سیاه پوشیدن و سیاه پوش کردن
تعارض آموزههای دینی با یافتههای علمی در پوشیدن لباس سیاه و سیاه پوش کردن تکایا و محافل چه توجیهی دارد؟یافتههای علمی حکایت از تأثیر مثبت لباسهای روشن در نشاط و شادی و ارتقاء فعالیتهای انسانی و تأثیر منفی لباس سیاه دراین امور دارد که با سنت رایج دینی در محافل مذهبی مبنی بر سیاه پوشیدن و سیاه پوش کردن در تعارض است به این تعارض چگونه پاسخ میدهید؟
اکرم رحمتی/مامایی
تکیه عمده و اساسی این سوءال و ابهام ذهنی، تعارض یافتههای علمی با آموزههای دینی در پوشیدن لباس سیاه و سیاه پوش کردن است. در مقام جواب و زدودن ابهام، اولین گام آن است که آیا چنین تعارضی واقعیت دارد و آیا یافتههای علمی پوشیدن لباس سیاه را به صورت کلی و در تمام حالات و موقعیت یک پوشش نامناسب میشمارد؟
واقعیت آن است که چنین تعارضی بین یافتههای علمی و روانشناسی با آموزههای دینی به چشم نمیخورد، و این دو منبع شناخت در این مورد ـ پوشیدن لباس سیاه ـ با یکدیگر ناسازگاری ندارند. درست است که از دیدگاه روانشناسی رنگ سیاه به خودی خود نفی هرگونه رنگ است و نمایانگر مرزهای مطلقی است که در پشت آنها دیگر زندگی وجود ندارد و حیات متوقف میشود و رنگ سیاه به معنای انهدام، نیستی و پوچی است و نفی دیگر رنگها میباشد؛1 اما این نظریه، گوشهای از یافتههای روانشناسی است.
یاد آوری این نکته لازم است که پذیرش تأثیر رنگها به این معنا نیست که رنگها در انسان تأثیری شدید دارند و سریع بر جهتگیری ذهنی و رفتاری افراد موءثر واقع میشوند؛ مثلاً اگر رنگ آبی تأثیر تسکینی و آرامش بخشی دارد، نمیتوان از آن به عنوان یک داروی مسکن برای تسکین سریع آن استفاده کرد و یا از رنگ قرمز در ایجاد تحریک سریع بهره جست؛ بلکه تأثیر پذیرفته شده رنگها یک تأثیر جزیی است که در مدت زمان طولانی فرصت بروز پیدا میکنند.
گوشهای دیگر یافتههای روانشناسی، گویای این حقیقت است که آن گاه رنگ سیاه مفهوم نیستی و پوچی و پایان یافتن را تداعی میکند که به عنوان انتخاب اول و یا یکی از سه انتخاب اول باشد؛ یعنی در تمام حالات، اولین رنگ انتخاب شده و یا یکی از سه رنگ انتخابی اول برای زندگی (اعم از لباس...)باشد و اگر رنگ سیاه در رتبه هشتم قرار بگیرد، یعنی آخرین رنگ انتخابی در زندگی، رنگ سیاه باشد و در موقعیتهای نادر و استثنایی مورد استفاده قرار بگیرد، یک تمایل طبیعی، نابهنجار را نمایش میدهد و نشان دهنده مهار اعمال و تصمیم فرد بر کنترل اوضاع2 و نشان دهندهمهار اعمال و تصمیمات فرد در زمانی میباشد که بروز اضطراب قطعی است. محرومیت از چیزی و یااز دست دادن شخصی و یاموقعیتی، انسان را در لبه یک تعارض غیر قابل انکار قرار میدهد و در این حالت، وی برای به دست آوردن موقعیت قبلی و کنترل اوضاع دست به اقدامات کنترلی میزند. پوشیدن لباس سیاه، حکایت از تدبیر انسان در چنین موقعیتی دارد؛ یعنی از اقدامات مناسب، طبیعی و بهنجاری است که موجب میشود انسان بتواند بر اوضاع کنترل داشته باشد؛ زیرا نوعی سکون، سکوت و کاهش تحریک را در پی دارد.3
بنابر این از دیدگاه علمی، پوشیدن لباس سیاه و استفاده از رنگ سیاه، حتی در غیر پوشش، همیشه نامناسب نمیباشد و به معنای رسیدن به پایان زندگی و خط پایان عمر و تسلیم شدن نیست و تأثیر منفی و تخریب روانی را در پی ندارد. از این رو پوشیدن لباس سیاه در عزا داریها و برای شخص مصیبت زدهای که احساس غمگینی میکند، یک نوع تسکین است و او را در اضطراب ناشی از فقدان شخص محبوب، به سمت سکوت و سکون دعوت میکند و افزون بر این موجب هم سو ساختن احساسات درونی با فضای بیرون موجب آرامش میگردد.4 شخص غم زده درآغاز قطع دل بستگی، اگر در فضای شادی آفرین قرار بگیرد، بین حالت درونی خود و وضعیت خارجی، تعارض را مشاهده میکند و این تعارض هرگز به نفع او نیست. از این رو باید به سمت هم سویی و هماهنگ ساختن درون وبرون برآییم و انتخاب رنگ سیاه در این موقعیتهای نادر و استثنایی زندگی (یعنی در رتبه هشتم)، چنین تأثیری دارد. این رنگ، اگر در رتبه هشتم و انتخاب پایانی قرار بگیرد، بر خلاف رنگ سفید، سکوت و سکون و عدم ایجاد هر گونه تحریک روانی و جسمانی و کاهش سایر فعالیتها و کندی و سستی رادر پی دارد5 که جملگی برای انسان مبتلا به رنج فراق و فرو رفته در درد قطع دلبستگی مفید است و به او آرامش و سکون میبخشد.
پس، از دیدگاه علمی، رنگ سیاه تأثیری منفی و نامناسب بر روان و روح آدمی ندارد و در مصائب، کاهش دهنده آلام میباشد و این گونه نیست که علم آن را کاملاً طرد کند؛ ولی سنتهای دینی به آن اهمیت داده، دینداران را به استفاده از آن توصیه کند.
از جهت دیگر، درباره تعارض موهوم آموزههای دینی، باید بررسی کرد که آیا اسلام برای همیشه و در تمام حالات رنگ سیاه را توصیه میکند و به تعبیر روانشناختی، برای اولین انتخابها و یا سه انتخاب اول، رنگ سیاه را برمی گزیند و مسلمانان را نیز به این انتخاب دعوت مینماید؟
باید گفت که نگاه آغازین اسلام به رنگ سیاه، یک نگاه منفی است از اینرو هرگز آن را در حالات عادی و زمینههای روزمره زندگی، به عنوان یک رنگ برنمی گزیند و آن را رنگ شیطان و فرعون و سمبل طغیان گری، ظلم و ظلمت معرفی میکند و میفرماید:«لباس سیاه نپوشید که لباس فرعون است».6
رنگ برگزیده و انتخاب اول اسلام ـ همانند علم ـ رنگ سفید است که امام باقرعلیهالسلام میفرماید: هیچ لباسی بهتر از لباس سفید نیست.7 بعد از رنگ سفید رنگهای زرد و سبز از طرف اولیای دین توصیه و از جانب اسلام رنگهای برگزیده هستند. در واقع رنگ سیاه نه انتخاب اول و نه یکی از سه انتخاب اول اسلام، بلکه فقط در موقعیت خاص مانند مصائب و به هنگام ابتلا به غم فراق توصیه شده است از نظر اسلام، رنگ زندگی، حیات، حرکت و تلاش رنگ سفید میباشد و آرامش بعد از تلاش و کوشش در رنگ سیاه (شب) میباشد. رنگ سیاه، یعنی همان رنگ شب، موجب آرامش میشود. تا نفوس را از تعب و رنج روز که در پی تلاش و کوشش به آن دچار گشته است، پناه دهد و آرام سازد.8
خداوند نیز در قرآن سیاهی شب را مایه آرامش و روشنایی روز را زمینه تلاش ذکر کرده است.9
رنگ سیاه در مکتب اهل بیت، فقط و فقط در مصائب و سوگواریها مورد استفاده قرار گرفته است؛ یعنی یک انتخاب نادر و استثنایی بوده است و نه انتخابی همیشگی. بنابر نقل ابن ابی الحدید، امام حسن ـعلیهالسلام در سوگ امیر الموءمنین علی ـعلیهالسلام جامه سیاه برتن کرد و با همین جامه به میان مردم آمد و برای آنها خطبه خواند.10 درنگاه ابتدایی رنگ سیاه، یک رنگ مکروه و ناپسند تلقی میشود در نماز، لباس سیاه پوشیدن مکروه میباشد.11
در قطب دوم و جبهه دوم تعارض، یعنی آموزههای دینی نیز لباس سیاه نه تنها صد در صد مورد پذیرش واقع نشده است و آن را مفید و انتخاب اول نیست و به آن توصیه نمیشود، بلکه سیاه تنها در رتبه هشتم و آخرین انتخاب قرار میگیرد. از این رو تنها در عزای ائمه هدی ـ علیهالسلام پوشیدن این رنگ ممنوع نیست، آن هم از این جهت که به واسطه تأثیر روانی آن، موجب سکوت و سکون و آرامش گشته، شخص مضطرب را از مصیبت و حزن به یک آرامش روانی میرساند و یاحداقل در این زمینه بسیار تأثیر دارد.
پی نوشت:
1. ماکس لوچه، ترجمه منیره روانی پور، 1368.
2. ماکس لوچه، ترجمه منیره روانی پور،1368.
3. اکبر زاده، 1374.
4. رمضان زاده،1371.
5. اکبر زاده،1374.
6. مجلسی، بحارالانوار،ج 83،ص 248.
7. همان،ج 78،ص 330؛ ری شهری،میزان الحکمه، ج 8،ص 472.
8. نذیر الحمدان،2002.
9. قصص(28)، آیه 73؛اسراء(17)آیه 17؛ فرقان(25)آیه 47؛ یونس(10)آیه 67.
10. ابن ابی الحدید،شرح نهج البلاغه، ج 16،ص 22.
11. طریقه دار،1380.
آیا در شب عاشورا، کسی از یاران امامعلیهالسلام او را ترک کرد و تعداد یاران امامعلیهالسلام در صحنه نبرد عاشورا چند نفر بودند؟
نسرین یونسی/الکترونیک
این سوءال دو بخش دارد که باید جداگانه به آنها پرداخت. درباره بخش اول باید گفت که منابع متقدّم، هنگام ذکر وقایع شب عاشورا، این نکته را متذکر شدهاند که هنگام درخواست امامعلیهالسلام از اصحاب و خویشان خود، مبنی بر ترک او و واگذاشتنش در مقابل دشمن، اصحاب و خویشان به اتفاق با سخنان حماسی و شورانگیز خود، مراتب جانفشانی خود در رکاب امامعلیهالسلام را یادآور شده، هیچ کدام حاضر به ترک او نشدند و در این جا بود که امامعلیهالسلام فرمود: «... فانی لا اعلم اصحاباً اولی و لا خیراً من اصحابی و لااهل بیت ابرّ و لا اوصل من اهل بیتی؛1 من یارانی برتر و بهتر از یاران خود نمیشناسم و همین طور خاندانی را نیکوکارتر و مفیدتر به صله رحم از خاندان خود نمیدانم».
در مقابل، همین منابع، خبر پراکنده شدن تعداد زیادی از یاران امامعلیهالسلام را در منزل زباله و هنگام شنیدن خبر شهادت برادر رضاعی امام، عبدالله بن یقطر نقل کردهاند و پس از شنیدن این خبر ناامیدکننده، امامعلیهالسلام طی نوشتهای که در میان سپاهش پخش شد، ضمن اعلام خبر شهادت مسلم، هانی و عبدالله چنین آورده بود: «... و قد خذلتنا شیعتنا فمن احبّ منکم الانصراف فلینصرف لیس علیه منا ذمام؛2 شیعیان ما، خوارمان کردند؛ پس هر کس که دوست دارد، ما را ترک کند، چنین کند که ما بیعت خود را از شما برداشتیم».
در این هنگام بود که گروه گروه سپاهیان آن حضرتعلیهالسلام جدا شدند و عاقبت تعداد اندکی با امامعلیهالسلام ماندند که این تعداد اغلب همانهایی بودند که از مدینه با امامعلیهالسلام حرکت کرده بودند.
آنان که امامعلیهالسلام را ترک کردند، اعرابی بودند که به خیال آن که امامعلیهالسلام به شهری آرام و آماده اطاعت میرود و در آن جا حکومت خود را به راه میاندازد، به دنبال امامعلیهالسلام به راه افتاده بودند3 و البته چنین جدایی طبیعی مینمود.
در منابع معتبر، از این منزل به بعد، سخنی از ترک یاران نیست؛ اما در نوشتههای متأخّر، گزارشی از کتابی غیرمعتبر و مجهول به نام نورالعیون نقل شده که در آن از قول سکینه، دختر امام حسینعلیهالسلام، سخن از ترک دسته جمعی سپاه به صورت دستههای دهتایی و بیستتایی به میان آمده است که در پایان نفرین سکینه را به دنبال دارند.4
واضح است که این روایت ضعیف و متأخّر نمیتواند در برابر آن همه گزارشهای معتبر با ذکر سلسله سند مقاومت نماید؛ به ویژه آن که این گزارش جعلی با سخنان اصحاب و خاندان امامعلیهالسلام در شب عاشورا و نیز عبارت مشهور امامعلیهالسلام در مدح آنها منافات دارد.
درباره بخش دوّم سوءال، یعنی تعداد یاران امامعلیهالسلام در روز عاشورا،
منابع مختلف تعداد یاران امامعلیهالسلام را متفاوت ذکر کردهاند.5 برخی مانند طبری، این تعداد را نزدیک صد نفر دانستهاند که در میان آنها پنج نفر از فرزندان امام علیعلیهالسلام، شانزده نفر از بنیهاشم و تعدادی دیگر از قبایل مختلف دیده میشوند.6
و برخی مانند ابن شهر آشوب این تعداد را هشتاد و دو نفر ذکر کردهاند.7
ابن نما از بزرگان شیعه در قرن ششم و هفتم، اصحاب امامعلیهالسلام را صد پیاده و چهل و پنج سواره میداند.8 همین تعداد از سوی سبط ابن جوزی نیز مورد تأیید قرار میگیرد9 و در روایتی از امام باقرعلیهالسلام که در جوامع روایی شیعه نقل شده، این قول تأیید شده است.10
عجیبتر از همه، قول مسعودی است که تا هنگام نزول امامعلیهالسلام در کربلا، تعداد یاران آن حضرتعلیهالسلام را پانصد سواره و صد پیاده ذکر میکند.11
قول مشهور که هم اکنون نیز دارای شهرت عظیمی است، آن است که تعداد یاران امامعلیهالسلام در کربلا، هفتاد و دو نفر بودند که سی و دو سواره و چهل پیاده بودند.12
پی نوشت:
1. ابی مخنف وقعة الطف، ص 197؛ طبقات ابن سعد، ترجمه دکتر محمود مهدوی دامغانی، ج 5، ص 99؛ تاریخ الطبری، ج 5، ص 418؛ شیخ مفید، الارشاد، ترجمه شیخ محمدباقر ساعدی خراسانی، ص 442.
2. وقعة الطف، ص 166.
3. همان.
4. اکسیرالعبادات فی اسرار الشهادات، ج 2، ص 182.
5. از اینجا تا پایان این پرسش، همه منابع به نقل از کتاب تاریخ امام حسینعلیهالسلام ج3، ص 242ـ250 نقل شده است.
6. تاریخ الطبری، ج 5، ص 393.
7. ابن شهر آشوب، المناقب، ج 4، ص 98.
8. ابن نما، مثیر الاجزان، ص27ـ28.
9. ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص 143.
10. مجلسی، بحارالانوار، ج 45، ص 4.
11. مسعودی، مروج الذهب، ج 3، ص 70.
12. دینودی، الاخبار الطوال، ص 254؛ ابن اعثم، الفتوح، ج 5، ص 183؛ بحارالانوار، ج 45، ص 4؛ قتّال نیشابوری، روضة الواعظین، ص 158.
ثواب عزاداری
محمد رضا کاشفی
وجود روایاتی که ثواب عزاداری برای امام حسین علیهالسلامرا بیشمار ذکر میکند تاچه اندازه صحیح است؟
موسی بشارتی/ادبیات فارسی
عزاداری برای سالار شهیدان، آقا ابا عبدالله الحسینعلیهالسلاماز بزرگترین اسباب تقرب به خداوند و دارای اجر و ثواب فراوان میباشد. روایات بسیاری در این خصوص، در کتابهای معتبر وارد شده که در میان آنها، احادیث دارای اعتبار کافی و قابل اعتماد نیز فراوان است.
دراین مورد چند نکته اساسی را بایددر نظر گرفت:
1. این گونه روایات نیز مشتمل بر صحیح و غیرصحیح هستند.
2. مقصود از روایتهایی که آثار خاصی را برای بعضی از اعمال ذکر کردهاند، این نیست که فلان عمل علت تامه آن اثر است؛ بلکه مقصود اقتضای اثر است. علت تامه، مجموع علل موءثر بر یک چیز با رفع تمام موانع است. تأثیر چنین علتی بر معلول، حتمی و ضروری است و به هیچ وجه تخلّفپذیر نیست؛ در حالی که مقتضی، یکی از شرایط موءثر بر یک پدیده است که در صورت نبودِ موانع، میتواند اثر کند؛ ولی اگر مانعی بر سر راه آن قرار گیرد، توان تأثیر ندارد. چنین چیزی در جهان مادیات و اسباب و مسببات طبیعی نیز هست؛ مثلاً اگر گفته شود که آتش سبب احتراق چوب است، به نحو مقتضی است؛ یعنی تا دیگر شرایط مانند وجود اکسیژن پدیدار نشود و موانع بر طرف نگردد، عمل احتراق صورت نخواهد گرفت. بنابراین اگر کسی چوبتری را در آتش اندازد و با گذشت چند دقیقه از احتراق خبری نباشد، نباید درآن گزاره تردید کند؛ بلکه باید جست و جو کند که آیا آن گزاره مشروط به شرایطی نیز هست یانه و آیا مانعی برای تأثیر آتش در چوب وجود دارد یاخیر؟ آن گاه خواهد دید که این گزاره - ضمن دارا بودن ارزش صدق - مشروط به شرایط متعددی از قبیل وجود اکسیژن و نبود موانعی چون رطوبت در چوب، تناسب میزان حرارت آتش با مقدار مقاومت چوب و... میباشد؛ اما اگر تمام شرایط و رفع موانع مفروض پدید آمد؛ یعنی، علت تامه محقق شد، حتما چوب آتش خواهد گرفت و تخلّف آن، به معنای کذب گزاره یاد شده است. تأثیر این اعمال نیز به نحو جزءالعلّه و مقتضی است و همواره با دیگر شرایط عمل میکند؛ اما این که آن شرایط دقیقاً چیست و سهم هر یک تا چه اندازه استو آیا تأثیر این عمل و هر شرط دیگری، در همه موارد یکسان است یا ممکن است در موردی نقش اصلیتری را ایفا کند و مکانیسم تأثیر چگونه است؟ آیا دیگر ابزارها را در اثر گذاری تقویت میکند یا خود مستقیماً اثر میگذارد؟ اینها و دهها سوءال دیگر، مسائلی است که ریشه عقلی و فکری بشر هنوز در حدی نیست که بتواند به طور کاملاً دقیق، به آنهاپاسخ دهد و یکی از خدمات بزرگ پیامبران به بشر، آگاهسازی او از وجود چنین عاملی است که عقل به تنهایی قادر به شناخت آن نیست. آن چه به طور کلی میتوان با ژرف کاوی فلسفی و تحقیق در نصوص دینی دریافت، این است که دایره علیت، منحصر به علل و معلومات مادی نیست؛ بلکه علل طبیعی، مقهور ماورای طبیعت هستند.
3. گستره کمی و کیفی ثوابهایی که بر گریه، عزاداری و زیارت امام حسین علیهالسلامذکر شده است، تعجبی ندارد؛ زیرا در مقابل آن همه ایثار، شجاعت، توکل، رضا، مردانگی، آزادگی... و مصایبی که آن حضرت متحمل شدند، این همه ثواب شایسته است. توجه و دقت در داستان ذیل، این مطلب را روشنتر میسازد.
علامه بحرالعلوم در راه سامرا به مسئله گریه بر امام حسینعلیهالسلام که باعث آمرزش گناهان میشود، فکر میکرد. عربی بر مرکبی سوار، مقابلش رسید و سلام کرد و پرسید: جناب سید! شمارا متفکر میبینم؟ اگر مسئله علمی است، بفرمایید، شاید من هم چیزی بگویم.
بحرالعلوم فرمود: دراین فکر بودم که چگونه حق تعالی این همه ثواب به زائران و گریه کنندگان حضرت سید الشهداعلیهالسلام میدهد؛ مانند آن که: «هر قدمی که زائر بر میدارد، ثواب یک حج و یک عمره در نامه عملش نوشته میشود و برای یک قطره اشک، تمام گناهان صغیره و کبیرهاش آمرزیده میشود»؟ آن سوار عرب فرمود: تعجب مکن! من برای شما مثل میآورم تا مشکلت حل گردد. سلطانی در شکارگاه از همراهانش دور افتاده بود. در آن بیابان وارد خیمهای شدو پیرزنی را با پسرش در گوشه خیمه دید. آنان بزی داشتند که زندگی شان از شیر آن بز تأمین میشود و غیر از آن چیز دیگری نداشتند. آن پیر زن، بز را برای سلطان ذبح کرد و طعامی حاضر کرد. او سلطان را نمیشناخت و فقط برای اکرام مهمان، این عمل را انجام داد. سلطان شب را آن جا ماند و روز بعد در دیدار عمومی، واقعه دیشب خود را نقل کرد و گفت: من در شکار گاه از غلامان دور افتادم و در حالی که شدیداً تشنه و گرسنه شده بودم و هوا به شدت گرم شده بود، به خیمه آن پیرزن رفتم؛ او مرا نمیشناخت و در همان حال، سرمایه او و پسرش بزی بود که از شیر آن، زندگی را میگذراندند؛ بز را کشتند و برای من غذا آماده کردند. حال در عوض این محبت، به این پیر زن و پسرش چه بدهم و چگونه تلافی کنم؟
یکی از این وزیران گفت: صد گوسفند به او بدهید؛ دیگری گفت: صد گوسفند و صد اشرفی به او بدهید؛ دیگری میگفت: فلان مزرعه را به ایشان بدهید. سلطان گفت: هر چه بدهم، کم است. اگر سلطنت و تاج و تختم را بدهم، مکافات به مثل کردهام؛ چون آنها هر چه داشتند به من دادهاند؛ من باید هر چه دارم، به آنان بدهم.
حضرت سید الشهداعلیهالسلام هر چه داشت، از مال، اهل و عیال، پسر،برادر،فرزندو سر و پیکر، همه و همه را در راه خدا داد؛ حال اگر خداوند بر زائران و گریه کنندگان آن حضرت، آن همه اجر و پاداش و ثواب بدهد، نباید تعجب نمود؛ این را فرمود واز نظر سید بحرالعلوم غایب شد.1
________________________________________
1. االعبقری الحسان، ج 1، ص199 به نقل از اشک حسینی، سرمایه شیعه، ص 36و37.