من هم هیچ مشکلی نداری.پس چرا باید نگران تو باشم؟»
الی در حالی که اشک از چشمانش سرازیر شده بود گفت:«چون که من زن تو هستم.چون که نمی خوام مدام با کلر مقایسه بشم و بشنوم که چون خیلی قوی تر از او هستم به میزان او استحقاق توجه و حمایت را ندارم. گویی مجبورم خیلی از هم پاشیده باشم تا کسی به من کمک کنه.»
این الگو را بارها و بارها در روابط مختلف شاهد بودم.مردی که نقش ناجی و حمایتگر را در روابط قبلی خود بازی می کرد زنی قوی، مستقل و توانمند را ملاقات می کند که ظاهراً به کمک و حمایت هیچ کس متکی نیست. سپس مثل گری از این که دیگر مجبور نیست بیست و چهار ساعت مراقب همسرش باشد، احساس خلاصی و راحتی می کند و از نیازهای او غافل می ماند و فرض را بر این می گذارد که چون او قوی است بنابراین از شوهرش انتظار ندارد که در رابطه با هیچ چیز از او مراقبت کند.
گاهی اوقات، مردی که خشم و انزجار زیادی را از این ناحیه از نامزد/همسر قبلی خود دارد و همواره بیشتر نقش پدر در رابطه قبلی خود بازی می کرده تا شوهر یا معشوق، از این نیز فراتر رفته با ظاهر شدن کوچکترین نیاز آسیب پذیری در نامزد/همسر جدیدش، خشم خود را روی سر او خالی می کند و به طرزی منفی به او پاسخ می دهد.گویی به طرزی ناخودآگاه احساس امنیت می کند که چنانچه تمامی این احساسات بر هم انباشته را به یک باره تخلیه کند، آنگونه که نامزد/همسر قبلی اش را می رنجانده یا ناراحت می کرده به نامزد/همسر جدیدش آسیب نخواهد رساند.شاید حق با او باشد و آسیب جدی به او نزد، اما مطمئناً او را خواهد رنجاند.
به یاد دارم زنی در یکی از مصاحبه هایم گفت:
«شوهرم سال ها وقت صرف رسیدگی به کوچکترین نیازهای همسر اولش کرده بود، ولی حالا که کوچکترن کمک یا حمایتی از او می خواهم یا هنگامی به او می گویم احساس ناامنی دارم، از کوره در می رود.منصفانه نیست. چطور می توانست از زن قبلی خود آن مقدار حمایت کند، اما من حق ندارم حتی گاهی اوقات نیز خواسته ها یا توقعاتی داشته باشم!؟»
واقعیت مربوط به باور غلط (6)
هزگز اجازه ندهید زن های قوی و مستقل شمارا گمراه کنند. به یاد داشته باشید که ما زن ها هنوز هم زن هستیم. هر قدر هم کهقوی یا مستقل باشیم، همچنان نیاز دارم احساس کنیم که به طرق مختلف از ما مراقبت می شود. هنگامی که به ما توجه می کنیدو آماده اید از ما حمایت کنید، به ما اطمینان دهید و تکیه گاه ما باشید.هرقدر که قوی باشیم از خوشحالی در خود آب می شویم. این راز را همواره به یاد داشته باشید:زن هایی بیشتر نیاز به توجه، حمایت و مراقبت دارند که از دیگران بیشتر حمایت و مراقبت می کنند.
باور غلط (7) زن ها آزادی مرد را مختل می کنند
«همین که ازدواج کنی پاهایت در غل و زنجیر می روند.»
«زن ها دوست دارند چنان مرد را کنترل کنند که هر گونه تفکر مستقلی را از او سلب کنند.»
«همین که به زنی تعهد دادی، دیگر زندانی او خواهید بود.تا بوده همین بوده!»
این باور غلط یکی از بدنام ترین و انگشت نماترین اتهاماتی است که بر زن ها وارد می آورند.همانی که هر بار مردهای زن دار با هم هستند از آن گله و شکایت می کنند، همانی که موجب می شود بسیاری از مردها تن به ازدواج ندهند و سرانجام همانی که موجب می شود بسیاری از مردهای متأهل از تن دادن به خواسته های همسرشان سر باز بزنند:این که زن ها می خواهند مردها را برده خود کنند، این باور غلط چنین بیان می کند که زن ها به تدریج و آرام آرام تمامی آزادی مرد را از او سلب می کنند تا سرانجام مرد به پایشان بیافتد و نوکر زرخرید او شود.طبیعی است که مردها بخواهند به هر قیمت از این سرنوشت شوم رهایی یابند.اما چطور؟ با گوش ندادن به خواسته های زن و تسلیم نشدن در مقابل توقعات او.
این باور غلط را غالباً در بیشتر گفته ها و اشارات مردها به یکدیگر در توصیف روابط شان با زن ها می شنوید:
«مثل اینکه رفیق، حسابی تو رو می رقصونه.نه؟!»
«برادر!دخلت در اومده! مثل اینکه حسابی سرت سوار شده!»
«نمی تونه با ما بیایید مگر اینکه از رئیسش اجازه بگیره.البته منظورم زنشه! غلط می گم؟!»
تمامی این گفته ها همگی حاوی یک پیام هستند:«چنانچه حواست را جمع نکنی، نوکر حلقه به گوش او می شوی، تمامی آزادی ات را از دست می دهی و ضعیف و تو سری خور می شی.»
چرت مردها فکر می کنند زن ها می خواهند قدرت و آزادی آن ها را سلب کنند؟ ما از مردها می خواهیم که وقت بیشتری را با ما بگذرانند. ما از آنها می خواهیم به احساسات مان گوش کنند. می خواهیم به ما بگویند که به ما احتیاج دارند. می خواهیم برنامه ریزی هایشان را با ما در میان بگذارند. می خواهیم به ما نشان دهند که دوست مان دارند.می خواهیم ما را در تصمیم گیری های مهم خود دخالت دهند.می خواهیم حمایت و نظرات ما را هم بپذیرند.می خواهیم نزدیک به ما باشند و ارتباط خود را با ما حفظ کنند.
خب، همگی این خواسته ها به چه معنا هستند؟
آیا این ها تاکتیک هایی هستند از سوی زن ها برای کنترل و بازی دادن مردهایی که دوست شان داریم؟ آیا این ها روش ها موذیانه ای هستند برای گرفتن مردانگی شان از آن ها؟ آیا این ها روش هایی پلید هستند برای به بردگی کشاندن آن ها؟ نه!هرگز!این روش ها صرفاً روش هایی هستند برای درخواست کمک از مردها برای خلق روابطی متعهدانه و صمیمانه.
باور غلط:زن ها آزادی مردها را مختل می کنند.
واقعیت:زن ها دوست دارند روابطی متعهدانه و صمیمانه ایجاد کنند.
مشکل اینجاست:مردها بیشتر به اشتباه درخواست های طبیعی و به عقیده ی من منطقی زن ها را مبنی بر شرکت در رابطه با تلاش زن برای سلب آزادی مرد اشتباه می گیرند. آنها چنین احساس می کنند که چنانچه تسلیم خواسته های او بشوند و مثلاً موافقت کنند هنگامی که به مقصد رسید به آنها زنگ بزند یا در باره ی موضوعی که مطرح کرده است با او به صحبت بنشینند یا نظر او را هم به حساب بیاورند و توصیه هایش را به کار ببندند، آزادی خود را از دست خواهند داد. این ترس از باختن آزادی، واز دست دادن آن و واکنش پذیری و تحریک پذیری پیامد آن، دینامیسمی خصمانه و ناسالم را در رابطه به وجود می آورد.
آنچه زن ها دوست دارند مردها بدانند:
هنگامی که مرد می خواهد به خود اثبات کند که آزاد است هر گونه مراوده و تبادل میان او و نامزد/همسرش به نبرد قدرتی تبدیل می شود که مرد می خواهد از آن برنده بیرون بیاید.
صبح روز جمعه است و پتی و شوهرش مت در بستر هستند.پتی از مت می پرسد:«عزیزم، امروز می خواهی چه کار کنی؟»
مت پاسخ می دهد: «نمی دونم بذار ببینیم چی پیش می یاد.»
«اما، ساعت ده شده و ما قبلاً توافق کرده بودیم که برای حمام رنگ بخریم و سری هم به مغازه ی الکترونیک بزنیم تا دستگاه فاکس جدید بخریم.»
مت با حالتی طعنه آمیز می گوید: «خوم می دونم. چه خوابی برام دیدی. اولش چند تا کار کوچیک بعد هم منو با خودت به هزار تا مغازه می کشونی و تا چشم بر هم بذارم تمام روزم رو خراب کرده ای.»
پتی با ناراحتی می گوید: «خدای من! من فقط خواستم چند تا کار را با هم انجام بدیم.و تو طوری حرف می زنی که انگام مرتکب قتل شده ام!»
«خب، احساسم دقیقاً همین است.این که گروگان تو شده ام و جایی گیر افتاده ام که انتخاب خودم نبوده.»
مکالمه پایان می پذیرد و پتی مأیوس و سردرگم می شود.نمی تواند بفهمد که چرا برای شوهرش اینقدر مشکل است که با انجام چندکار کوچک موافقت کند و چرا تا این حد در مقابل چند درخواست کوچک او از خود مقاومت نشان می دهد.مت چه احساسی دارد؟ احساس می کند که پیروز شده و تسلیم خواسته های پتی نشده است. در واقع خود او نیز می خواست که حتماً رنگ و دستگاه فاکس را همان روز خریداری کند، اما بخشی از وجود او نمی توانست به همسرش «بله» بگوید زیرا احساس کرد که اگر با او موافقت کند، حتماً آزادی خود را از دست داده است.
این نمونه ی مطلوبی است از نبرد قدرتی که باور غلط (7) به وجود می آورد.برای مردانی که چنین باوری دارند حتی پیش پا افتاده ترین و عادی ترین مراوده ها، تهدید بر آزادی او تلقی می شود، نه همکاری و تشریک مساعی زنی که دوستش دارد.هنگامی که همسرش سؤالی از او می پرسد، احساس می کند که چنانچه سریعاً پاسخ دهد آزادی اش را از دست خواهد داد و چنانچه به آن عمل کن برده ی او خواهد شد.هنگامی که همسرش برنامه ریزی می کند، احساس می کند چنانچه برنامه های را عمل کند، نوکر او شده است.
ما زن ها باید لحظه ای بیندیشیم تا پاسخ سؤالی را که ذهن همگی ما را به خود مشغول ساخته است بیابیم:«منظور مردها از این آزادی که مدام درباره ی آن حرف می زنند هنگامی که می گویند ما آزادی مان را می خواهیم، واقعاً چیست؟ آزادی در چه و در کجا؟ آزادی در انجام چه چیزی؟»
سال ها، چه در روابط شخصی خود و چه در حرفه ی شخصی خود، به پاسخ این سؤال اندیشیده ام و باید اعتراف کنم که همچنان از تعریفی که مردها برای آزادی در روابط خود ارائه می دهند، حیردت زده هستم.
مردان عزیر:از بررسی هایی که به عمل آورده ام به این نتیجه رسیده ام که منظورتان از آزادی این است که:
*مجبور نباشید به نامزد/همسرتان پاسخ دهید.
*مجبور نباشید افکار، کارها یا رفتارهایتان را برای او توضیح دهید.
*مجبور نباشید کاری کنید یا جایی باشید که دوست ندارید.
*مجبور نباشید با نامزد/همسرتان هنگامی ـ که حوصله اش را نداریدـ صحبت کنید.
*مجبور نباشید برنامه ریزی کنید یا تعهد بدهید.
*مجبور نباشید به رغم میل واقعی تان به خواسته ها و نیازهای نامزد/همسرتان رسیدگی کنید و آن ها را برآورده سازید.
*مجبور نباشید با مسائل مربوط به نامزد/همسرتان سروکله بزنید.و سرانجام اینکه:
*مجبور نباشید اینقدر به نامزد/همسرتان توضیح بدهید که چرا می خواهید آزاد باشید.
باید اعتراف کنم هربار که لیست بالا را می خوانم دلم می خواهد به مردها بگویم:«تمامی آزادی های بالا را می خواهید؟ باشه، پس بروید و برای خودتان تنها باشید!این طوری می توانید تمامی آزادی هایی را که می خواهید بدست آورید.»
بسیار خب، کمی زیاده روی بود؟ اما آیا لیست بالا وصف الحال مجردها نیست؟ هنگامی که با کسی رابطه ندارید، مجبور نیستید به کسی یا چیزی پاسخ بدهید،کاری را انجام دهید که دوست ندارید،برنامه ریزی کنید، یا به نیازهای کسی رسیدگی کنید،اماهنگامی که عاشق می شوید برخی از این آزادی ها را در مقابل شادی و سرور سهیم شدن زندگی تان با شخصی دیگر «داد و ستد»می کنید.این بهایی است که برای موهبت عشق می پردازید.
این همان چیزی است که زن ها را در رابطه با مردها گیج می کند:شما می خواهید با ما باشید و ما را دوست داشته باشید و می خواهید که ما زن ها نیز شما را دوست بداریم، اما از طرفی اصلاً نیز دوست ندارید و حاضر نیستید که هیچ یک از آزادی های خود را از دست بدهید.پاسخ من در این جا این است که آزادی ای که مردها با حرارت تمام از آن صحبت می کنند و از باختن و از دست دادن آن تا این حد نیز می ترسند، در واقع یک توهم است. در واقع آن ها این آزادی ها را هیچ وقت از همان اول هم نداشته اند.
تنها عده ی بسیار معدودی از ماـ مگر این که در یک جزیره ی متروک و دور افتاده زندگی کنیم ـ به معنای فوق آزاد هستیم تا نگران هیچ چیز یا هیچ کس نباشیم.برای نمونه هر بار که رانندگی می کنید، برخی از آزادی های خود را از دست می دهید به این معنا که مجبورید قوانین راهنمایی و رانندگی را رعایت کنید و به تابلوها و علایم راهنمایی و...احترام بگذارید. مگر اینکه بخواهید دستگیر یا جریمه شوید.هر بار که بر سر کار می روید، برخی دیگر از آزادی های خود را از دست می دهید.زیرا مجبور هستید کاری را که دیگران از شما می خواهند و احیاناً دوست هم ندارید، انجام دهید. لباسی را بپوشید، که جزء مقررات آنجاست، دیگران را خوشحال یا راضی کنیدـ حال چه مشتری ها، همکاران و چه کارفرمایتان راـ هر بار که تلویزیون را روشن می کنید برخی دیگر از آزادی های تان را ازدست می دهید.زیرا حواس شما توسط تصاویری بمباران می شوند که شخص دیگری آن ها را ایجاد کرده است.حتی با اینکه این شمایید که کانال ها را می چرخانید اما موقتاً نیز تصاویری را می بینید یا صداهایی را می شنوید که ناخواسته اند.
دست به طرزمشابهی به مجرد اینکه به رابطه ای وارد می شوید، مقادیری نیز از آزادی های شخصی خود را از دست می دهید. چرا که از حالا به بعد شخصی که با او رابطه برقرار کرده اید به آنچه می گویید یا می کنید از خود واکنش نشان خواهد داد،از شما توقعاتی خواهد داشت، خواسته ها و نیازهایی خواهد داشت، مسائل و مشکلات خود را روی شما خواهد انداخت و شما را با خلق و خوها و احساسات، انرژی ها، شخصیت و امیال و خواسته هایش تحت تأثیر قرار خواهد داد.رابطه نیز اساساً چیزی جز این نیست.
در رابطه شما به خود اجازه می دهید که از دیگران تأثیر بپذیرید.
آزادی واقعی به این معنا نیست که چه کارهایی می توانید بکنید و چه کارهایی نمی توانید بکنید.بلکه به معنای آزادی در عشق ورزیدن آن هم بدون ترس و دریافت کردن بدون مقاومت و دادن و بخشیدن بی دریغ می باشد .
یکی از عواقب ناشی از باور غلط (7)بدین قرار است:
*مردها از این باور غلط به عنوان بهانه ای برای تعهد ندادن استفاده می کنند.
«البته که دوست دارم برای خودم یه دوست ثابت داشته باشم و فقط با یکی باشم.اما از اون مردها نیستم که آزادی خودم رو فدا کنم.می فهمیم چی می گم؟»
«وقتی فهمیدم که سو دوست داره شوهر کنه، سریع با او به هم زدم. داشت سعی می کرد منو گیر بندازه.منم خب مردی ام که به آزادی زیادی احتیاج دارم.»
به رغم آنچه این مردها ادعا می کنند این آزادی شان نیست که از باختن و از دست دادنش می ترسند،بلکه تعهد دادن و پای بند ماندن است.تعهد و پای بندی به عشق انسانی دیگر ترسناک است.زیرا شما احتمال آسیب پذیری، ترک شدگی، مورد پذیرش قرار نگرفتن و از دست دادن و فقدان را به جان می خرید.برای برخی از مردها این ترس چنان قوی است که آن ها را وادار می کند تا از نزدیک شدن به زن ها یا تعهد دادن به آن ها به هر قیمت سرباز بزنند. البته آن ها هرگز به شما نخواهند گفت که:«من از تعهدات می ترسم، از این رو نمی تونم به تو دل ببندم.» یا:«نامزد قبلی ام به من خیانت کرد، لذا از این که دوباره عاشق شوم یا به عشق کسی اعتماد کنم می ترسم.» این جملات نشانه ضعف اند و خیلی «مردانه» نیستند!در عوض این گونه مردها باور غلط (7)را بهانه می کنند که: «دوست دارم با زنی باشم، اما به شرط این که سعی نکند آزادی هایم را از من سلب کند.» در واقع دلیل این که برخی مردها پای بند هیچ رابطه ای نمی شوند، این است که هر زنی که می بینند به نظرشان خیلی پرتوقع یا کنترل کننده یا سلطه جو می آید.
مشکل مردی که ادعا می کند زن ها می خواهند آزادی او را سلب کنند این است که حتی به کوچک ترین و جزئی ترین تلاش های زن بیچاره مبنی بر نزدیکی و صمیمیت بیشتر از خود واکنش فوق العاده ای نشان می دهند و عشقی را از دست می دهند که می توانست قلب شکسته و درمندشان را التیام بخشد، همان دردی که روز اول موجب شد دیگر به عشق کسی اعتماد نکنند.
واقعیت مربوط به باور غلط (7)
زن ها هرگز سعی ندارند چیزی را از شما سلب کنند.برعکس آن ها می خواهد عشق، فداکاری، از خودگذشتگی، تعهد، پای بندی و وفاداری خودشان به به شما هدیه کنند.تمامی تلاش های ما زن ها برای با شما بودن، صمیمی بودن، حل و فصل مسائل و مشکلات، برای مختل کردن آزادی شما نیست، بلکه تلاشی است برای ایجاد بهترین و صمیمی ترین رابطه ممکن.
هفت «مانترا» برای غلبه بر هفت باور غلط
در متافیزیک اصل و قاعده ای وجود دارد که می گوید برای کنترل ذهنی و ایجاد واقعیت مطلوب، باید افکار منفی خود را با افکار مثبت جایگزین کرد. به عنوان مثال به جای اینکه بگویید:«من نمی توانم موفق شوم.» بگویید: «من تمامی امکانات و شرایطی را که برای رسیدن به
موفقیت لازم است.»به این فکر افتادم که این مقاله را با توصیه های مثبتی برای جایگزین کردن باورهای غلط ذکر شده به پایان برسانم.
این توصیه ها را «مانترا» می نامم. واژه «مانترا» واژه ای از زبان سانسکریت بوده به معنای واژه یا عبارتی است که روح کسی را که آن را تکرار کند بالا می برد و ارتقا می بخشد.بسیار مفید خواهد بود چنانچه هر بار که این باورهای غلط در ذهن مان جاری می شوند، مانتراهای زیر را در ذهن خود تکرار و مرور کنیم.برای نمونه هر بار که پیش خودتان فکر می کنید:«همسرم خیلی کنترل کننده و سلطه جو است.» به طرزی خودآگاه تصمیم بگیرید که «مانترا»ی ضد آن را در ذهن خود تکرار کنید:«همسرم تلاش می کند در زندگی من شرکت داشته باشد و بتواند نقش مثبتی را ایفا کند.»آیا این طور بهتر نیست؟ چنانچه چنین فکر کنید، احساسی به مراتب بهتر نیز خواهید داشت.
این مانتراها عبارت اند از:
باور غلط:
مانترا
01 او پرتوقع و سیری ناپذیر است
او واقعاً متعهد است همه چیز بهترین باشد
02 با او بودن خیلی کار می برد
او واقعاً متعهد و پای بند عشق مان است و می خواهد که رابطه مان موفق باشد
03 می خواهد بر سرم سوار شود و مرا کنترل کند
او می خواهد نقش مثبتی در زندگی من ایفا کند، زیرا مرا واقعاً دوست دارد
04 او خیلی حسود و مالکیت طلب است
او قلبی مهربان و گشاده دارد.
05 او زیاده از حد احساساتی است
او واقعاً متعهد است از رابطه مان مراقبت و مواظبت کند
06 او قوی و مستقل است و به توجه و مراقبت احتیاجی ندارد
گرچه او قوی و مستقل است، اما همچنان به توجه، حمایت و پشتیبانی من نیاز دارد
07 او می خواهد آزادی هایم را سلب کند و مرا برده خود سازد.
او متعهد ایجاد رابطه ای فوق العاده ومطلوب است و می خواهد همواره با من مربوط و مرتبط باشد.
بازنگری و بازتعریف این باورهای غلط در رابطه با زن ها نشانه ای از تعهد و در عین حال فداکاری مردها است.
مردان عزیز:هنگامی که تمرین می کنید تا بهترین چهره ی نامزد/همسر خود را ببینید نه بدترین و زشت ترین چهره ی او را، آن گاه هدیه ای بس گرانبها را به خود و نیز همسرتان هدیه کرده اید:دیدن ودیده شدن از پشت دیدگان عشق.